سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1401/09/21/1401092107101036026632124.jpg

"مجید رهنورد" عامل شهادت شهیدان زینال‌زاده و رضازاده در ملأ عام به دار مجازات آویخته شد 

۲۱آذر ۱۴۰۱

"مجیدرضا رهنورد پایین‌ده" فرزند محمدجواد که طی اقدام تروریستی در ۲۶ آبان‌ ماه ۱۴۰۱، دو نیروی حافظ امنیت را به شهادت رساند و ۴ نفر دیگر را مجروح کرد، صبح امروز ۲۱ آذر ماه ۱۴۰۱ در مشهد و در ملأ عام اعدام شد.

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری تسنیم به نقل مرکز رسانه قوه قضائیه، عصر روز 26 آبان ماه بود که مجیدرضا رهنورد در خیابان حرّ عاملی مشهد با سلاح سرد به نیروهای حافظ امنیت حمله کرد و حسین زینال‌زاده را با چندین ضربه متوالی چاقو به سر و گردن و بدن و سپس دانیال رضازاده را با ضربه چاقو به گردن به شهادت رساند.

این تروریست در جریان حمله تروریستی خود، چهار فرد دیگر را نیز که در مسیرش بودند مجروح کرده از محل حادثه گریخت.

به‌گفته یکی از شاهدان عینی در دادگاه که صحنه این جنایت را از نزدیک دیده بود، در روز حادثه پس از آنکه متهم، 2 تن از نیروهای حافظ امنیت را به شهادت رساند، در حال فرار هر فرد دیگری را که سر راهش قرار داشت با چاقو می‌زد و سپس متواری شد. اتفاقات آن روز به‌حدی فضای منطقه را دچار ارعاب کرده بود که مردم همه دچار وحشت شده و ترسیده بودند و مغازه‌دارها از ترس و وحشت به‌وجودآمده توسط متهم فروشگاه‌های خود را تعطیل کردند.

دستگیری رهنورد در حال فرار از کشور

۰ نظر موافقین ۱ ۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۴:۰۲
ع . شکیبا---۲۳۲

شهادت آیت‌الله مصطفی خمینی به روایت همسرش

در سال 1356 بحرانی گریبان سلطنت پهلوی را گرفت که پی‌آمد‌های آن پایان عمر رژیم را حتمی کرد. و آن بحرانی بود که با شهادت آیت‌الله سید مصطفی خمینی آغاز شد. ایشان در واپسین ساعات روز 30/7/56 در منزل خود در شهر نجف اشرف به شیوه‌ای نامعلوم به شهادت رسید.
شهید مصطفی خمینی از بدو شروع نهضت اسلامی همراه حضرت امام خمینی بود. ایشان اول بار در سال 1342 و پس از شروع نهضت دستگیر شد و پس از مدتی حبس، به ترکیه تبعید شد. پس از تغییر تبعید‌گاه حضرت امام خمینی ایشان نیز در سال 1344 از ترکیه به عراق رفت و در شهر نجف ساکن شد. آیت‌الله سید‌مصطفی خمینی حدود 13 سال در حوزه علمیه نجف اشرف به تدریس و تألیف و تربیت طلاب علوم دینی مشغول بود و در کنار فعالیتهای علمی خود با انقلابیون مسلمان مرتبط بود و گاه تدارک آنان از ناحیه ایشان صورت می‌گرفت. روحیه انقلابی وی، مشوق بسیاری از مبارزان برای فراگیری فنون نظامی و چریکی بود. بیشتر این فعالیتها نمی‌توانست از نظر جاسوسان رژیم شاه به دور باشد. به همین دلیل اگر هم درگذشت این روحانی مبارز را رویدادی طبیعی بدانیم، شخصیت مبارزاتی او انعکاسی جز شهادت، آن هم به دست رژیم شاه در اذهان مردم متبادر نمی‌کرد. هر چند خاطرات به جای مانده از آن زمان نیز دلالت بر شهادت ایشان دارد. حجت‌‌الاسلام سید محمود دعایی دربارة آن روز می‌گوید: «متأسفانه در بیمارستان پزشک کشیک پس از معاینات اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفته‌اند. با علائمی که روی پوست بدن وجود داشت مشخص بود که مرگ طبیعی نبوده و ناشی از یک مسمومیت است.»

۴ نظر موافقین ۲ ۰۱ آبان ۰۱ ، ۰۰:۰۳
ع . شکیبا---۵۴۵

https://rozup.ir/up/fotros-e-emam/Pictures/Untitled-1.jpg

هنگام دفاع مقدس آیت‌الله العظمی جوادی آملی جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند؛ در میان رزمندگان، نوجوان باصفایی بود که ۱۴ سال داشت.

پایین ارتفاع چشمه‌ای بود و باران گلوله از سوی عراقی‌ها می‌بارید؛ لذا فرماندهان گفتند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.

هنگامی که آیت‌الله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می‌رفت برای وضو. بسیجیان هر چه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن نوجوان گوش نکرد.

آخر متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیت‌الله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می‌روی؟ گفت میروم پایین وضو بگیرم. گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند می‌توانی تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.

نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت.

دقایقی بعد قرار بود عده‌ای از بسیجیان بروند جلو و با عراقی‌ها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیت‌الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازه‌ای آوردند. آیت‌الله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته.

آیت‌الله جوادی آملی کنار جنازه‌اش روی خاک نشستند، عمامه از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی! فلسفه بخوان؛ جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟!

من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟!

 منبع: سایت خبر گزاری بین المللی قرآن

۰ نظر موافقین ۰ ۰۲ دی ۰۰ ، ۱۳:۰۲
ع . شکیبا---۳۲۰

https://snn.ir/files/fa/news/1399/9/10/1220080_395.jpg

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در پی ترور دانشمند هسته ای دکتر محسن فخری زاده پیامی صادر کردند.

متن پیام به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

دانشمند برجسته و ممتاز هسته‌ای و دفاعی کشور جناب آقای محسن فخری‌زاده به‌دست مزدوران جنایتکار و شقاوت‌پیشه به شهادت رسید. این عنصر علمی کم‌نظیر  جان عزیز و گرانبها را به‌خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست.

دو موضوع مهم را همه‌ی دست‌اندرکاران باید به‌جدّ در دستور کار قرار دهند؛ نخست پیگیری این جنایت و مجازات قطعی عاملان و آمران آن، و دیگر پیگیری تلاش علمی و فنی شهید در همه‌ی بخش‌هایی که وی بدانها اشتغال داشت. اینجانب به خاندان مکرم او و به جامعه‌ی علمی کشور و به همکاران و شاگردان او در بخش‌های گوناگون، شهادت او را تبریک و فقدان او را تسلیت می‌گویم و علو درجات او را از خداوند مسئلت می‌کنم.

سیدعلی خامنه ای ۱۳۹۹/۰۹/۰۸

مطالب مرتبط: مقام معظم رهبری ، سردار سلیمانی ، شهیدان

۰ نظر موافقین ۰ ۰۸ آذر ۹۹ ، ۲۲:۵۸
ع . شکیبا---۱۸۷

https://defapress.ir/files/fa/news/1398/10/13/891103_590.jpg

نوحه علمدار ، ناصر الحسین /  حاج محمود کریمی

مطالب مرتبط : حاج قاسم سلیمانی ، مدافعین حرم ، شهیدان

۲ نظر موافقین ۳ ۲۷ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۵۱
ع . شکیبا---۷۸۶

احمد تنه کار

شهید گرانقدر ستوانیکم احمد تنه کار از هم قطاران ما در گروه 411 پادگان مهندسی بروجرد بودند . حدود دو ماه من با ایشان در یک یگان خدمتی (گروهان دوم گردان 436 مهندس رزمی بروجرد  ) مشغول انجام وظیفه بودم . در این مدت  درس های زیادی از این شهید بزرگوار برایم به یادگار باقی ماند . 

ایشان افسری  متدین ، لایق ، عاشق ولایت و دشمن سرسخت ضد انقلاب بود . همیشه صحبت از درگیری های ایشان با گروهک منافقین و خانه های تیمی ضد انقلاب در بروجرد بر سر زبانها بود .

شهید تنه کار

احمد از صوت زیبایی در قرائت قرآن برخوردار بود .صدای زیبایش در مراسم صبحگاه گردان، آرامش بخش و تاثیر گذار بود . نکات زیبایی که در مراسم صبحگاه بیان می کرد نشان از تعهد و وفاداری یک افسر انقلابی و جان بر کف ارتش جمهوری اسلامی ایران را به نمایش می گذاشت .

در سال 1360 که اوج فعالیت گروهک های ضد انقلاب در ایران بود کار ایشان علاوه بر وظایف مهم نظامی که بر عهده داشت شناساندن احزاب و گروه هایی بود که بر علیه جمهوری اسلامی ایران توطئه می کردند . چون ایشان از علم بالایی هم برخوردار بودند به همین سبب عقیدتی سیاسی پادگان بروجرد که آن زمان با نام سیاسی ایدئولوژیک فعالیت می کرد ایشان را جذب یگان خود کرده و در کارهای قرآنی و سیاسی از ایشان بهره می بردند .

احمد چند بار توسط گروهای مخالف نظام توسط پیغام و نامه مورد تهدید قرار گرفت ولی هیچ وقت دست از رسالتش نکشید و در مقابل آنان کوتاه نیامد . 

روز هفتم مهرماه سال 1360 ساعت کاری پادگان که به پایان رسید نماز جماعت را در مسجد الشهدای پادگان مهندسی خواندیم  و پرسنل سوار اتوبوس ها شدند. شهید تنه کار هم سوار  شد تا همچون روزهای دیگر نیمی از روز را در شهر با بسیج و سپاه برای امنیت انقلاب همکاری کند. ولی سازمان به اصطلاح مجاهدین خلق (سازمان منافقین) که ایشان را سد بزرگی در راه رسیدن به اهداف پلید خود می دیدند دو نفر از افراد  مسلح خود را درخیابان سعدی ، کوچه ذکاوت ، محل زندگی این شهید بزرگوار به کمین نشانده بود تا  پس از پیاده شدن ایشان و ورودش به کوچه ، او را به شهادت برسانند .

نقشه آنها برای ترور این افسر  عزیز عملی شد و احمد از ناحیه سر و گردن  مورد هدف تیر قرار گرفت  و جام  گوارای شهادت نصیبش شد .

روحش شاد و راهش پر رهرو باد . (صلوات)شهید ترور ستوانیکم احمد تنه کار

منبع : http://eramau.parsiblog.com/Posts/179

۱ نظر موافقین ۰ ۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۳
ع . شکیبا---۵۷۲

شهید دکتر حسن آیت1

شهید دکتر حسن آیت (شهید ترور )

 شهید دکتر حسن آیت در سال 1317 شمسی در نجف آباد اصفهان دیده به جهان گشود. وی پس از اخذ دیپلم، وارد دانشگاه شد و در رشته‏ های ادبیات و روزنامه ‏نگاری و حقوق، مدرک کارشناسی و در علوم اجتماعی مدرک کارشناسی ارشد و سپس دکترای علوم انسانی را دریافت نمود. دکتر آیت در آغاز نهضت اسلامی در ارتباط با چاپ و پخش اعلامیه ‏های امام خمینی(ره) دستگیر و زندانی گردید و پس از آزادی از زندان به تدریس در دانشگاه‏های کشور مشغول شد.

وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از طرف مردم اصفهان به نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی و از طرف مردم تهران به نمایندگی نخستین دوره مجلس شورای اسلامی انتخاب شد و در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی نیز عضویت یافت.

شهید دکتر حسن آیت از جمله افرادی بود که در مجلس خبرگان قانون اساسی، برای به تصویب رساندن ماده مربوط به ولایت فقیه، تلاش‏های موثری انجام داد و بعدها علیه بنی‏ صدر، رییس جمهور خائن، افشاگری‏ های زیادی نمود. این شهید والامقام سرانجام در 14 مرداد 1360 در تهران، جلوی درب منزل، از سوی منافقان کوردل به درجه شهادت نائل آمد و در بهشت زهرا مأوی گزید . برگرفته از راسخون

اسرافیلیان که از نزدیکان و دوستان پرسابقه شهید آیت بوده است، در مصاحبه‌ای در سال گذشته در این خصوص گفت: « شهید آیت سخت بیمار بود و چند روز [در مجلس] غیبت داشت اما تمام اسناد خودش را جمع و جور کرده و در پوشه گذاشته بود تا به مجلس بیاید، همسرش نقل می‌کند و می‌گوید: من از آیت خواستم به مجلس نرود و استراحت کند اما او گفت: امروز (چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۶۰) باید تکلیف جمهوری اسلامی مشخص شود و من باید بروم تا این اسناد و حقیقت‌ها را برای مردم روشن کنم.»

همه دشمنان دکتر حسن آیت ...

۰ نظر موافقین ۱ ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۱۱
ع . شکیبا---۱۳۷۸

تصویر منتشر نشده از «شهـید مصطفی صدرزاده» در لباس غواصی

پدر شهید صدر زاده گفت: مصطفی در روز تاسوعای‌ حسینی سال گذشته آن طوری که خودش دلش می‌خواست شهید شد و خودش قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که فقط با یک گلوله شهید می‌شوم و حتی ساعت شهادت خودش را به دوستان خود گفته بود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم«پویا»؛ نمایندگان جامعه قرآنی کشور در پازدهمین دیدار خود طی سال جاری, در راستای تجلیل از خانواده‌های معظم شهدای قرآنی و آشنایی با زندگینامه و سبک زندگی آنها به دیدار خانواده شهید مدافع حرم «مصطفی صدر زاده» در شهریار رفتند. شهید مصطفی صدرزاده متولد 1365 دانشجوی ترم آخر رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز بود. او فرمانده ایرانی گردان عمار لشکر فاطمیون با نام جهادی «سید ابراهیم» بود که در ظهر تاسوعا حین درگیری با نیروهای تروریست توسط تیر تک‌تیرانداز نیروهای تکفیری در حلب سوریه و در عملیات محرم به شهادت رسید.

شهید مصطفی صدرزاده به‌مدت دو سال و نیم در درگیری‌های علیه تروریست‌های تکفیری به دفاع از حرم حضرت زینب(س) پرداخته و طی این مدت هشت‌بار مجروح شده بود. از وی دختری هفت‌ساله به‌ نام فاطمه و پسری شش‌ماهه به‌نام محمدعلی به یادگار مانده است. او چند روز پس از شهادت به دست تروریست‌های تکفیری در شهریار به خاک سپرده شد.

مصطفی هرجایی که خطری برای انقلاب بود در آنجا حاضر می‌شد

۰ نظر موافقین ۰ ۲۷ دی ۹۷ ، ۱۴:۰۳
ع . شکیبا---۶۲۱

یاد شهید عزیز سید مجتبی نواب صفوی و یاران شهیدش را

در ۲۷ دی ماه گرامی می داریم

http://iusnews.ir/images3/ius/20140325/89592370/564.jpg

خاطرات رهبر معظم انقلاب از شهید نواب صفوی

نواب صفوی به مشهد آمد. او را اولین بار در آنجا بود که شناختم. تصور می کنم سال 1331 یا 1332 بود. شنیدم که او و فدائیان اسلام، به دعوت عابدزاده، وارد مهدیه مشهد شده اند. جاذبه ای پنهانی، مرا به سوی او می کشاند و بسیار علاقه داشتم که نواب را از نزدیک ببینم.


می خواستم به مهدیه بروم، ولی نتوانستم، چون آنجا را بلد نبودم. یک روز خبر دادند که نواب می خواهد برای بازدید طلاب مدرسه سلیمان خان که ما هم جزو طلاب آن مدرسه بودیم، بیاید. آن روز، مدرسه را با آب و جارو مرتب کردیم. هرگز آن روز از یاد و خاطر من بیرون نمی رود و جزو روزهای فراموش نشدنی زندگی من است. مرحوم نواب آمد. یک عده از فدائیان اسلام هم با او بودند که از روی کلاهشان مشخص می شدند، کلاه های پوستی بلندی سرشان می گذاشتند. آن ها دور و بر نواب را گرفته بودند و او همراه با جمعیت وارد مدرسه سلیمان خان شد. راهنمائیشان کردیم و آمدند در مدرس مدرسه که جای کوچکی بود، نشستند. طلاب مدرسه هم جمع شدند. هوا هم گرم بود. نمی دانم تابستان بود یا اوایل پاییز، درست در خاطرم نیست. آفتاب گرمی می تابید. نواب شروع به سخنرانی کرد. سخنرانیش یک سخنرانی معمولی نبود. بلند می شد و می ایستاد و با شعار کوبنده و لحن خاصی صحبت می کرد. من محو نواب شده بودم. خود را از لابه لای جمعیت عبور داده و به نزدیکش رسانده و جلوی او نشسته بودم. همه وجودم مجذوب این مرد شده بود و با دقت به سخنانش گوش می دادم.
موقعی که شربت به من داد، گفت:«بخور! انشاءالله که هر کسی این شربت را بخورد، شهید می شود.»
او بنا کرد به شاه و به انگلیس و این ها بدگویی کردن. اساس سخنانش این بود که اسلام، باید زنده شود، اسلام باید حکومت کند و این هایی که در رأس کار هستند، دروغ می گویند، اینها مسلمان نیستند.
من برای اولین بار، این حرفها را از نواب صفوی می شنیدم و آن چنان، این حرف ها در من نفوذ کرد و جای گرفت که احساس کردم دلم می خواهد همیشه با نواب باشم. این احساس را واقعاً داشتم که دوست دارم همیشه با او باشم.
همان طور که گفتم، آن روز هوا خیلی گرم بود و عده ای که همراه نواب بودند، در قدح بزرگی شربت آبلیمو درست کردند و آوردند که او و هرکسی که آنجا نشسته بود بخورد.

یکی از دوربری های او لیوان دستش گرفته بود و ذره ذره از آن شربت به هر کسی که آنجا بود و شاید صد نفری می شدند، می داد او با شور و هیجان عجیبی این کار را می کرد. اواخر، شربت کم شد و با قاشق به دهان همه می گذاشت. موقعی که به من داد، گفت:«بخور! انشاءالله که هر کسی این شربت را بخورد، شهید می شود.»

۲ نظر موافقین ۲ ۲۷ دی ۹۷ ، ۰۰:۴۲
ع . شکیبا---۱۱۰۹

http://yadshohada.com/wp-content/uploads/2015/01/%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%AE%D8%B4-224x300.jpg

شهید یدالله آذرخش

فرزند  : حسین جان

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۵/۰۳/۰۱

محل شهادت  :  منطقه عملیاتی حاج عمران

محل دفن  :  گلزار شهدای شهر زاغه از توابع شهرستان خرم آباد 

سایت یاد امام و شهدا مختص به شهدا و رزمندگان استان لرستان ،بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید بزرگوار افتتاح نموده است. از کلیه دوستداران شهدا بخصوص شهید مذکور ورزمندگانی که از وی خاطره دارند ، تقاضا می شود تصاویر ومطالب خود را برای انتشار ومعرفی هرچه بهتر این شهید در سایت قرار داده تا با نام شما در سایت منتشر گردد. باتشکر وقدردانی از شما مدیر سایت

 سوم شهریور ۱۳۴۹، در روستای پل هرو از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش حسنجان، کشاورز بود و مادرش ساعد بانو نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یکم خرداد ۱۳۶۵، با سمت مسئول مخابرات در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در روستای زاغه علیا از توابع شهرستان زادگاهش واقع است.

یک عکس یک خاطره. قسمتی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس لرستانی محمد فقیهی

شهید یدالله آذرخش
شهید یدالله آذرخش

یک عکس، یک خاطره (۱) – یدالله

هنوز ۱۷ سالش نشده بود که لباس رزم پوشید. آشناییمان برمیگردد به رضا و مسجد صاحب الزمان خرم آباد که مهر بودنش با اولین دیدار در دلم نشست. بودنش دل را آرام میکرد، هنوز هم برایم سخت است از حس و حالم بگویم، آنقدر بودنش عجیب بود که همه مجذوب او بودند. عبادتش، صحبتش و حتی سکوتش رنگ خدا داشت و آرامش. آنقدر بی ریا و بی آلایش بود که تقریباً تنهاترین آدمها هم او را همدم خود میدانستند.
حادثه خیلی سختی را در عملیات والفجر ۶ تجربه کرد، بطوریکه سمت چپ بدنش کاملاً فلج شده بود.
یکروز من و سعید نقاش زاده و رضا خواجوی رفته بودیم برای کمک تا منزلش را رنگ کند، او هم برای ما کم نگذاشت، از مرغ محلی گرفته تا دوغ و محصولات محلی تدارک دید، ما هم حسابی فرصت را غنیمت شمرده و نهارش را خوردیم، موقع کار که رسید، به بهانه ای از خانه اش رفتیم و هرچقدر گفت پس رنگ آمیزی چه میشود، با خنده گفتیم انشالله نهار بعدی!
در هوای سرد بهمن ۶۵ و در حالیکه مجروحیت بالای ۷۰% را چند ماهی بود تحمل میکرد، عملیات تک حاج عمران پیش آمد، در عملیات های تک، جنگ تن به تن بود و او در حالی که رشادتش را با تن ناسالمش فریاد میزد، بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در ۱۸ سالگی به شهادت نایل آمد.
روحش شاد
عکس فوق، آخرین یادگاری از آخرین دیداریست که دلتنگی هایم را تازه کرد. انگار همین دیروز بود که بچه های تبلیغات لشکر ۵۷ ابوالفضل، من، او و احسان افخمی را در یک قاب تصویر کردند. دیدارمان به قیامت یداله آذرخش…

برگ های زرین شهید یدالله آذرخش:

شهید-یدالله-آذرخش
شهید-یدالله-آذرخش

بنام خدا

به یاد دوست و همکلاسی و همرزمم یدالله آذرخش

پرده اول . بوی کباب

آن روز رفتیم امتحان تعلیمات دینی سال اول دبیرستان را در سنگر بهداری دادیم و برگشتیم خط. آتش دشمن شدید بود. به فاصله چند دقیقه من و یدالله و چهارنفر دیگر مجروح شدیم. جافری هم شهید شد. مرا بردند شیراز و یدالله را بردند تهران. مدت زمانی که ما بستری بودیم تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) را از زبیدات به دربندیخان انتقال دادند. من زودتر از یدالله دوره درمانم تمام شد. برگشتم و رفتم واحد مخابرات تیپ. دست راست یدالله کلا آسیب دیده بود و لمس شده بود لذا دو ماهی دوره درمانش طول کشید تا برگشت به جبهه. وقتی آمد دربندیخان رفتیم سراغش و به زور آوردیمش واحد مخابرات. از وقتی عصب دستش قطع شده بود سرمای شدید و آزار دهنده ای در دستش احساس می کرد.

آن روز ارتباط تلفنی محور هم با خط و هم با یگان تامین که بین محور و قرارگاه بود قطع شده بود. نم بارانی می بارید که طبیعت زیبای حیرت انگیز دربندیخان را دو چندان لطیف کرده بود. من و یدالله با یک کلاشینکف کوتاه و یک تلفن هندلی و یک سیم چین ، و یک حلقه سیم سیاه رنگ مخصوص ، سوار موتور تریل دوست داشتنی قرمز رنگ شدیم و رفتیم برای تعمیر خطوط مخابراتی. خطوط معمولا یا بر اثر اصابت ترکش خمپاره و توپ یا توسط نیروهای کومله و دمکرات قطع می شدند.

وقتی برگشتیم ، یکی از دوستان طبق معمول هر روزه ، داخل حلب های روغن نباتی معروف به ۱۸ کیلویی ، هم آتش روشن کرده بود، هم سیب زمینی ریخته بود. تا بعد از بازیهای محلی نیروهای مقر ، بین آنها تقسیم کند. من رفتم داخل سنگر که هم لوازم را بگذارم و هم لباس نم دار خودم را عوض کنم. یدالله گفت ” دستم یخ زده می روم کنار آتش هم لباسم خشک شود، هم دستم گرم شود. بازی طاق پیل (یک بازی محلی لری )بچه ها را هم تماشا کنم”.

داخل سنگر بودم که بوی کباب  به مشامم رسید اول تبسمی کردم که به به بچه های جهاد لرستان دوباره کباب چنچه (گله برژ لری) درست کرده اند،گوشت شکاره یا قربانی ؟ ولی نه هنوز تا غروب آفتاب زمان زیادی مانده بود. یادم آمد حس بویایی یدالله اصلا خوب نیست.دویدم به سمت بیرون ، دیدم یدالله یک دست را روی شعله آتش و دست دیگر را روی دلش گرفته ، دارد به بازی بچه های مقر می خندد. داد زدم یدالله یدالله  دستت دستت سوخت ، کباب شد. تازه متوجه شد چه بلایی سر دستش آمده است چهار انگشتش سوخته بود. خندید و گفت کاش دستم قدرت داشت ولی حس نداشت .رفتیم اورژانس دکتر وقتی دستش را پانسمان کرد گفت: “آقای آذرخش ، حتما تا زمانی که دستت خوب می شود دست کش گرم کاموایی بپوش ، چون خیلی دیر زخمت ترمیم می شود، باید مواظب باشی عفونت نکند.”

 

پرده دوم. دست کش سفید

از مرخصی برگشته بودم ، ایستگاه صلواتی باختران یا همان کرمانشاه ، چند تا از نیروهای واحد مخابرات را دیدم. پرسیدم اگر دربندیخان می روید منم با شما می آیم . گفتند نه ما می رویم حاج عمران. فهمیدم خبری هست. نتوانستند مانعم بشوند و به هر ترفندی متوسل شدم تا راضی شدند من هم با آنها بروم  حاج عمران،یک روز قبل از عملیات حاج عمران ما رسیدیم نقده.

نیروهای لرستانی را جاهای مختلفی مستقر کرده بودند . ما را بردند نقده در یک مدرسه راهنمایی مستقر شدیم. بلافاصله رفتم داخل شهر و سه تا توپ پلاستیکی خریدم و یک مسابقه گل کوچک ترتیب دادم چقدر چسبید. فردا ما را بردند پیرانشهر . آنجا یدالله را دیدم. بیسم چی گردان انبیا شده بود. تکلیف من هنوز مشخص نبود. آنقدر به آقای سلوکی فرمانده واحد مخابرات گیر دادم که گفت تو هم با گردان انبیاء برو بعنوان کمک بیسیم چی ، ولی وسط ستون حرکت کن . یدالله همراه فرمانده باشد.

عصر قبل از عملیات نیروها را جمع کردند و مراسم سخنرایی و توجیه نیروها و سپس دعا که واقعا یکی از بهترین مراسم های عمر من بود. حال عجیبی داشتم و بلند بلند مانند سایر نیروها گریه می کردم. تو حال خودم بودم که یدالله  با آرنج بهم زد گفت : ” رحیم بیا بریم آخرین چایی را برای بچه ها درست کنیم. با هم رفتیم و یک دیگ بزرگ آب جوش درست کردیم و توی هر ظرفی که بدستمان می رسید به بچه ها چایی دادیم. یدالله در دست راستش دستکش سفید کاموایی پوشیده بود و لنگه دیگر دست کش را زیر جا خشابی روی سینه اش گذاشته بود. نیروها را به خط کردند و سوار کمپرسی به سمت تپه حاج عمران حرکت کردیم. یدالله دستی که دست کش داشت را برایم بعنوان خداحافظی بلند کرد و سوار لنکروز فرماندهی شد و با فرمانده گردان رفت.

وقتی از ماشین پیاده شدیم ، نیروها را به ستون کردند و در دل شب به سمت دشمن حرکت کردیم.چند دقیقه ای نگذشته بود که آتش دشمن تمام ستون را فرا گرفت . نیم خیز به سمت جلو حرکت می کردم. دیدم دست کش سفید روی زمین افتاده است. خم شدم آن را بردارم. ناگهان صدای انفجار مهیبی مرا به کنار ستون پرت کرد و روی سینه شهیدی انداخت. در آن تاریکی شب دیدم در دست راست این شهید یک دست کش سفید کاموایی است. پیشانی اش را بوسیدم و به سمت دشمن حرکت کردم.

راوی برادر رحیم ساکی

شهدا و رزمندگان لرستان

منبع: سایت یاد امام و شهدا

۰ نظر موافقین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۱۵:۱۷
ع . شکیبا---۴۸۱

شهید فکوری در حضور حضرت امام (ره)

شهید سرتیپ جواد فکوری در سال 1317 در تبریز به دنیا آمد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه وارد دانشکده خلبانی شد و این دوره را با موفقیت به پایان رساند.
دوره‌های تکمیلی خلبانی، مدیریت خلبانی (اف4)، فرماندهی گردان هوایی و فرماندهی ستادرا با موفقیت طی کرد.
شهید جواد فکوری فردی واقعا مسلمان و دلسوز به حال انقلاب اسلامی بود. او کار را با حضور در نیروی هوایی شروع کرد و به علت عهد‌ه‌دار بودن دو شغل مهم و حساس به ناچار در هفته سه روز در نیروی هوایی بود و سه روز دیگر در وزارت دفاع.
یکی از کارهای گرانقدر ایشان همان فرستادن 140 هواپیمای جنگنده به سوی خاک عراق پس از اولین حمله هوایی ناگهانی مزدوران بعث بود. شهید فکوری به عنوان فرمانده یک نیرو جهت منجسم و هماهنگ کردن نیروها بسیار تلاش می‌کرد.
شهید سرهنگ فکوری در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردی مذهبی و قاطع شناخته می‌شد و به همین علت پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت‌ها و پست‌های زیر را به عهده داشت.
فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه یکم شکاری،‌ معاون عملیاتی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی هوایی.

۰ نظر موافقین ۱ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۰۰:۱۲
ع . شکیبا---۵۱۸

شهید مصطفی احمدی روشن

قسمتی از وصیت نامه شهید مصطفی احمدی روشن:

به گفته‌ی شهید چمران: "وقتی کوس جنگ به صدا درآید شناختن مرد از نامرد آسان می‌شود". اینان همان‌هایی هستند که وقتی بوی خون به مشام‌شان رسید در هفت سوراخ خزیدند و شانه خالی کردند و حال آمده‌اند و داعیه‌ی انقلاب را دارند، کجا بودید وقتی بچه‌های ما در خون وضو می‌ساختند آیا کور بودید و ندیدید؟

حال به گورستان بروید و ببینید تاریخ بشریت تا به حال مانند این همه جوان ما دیده است که غالباً با سنی حدود 18-22 سال خود را در کام مرگ انداختند؟ حال مجالس که برای شهدا برگزار می‌شود خالی است. به خدا که همه‌ی این‌ها جواب دارد! چرا نمی‌دانید که بزرگ‌ترین نعمت را خدا به ما داده است که در حکومتی الهی زندگی می‌کنیم به رهبری ولایت فقیه. گوشتان را باز کنید و بشنوید سخن سخنگوی آمریکایی که گفت:‌ "اگر ما جایگاهی به‌ عنوان ولی فقیه را بر زورق تردید بنشانیم بزرگ‌ترین بار را از دوش خود برداشته‌ایم". آیا حالا اگر کسی با این اصل مخالفت دارد جیره خور امریکا نیست؟

۱ نظر موافقین ۱ ۰۳ مهر ۹۷ ، ۰۰:۲۰
ع . شکیبا---۶۴۲
شهید مدافع حرم پس از سه روز زنده شد

گفتگو با جانباز زین العابدین محمدی

شهید مدافع حرم پس از سه روز زنده شد

روایت مجاهدت عاشورایی رزمندگان مدافع حرم ، همواره شنیدنی و خواندنی است آنچه پیش روی شماست ناگفته های زین العابدین محمدی ، معروف به آقا زینال است شیر مردی از خطه مازندران سرزمین علویان که برای اولین بار خاطرات نابش را با هراز امروز در میان گذاشته، به گفته خودش به جز دو پسر و همسر فداکارش و چند تن از همرزمان مجاهدش تا به حال کسی روایت این کرامت معجزه آسا را نشنیده است .
اولین بار در چه سالی وبا چه هدفی به سوریه رفتید ؟

سال ۱۳۹۴ بود ، هدف از رفتن من پیرو اوامر مقام معظم رهبری ولایت فقیه حضور مستشاری بود و امیدوارم هر شیعه ای برای کمک به شیعه دیگر در هر کجای این زمین خاکی بتواند به ندای مظلومان با توصیه رهبری لبیک گفته و به یاریشان بشتابد.
این عکس شما با شهید سلطانی که روی دیوار نقش بسته مربوط به چه وقتی است ؟
زمان های گذشته است ، آخرین عکس از شهید سلطانی را من گرفتم چندین عکس از او انداختم گفتم عکس شهادت است. آن عکس کناری هم داستان دیگری دارد داستان چایی شیرین شهادت! که اکثر بچه هایی که از این چایی که من دم کردم خوردند، شهید شدند.
چه موقع با حاج روح الله سلطانی آشنا شدید؟
اولین بار در سال ۱۳۸۸روزی جوانی قد بلند وارد اردوگاه شد از او پرسیدم اهل کجایی گفت: من روح الله سلطانی و آملی هستم.
نحوه ی شهادت حاج روح الله را توضیح میدهید؟
دو روایت در مورد شهادت ایشان وجود دارد که در درگیری با پژاک و اشرار یا مورد اثابت گلوله قرار گرفته یا از سوی تک تیر انداز هدف قرار گرفته است .
از لحظه شهادتش بگویید؟
از لحظه اصابت گلوله تا لحظه شهادتش چند دقیقه طول نکشید، ابتدا عبارت السلام علیک یا ابا عبدالله را بر زبان آورد وسفارش کرد مراقب فرزندانم باشید و در حال گفتن ذکر بود که به شهادت رسید.
خوب برگردیم به سوریه چگونه اعزام شدید؟

۲ نظر موافقین ۳ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۰۹:۵۹
ع . شکیبا---۱۹۸۸
(این خاطره مربوط به این عکس نیست.)
شهید محمد معظمی گودرزی
نام پدر : حسن
مقطع تحصیلی : کاردانی
رشته تحصیلی : تربیت معلم
مکان تولد : بروجرد
تاریخ تولد : 1343
تاریخ شهادت : 1363/3/2
سمت : تک تیرانداز
عملیات : مقابله با تک دشمن
خاطره مادر شهید محمد معظمی گودرزی
راوی : مادر شهید

وقتی که از جبهه برگشت به او گفتم: نمی خواهم دیگر به جبهه بروی. شهید گفت: مادر تو حاضری که اسلام از دست برود؟ اگر من و امثال من به جبهه نرویم، به کمک امام و یاری او نشتابیم، مانند علی(ع) که کوفیان او را تنها گذاشته اند، من امام را تنها بگذارم.

منبع: پورتال جامع شهدای دانشجو

۰ نظر موافقین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۲
ع . شکیبا---۵۳۵


من به رنج‌هایی که قبل از انقلاب کشیدم حسرت می‌خورم. ای کاش باز در زندان و زیر شکنجه دژخیمان بودم و نمی‌دیدم رفیقی که به او تکیه می‌کردم حالا دارد فساد می‌کند.

ایشان برای واپسین بار در جمع رزمندگان لشکر 25 کربلا سخنرانی کردند. پس از جلسه سخنرانی و اقامه نماز ، رزمندگان برای عرض ارادت به ایشان روی آوردند ، برای جلوگیری از فشار و ازدحام ، اطرافیان از برادران خواستند که از این کار صرف نظر نمایند ؛ ولی آنان به واسطه عشق و علاقه بی پایانشان نسبت به ایشان دست بردار نبودند . ایشان در جمع مسئوولان پایگاه گفتند:« این طور نیست که آن ها (رزمندگان) فقط علاقمند باشند که ما را ببوسند؛ بلکه ماهم علاقه مندیم آن ها را ببوسیم . اگر رزمندگان سر ناقابل ما را بخواهند ، من تقدیمشان می کنم و این سر درمقابل آنها ارزشی ندارد!»

شهید شاه آبادی که نماینده مجلس بود، اصرار زیادی به حضور در جبهه ها داشت، مرتبا با به دست آمدن کوچکترین فرصتی، روی به سوی جبهه می گذاشت. تعطیلی های مجلس را حاضر نبود به استراحت بگذراند و حتی اگر یک فرصت دو روزه هم می یافت در جبهه ها حضور پیدا می کرد و آن دو روز را در کنار رزمندگان جبهه ها سپری می نمود. بالاخره در یکی از همین دفعات که جهت سرکشی و دیدار با رزمندگان به جبهه ها رفته بود، خداوند تبارک و تعالی به وعده خود عمل کرد و او را به درجه رفیع شهادت مفتخر فرمود. طوبی له.

در واپسین سخنرانی اش قبل از شهادت که در مقر لشکر ۲۵ کربلا ایراد نمود به نکته جالبی اشاره کرد که حاکی از عشق به شهادت در راه خدا بود . آنجا که گفت:

« اگر شهادت ، می تواند نظام توحیدی مان را حفظ کند ؛ اگر شهادت می تواند دشمن را ذلیل کند ؛ اگر شهادت می تواند تفکر و بینش اسلامی مان را به دنیا اعلام کند ، ما آماده این شهادتیم.»

بالاخره در واپسین مرحله ای که آیت الله از مناطق جنگی جنوب بازدید می کرد ، در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در اثر انفجار و اصابت ترکش در حالی که در جمع رزمندگان اسلام حضور داشت شربت شیرین شهادت را نوشیده و با پرواز خونین و ملکوتی خویش به ملاء اعلی پیوست. تاریخ شهادت 63/2/6 مصادف شد با شب شهادت امام موسی الکاظم(ع) تا با آن امام همام محشور گردد.

شادی روح پاک آن شهید عزیز صلوات

زندگی نامه شهید مهدی شاه آبادی

۳ نظر موافقین ۲ ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۰
ع . شکیبا---۹۸۶