سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت زینب (س)» ثبت شده است

https://snn.ir/files/fa/news/1398/6/28/779970_289.jpg

امام زین العابدین (ع) فرمود:

ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به یک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمّه ام زینب(س) بسته شده بود.

منبع: آوینی کام

۶ نظر موافقین ۲ ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۵۳
ع . شکیبا---۱۰۱۲
حضرت زینب (س)

گریه امام زمان (عج الله تعالی فرجه) بر اسیری زینب (سلام الله علیها)

حاج ملا سلطانعلی، که از جمله عابدان و زاهدان بود، می گوید:

«در خواب به محضر مبارک امام زمان (ع) مشرف شدم، عرض ‍ کردم: مولای من! آنچه در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است که «فلانذبنک صباحا و مساء و لابکین عینک بدل الدموع دماء» صحیح است؟

فرمود: آری!

گفتم: آن مصیبتی که در سوگ آن، به جای اشک خون گریه می کنید، کدام است؟ آن مصیبت علی اکبر (ع) است؟ فرمود: نه! اگر علی اکبر زنده بود، او هم در این مصیبت، خون گریه می کرد!

گفتم: آیا مقصود مصیبت حضرت عباس (ع) است؟ فرمود: نه! بلکه آن حضرت عباس هم در حیات بود، او نیز در این مصیبت خون گریه می کرد!

پرسیدم: پس این کدام مصیبت است؟ فرمود: «مصیبت اسیری عمه ام زینب (س) است.»

نیمه رجب، سالروز وفات حضرت زینب کبری(س) را بر حضرت امام زمان (عج)، رهبر معظم انقلاب و همه مدافعین حرم و ارادتمندان به آن بانوی مظلومه تسلیت عرض می کنیم.

حرم مطهر حضرت زینب (س)

تصویر بزرگ آن خیلی زیبا است . روی عکس بالا کلیک کنید.

۴ نظر موافقین ۶ ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۴۰
ع . شکیبا---۲۲۷۳

شب شام غریبان

شواهد نشان می‌دهد شب یازدهم محرم شبی سخت بر کاروان کربلا بود، زیرا همه در غم عزیزان خود بودند در عین حال غارت لباس و زیور الات کودکان و ترس آنان از حمله دشمن شرایط دشوار را بر کاروان تحمیل کرده بود. اهل بیت «امام حسین (ع)» شهدا را دیده و به سوگواری پرداخته بودند.

یازدهم محرم، حرکت کاروان اسرا از کربلا

عمر بن سعد (علیه اللعنه) در روز یازدهم ماه محرم از سال 61 قمری، تا وقت ظهر در کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز گذارد و آنان را به خاک سپرد. وقتى روز از نیمه گذشت، فرمان داد تا دختران پیامبر (صلى الله علیه و آله) را بر شتران بى‌جهاز سوار کردند و امام سجاد (علیه السلام) را نیز با غل و زنجیر بر شتر سوار کردند. هنگامى که آنان را از قتلگاه عبور دادند و نظر بانوان و دختران بر جسم مبارک امام حسین (علیه السلام) افتاد، بر صورت خودشان، سیلی زدند و به فغان و ناله مشغول شدند.

حرکت اهل بیت امام حسین (علیه السلام) به سوى کوفه

عصر روز یازدهم محرم از سال 61 قمری، اهل بیت امام حسین (علیه السلام) را با حالت اسارت، به طرف کوفه بردند. نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند. به همین دلیل، آن بزرگواران داغدار و مصیبت‌زده را تا صبح، پشت دروازه‌هاى کوفه نگاه داشتند. هنگام صبح، عمر بن سعد ملعون از کوفه خارج شد و مانند فرماندهى که از فتوحات خویش، خوشحال است، همراه اسراء وارد کوفه شد.

به اهل بیت امام حسین (علیهم السلام ) چه گذشت؟!

۱ نظر موافقین ۱ ۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۰۵
ع . شکیبا---۱۹۹

سیره حضرت زینب سلام الله علیها

ولادت

حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده، و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.

نام، لقب و کنیه آن حضرت: نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ...

پدر بزرگوار آن حضرت، حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها می باشد.

همسر گرامى آن حضرت، عبداللّه فرزند جعفر بن ابیطالب، بود. براى آن بانوى بزرگوار سه پسر به نامهاى على، عون، و جعفر و یک دختر به نام ام کلثوم ذکر شده است.

پرستارى مادر

روزهایى بر حضرت فاطمه زهرا (س ) گذشت که بر اساس دردهاى فراوان حدود90 روز بسترى بود. ناگفته پیداست که چنین بیمارى نیاز به پرستار دارد، لذا حضرت زینب در سن 5 سالگى از مادر پذیرایى و پرستارى مى کرد و متاءسفانه طولى نکشید که به فراق مادر مبتلا گردید.

القاب حضرت زینب (س )

عالمه غیر معلمه : داناى نیاموخته فهمة غیر مفهمه : فهمیده بى آموزگار کعبة الرزایا: قبله رنجها.

نائبة الزهراء: جانشین و نماینده حضرت زهرا (س ) نائبة الحسین : جانشین و نماینده حضرت حسین (ع ) ملیکة الدنیا: ملکه جان ، شهبانوى گیتى

عقیلة النساء: خردمند بانوان .

عدیلة الخامس من اهل الکساء: همتاى پنجمین نفر از اهل کساء.

شریکة الشهید: انباز شهید.

کفیلة السجاد: سرپرست حضرت سجاد.

ناموس رواق العظمه : ناموس حریم عظمت و کبریایى .

سیة العقائل : بانوى بانوان خردمند.

سر ابیها: راز پدرش على (ع )

۰ نظر موافقین ۳ ۲۹ آذر ۹۹ ، ۱۴:۰۶
ع . شکیبا---۵۹۴

https://www.karbobala.com/files/articles/pics/%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%AF.jpg

گزارش ورود کاروان اسیران اهل بیت(ع) با سرهای شهیدان به شام در کتابهای مقتل و تاریخ امامت و تاریخ زندگانی سیدالشهدا(ع) و امام زین‌العابدین(ع) و همچنین در کتابهای تاریخ اسلام وجود دارد.

بنابراین در سفر کاروان اهل بیت(ع) و انتقال سرهای شهیدان به شام هیچ تردیدی نیست.

 ورود در روز اول ماه صفر 61 (هـ.ق.)

به نقل مشهور، کاروان اسیران اهل بیت(ع) و سرهای شهیدان، پس از 11 روز حرکت سریع و بی‌وقفه و با رنج و آزار و سختی‌های فراوان، سرانجام در روز اول ماه صفر 61 هجری قمری وارد شام شدند. بنابراین از نوزدهم محرم که از کوفه حرکت کردند تا اول ماه صفر، بین کوفه و شام در راه بودند. تقی الدین ابراهیم بن علی کفعمی در پایان قرن نهم هجری در کتاب «المصباح» خویش و شیخ بهایی و حاج شیخ عباس قمی در منتهی الآمال نوشته‌اند: «روز اول ماه صفر اهل بیت(ع) و سر بریده امام حسین(ع) و سایر شهیدان کربلا را وارد دمشق کردند.» برخی از مورخان تاریخ امامت و تشیع و روزنگاران تاریخ کربلا و عاشورا از سفر اجباری کاروان اهل بیت(ع) به شام سخن گفته‌اند، اما در ارتباط با تاریخ رسیدن به شام یا اظهار نظری ندارند یا زمانهایی غیر از اول ماه صفر سال 61 هجری قمری را ذکر کرده‌اند. اما  قول مشهور همین اول ماه صفر سال 61 است.

 کاروان در آستانه ورود به دمشق

در گزارش سیدبن طاووس آمده است: قوم ستمگر سر امام حسین(ع) و نیز زنان و مردان اسیر خاندان را حرکت دادند؛ چون نزدیک دمشق رسیدند. ام‌کلثوم(س) به شمر که از افراد آن قوم ستمگر بود، نزدیک شد و به او گفت: درخواستی از تو دارم! شمر گفت: درخواستت چیست؟ ام‌کلثوم(س) فرمود: «اینک شهر شام است، چون خواستی ما را وارد شهر کنی، ما را از دروازه‌ای ببر که تماشاگر کمتری دارد تا مردمان نظاره‌گر کمتری باشند و به ما کمتر نگاه کنند و امر کن و به آنان بگو سرهای شهدا را از میان ما بیرون ببرند و دور کنند و پیش دارند تا مردم به تماشای آنها مشغول شوند و به ما کمتر بنگرند؛ زیرا از کثرت نگاه‌هایشان به ما در این حال خوار و رسوا شده‌ایم!»

شمر بن ذی الجوشن خبیث و ملعون بر عکس رفتار کرد و  فرمان داد که سرها را بر سر نیزه و در وسط کاروان حرکت دهند... (اللهوف، ص 173 وص 174- مثیرالاحزان، ص97- منتهی الآمال، ج1، ص307- شهادت‌نامه امام حسین(ع) بر پایه منابع معتبر، محمدی ری‌شهری، ص777 و ص 778).

تأمل در درخواست ام‌کلثوم(س) و رفتار شمر ملعون

از این درخواست ام‌کلثوم(س) و رفتار رذیلانه شمر در آستانه ورود به شام، می‌توان به شخصیت پلید و  شیطانی شمر و باند تبهکار بنی‌امیه پی برد.  امروز برای زنان باایمان و باحجاب و باتقوا و با حیای اهل بیت(ع)، پوشیدگی و رهایی از نگاه‌های نامحرمان، آن قدر اهمیت دارد که از سردسته تبهکاران چنین درخواستی را دارند و او نیز بر خلاف درخواست آنان اقدام می‌کند. زنان و دختران امروز ایران زمین و پیروان اهل بیت(ع)، باید این زنان و دختران باحیا و عفاف و اهل پوشش را الگو قرار دهند و بدانند سلامت و عفاف زن در حجاب و پوشیدگی و عدم اختلاط با مردان و در دور شدن از نگاه زهرآلود مردان نامحرم است.

گزارش «سهل بن سعد»

۰ نظر موافقین ۱ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۱۰:۳۶
ع . شکیبا---۳۲۸

کاروان اسرای کربلا

19 محرم ، حرکت کاروان اسیران کربلا از کوفه به شام در سال 61 ق


یزید بن معاویه (علیهما اللعنه)، به عبیدالله بن زیاد (علیه اللعنه) دستور داد که سر مطهر امام حسین (علیه السلام) را به همراه سرهای پاک یاران باوفای وی و اهل بیت او به سوی شام روانه کند. در تاریخ آمده بعد از آن که عبیدالله بن زیاد یک روز (یا چند روز بنا بر روایتی) سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آن‌ها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد. عبیدالله بن زیاد سرهای شهدای کربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.

مطالب مرتبط:  امام حسین (ع) کربلا و عاشورا ،

۰ نظر موافقین ۰ ۲۸ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۱۴
ع . شکیبا---۶۹۶

خاطرات همسر شهید سید نورخدا موسوی

شبی، سید حال بدی داشت و من در کنار تخت او نشسته بودم و قرآن می خواندم، لحظه‌ای دلم غصه‌دار شد و از وضعیت خود و همسرم شاکی شدم و آنقدر گریه کردم که در کنار تخت همسرم به خواب رفتم.

در خواب سید را بسیار خوشحال و شاداب دیدم که با لباسی سفید مرا نگاه می‌کند. صورت زیبایش خندان بود، از او پرسیدم که چه زمانی این عشق‌بازی به پایان می‌رسد و او خندید و گفت زمانی که دست تو را در دست عمه‌ام زینب (س) بگذارم.

او در عالم رؤیا فهرستی به من نشان داد که اسامی‌ای در آن نوشته شده بود و اسم من در آن فهرست بود، او گفت که این اسامی بهشتیان است، فهرستی که نام اولش، نام فاطمه زهرا (س) بود.

هنگامی که از خواب بیدار شدم خدا را به خاطر وجود برکت و نعمتی چون سیدنورخدا شکر کردم و برایم همین کافی بود که صدای نفس‌های مرد خانه‌ام و پدر فرزندانم را بشنوم و به هرم نفس‌هایش تکیه کنم.

ای نورخدا بعد از ۱۰ سال عشق‌بازی با خدایت در بالین ، چه مظلومانه رفتی. کاش می ماندی و همدم شب‌های تنهایی محمد می شدی و ای کاش می ماندی و زهرایت را در لباس بخت می‌دیدی...

شهادتت مبارک کبوتر آسمانی‌ام

سیدنورخدا موسوی ۱۷ اسفندماه سال ۸۷ در منطقه لار استان سیستان و بلوچستان، مورد اصابت گلوله گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی ملعون قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و به کما رفت. جانباز ۱۰۰ درصد لرستانی که به شهید زنده کشور مشهور بود ۱۰ سال در کما به‌سر می‌برد تا اینکه در شب رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) آسمانی شد.

17 آبان 1397 - روز تشییع پیکر پاک شهید سید نورخدا

منبع: درددل‌های دختر و همسر شهید نورخدا موسوی

139412170840328267287084

نورخدا محو تماشای خدا/ با جان و دل از سید پرستاری می کنم

مطالب دیگر در مورد  سید نور خدا موسوی

۰ نظر موافقین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۴
ع . شکیبا---۵۵۸

در گفتگوی تفصیلی تسنیم با مرضیه علمی عنوان شد

همسر شهید مدافع حرم: فکر نمی‌کردم با دعای من شهید بشود/روز خواستگاری گفت هر کجا مظلوم باشد من آنجایم

شناسه خبر: 1051435 سرویس: فرهنگی
همسر شهید احمد اعطایی

مرضیه علمی همسر شهید مدافع حرم احمد اعطایی می‌گوید: آرزویش، شهادت بود. همیشه می‌گفت: «برایم دعا کن تا شهید شوم.» برایم خیلی سخت بود ولی به قدری زیاد می‌گفت که بعد از نمازها، دعا می‌کردم ولی هیچ وقت، فکر نمی‌کردم که دعا کنم و شهید بشود.

خبرگزاری تسنیم: اهل تساهل و تسامح نبود که بگوید به خاطر تفکرات مخالف، سکوت می‌کنم و از ارزش‌ها نمی‌گویم. سر هر مسأله‌ای هم که کوتاه می‌آمد سر موضوع ولایت و رهبری کوتاه نمی‌آمد. ولایت فقیه را با هیچ مصلحت اندیشی معامله نمی‌کرد. همسرش می‌گوید: «به قدری به حضرت آقا ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:"هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان" و می‌گفت: "کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت(ع) و همه این‌ها به هم وصل هستند."»

احمد روز خواستگاری یک شرط گذاشت. انگار آینده را می‌دید و برنامه ریزی می‌کرد. با همسرش شرط گذاشت و تاکید کرد: هر کجا ظلم باشد، آرام نمی‌نشیند و برای دفاع می‌رود. با قبول این شرط همسر هم در اجر جهاد او شریک شد و البته هفت سال زندگی مشترک حاصل همین از خودگذشتگی بود. هرچند همسر جوانش شرط او را پذیرفته بود اما معتقد است: «هیچ وقت فکر نمی‌کردم من دعا کنم و او شهید بشود.» مرضیه علمی همسر شهید مدافع حرم احمد اعطایی این روزها راوی مرد میدان‌های مقاومت و مردانگی است که آرزویش شهادت در راه خدا بود. در صبوری و مقاومت این زن همین بس که می‌گوید:«خیلی سخت بود از کسی که دوستش داری، دل بکنی و او را راهی کنی. البته به همسرم گفته بودم که من یک زن هستم، احساسات دارم و گریه می‌کنم، ولی شما برای دفاع برو. راضی بودم.»

پاسدار بسیجی شهید مدافع حرم«احمد اعطایی» متولد 7 شهریور 1364 و ساکن محله فلاح تهران بود و مهندسی برق می‌خواند. او داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم و مردم مظلوم سوریه، راهی آن دیار می‌شود که در 21 آبان ماه 94 و آخرین روز ماه محرم الحرام، همراه با سه تن دیگر از دوستانش«سید مصطفی موسوی»، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری» به شهادت می‌رسد. گفتگوی تفصیلی مرضیه علمی همسر شهید اعطایی با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

*تسنیم: چطور با احمد آقا آشنا شدید؟

با همسر برادر شوهرم، دوست بودیم که ایشان، من را به خانواده همسرم معرفی کرد و برای خواستگاری آمدند.

روز خواستگاری تاکید کرد هر کجا ظلم باشد، آرام نمی‌نشیند و برای دفاع می‌رود/من هم این شرط را قبول کردم

*تسنیم: قبل از ازدواج، به این که همسفر زندگی مشترکتان چه خصوصیتی داشته باشد، فکر می‌کردید؟ ویژگی خاصی برای شما مهم بود؟

۰ نظر موافقین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۱۹:۵۰
ع . شکیبا---۶۱۳

نتیجه احترام یک سنى به زینب (س )
یکى از شیعیان ، به قصد زیارت قبر بى بى حضرت زینب (س ) از ایران حرکت کرد تا به گمرک ، در مرز بازرگان ، رسید. شخصى که مسئول گمرک بود، پیر زن را خیلى اذیت کرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى کرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهایت را جاى دیگر خرج کن .
زن گفت : اگر به شام بروم ، شکایت تو را به آن حضرت مى کنم .
گمرکچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از کسى ترسى ندارم .
زن پس از اینکه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلى شکسته و گریه کنان عرض کرد: اى بى بى ! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمرکچى بگیر.
زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تکرار مى کرد. آن شب در عالم خواب بى بى زینب (س ) را دید که آن را صدا زد.
زن متوجه شد و پرسید: شما کیستید؟
حضرت زینب (س ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (ع ) هستم ، آیا از این مرد شکایت کردى ؟
زن عرض کرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگیرید.
بى بى فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر.
زن گفت : از خطاى او نمى گذرم .
بى بى سه بار فرمایش خود را تکرار کرد و از زن خواست که گمرکچى را عفو کند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تکرار کرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمرکچى بگذر.
باز هم زن حرف بى بى را قبول نکرد و بار سوم بى بى به او فرمود: او را به من ببخش ، او کار خیر کرده و من مى خواهم تلافى کنم .
زن پرسید: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، این مرد گمرکچى که شیعه نبود، این قدر مرا اذیت کرد، چه کارى انجام داده که نزد شما محبوب شده است ؟
حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پیش از این مکان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام کرد. از این جهت او بر ما حقى دارد و تو باید او را عفو کنى و من ضامن مى شوم که این کار تو را در قیامت تلافى کنم .
زن از خواب بیدار شد و سجده شکر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت کرد.
در بین راه گمرکچى زن را دید و از او پرسید: آیا شکایت مرا به بى بى کردى ؟
زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى که به ایشان کردى ، تو را عفو کرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو کرد.
مرد گفت : من از قوم قبیله عثمانى هستم و اکنون شیعه شدم . سپس ‍ ذکر شهادتین را به زبان جاى کرد.

داستان برگرفته از وبلاگ زندگینامه حضرت زینب (س)

https://hammihan.com/users/users2015/status/thumbs/thumb_HamMihan-201518764514169078471472748780.2888.jpg

۰ نظر موافقین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۰۲
ع . شکیبا---۷۷۹

زهره نجفی همسر شهید میثم نجفی می‌گوید: یک دفعه گفتم: «آقا میثم، در این موقعیت می‌خواهی بروی؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت می‌آید این حرف را بزنی؟ دلت می‌آید حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشد؟» بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم.

او هم یک آدم معمولی بود. من بعضی اوقات لباس پوشیدن‌هایش را نمی‌پسندیدم. دوست نداشتم لباس‌هایی را که خیلی‌ها تن می‌کنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف می‌زدم و اما او این‌ها را دوست داشت. شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد روزی شهید شود. شیطنت‌هایش را دوست داشتم. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. یادم هست یکبار که می‌خواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا می‌کنی! کمی آرام باش» چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود».” این‌ها را زهره نجفی همسر شهید مدافع حرم میثم نجفی می‌گوید.

خانه شهید میثم نجفی یک خانه کوچک و با صفا و صمیمی در قرچک است که طبقه بالای منزل پدری شهید قرار گرفته. خانه‌ای که این روزها به رنگ تنها یادگار شهید مدافع حرم، یعنی حلمای ۴۰ روزه است.گریه‌های او، لباس‌های کودکانه‌اش و اتاقی که پدر فرصت نکرد قبل از شهادت چیدمان آن را ببیند تمام فضای خانه را پرکرده و عکس‌های رنگارنگ شهید در جای جای خانه و حتی در میان وسایل حلما، خوش می‌درخشد.

زهره نجفی متولد ۱۳۶۸ است و یک سال از شهید میثم نجفی کوچکتر است. حلما تنها فرزند اوست که ۱۷ روز بعد از شهادت پدر متولد شد. شاید انتظار رود در گفته‌هایش بی‌قراری کند از اینکه حلما باید عمری با یاد پدری در قامت کلمات مادر زندگی کند. اما او محکم و آرام؛ صبورانه از مردی می‌گوید که تکاور بود. کسی که دفاع از حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم، هدف اصلی زندگی‌اش را تشکیل می‌داد تا جایی که دیگر هیچ چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. عاشقانه‌هایش از میثم نجفی آنقدر ملموس و واقعی است که با روایت‌هایش همراه شوی و در اشک و لبخندش سهیم باشی. اهل شعار دادن نیست. همان که اتفاق افتاده را بدون توصیف دیگری نقل می‌کند. شاید برای همین است که روایت‌های عاشقانه‌اش به دل می‌نشیند. بعضی از سوالات را که از او می‌پرسم عمیقا به فکر فرو می‌رود و بعد از چند لحظه سکوت جواب می‌دهد تا اینکه می‌گوید: «همیشه آقا میثم با من شوخی می‌کرد و می‌گفت: “وقتی شهید شوم و برای مصاحبه پیش تو آمدند چه چیزی می‌خواهی بگویی؟” واقعا به بعضی از این سوالات فکر نکرده بودم.»

ادکلن روی میز را نشان می‌دهد و می‌گوید: «میثم این ادکلن را خیلی دوست داشت. وقتی می‌رفت به او گفتم دلم که برایت تنگ شد چه کار کنم؟ گفت هر وقت دلت تنگ شد این ادکلن را بو کنی یاد من می‌افتی حالا او رفته و من این ادکلن را نگه داشته‌ام و هر موقع دلتنگش می‌شوم آن را بو می‌کنم.» زهره نجفی ناراحت بود از اینکه این روزها در صفحات اجتماعی یادداشت‌ها و دست نوشته‌هایی به اسم همسر شهید میثم نجفی دست به دست می‌شود که متعلق به او نیست و از نگارشش خبر ندارد. می‌گوید: «من بار اول است که مصاحبه می‌کنم و هیچ نوشته یا خاطره‌ای برای کسی بازگو نکرده‌ام.» گفتگوی تفصیلی او با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

* از ماجرای ازدواجتان با آقا میثم بگویید؟

من و همسرم تقریبا یک نسبت فامیلی دور با هم داشتیم اما من اصلا آقا میثم را ندیده بودم و فقط با مادرشان در ارتباط بودیم. اولین مرتبه‌ای که همدیگر را دیدیم روزی بود که آقا میثم به همراه مادرشان برای عید دیدنی منزل ما آمده بودند در حالی که قصدشان انتخاب بوده است ولی ما از این جریان با خبر نبودیم. بعد از آن، خانواده‌اش با ما تماس و برای خواستگاری اجازه گرفتند.

روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود

* برای ازدواج، چند مرتبه با هم صحبت کردید؟

۰ نظر موافقین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۱
ع . شکیبا---۹۱۹

شهید عباس تیماجی، از جمله شهدای بزرگواری است که با علم به شهادت به راهی که در آن پای گذاشته است ، نامه نامه‌ای به همسرش می نویسد و آخرین توصیه های لازم را برای تربیت فرزند به مادر وی سفارش می کند. دست نوشته ای که اکنون به عنوان سندی زنده و پویا از تعهد و اخلاص رزمندگان اسلام همچنان متجلی است و جوانان امروز می توانند این وصیت نامه را الگوی عملی زندگی خود بکنند.

این شهید بزرگوار در مطلع نامه خود می نویسد : یک نامه برای زینب نوشتم که آن را پیش خودت نگه دار و هنگامی که زینب به سن پانزده سالگی رسید به وی بده .

خدمت نور چشمم و عصاره جانم زینب

دخترم نمی‌دانم از کجا برایت بگویم؛ از روزهای جنگ و جنایات صدام و یا از ایثار و فداکاری امت که هر روز گل‌های پرپر شده خود را روی دوش خود قرار می‌دهند و یا از اماممان همچون کوهی استوار در مقابل مکر و حیله دشمنان و همچون پدری دلسوز که هر روز با رهنمودهای پیامبر گونه‌اش، نور امید را در دل فرد فرد این ملت می‌تاباند.
حالا که این نامه را می‌خوانی نمی‌دانم چگونه هستی. انشاء‌الله که خداوند عمر اماممان را به بلندی آفتاب قرار دهد و اگر ما در زندگی‌مان حکومت اسلامی را درک نمودیم، تو در زندگیت حکومت مهدی را درک نمایی، زینبم، بابا در شرایطی به جبهه رفت که جنایتکاران هر روز و شب بدون هیچ عذر و بهانه‌ای و تنها به جرم مسلمان بودن شهرهای مرزی ما را موشک باران می‌نمودند و هر روز تعدادی از مردم بی‌دفاع ایران و کودکان را به خاک و خون می‌کشیدند یا در جبهه‌های جنگ، هنگامی که ایستادگی و پایداری فرزندان اسلام را می‌دیدند به ستوه می‌آمدند و توان جنگیدن را نداشتند. بر سر سربازان امام زمان بمب‌های شیمیایی اهدایی ابرجنایتکاران را می‌ریختند و باکی هم از این کار نداشتند.

من هم مانند هزاران جوان دیگر تاب و توان دیدن این همه جنایات را نداشتم و خداوند به ما لیاقت داد و ما را در جبهه پذیرفت و آنچنان پذیرفت که با همه دلبستگی‌ها به زندگی و به تو دختر خردسالم که تازه زبان گشوده بودی و مادرت با هزاران امید و آرزو ، به یکباره‌‌ رها کردم و به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان لبیک گفتم.


زینبم من در حالی برایت این نامه را می‌نویسم که تا عملیات چند روزی باقی نمانده، خواستم در این لحظات آخر سخنی با میوه دلم بگویم:
دنیا مار خوش خط و خالی است. به هوش باش که تو را فریفته خود نکند. شیطان نفس را همیشه و در همه حال به زنجیر بکش. خدای ناخواسته زیبایی جمال مغرورت نکند که از پس نعمت‌های خداوند مسئولیت سنگین تری است.

مبادا به حال دنیا فریب بخوری ـ که دنیا مار خوش خط و خالی است ـ که دنیا چه بسا انسان را به یک انگشتر یا گلوبندی بفریبد و آخرت را به دنیا بفروشد.
مادرت زنی مهربان و با کفایت است و ارادت خاصی به امام زمان دارد. بیاموز آنچه را به تو می‌آموزد. مادرت را دستگیری کن.
این جنگی را که دشمن بر ما و ملت تحمیل کرد و کشته‌های فراوان داد، فقط و فقط به خاطر خدا و اسلام است، نه غیره.

از پیروان ولایت فقیه باش و خدای ناخواسته گرایش به گروه‌های التقاطی و انحرافی پیدا نکنی. همیشه از خدا کمک بگیر که خداوند بهترین یار و راهنماست (دخترم در زندگیت آنچنان باش که موجب افتخار بابا باشی).

در رعایت حجاب و موازین اسلامی همین بس که مادری همچون فاطمه داری که خود را در رعایت احکام و ضوابط اسلام و حجاب متعهد است. بابا را از دعای خیر فراموش نکن.







شادی روح پاکش صلوات بفرستید

۱ نظر موافقین ۳ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۶
ع . شکیبا---۷۲۰

داستان توسل به حضرت زینب (س)

 http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1393/12/3/2996258_576.jpg

حضرت زینب علیهاالسلام

سرت را پایین مى‏ اندازى، طاقت این که سر بلند کنى و به چشمان مادر خیره شوى را ندارى. نگاهت را به گوشه تاقچه روى عکس پدر، که خیره نگاهت مى‏ کند، ثابت مى‏ کنى؛ این روزها عجیب دلِ گرفته‏ اى دارى!

هنوز نتوانسته‏ اى باور کنى که براى همیشه، خانه‎نشین شده ‏اى. وقتى یادت مى‏ آید که درس و مدرسه را براى همیشه مى‏ خواهى ترک کنى، دلت مى‏ سوزد. احساس مى‏ کنى از نوک پا تا سرت تیر مى‏ کشد و اندوهى عمیق تو را از بودن، پشیمان مى ‏کند.

ـ فوزیه، دخترم! اینقدر به خودت فشار نیار، من تحمّل غصّه‏ هاى تو را ندارم.

نگاهت را بر مى‏ گردانى؛ به گوشه اتاق که مادر نشسته خیره مى ‏شوى؛ یک لحظه آرزو مى‏ کنى کاش پاهایت رمقى در خود داشت و مى‏ توانستى بلند شوى، مى‏ دویدى و مادر را در آغوش مى‏ کشیدى!

آب دهانت را قورت مى‏دهى. بغضى سنگین، گلویت را مى ‏فشارد. مى ‏خواهى چیزى به مادر بگویى؛ مى‏ خواهى چیزى بگویى و درد مادر را کمى تسکین دهى. زبان در دهانت نمى‏ چرخد. پرده اشک جلوى چشمانت را مى‏ گیرد و چهره شکسته و خسته مادر را تار مى ‏بینى.

۹ نظر موافقین ۴ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۰۰
ع . شکیبا---۱۴۴۸

https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1394/11/10/139411101014005296996354.jpg

حلما یعنی صبور؛ از صفات حضرت زینب(س) است. این اسم را خودش انتخاب کرد. مثل همه خانه‌‌هایی که در آن بحث انتخاب اسم برای مسافر کوچک خانه که در راه است، وجود دارد. داخل این خانه هم نظرات مختلفی برای انتخاب اسم یکی یکدانه بابا وجود داشت. مادر حلما می‌گوید: "من و مادربزرگش(مادر میثم) اسم انتخاب می‌کردیم و دوست داشتم که میثم هم نظر خودش را بگوید ولی هر چی می‌گفتم، می‌گفت: «خودت انتخاب کن. من هم نظرت را قبول دارم.» من دوست داشتم از القاب حضرت زهرا(س) یا حضرت زینب(س) باشد ولی میثم هیچ نظری نمی‌داد. بین اسم حلما و نازنین زهرا مانده بودیم. یک روز منزل خواهر میثم بودیم به شوخی در جمع گفتم: «چرا هیچ کس به خواب ما نمی‌آید تا بگوید اسم بچه را چه بگذاریم؟» همان موقع آقا میثم خوابید یا خودش را به خواب زد و بعد بلند شد و گفت: «زهره خواب دیدم. یکی آمد در خوابم و گفت اسم دخترمان را حلما بگذاریم.» من وقتی چهره اش را می دیدم می فهمیدم شوخی می‌کند. موقع رفتن هم خندید و به شوخی گفت: «زهره من وصیت می‌کنم اسم بچه را حلما بگذاری.»

https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1394/11/07/1394110715053130269819210.jpg
 17 روز بعد از شهادت میثم نجفی به دنیا آمد. پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری می‌شد، دلش غنج می‌رفت، خیلی زود از او دل کند و رفت. حتی صبر نکرد تا چیده شدن اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از این حرف‌ها بود. چون ظلم به حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم سوریه توسط تروریست‌های تکفیری غیرتش را به جوش آورده بود و در این شرایط تعلل کردن را جایز نمی‌دانست.
۹ نظر موافقین ۲ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۸
ع . شکیبا---۱۷۷۵