سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهیدان» ثبت شده است

شهید ماشاءالله شمسه - بروجرد

دانلود آهنگ گلبرگ سرخ لاله ها با صدای استاد حسام الدین سراج

گلبرگ سرخ لاله ها
در کوچه های شهر ما
بوی شهادت می دهد
بوی شهادت می دهد 


این آهنگ / کمیاب است در اینترنت . دانلود کنید و داشته باشید .
حال و هوایش حال و هوای روزهای جنگ است وقتی شهدا را در گوشه گوشه ی این مملکت بر سر دستان تشییع می کنند.


دریافت

مطالب مرتبط : حاج قاسم سلیمانی ، مدافعین حرم ، شهیدان

۱ نظر موافقین ۱ ۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۳:۵۵
ع . شکیبا---۱۹۳۱

شهادت آیت‌الله مصطفی خمینی به روایت همسرش

در سال 1356 بحرانی گریبان سلطنت پهلوی را گرفت که پی‌آمد‌های آن پایان عمر رژیم را حتمی کرد. و آن بحرانی بود که با شهادت آیت‌الله سید مصطفی خمینی آغاز شد. ایشان در واپسین ساعات روز 30/7/56 در منزل خود در شهر نجف اشرف به شیوه‌ای نامعلوم به شهادت رسید.
شهید مصطفی خمینی از بدو شروع نهضت اسلامی همراه حضرت امام خمینی بود. ایشان اول بار در سال 1342 و پس از شروع نهضت دستگیر شد و پس از مدتی حبس، به ترکیه تبعید شد. پس از تغییر تبعید‌گاه حضرت امام خمینی ایشان نیز در سال 1344 از ترکیه به عراق رفت و در شهر نجف ساکن شد. آیت‌الله سید‌مصطفی خمینی حدود 13 سال در حوزه علمیه نجف اشرف به تدریس و تألیف و تربیت طلاب علوم دینی مشغول بود و در کنار فعالیتهای علمی خود با انقلابیون مسلمان مرتبط بود و گاه تدارک آنان از ناحیه ایشان صورت می‌گرفت. روحیه انقلابی وی، مشوق بسیاری از مبارزان برای فراگیری فنون نظامی و چریکی بود. بیشتر این فعالیتها نمی‌توانست از نظر جاسوسان رژیم شاه به دور باشد. به همین دلیل اگر هم درگذشت این روحانی مبارز را رویدادی طبیعی بدانیم، شخصیت مبارزاتی او انعکاسی جز شهادت، آن هم به دست رژیم شاه در اذهان مردم متبادر نمی‌کرد. هر چند خاطرات به جای مانده از آن زمان نیز دلالت بر شهادت ایشان دارد. حجت‌‌الاسلام سید محمود دعایی دربارة آن روز می‌گوید: «متأسفانه در بیمارستان پزشک کشیک پس از معاینات اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفته‌اند. با علائمی که روی پوست بدن وجود داشت مشخص بود که مرگ طبیعی نبوده و ناشی از یک مسمومیت است.»

۴ نظر موافقین ۲ ۰۱ آبان ۰۱ ، ۰۰:۰۳
ع . شکیبا---۵۴۵

Image result for عناوین مطالب

مذهبی  اجتماعی  فرهنگی  صفحه اصلی
قرآن کریم ؛ خواص آیات و سوره ها  اقتصاد و جهاد اقتصادی  سبک زندگی  امام خمینی (ره) 
نهج البلاغه، پای درس امام علی (ع) مدیریت اسلامی و مدیران  حجاب و بدحجابی , چادر  مقام معظم رهبری 
پیامبر گرامی اسلام (ص)  انتخابات  جبهه و جنگ و رزمندگان  علما و بزرگان 
امیرالمؤمنین علی (ع)  اخبار و مطالب سیاسی  شهیدان  مدافعین حرم 
حضرت فاطمه زهرا (س)  خانواده  پدر و مادر ، والدین  انقلاب اسلامی و دهه فجر 
کربلا ، عاشورا ، امام حسین (ع)  اطلاعات عمومی  نماز و عبادت  روز بصیرت، فتنه و آشوب 
امام زمان (عج) و انتظار ظهور  شعر و شاعری  دعاها و ذکرها  قدس ، فلسطین و غزه 
امام رضا (ع) و مشهد مقدس  اخلاق اسلامی خاطرات و یادداشت ها  مداحی و مولودی 
اهل بیت (ع)  علمی پژوهشی  بسیج و بسیجی  حوادث - زلزله و سیل 
امامزادگان  کشورها و بیداری اسلامی    خبرهای متنوع 
اربعین  مطالب عمومی و متفرقه  پیشنهادات  عکس و تصویر و طراحی 
نوحه و زیارت  صدا و آهنگ، مداحی، سخنرانی  فیلم و کلیپ  اعمال روزها ، ماهها و مناسبت ها 

یکی از موضوعات مورد نظر خود را انتخاب کنید

دعاهای رفع گرفتاری در این وبلاگ

دعاها و ذکرها در این وبلاگ

مرتبط :  قرآن کریم ، دعاهای قرآنی ، احادیث و روایات


مطالب خواندنی و  شنیدنی

سبک زندگی    حجاب و بدحجابی   فهرست مطالب شهدا    مدافعین حرم 

شهیدان  امام زمان-عج   انتخابات     فلسطین    دعاها و ذکرها

------------  

از مطالب دیگر سایت دیدن کنید

۰ نظر موافقین ۱ ۱۶ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۴۴
ع . شکیبا---۱۹۵

https://snn.ir/files/fa/news/1399/9/10/1220080_395.jpg

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در پی ترور دانشمند هسته ای دکتر محسن فخری زاده پیامی صادر کردند.

متن پیام به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

دانشمند برجسته و ممتاز هسته‌ای و دفاعی کشور جناب آقای محسن فخری‌زاده به‌دست مزدوران جنایتکار و شقاوت‌پیشه به شهادت رسید. این عنصر علمی کم‌نظیر  جان عزیز و گرانبها را به‌خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست.

دو موضوع مهم را همه‌ی دست‌اندرکاران باید به‌جدّ در دستور کار قرار دهند؛ نخست پیگیری این جنایت و مجازات قطعی عاملان و آمران آن، و دیگر پیگیری تلاش علمی و فنی شهید در همه‌ی بخش‌هایی که وی بدانها اشتغال داشت. اینجانب به خاندان مکرم او و به جامعه‌ی علمی کشور و به همکاران و شاگردان او در بخش‌های گوناگون، شهادت او را تبریک و فقدان او را تسلیت می‌گویم و علو درجات او را از خداوند مسئلت می‌کنم.

سیدعلی خامنه ای ۱۳۹۹/۰۹/۰۸

مطالب مرتبط: مقام معظم رهبری ، سردار سلیمانی ، شهیدان

۰ نظر موافقین ۰ ۰۸ آذر ۹۹ ، ۲۲:۵۸
ع . شکیبا---۱۸۷

https://www.leader.ir/media/album/news/55688_656.jpg

پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به‌ مناسبت‌ روز تجلیل‌ از شهیدان‌ و ایثارگران‌ دفاع‌ مقدس‌ که عصر امروز (پنج‌شنبه) توسط آقای اوحدی رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران  قرائت شد، به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

گذشت زمان نتوانسته و هرگز نخواهد توانست یاد ارجمند شهیدان عزیز را از خاطر ملّت ایران بزداید. این لوح درخشان همواره مزیّن به عنوان شهادت و یاد شهیدان خواهد ماند. این ذخیره‌ی تاریخی همواره به نسل های ما امید و همّت و جرأت خواهد بخشید تا گام ها به سمت هدف های والا را محکم و استوار بردارند و از دشمنی شیاطین و خناسان عالم نهراسند. جبهه‌ی عدل و حق با این توان و آرایش الهی به پیروزی های بزرگ دست خواهد یافت ان‌شاءالله.

سید علی خامنه‌ای

۳ مهر ۱۳۹۹

مطالب مرتبط: شهیدان ، رهبر معظم انقلاب ، شیاطین

۰ نظر موافقین ۰ ۰۸ مهر ۹۹ ، ۰۹:۱۹
ع . شکیبا---۱۹۰

خیلی به مسئله حجاب اهمیت می داد. به همسرش که معلم بود می گفت تو که مبلغ دین در مدارسی به دختران بگو حجاب از ارزش های بزرگ الهی است. حجاب برای زن به عنوان واجب شرعی است. بگو این انقلاب و این نظام ساده و راحت به دست نیامده و ثمره خون های بسیاری است. می گفت اگر جایی را می دانی که افرادش به حجاب ملزم نیستند از من نخواه بیایم و آنجا باشم. می گویند وقتی بدحجابی را می دید واقعا زجرکش می شد...  (شهید یعقوب خدادوست)

متاسفانه از این شهید عزیز اطلاعات زیادی به دست نیامد که مطمئن باشیم این خاطرات مربوط به همین شهید است .

 

اطلاعات شهید خدادوست :

امنیت و آرامشی که امروز در کشور وجود دارد مرهون همین جانفشانی های شهدا است و مردم ایران اسلامی نیز قدردان این مجاهدت ها و فداکاری ها هستند.
گفتنی است، شهید یعقوب خدادوست در سال 1371 در درگیری با اشرار ضد انقلاب در منطقه لوریک سلماس به فیض شهادت نائل آمد.

اینجا کلیک کنید

مطالب مرتبط: حجاب و بدحجابی، شهیدان ، زن ایرانی

۰ نظر موافقین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۹:۵۷
ع . شکیبا---۱۴۱

زندگینامه شهید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفره ی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می آورد، راه درازی را طی می کند تا به آن مقام می رسد اما من چه! سیاهیِ گناه چهره ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر.

من سکون را دوست ندارم، عادت به سک‍ـون بـلای بزرگ پیروان حق است. سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم به سمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر می شود، کور می شود، نفـهم می شود، گنگ می شود و باز هم زندگـی میکند. بعد از مدتی مست می شود و عادت می کند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.

درد را انسان بی هوش نمی کشد، انسان خواب نمی فهمد، درد را ، انسان با هوش و بیـدار میفهمد. راستی..! دردهایم کو ؟ چرا من بیخیال شده ام ؟ نکند بی هوشم ؟ نکند خوابم ؟  مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد ؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت ؟ آیا مست زندگی نیستیم ؟

خدایا ؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش می شنوم، صدای حرم می آید، گوش عالم کر است. خیام می سوزد اما دلمان آتش نمی گیرد. مرضی بالاتر از این. چرا درمانی برایش جستجو نمی کنیم ؟ روح مان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم.

مرده ام، تو مرا دوباره حیات ببخش

خوابم، تو بیدارم کن

خدایا! به حرمت پای خسته ی رقیه (س)،

به حرمت نگاه خسته ی زینب (س)،

به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.

عبـاس دانشگر

95/02/02

سخنان استاد حسن رحیم‌پور ازغدی در باره شهید عباس دانشگر در ویژه برنامه جوان مومن انقلابی ، 

و خواندن یادداشت ها و وصیت نامه شهید همراه با تصاویر مستند

زندگینامه شهید در ادامه مطلب

۳ نظر موافقین ۲ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۰۰
ع . شکیبا---۲۵۹۸

احمد تنه کار

شهید گرانقدر ستوانیکم احمد تنه کار از هم قطاران ما در گروه 411 پادگان مهندسی بروجرد بودند . حدود دو ماه من با ایشان در یک یگان خدمتی (گروهان دوم گردان 436 مهندس رزمی بروجرد  ) مشغول انجام وظیفه بودم . در این مدت  درس های زیادی از این شهید بزرگوار برایم به یادگار باقی ماند . 

ایشان افسری  متدین ، لایق ، عاشق ولایت و دشمن سرسخت ضد انقلاب بود . همیشه صحبت از درگیری های ایشان با گروهک منافقین و خانه های تیمی ضد انقلاب در بروجرد بر سر زبانها بود .

شهید تنه کار

احمد از صوت زیبایی در قرائت قرآن برخوردار بود .صدای زیبایش در مراسم صبحگاه گردان، آرامش بخش و تاثیر گذار بود . نکات زیبایی که در مراسم صبحگاه بیان می کرد نشان از تعهد و وفاداری یک افسر انقلابی و جان بر کف ارتش جمهوری اسلامی ایران را به نمایش می گذاشت .

در سال 1360 که اوج فعالیت گروهک های ضد انقلاب در ایران بود کار ایشان علاوه بر وظایف مهم نظامی که بر عهده داشت شناساندن احزاب و گروه هایی بود که بر علیه جمهوری اسلامی ایران توطئه می کردند . چون ایشان از علم بالایی هم برخوردار بودند به همین سبب عقیدتی سیاسی پادگان بروجرد که آن زمان با نام سیاسی ایدئولوژیک فعالیت می کرد ایشان را جذب یگان خود کرده و در کارهای قرآنی و سیاسی از ایشان بهره می بردند .

احمد چند بار توسط گروهای مخالف نظام توسط پیغام و نامه مورد تهدید قرار گرفت ولی هیچ وقت دست از رسالتش نکشید و در مقابل آنان کوتاه نیامد . 

روز هفتم مهرماه سال 1360 ساعت کاری پادگان که به پایان رسید نماز جماعت را در مسجد الشهدای پادگان مهندسی خواندیم  و پرسنل سوار اتوبوس ها شدند. شهید تنه کار هم سوار  شد تا همچون روزهای دیگر نیمی از روز را در شهر با بسیج و سپاه برای امنیت انقلاب همکاری کند. ولی سازمان به اصطلاح مجاهدین خلق (سازمان منافقین) که ایشان را سد بزرگی در راه رسیدن به اهداف پلید خود می دیدند دو نفر از افراد  مسلح خود را درخیابان سعدی ، کوچه ذکاوت ، محل زندگی این شهید بزرگوار به کمین نشانده بود تا  پس از پیاده شدن ایشان و ورودش به کوچه ، او را به شهادت برسانند .

نقشه آنها برای ترور این افسر  عزیز عملی شد و احمد از ناحیه سر و گردن  مورد هدف تیر قرار گرفت  و جام  گوارای شهادت نصیبش شد .

روحش شاد و راهش پر رهرو باد . (صلوات)شهید ترور ستوانیکم احمد تنه کار

منبع : http://eramau.parsiblog.com/Posts/179

۱ نظر موافقین ۰ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۳
ع . شکیبا---۵۷۲

http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1389/1/12/129936_606.jpg

چند سال خانوادگی با وسیله شخصی سعادت بازدید مناطق عملیاتی خوزستان را داشتیم که خیلی با صفا بود. شلمچه که چیز عجیبیه !  خیلی با صفاست و حال و هوای مسجد جمکران را دارد.

شلمچه قطعه ای از بهشت است.

و یک سال هم یادمان شهدای طلائیه و یادمان شهدای عملیات رمضان (پاسگاه زید)

پارسال هم که رفتیم تا سوسنگرد و بستان و نهایتا تا نزدیک مرز ، یادمان شهدای چزابه ، در حالی که اصلا نمی دونستم اونجا یادمان هست!

البته دهلاویه و هویزه به دلمان ماند...

راستش خیلی باصفاست . یعنی جزء زندگی آدم حساب نمیشه . قدم زدن جای پای شهدا یه حال و هوایی داره که گفتنی نیست. بالاخره هر سفری سختی و مشکلاتی هم داره اما خوب شیرینی هر سفری هم به سختی هاشه . توکل بر خدا

البته واقعا شهدا خودشون راهنمایی می کنند . من هرچی بنویسم تا آدم خودش نره باور نمی کنه !

از ما گفتن ...

به هر طریقی شده این ایام نوروز  آدم بره ببینه و بدونه که رزمنده ها برای حفظ این آب و خاک چه کردند.

با کاروان های دانشجویی ، بسیجی ، اداری ، مسجد محل و ... خلاصه هرکدوم شده آدم حرکت کنه بره.

اگه نشد با وسیله شخصی . خانوادگی یا دوستانه .

یا اصلا چند نفری با وسیله عمومی

یه کاروان هایی هم هستند خودرو شخصی ها با مدیرش هماهنگ می کنند به اونها ملحق میشن و به صورت ده بیست ماشینه با هم بازدید می کنند. از نظر خورد و خوراک و استراحت و راوی یه محاسنی داره. از همه شهرها هم هستند. تو این لینک تلفن هاشون هست. (راهیان نور)

ولی ما با وسیله شخصی با توکل بر خدا حرکت می کردیم و می رفتیم هرجا که دلم ندا میداد و بعد هم خدا خودش هدایت می کرد و شهدا هم راهنمایی می کردن.

تو  پای به راه در  نِه  و  هیچ مپرس      خود راه بگویدت که چون باید رفت

یا علی

التماس دعا

 
 یا ابا صالح پس کی می آیی دریافت
یاران چه غریبانه ...             دریافت

راهیان نور1

http://www.iribnews.ir/files/fa/news/1395/9/27/578768_713.jpg

شلمچه قطعه ای از بهشت...

یادمان شهدای طلائیه - زاویه کوشکیادمان شهدای طلائیه

http://media.mehrnews.com/old/Original/1393/01/21/IMG13165477.jpg

یادمان شهدای تنگه چذابه

یادمان شهدای تنگه چزابه - انتهای جاده سوسنگرد و بستان

تانک عراقی 1

تانک بجا مانده از دشمن بعثی

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1389/10/20/80482_452.jpg

این هم از مردان مرد دوران دفاع مقدس

تنظیم 95/12/21

سه پایگاه اینترنتی جهت ثبت نام و راهنمایی در مورد کاروان های راهیان نور :

ستاد مرکزی راهیان نور              راهیان نور               کوله بار

۴ نظر موافقین ۱ ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۵۵
ع . شکیبا---۱۴۶۵

http://yadshohada.com/wp-content/uploads/2015/01/%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%AE%D8%B4-224x300.jpg

شهید یدالله آذرخش

فرزند  : حسین جان

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۵/۰۳/۰۱

محل شهادت  :  منطقه عملیاتی حاج عمران

محل دفن  :  گلزار شهدای شهر زاغه از توابع شهرستان خرم آباد 

سایت یاد امام و شهدا مختص به شهدا و رزمندگان استان لرستان ،بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید بزرگوار افتتاح نموده است. از کلیه دوستداران شهدا بخصوص شهید مذکور ورزمندگانی که از وی خاطره دارند ، تقاضا می شود تصاویر ومطالب خود را برای انتشار ومعرفی هرچه بهتر این شهید در سایت قرار داده تا با نام شما در سایت منتشر گردد. باتشکر وقدردانی از شما مدیر سایت

 سوم شهریور ۱۳۴۹، در روستای پل هرو از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش حسنجان، کشاورز بود و مادرش ساعد بانو نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یکم خرداد ۱۳۶۵، با سمت مسئول مخابرات در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در روستای زاغه علیا از توابع شهرستان زادگاهش واقع است.

یک عکس یک خاطره. قسمتی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس لرستانی محمد فقیهی

شهید یدالله آذرخش
شهید یدالله آذرخش

یک عکس، یک خاطره (۱) – یدالله

هنوز ۱۷ سالش نشده بود که لباس رزم پوشید. آشناییمان برمیگردد به رضا و مسجد صاحب الزمان خرم آباد که مهر بودنش با اولین دیدار در دلم نشست. بودنش دل را آرام میکرد، هنوز هم برایم سخت است از حس و حالم بگویم، آنقدر بودنش عجیب بود که همه مجذوب او بودند. عبادتش، صحبتش و حتی سکوتش رنگ خدا داشت و آرامش. آنقدر بی ریا و بی آلایش بود که تقریباً تنهاترین آدمها هم او را همدم خود میدانستند.
حادثه خیلی سختی را در عملیات والفجر ۶ تجربه کرد، بطوریکه سمت چپ بدنش کاملاً فلج شده بود.
یکروز من و سعید نقاش زاده و رضا خواجوی رفته بودیم برای کمک تا منزلش را رنگ کند، او هم برای ما کم نگذاشت، از مرغ محلی گرفته تا دوغ و محصولات محلی تدارک دید، ما هم حسابی فرصت را غنیمت شمرده و نهارش را خوردیم، موقع کار که رسید، به بهانه ای از خانه اش رفتیم و هرچقدر گفت پس رنگ آمیزی چه میشود، با خنده گفتیم انشالله نهار بعدی!
در هوای سرد بهمن ۶۵ و در حالیکه مجروحیت بالای ۷۰% را چند ماهی بود تحمل میکرد، عملیات تک حاج عمران پیش آمد، در عملیات های تک، جنگ تن به تن بود و او در حالی که رشادتش را با تن ناسالمش فریاد میزد، بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در ۱۸ سالگی به شهادت نایل آمد.
روحش شاد
عکس فوق، آخرین یادگاری از آخرین دیداریست که دلتنگی هایم را تازه کرد. انگار همین دیروز بود که بچه های تبلیغات لشکر ۵۷ ابوالفضل، من، او و احسان افخمی را در یک قاب تصویر کردند. دیدارمان به قیامت یداله آذرخش…

برگ های زرین شهید یدالله آذرخش:

شهید-یدالله-آذرخش
شهید-یدالله-آذرخش

بنام خدا

به یاد دوست و همکلاسی و همرزمم یدالله آذرخش

پرده اول . بوی کباب

آن روز رفتیم امتحان تعلیمات دینی سال اول دبیرستان را در سنگر بهداری دادیم و برگشتیم خط. آتش دشمن شدید بود. به فاصله چند دقیقه من و یدالله و چهارنفر دیگر مجروح شدیم. جافری هم شهید شد. مرا بردند شیراز و یدالله را بردند تهران. مدت زمانی که ما بستری بودیم تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) را از زبیدات به دربندیخان انتقال دادند. من زودتر از یدالله دوره درمانم تمام شد. برگشتم و رفتم واحد مخابرات تیپ. دست راست یدالله کلا آسیب دیده بود و لمس شده بود لذا دو ماهی دوره درمانش طول کشید تا برگشت به جبهه. وقتی آمد دربندیخان رفتیم سراغش و به زور آوردیمش واحد مخابرات. از وقتی عصب دستش قطع شده بود سرمای شدید و آزار دهنده ای در دستش احساس می کرد.

آن روز ارتباط تلفنی محور هم با خط و هم با یگان تامین که بین محور و قرارگاه بود قطع شده بود. نم بارانی می بارید که طبیعت زیبای حیرت انگیز دربندیخان را دو چندان لطیف کرده بود. من و یدالله با یک کلاشینکف کوتاه و یک تلفن هندلی و یک سیم چین ، و یک حلقه سیم سیاه رنگ مخصوص ، سوار موتور تریل دوست داشتنی قرمز رنگ شدیم و رفتیم برای تعمیر خطوط مخابراتی. خطوط معمولا یا بر اثر اصابت ترکش خمپاره و توپ یا توسط نیروهای کومله و دمکرات قطع می شدند.

وقتی برگشتیم ، یکی از دوستان طبق معمول هر روزه ، داخل حلب های روغن نباتی معروف به ۱۸ کیلویی ، هم آتش روشن کرده بود، هم سیب زمینی ریخته بود. تا بعد از بازیهای محلی نیروهای مقر ، بین آنها تقسیم کند. من رفتم داخل سنگر که هم لوازم را بگذارم و هم لباس نم دار خودم را عوض کنم. یدالله گفت ” دستم یخ زده می روم کنار آتش هم لباسم خشک شود، هم دستم گرم شود. بازی طاق پیل (یک بازی محلی لری )بچه ها را هم تماشا کنم”.

داخل سنگر بودم که بوی کباب  به مشامم رسید اول تبسمی کردم که به به بچه های جهاد لرستان دوباره کباب چنچه (گله برژ لری) درست کرده اند،گوشت شکاره یا قربانی ؟ ولی نه هنوز تا غروب آفتاب زمان زیادی مانده بود. یادم آمد حس بویایی یدالله اصلا خوب نیست.دویدم به سمت بیرون ، دیدم یدالله یک دست را روی شعله آتش و دست دیگر را روی دلش گرفته ، دارد به بازی بچه های مقر می خندد. داد زدم یدالله یدالله  دستت دستت سوخت ، کباب شد. تازه متوجه شد چه بلایی سر دستش آمده است چهار انگشتش سوخته بود. خندید و گفت کاش دستم قدرت داشت ولی حس نداشت .رفتیم اورژانس دکتر وقتی دستش را پانسمان کرد گفت: “آقای آذرخش ، حتما تا زمانی که دستت خوب می شود دست کش گرم کاموایی بپوش ، چون خیلی دیر زخمت ترمیم می شود، باید مواظب باشی عفونت نکند.”

 

پرده دوم. دست کش سفید

از مرخصی برگشته بودم ، ایستگاه صلواتی باختران یا همان کرمانشاه ، چند تا از نیروهای واحد مخابرات را دیدم. پرسیدم اگر دربندیخان می روید منم با شما می آیم . گفتند نه ما می رویم حاج عمران. فهمیدم خبری هست. نتوانستند مانعم بشوند و به هر ترفندی متوسل شدم تا راضی شدند من هم با آنها بروم  حاج عمران،یک روز قبل از عملیات حاج عمران ما رسیدیم نقده.

نیروهای لرستانی را جاهای مختلفی مستقر کرده بودند . ما را بردند نقده در یک مدرسه راهنمایی مستقر شدیم. بلافاصله رفتم داخل شهر و سه تا توپ پلاستیکی خریدم و یک مسابقه گل کوچک ترتیب دادم چقدر چسبید. فردا ما را بردند پیرانشهر . آنجا یدالله را دیدم. بیسم چی گردان انبیا شده بود. تکلیف من هنوز مشخص نبود. آنقدر به آقای سلوکی فرمانده واحد مخابرات گیر دادم که گفت تو هم با گردان انبیاء برو بعنوان کمک بیسیم چی ، ولی وسط ستون حرکت کن . یدالله همراه فرمانده باشد.

عصر قبل از عملیات نیروها را جمع کردند و مراسم سخنرایی و توجیه نیروها و سپس دعا که واقعا یکی از بهترین مراسم های عمر من بود. حال عجیبی داشتم و بلند بلند مانند سایر نیروها گریه می کردم. تو حال خودم بودم که یدالله  با آرنج بهم زد گفت : ” رحیم بیا بریم آخرین چایی را برای بچه ها درست کنیم. با هم رفتیم و یک دیگ بزرگ آب جوش درست کردیم و توی هر ظرفی که بدستمان می رسید به بچه ها چایی دادیم. یدالله در دست راستش دستکش سفید کاموایی پوشیده بود و لنگه دیگر دست کش را زیر جا خشابی روی سینه اش گذاشته بود. نیروها را به خط کردند و سوار کمپرسی به سمت تپه حاج عمران حرکت کردیم. یدالله دستی که دست کش داشت را برایم بعنوان خداحافظی بلند کرد و سوار لنکروز فرماندهی شد و با فرمانده گردان رفت.

وقتی از ماشین پیاده شدیم ، نیروها را به ستون کردند و در دل شب به سمت دشمن حرکت کردیم.چند دقیقه ای نگذشته بود که آتش دشمن تمام ستون را فرا گرفت . نیم خیز به سمت جلو حرکت می کردم. دیدم دست کش سفید روی زمین افتاده است. خم شدم آن را بردارم. ناگهان صدای انفجار مهیبی مرا به کنار ستون پرت کرد و روی سینه شهیدی انداخت. در آن تاریکی شب دیدم در دست راست این شهید یک دست کش سفید کاموایی است. پیشانی اش را بوسیدم و به سمت دشمن حرکت کردم.

راوی برادر رحیم ساکی

شهدا و رزمندگان لرستان

منبع: سایت یاد امام و شهدا

۰ نظر موافقین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۱۵:۱۷
ع . شکیبا---۴۸۱

شهید فکوری در حضور حضرت امام (ره)

شهید سرتیپ جواد فکوری در سال 1317 در تبریز به دنیا آمد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه وارد دانشکده خلبانی شد و این دوره را با موفقیت به پایان رساند.
دوره‌های تکمیلی خلبانی، مدیریت خلبانی (اف4)، فرماندهی گردان هوایی و فرماندهی ستادرا با موفقیت طی کرد.
شهید جواد فکوری فردی واقعا مسلمان و دلسوز به حال انقلاب اسلامی بود. او کار را با حضور در نیروی هوایی شروع کرد و به علت عهد‌ه‌دار بودن دو شغل مهم و حساس به ناچار در هفته سه روز در نیروی هوایی بود و سه روز دیگر در وزارت دفاع.
یکی از کارهای گرانقدر ایشان همان فرستادن 140 هواپیمای جنگنده به سوی خاک عراق پس از اولین حمله هوایی ناگهانی مزدوران بعث بود. شهید فکوری به عنوان فرمانده یک نیرو جهت منجسم و هماهنگ کردن نیروها بسیار تلاش می‌کرد.
شهید سرهنگ فکوری در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردی مذهبی و قاطع شناخته می‌شد و به همین علت پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت‌ها و پست‌های زیر را به عهده داشت.
فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه یکم شکاری،‌ معاون عملیاتی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی هوایی.

۰ نظر موافقین ۱ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۰۰:۱۲
ع . شکیبا---۵۱۸


من به رنج‌هایی که قبل از انقلاب کشیدم حسرت می‌خورم. ای کاش باز در زندان و زیر شکنجه دژخیمان بودم و نمی‌دیدم رفیقی که به او تکیه می‌کردم حالا دارد فساد می‌کند.

ایشان برای واپسین بار در جمع رزمندگان لشکر 25 کربلا سخنرانی کردند. پس از جلسه سخنرانی و اقامه نماز ، رزمندگان برای عرض ارادت به ایشان روی آوردند ، برای جلوگیری از فشار و ازدحام ، اطرافیان از برادران خواستند که از این کار صرف نظر نمایند ؛ ولی آنان به واسطه عشق و علاقه بی پایانشان نسبت به ایشان دست بردار نبودند . ایشان در جمع مسئوولان پایگاه گفتند:« این طور نیست که آن ها (رزمندگان) فقط علاقمند باشند که ما را ببوسند؛ بلکه ماهم علاقه مندیم آن ها را ببوسیم . اگر رزمندگان سر ناقابل ما را بخواهند ، من تقدیمشان می کنم و این سر درمقابل آنها ارزشی ندارد!»

شهید شاه آبادی که نماینده مجلس بود، اصرار زیادی به حضور در جبهه ها داشت، مرتبا با به دست آمدن کوچکترین فرصتی، روی به سوی جبهه می گذاشت. تعطیلی های مجلس را حاضر نبود به استراحت بگذراند و حتی اگر یک فرصت دو روزه هم می یافت در جبهه ها حضور پیدا می کرد و آن دو روز را در کنار رزمندگان جبهه ها سپری می نمود. بالاخره در یکی از همین دفعات که جهت سرکشی و دیدار با رزمندگان به جبهه ها رفته بود، خداوند تبارک و تعالی به وعده خود عمل کرد و او را به درجه رفیع شهادت مفتخر فرمود. طوبی له.

در واپسین سخنرانی اش قبل از شهادت که در مقر لشکر ۲۵ کربلا ایراد نمود به نکته جالبی اشاره کرد که حاکی از عشق به شهادت در راه خدا بود . آنجا که گفت:

« اگر شهادت ، می تواند نظام توحیدی مان را حفظ کند ؛ اگر شهادت می تواند دشمن را ذلیل کند ؛ اگر شهادت می تواند تفکر و بینش اسلامی مان را به دنیا اعلام کند ، ما آماده این شهادتیم.»

بالاخره در واپسین مرحله ای که آیت الله از مناطق جنگی جنوب بازدید می کرد ، در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در اثر انفجار و اصابت ترکش در حالی که در جمع رزمندگان اسلام حضور داشت شربت شیرین شهادت را نوشیده و با پرواز خونین و ملکوتی خویش به ملاء اعلی پیوست. تاریخ شهادت 63/2/6 مصادف شد با شب شهادت امام موسی الکاظم(ع) تا با آن امام همام محشور گردد.

شادی روح پاک آن شهید عزیز صلوات

زندگی نامه شهید مهدی شاه آبادی

۳ نظر موافقین ۲ ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۰
ع . شکیبا---۹۸۶

شهید فریبرز زرعکانیhttp://i26.ir/hrshohada/shohada/shahid%20fariborz%20zarakani/shahid.jpg


تاریخ تولد : 1342/1/3
محل تولد : روستای فشندک طالقان
تاریخ شهادت : 1362/5/13
محل شهادت : منطقه حاج عمران
مزار شهید: طالقان- روستای فشندک
شغل: پاسدار

سن : 20 سال


زندگی نامه شهید:

شهید در 3 فروردین ماه سال 1342 در خانواده ایی مذهبی در بخش طالقان روستای فشندک دیده به جهان گشود و ایشان پس از دوران کودکی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه فشندک شروع کرد و شاگردی بود بسیار باهوش و در رتبه شاگردان ممتاز قرار داشت و تا کلاس سوم راهنمایی را در روستای خود درس خواند و سپس تحصیلات متوسطه خود (اول نظری) را با بقیه همکلاسیهای خود در روستای زیدشت ادامه داد.نکته قابل ذکر است که از روستای خود تا زیدشت را در طول سال با شرایط سخت زمستان طالقان با پای پیاده رفت و امد می کرد.موضوعی که در این دوران در زندگی این شهید مهم و حائز اهمیت هست خصوصیات اخلاقی و قلب صاف و پرمهر است. او در طول دوران تحصیلات دبیرستان بین همکلاسان و دانش اموزان چهره ایی سرشناس و مهربان بود و در این دوران در تمام زمینه ها مهارت داشت و اگر می خواهید که این شهید را بشناسید می توان به اهالی روستای او مراجعه کنید و از یک یک مردم از پیرو و جوان بپرسید انها در جواب خواهند گفت ما فردی مانند علی را از دست داده ایم.فردی که شب و روز فکر مردم بود و هروقت می شنید که مسلمانی ناراحتی دارد به دادش می رسید .موقعی که برق به این روستا امد این شهید بطور مجانی اکثر خانه های روستای خود را سیم کشی کرد و اگر در منزل کسی وسیله ای خراب می شد (رادیو ، تلویزیون) او مجانی انها را تعمیر می کرد کارهای خیری که این شهید انجام داده است قابل وصف نیست.در رابطه با کارخانه چون شغل پدرش کشاورزی بود علاقه زیادی به کشاورزی داشت و صبح قبل از اینکه افتاب طلوع کند با پدر و برادرانش به صحرا می رفت و تا غروب در مزرعه کشاورزی می کرد.زندگی این شهید بعد ازانقلاب دگرگون شد و خود را در دنیای دیگر تصور می کرد او چنان عاشق امام شد که با خود عهد بست که در راه امام و اسلام خود را فدا کند.در دوران دبیرستان بود که مصادف با شروع انقلاب اسلامی شد و اولین کار او انسجام جوانان بود در داخل مسجد و خود رهبری اینها را به عهده گرفت و طولی نکشید که انقلاب را به دهات محاور صادر کرد او در دبیرستان مبارزی بود خستگی ناپذیر و چنان بینش داشت که خطهای منافق و ملحد را به راحتی می شناخت و یک تنه با انها مبارزه می کرد زمانی که بنی صدرملعون خود را کاندیدای ریاست جمهور می کند این شهید و دیگر همرزمانش در منطقه طالقان بر علیه او تبلیغ می کنند و تا زمانی که این ملعون رئیس جمهور می شود با خط بنی صدر مبارزه می کند تا حتی اینکه در روستا خود و مدرسه می گوید که به درو دیوار به جز عکس امام هیچ عکسی نباید به دیوار زده شود.او گرداننده کلیه راهپیمائیها و مجالس مذهبی در روستای خود بود و مردم به او لقب بلبل امام و بلندگو مسجد داده بودند موقعی که اولین شهید را به روستای او اوردن افسوس می خورد که چرا او شهید نشده است و عهد بست بعد از اتمام درس به جبهه برود و بعد از اخذ دیپلم که حدود 5 شهید دیگر به روستایش اوردن عازم جبهه شد ولی بعد از اتمام درس به جبهه برود و بعد از اخذ دیپلم که حدود 5 شهید دیگر به روستایش اوردن عازم جبهه شد ولی بعد از اتمام اموزش در پادگان امام حسین (ع) او را عازم جبهه نمی کنند و برادران مسئول سپاه تشخیص می دهند که او در سپاه خدمت کند و به همین جهت درگشت ثاراله شروع به کار می نماید و مدت چند ماه از اینکه او را به جبهه نفرستاده انددر رنج بود لازم به تذکر است چنان رفتاری در سپاه داشت که همکارانش شیفته او شده بودند و زمانی که جبهه عازم می شود.برادران سپاهی اشک در چشمانشان حلقه می زند و در سیمای او شهادت حلقه می زند و در سیمای او شهادت را می بینند و خلاصه این شهید عزیز بعد از 8 ماه فعالیت درتاریخ 62/04/24 به جبهه اعزام می شود و در تاریخ 62/05/13 در منطقه حاج عمران به شهادت می رسد.

امام را با یارانش (خامنه ای) بخواهید که این ها پیرو و یاور و غمخوار ملت و امامند

قسمتی از وصیت نامه شهید:

۰ نظر موافقین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۰۳
ع . شکیبا---۵۷۵

خبرگزاری فارس: می‌نویسم تا آیندگان بدانند فرمانده جبهه کیست

 گفتم آقاجان تو که هستی که من تو را نمی‌شناسم؛ از فرماندهان ما هستی؟ پس من چرا تو را نمی‌شناسم؛ وی به آرامی گفت: من کسی هستم که قبل از حمله، تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن!

به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، مطلبی که در ادامه خواهید خواند، روایتی زیبا از کرامات یک شهید است؛ شهیدی گمنام مانند هزاران فرزند گمنام حضرت روح‌الله که شاید تا امروز کسی نامی از او نشنیده باشد؛ او که در کربلای خیبر آسمانی شد، در دوران حضورش در جبهه خاطرات روزانه‌اش را ثبت می‌کرد به امید اینکه برای آیندگان بماند. او در یکی از خاطراتش ماجرای دیدارش با امام عصر (عج) را بعد از مجروحیت‌ روایت کرده است که معصومه سپهری نویسنده کتاب «نورالدین پسر ایران» آن را در وبلاگش منتشر کرده است:

****

 آخرین عکس شهید ورمزیاری پیش از عملیات خیبر

اولین بار دفتر شماره 10 را در بهار 75 دیدم. دفتری که بی شک یکی از اسناد زنده و ماندگار و ارزشمند دفاع جانانه مردم ما خواهد بود. دفتری که شهید «بایرامعلی ورمزیاری» شرح عملیات مسلم بن عقیل ـ مجروحیت شدیدش - گم شدن در منطقه به مدت سه روز - دیدار امام زمان - کرامات متعدد در این سه روز و ... را به قلم ساده‌اش در این دفتر باز گفته است. (به گمانم تحصیلات او تا کلاس سوم راهنمایی بوده است.) ماجرای این سال‌ها و اتفاقی که برای دفترهای دست نویس این شهید غریب آمد، بماند برای بعد؛ امروز می‌خواهم گوشه کوچکی از این دفتر را برایتان بنویسم. امروز که دیدم در دنیای گسترده اینترنت فقط سه بار نام این شهید یافت می‌شود!!!! خدا ما را ببخشد!

*******

باز هم خمپاره‌ای به میان ما آمد و منفجر شد و دو نفر از ما را گرفت. ما فقط شش نفر ماندیم. لحظات شیرین و بسیار خوبی بود... .ناگهان باز هم خمپاره‌ای به جلو ما افتاد که یک ترکش از این خمپاره به سینه حقیر اصابت کرد. خون همه جای بدنم را قرمز کرد. اسلحه و مهماتم را از کمرم باز کردم و پیراهن فرم پاسداریم را از تنم بیرون آوردم تا زخمم را ببندم. دیدم که خون زیادی می‌رود و جایی که زخمی شده امکان بستن را ندارد. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم. سوره‌های کوچک قرآن را تلاوت می‌کردم و شهادتین را از زبانم دور نمی‌کردم. 

برادر اسدالله رجب‌پور می‌گفت اگر وصیتی داری برایم بگو و ما را هم اگر شهید شدی شفاعت کن. گفتم که از برادر محمد برزگر مواظبت کنید چون یک برادرش شهید شده و فرزندی دارد. مواظبش باشید که زنده بماند. از برادران برایم حلالیت بگیرید به خصوص از برادران رحیم شهرتی و صفر حبشی. از صفر حبشی برایم حتماً حلالیت بگیر چون قبل از حمله با او یک برخورد بدی کرده بودم. ... برادر اسدالله رجب پور و حسین حاج حسنلو مرا برداشتند و از بالای تپه پایین آوردند. در همین حال من بیهوش شدم.

صبح شده و خورشید تازه طلوع کرده بود (12/7/61)... بعد از چند ساعتی بیدار شدم. دیدم یک سیدی با لباس رزم که شمشیر به طرف چپش بسته است و عمامه سبزی به سر دارد به طرف من می‌آید وقتی به چند متری من رسید من هر چقدر خواستم از جایم بلند شوم تا خودم را از این مرد پنهان کنم به خاطر زخم‌های شدیدم نتوانستم. من خیال می‌کردم شاید عراقی‌ها هستند که آمده‌اند و می‌خواهند سرم را با شمشیر ببرند چون در روزنامه‌ها خوانده بودم که عراقی‌ها سر پاسداران را می‌برند و از فرماندهانشان جایزه می‌گیرند.

سردار عاشورایی خیبر در جمع یاران/شهید ورمزیاری نفر سوم نشسته از راست

 وقتی این مرد به نزدیکی من رسید از ترس و وحشت خدا را طلب می‌کردم و راز و نیاز و استغفار می‌کردم... در حالی که برای نجات خودم تقلا می‌کردم و سعی می‌کردم خودم را بغل سنگی قایم بکنم باز هم نتوانستم تکان بخورم. شهادت را در نظرم مجسم می‌کردم... زمانی دیدم این مرد با سمایی که نور بسیار روشنی داشت به سرعت به طرف من آمد و در دست راستم نشست و دستش را به صورتم کشید به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند من تشنه‌ام. او دو دستش پر از آب بود که به من داد و خوردم و تشنگی‌ام یک مرتبه برطرف شد  باز هم من به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند. گفت صبر کن که خبر داده‌ام می‌آیند و تو را می‌برند. گفتم آقاجان تو که هستی که من تو را نمی‌شناسم از فرماندهان ما هستی پس من چرا تو را نمی‌شناسم. وی به آرامی گفت من کسی هستم که قبل از حمله تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن. در همین لحظه دانستم که او امام زمان است از جایم یک مرتبه بلند شدم تا او را ببوسم و به پایش بیفتم که دیدم هیچ کس کنارم نیست فقط چند اسلحه و مهمات کنارم است ....... در حالی که قبل از این جریان نمی‌توانستم از جایم بلند شوم.

بعد از اینکه آقا امام زمان دستش را به صورتم کشید همچون شیری از جایم بلند شدم و با دقت و حوصله به منطقه دشمن نگاه کردم. کسی را نمی‌دیدم. به خودم جرأت دادم به راه بیفتم و عقب بیایم. چند قدمی آمدم و به چند مجروح رسیدم که تکه تکه شده بودند و در حال جان دادن بودند. خیلی گریه و ناله می‌کردند آنها هم به من گفتند که یک سیدی از اینجا می‌رفت و به ما گفت که بهشت منتظر شماست. حسین علیه السلام در بهشت منتظر شماست. آنها هم امام زمان را دیده بودند اما نمی‌دانستند او امام زمان است.

در همین حال در کنار آن مجروحان دراز کشیده بودم که صدای بلندی شنیدم که به زبان ترکی می‌گفت برادران بیایید بالا نترسید ما از خود شما هستیم بالای تپه را نگاه کردم دیدم حدود 15 نفر هستند که یکی بلندگوی دستی دارد و دیگران مسلح به سلاح سبک هستند. خواستم بلند شوم و به طرف آنها بروم خوب به چهره آنها نگاه کردم دیدم اصلاً ریش ندارند و همه سبیل کلفت دارند. مشکوک شدم و زمین نشستم. فهمیدم اینها عراقی هستند که می‌خواهند ما را فریب دهند و به اسارت بگیرند این چند مجروح با صدای بلند ناله می‌کردند اما آن عراقی‌ها نه ما را می‌دیدند و نه صدای ناله و گریه ما را می‌شنیدند. اینها را من به خوبی می‌دیدم که آمدند و از یک قدمی ما رد شدند اما ما را ندیدند.

عملیات خیبر در اسفند سال 62/از راست به چپ:

روحانی شهید رضا ظفرکش، سردار شهید ورمزیاری و روحانی شهید مهدوی

 آنها رفتند و من هر چه تلاش کردم تا از این مجروحین با خودم عقب ببرم نتوانستم چون خون زیادی از من رفته بود. بالاخره کمی پایین آمدم در جایی که آب از بالای تپه جای کانال مانندی درست کرده بود دراز کشیدم. شب شده بود. من بسیار خسته و ناراحت بودم. نصف شب بیدار شدم و دیدم گشتی‌های عراقی در منطقه مشغول گشت زنی هستند خواستم اسلحه‌ای پیدا کنم اما نتوانستم. گروه دشمن از نزدیکی من رد شد. من بسیار تشنه بودم بر سر شهیدی رفتم که جنازه‌اش در آن منطقه مانده بود. قمقمه‌اش را برداشتم که پر از آب بود خوردم و باز سیر نشدم. بالای سر شهید دیگری رفتم و قمقمه او را که پر از آب بود خوردم باز هم سیر نشدم ...بسیار تشنه‌ بودم. دوباره رفتم بالای جسد شهیدی که بار اول قمقمه او را برداشته بودم ... دیدم قمقمه او باز هم پر است. خوردم و به خود گفتم خدایا این چه جریان است ... تا صبح هر وقت آب قمقمه آن شهید را برداشتم پر از آب بود که می‌خوردم و باز تشنه‌ام می‌شد و بر می‌داشتم می‌دیدم پر از اب است ... هر قدر خواستم آن شهید را بشناسم نتوانستم.

این خاطرات را در حالی می‌نویسم که اشک‌های چشمانم قطره قطره بر روی کاغذ می‌چکد و مانع از این می‌شود که قلم روی کاغذ بنویسد. این خاطرات را در حالی که می‌لرزم می‌نویسم اما به خاطر ریا و خودنمایی نمی‌نویسم فقط به خاطر این می‌نویسم که بعد از شهادت، این خاطرات روح بخش منتشر گردد تا آیندگان بدانند جبهه چیست و کی‌ها این جبهه را نگه داشته‌اند و فرمانده جبهه کیست ....."

****

شهید «بایرامعلی ورمزیاری» دو روز بعد نیز با حوادث شگفتی زنده ماند و در روز سوم دوستانش که به جستجوی زخمی‌ها بودند او را پیدا می‌کنند. او یک سال بعد در عملیات خیبر در حالی که فرمانده گردان «علی اکبر» لشکر عاشورا بود در جزیره مجنون شهید و دفتر پانزدهم خاطراتش ناتمام ماند.

او سال‌ها مفقودالجسد بود تا اینکه در سال 74 بقایای جسم مطهرش در تفحص به دست آمد و در زادگاهش سلماس کنار برادر شهیدش عبدالله به خاک سپرده شد... او مثل بسیاری از دوستانش همچنان گمنام است... .

شادی روح مطهر این شهید و ارواح طیبه تمامی شهدا صلوات

خبرگزاری فارس

یاد شهیدان https://shahidd.blog.ir

۱ نظر موافقین ۲ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۵۷
ع . شکیبا---۱۳۱۳