سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای روحانیت» ثبت شده است

شهید آیت الله سعیدی

شهادت آیت الله سعیدی به دست مأموران ستم شاهی پهلوی (20 خرداد 1349 ش)

حضرت آیت‌ الله سید محمدرضا سعیدی در دوم اردیبهشت 1308 شمسی در مشهد چشم به جهان گشود. در کودکی مادرش را از دست داد و تحت نظر پدر مشغول تحصیل شد. پس از تحصیل در حوزه‌های مشهد و قم و استفاده از محضر بزرگانی چون آیت‌ الله العظمی بروجردی(ره) و حضرت امام خمینی (قدس سره) به اجتهاد رسید. مدتی برای تبلیغ اسلام به کویت عزیمت کرد و با شروع نهضت امام خمینی (قدس سره) در سال 1341 شمسی به همراه بسیاری از روحانیون و مردم به فداکاری و مجاهدت در راه اسلام پرداخت. آیت‌الله سعیدی از تصمیم و عزم راسخ امام برای قیام لله و قدرت عجیب و عظیم ایمان و توکل امام نیروی تازه گرفت و راه سراسر رنج و مبارزه و خطر را با میل و اشتیاق انتخاب کرد و از هیچ کوشش و مجاهدتی دریغ نکرد و به فعالیت‌های مختلف پرداخت به گونه‌ای که چندین بار توسط عوامل ساواک دستگیر شد.

در اردیبهشت 1349 شمسی پس از آن که رژیم شاه از سرمایه‌گذاران آمریکایی دعوت کرد تا به اصطلاح در ایران سرمایه‌گذاری کنند و در واقع در یک حرکت استعماری، اقتصاد ایران را کاملا در اختیار آمریکایی‌ها قرار دهند، علمای حوزه علمیه قم با انتشار اطلاعیه‌ای مردم را از این خطر بزرگ مطلع ساختند. در این میان آیت‌ الله سعیدی بر ضد استعمارگران دست به فعالیت‌های شدیدی زد و با انتشار اعلامیه‌ای به زبان عربی خطاب به علمای کشورهای اسلامی، آنها را دعوت به قیام و مخالفت نمود. رژیم شاه که از حرکت پرخروش ایشان به وحشت افتاده بود، ایشان را دستگیر و در قزل قلعه زندانی کرد. این عالم مجاهد در روز چهارشنبه 20 خرداد 1349 شمسی، به جهت انجام شدیدترین شکنجه‌ها بر روی وی، به شهادت رسید.

زندگینامه و مبارزات شهید آیت الله سعیدی

۰ نظر موافقین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۰۶
ع . شکیبا---۲۷۲

پیکر شهید مالامیری به وطن بازگشت

روایتی برگرفته از خاطره‌ همسر شهید مالامیری:

 

فاطمه نشسته بود گوشه‌ی اتاق و با چشمانی قرمز یک نگاه به من می‌کرد، یک نگاه به دامن مشکی توردارش. همان دامنی که مهدی قبل از شهادتش برایش خریده بود. دو ماه پیش که دامن را به تن فاطمه کردم، با شیرین زبانی دوید بغل مهدی و گفت: « بابایی بابایی خوشچل شدم؟ ها ... خوشچل شدم؟» چرخی زد و خودش را برای مهدی لوس کرد. مهدی بغلش کرد و نشاندش روی زانو. بشری را هم نشاند روی زانوی دیگرش. بشری از کلاس پیش دبستانی‌اش تعریف می‌کرد و فاطمه برای اینکه از قافله ناز آوردن برای بابا عقب نیفتد، حرف‌های بشری را به شکل دیگری تکرار می‌کرد و به خودش نسبت می‌داد. خنده‌ی تیزی سر می‌داد و سرش را به زیر قبای مهدی می‌چسباند.

صحنه‌ها یکی پس از دیگری جلوی چشمم رژه می‌رفتند، هنوز گوشی همراه مهدی گاهی صدای لرزشش می‌آمد و دل مرا می‌لرزاند. توی فکر بودم که بشری هم بی‌حال نشست روی زمین و خم شد روی بالش. هنوز ظرف‌های میوه و شیرینی مهمان‌های ظهر را از توی هال جمع نکرده بودم. سه ، چهار نفر از مسئولین حوزه آمده بودند برای عرض تسلیت و یک عکس بزرگ قاب کرده از مهدی با لباس طلبگی را گوشه‌ی دیوار نشانده بودند.

توی فکر بودم که با صدای ناله فاطمه به خود آمدم. دویدم سمتش ، دست گذاشتم روی سرش، داغ بود خیلی داغ. دلم آشوب شد. صدای ناله بشری هم بلند شد. دستش را گرفتم ، دست او هم داغ بود. هر دو تا دخترم تب کرده بودند. خیلی تنها بودم، اشک توی چشمم جمع شد. در این دو ماه بعد از شهادت مهدی خیلی حواسم بود که دخترها اشک و گریه و بی‌تابی مرا نبینند، اما مگر می‌شد. هر بار که دخترها بهانه بابا را می‌گرفتند، بی‌اختیار اشکم درمی‌آمد.

هر چه دار و دوای گیاهی بلد بودم تا شب به دخترها دادم. انواع جوشانده‌ها را امتحان کردم. شب شد و از ترس اینکه تشنج کنند ، شربت استامینوفن به خوردشان دادم، اما فایده نداشت. فاطمه در بغل، دست بشری را گرفتم و خودم را به درمانگاه سر کوچه رساندم. یک پاکت دارو عایدم شد و دیگر هیچ. تا دو روز هر چه کردم تب دخترها پایین نیامد. توی خانه می‌چرخیدم و هر بار که چشمم به چشم‌های درشت مهدی می‌افتاد و لبخندش را می‌دیدم، دلم می‌شکست. از نگاه سنگین بچه‌ها می‌ترسیدم و بغضم را فرو می‌دادم.

بالای سر بچه‌ها نشسته بودم و هی پارچه خیس می‌کردم و روی پیشانی داغ آنها می‌گذاشتم. دلم می‌جوشید و توی فکر بودم. ناگهان یادم آمد دو هفته بعد از شهادت مهدی ، وقتی که دخترها خیلی بی‌تابی می‌کردند. رفتم پیش یک مشاور و از او خواستم تا راهنمایی‌ام کند. او تأکید کرده بود هر چه که بچه‌ها را به یاد بابا می‌اندازد ، به حداقل برسان. بی‌اختیار افکار ذهنی‌ام را به زبان آوردم: « هر چه که به یاد بابا می‌اندازد! »

یک دفعه پیش خودم گفتم: « نکنه این عکسی که دو روز پیش آوردند ، باعث شده دخترها تب کنند!؟ »

کوبیدم به پیشانی‌ام: « یعنی واقعا میشه به خاطر اون عکس باشه!؟ »

دخترها خواب رفته بودند اما هنوز تب‌شان بالا بود. هر از چند گاهی از خواب می‌پریدند و ناله می‌‌کردند. مجبور بودم بالای سرشان بنشینم و هی پاشورشان کنم. پارچه خیس روی پیشانی و دستان لاغرشان بگذارم. سریع رفتم و عکس مهدی را روزنامه پیچ کردم و گذاشتم بالای کمد لباسی. دخترها صبح که بیدار شدند، نگاهی به گوشه‌ی هال کردند ، عکس مهدی را که ندیدند. چشم چرخاندند و دیوارها را نگاه کردند. بدون اینکه چیزی بگویند نشستند سر سفره صبحانه. دلم آشوب بود : « یعنی این تب شدید فقط به خاطر عکس بابای شهیدشان بوده؟ خدایا ! »

ظهر نشده، تب بچه‌ها قطع شد و نشستند هم‌پای عروسک‌هایشان ، مامان بازی. اشک توی چشم‌هایم جوشید نمی‌دانستم این اشک را از خوشحالی حساب کنم یا از ناراحتی . رفتم اتاق خواب و در را بستم. عکس مهدی را از توی روزنامه بیرون کشیدم. نگاهی به چشمان مهدی کردم، بغضم ترکید.

 

۰ نظر موافقین ۱ ۲۱ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۴۷
ع . شکیبا---۲۰۰
انقلاب را ندید، اما در راه انقلاب به شهادت رسید

انقلاب را ندید، اما در راه انقلاب به شهادت رسید

20 خرداد ماه 1349 یادآور شهادت عالم و مجاهدی است که اگرچه نتوانست پیروزی انقلاب را در دوران حیاتش ببیند، اما در راه تحقق این انقلاب از جانش گذشت و به عنوان اولین شهید روحانی و مجتهد نام خود را در انقلاب به ثبت رساند.

20 خرداد ماه 1349 یادآور شهادت عالم و مجاهدی است که اگرچه نتوانست پیروزی انقلاب را در دوران حیاتش ببیند، اما در راه تحقق این انقلاب از جانش گذشت و به عنوان اولین شهید روحانی و مجتهد نام خود را در انقلاب به ثبت رساند.

آیت الله سید محمد‌رضا سعیدی در دوم اردیبهشت 1308 در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد که به دلیل از دست دادن مادر در دوران کودکی تحت سرپرستی پدر بزرگوارشان به کسب علوم اسلامی پرداخت.

وی با حضور در قم در نزد آیت‌الله سید حسین طباطبایی بروجردی و امام خمینی(ره) دروس حوزوی را گذراند و با تلاش‌های فراوان توانست به درجه اجتهاد دست پیدا کند.

آیت‌الله سعیدی هنگامی که در کویت به تبلیغ مکتب تشیع مشغول بود. در سال 41 به دلیل آغاز نهضت روحانیت به رهبری امام خمینی(ره) به قم بازگشت و با فعالیت‌های سیاسی، مبارزات خود علیه رژیم شاهنشاهی را آغاز کرد.

این عالم بزرگوار بارها توسط ساواک به سکوت و خانه نشینی تهدید شد، بر همین اساس فعالیت‌های خود را در روستاهای اطراف تهران متمرکز کرد.

وی در سال 45 به دلیل سخنرانی کوبنده‌ای علیه اسرائیل بیش از دو ماه در زندان ساواک به سر برد و در سال 41 نیز با توجه به ورود تعدادی از سرمایه گذاران آمریکایی به ایران اعتراض خود را با انتشار بیانیه‌ای به زبان عربی نشان داد و علمای کشورهای اسلامی را دعوت به مخالفت کرد.

آیت الله سعیدی پس از اعلام مخالفت خود مجددا دستگیر و به زندان قزل قلعه منتقل شد و در زندان به صورت مشکوکی به شهادت رسید.

وی در زمان اوج خفقان ‌ستم‌شاهی، نگرانی خود را از تنها ماندن امام خمینی(ره) در این انقلاب بزرگ ابراز کرد. امام راحل نیز با دلی آرام تحقق این انقلاب را وعده داد و حتی در یکی از دیدار‌های خود خطاب به آیت الله سعیدی این گونه بیان کرد: من آنقدر از افرادی مثل شما خوشم می‌آید که شاید نتوانم عواطف درونی‌ام را ابراز کنم.

این عالم بزرگ و مجتهد گرانقدر در وادی‌السلام قم در جوار بارگاه حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.

مطالب مرتبط: علما و بزرگان ، شهدای انقلاب ، جنایات شاه

۰ نظر موافقین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۱۰
ع . شکیبا---۲۴۶

http://beest.ir/sites/default/files/field/image/2016/04/16/%D8%A8%D9%87%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C.jpg

آیت اللَّه سیدعبداللَّه فرزند سیداسماعیل مجتهد بهبهانی در حدود سال 1260 قمری به دنیا آمد. وی پس از تحصیلِ مقدمات علوم شرعی، راهی نجف اشرف گردید و در حوزه ی درس آیات عظام شیخ مرتضی انصاری، میرزا محمد حسن شیرازی و سید حسین کوه کمری شرکت جُست. سید عبداللَّه پس از اخذ اجتهاد، در سال 1295 ق به تهران مراجعت کرد و پس از فوت پدر، مقام مذهبی او را احراز کرد. سید با کمک هوش فطری و صراحت بیان، در حوزه ی علمی تهران به مرور به شهرت دست یافت و در شمار علمای بزرگ پایتخت درآمد. آیت اللَّه بهبهانی در جریان مشروطه، به همراه آیت اللَّه سیدمحمد طباطبایى، رهبری اصلی مشروطیت را برعهده داشت و در راه تحقق آرمان انقلابی خویش، صدمات فراوانی دید و مدتی به عتبات تبعید گشت.

وی در واقعه ی به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه قاجار، به اسارت قزّاقان درآمد و بعد از شکنجه های بسیار، با سر برهنه و چهره ی خون آلود و جامه ی پاره به باغشاه برده شد. آیت اللَّه بهبهانی، پس از اعلان مشروطیت، فعالانه در برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس ملی شرکت جُست. اگرچه خود هیچ مقام دولتی را نپذیرفت ولی در همه ی کارها نظارتِ کامل داشت.

در مجلس دوم که نمایندگان به دو گروه تندرو و میانه رو تقسیم شده بودند به حمایت از میانه روها برخاست. در این حال تندروان کمر به قتل او بستند. سرانجام آیت اللَّه بهبهانی، این روحانی آگاه و مجتهد مبارز و مقتدر در هشتم رجب سال 1328 ق برابر با 24 تیرماه 1289 ش در 68 سالگی توسط اشخاص نقابداری که به منزلِ او هجوم آورده بودند، به ضرب سه گلوله به شهادت رسید. از این عالم برجسته، 25 رساله در فقه به جای مانده است.

جریان شهادت آیت الله بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۳۷
ع . شکیبا---۳۷۰