سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رزمندگان اسلام» ثبت شده است

سوم خرداد سالروز آزادی خرم شهر گرامی باد
به مناسبت سالگرد آزادی خرمشهر؛

خرمشهر را خدا آزاد کرد

وقتی خون شهدا به ثمر نشست و خرمشهر از چنگال دشمنان رها شد، وزیدن پرچم سه رنگ ایران اوج اقتدار و نمایانگر رهایی بود.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج گلستان ،  آزادسازی خرمشهر یکی از مهم‌ترین اهداف عملیات بیت المقدس در دوره جنگ ایران و عراق بود که پس از 578 روز اشغال، در روز سوم خرداد 1361 در ساعت 2 بعد از ظهر پس از 34 روز نبرد بی‌امان به طور کامل از اشغال نظامیان عراق خارج شد.

این عملیات توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انجام گرفت. روز سوم خرداد به عنوان نمادی از پیروزی، مقاومت و ایستادگی در برابر دشمن یاد می‌شود و این روز را به عنوان روز مقاومت، ایثار و پیروزی می‌دانیم.

بازهم سخن از حماسه آفرینی دلاور مردان سرزمینم شد. ای شهیدان پاک سرشت، ای دلاورمردان آسمانی هنوزهم رشادت و مردانگی شما برسر زبان‌هاست. چه روز باشکوهی است سوم خرداد...

لحظه به لحظه آن پراز خاطرات تلخ و حتی شیرین است. لحظه‌هایی توأم با ایثار و رشادت‌های دلاورمردان. می‌خواهم تاریخ را رقم بزنم و از حماسه سبز آزادی خرمشهر بگویم. می‌خواهم از ویران شدن کوچه‌ها و خانه‌هایش، از نگاه انتظار مادر و فرزندانت، از لاله‌های شکفته از خون پاک شهیدانت، نخل‌های برزمین افتاده، از دل خون کارون و از صدای خمپاره و چرخ‌های تانک‌ها که بی‌رحمانه بر خاکت پای کوبیدند سخن بگویم.

می‌خواهم از اسارت بی‌رحمانه 578 روزت که مظلومانه در چنگال بی‌رحم دشمن اسیر بودی بازگویم. چشم زمین از قدم‌های انسان‌های بی‌رحم به تنگ آمد و صبر طاقتش تمام شد و تحمل به سر آمد. قلمی زینت داده شده به عظمت و عطوفت پروردگار می‌خواهم تا دل انگیزترین و باشکوه ترین نثرها را برایت بنویسم تا مرهمی بر زخم هایت باشد.

زمانی که خاطرات اسارت و رها شدنت را مرور می‌کنم احساس مقدسی سراپای وجودم را فرا می‌گیرد و من به تو ،به کارون همیشه خروشانت، به غیرت مردان و زنانت می‌بالم و در پیشگاه پروردگار بی‌همتا سر تعظیم فرود می‌آورم و در دل زمزمه می‌کنم که خرمشهر را خدا آزاد کرد.

خرمشهر، ای شهرآزادگی و غیرت، حماسه گاه حسین فهمیده و لحظه‌های بی‌قراری محمد جهان آرا، مسجد جامع‌ات که در دل امید پیروزی را سر می‌داد تا اینکه در لحظه رهایی‌ات پرچم پرافتخار جمهوری اسلامی ایران را بر بام خود به اهتراز در آورد.

راز این پیروزی در این بود که خرمشهر، دشت نینوا شد و ماندن در خرمشهر و دفاع از آن معنای شهادت را برخود گرفت مانند شبی که حسین بن علی (ع) یارانش را دعوت به دفاع از دین کرد. من می‌دانم که ما نعمت داشتن آزادی و استقلال، امنیت را مدیون شهیدان، اسراء و جانبازانی هستیم که دلاورمردانه جنگیدند و برای رویارویی با دشمن و جلوگیری از غارت سرزمین‌شان خود رابه آب و آتش زدند و از جان شیرین گذشته و شهادت را نصیب خود کردند. آنها عاشقانه به دیدار پروردگارشان شتافتند و نشان شهادت‌شان را تقدیم سرور و سالار شهیدان حسین کردند.

فتح خرمشهر یک حماسه تاریخی و باشکوه است. شایسته است این روز بزرگ را ارج نهیم و بر روح پاک شهیدان به ویژه شهدای خرمشهر درود فرستیم و تلاش کنیم تا این حماسه باشکوه را هم چنان زنده نگه داریم.

انتهای پیام/

http://abashahid.ir/wp-content/uploads/2014/05/jahan-ara-iman.jpg

طراحی چهره را در نمای بزرگتر با دقت ببینید.

مطالب مرتبط: دفاع مقدس ، رزمندگان اسلام ، امام خمینی (ره)

۱ نظر موافقین ۲ ۰۳ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۳۱
ع . شکیبا---۶۶۵
به گزارش راهیان نور، احمد دواتگر آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس به مناسبت روز خبرنگار، خاطره‌ای را از آن دوران نقل کرده‌ است که در ادامه آن را می‌خوانید:
 
در یکی از روزهای عملیات «کربلای ۵» ساعت ۱۰ صبح، گروهی فیلمبردار از بچه‌های صدا و سیما آمده بودند در خط دوم و اصرار داشتند حتما برای فیلمبرداری به خط اول که بیش از یک کیلومتر با ما فاصله داشت، منتقل شوند.
 
تقریباً دو روزی بود که از شهادت تعدادی از بچه‌ها گردان مکانیزه از لشکر ۲۵ کربلا گذشته بود و حسابی بچه‌های گردان از این بابت ناراحت بودند... بگذریم.
 
سر تیم این گروه فیلمبرداری از صدا و سیما، با «سید غلامرضا رهبر» بود که اصرار داشت که با نفربر به خط برود ظاهراً از قبل به آن‌ها گفته شده بود تنها با نفربر می‌شود در این مسیر تردد نمود.
 
۰ نظر موافقین ۱ ۲۲ تیر ۰۰ ، ۱۱:۴۶
ع . شکیبا---۱۵۵

http://www.neshanenews.ir/wp-content/uploads/2015/09/hdmoqadas1.jpg

سخنان امام خمینی(ره) در مورد دفاع مقدس

• ما در جنگ پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زدیم .

• ما در جنگ به این نتیجه رسیدیم که باید روی پای خود بایستیم .

• ما مظلومیت خویش و ستم ستمکاران را در جنگ ثابت نموده ایم .

• ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ایم .

• ما در جنگ ریشه های انقلاب پر بار اسلامی مان را محکم کردیم .

• البته دفاع بر هر مسلمی ، بر هر انسانی واجب است و ما به حسب امر خدا دفاع کردیم از خودمان و از اسلام.

• جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران نظام های فاسد ، در مقابل اسلام احساس ذلت کنند .

•  جنگ ما جنگ فقر و غنا بود ،جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد

آلبوم تصویری رزمندگان دفاع مقدس

رزمندگان ایلام

http://media.mehrnews.com/d/2016/07/17/3/2142985.jpg?ts=1486462047399

آلبوم تصویری رزمندگان دفاع مقدس در ادامه مطلب https://icih.ir/wp-content/uploads/2019/08/%D8%AC%D9%87%D8%AA.png

مطالب مرتبط:  شهدا و رزمندگان جبهه و جنگ  ، دفاع مقدس ، 

۳ نظر موافقین ۲ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۵۴
ع . شکیبا---۱۵۷۰

http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1389/1/12/129936_606.jpg

چند سال خانوادگی با وسیله شخصی سعادت بازدید مناطق عملیاتی خوزستان را داشتیم که خیلی با صفا بود. شلمچه که چیز عجیبیه !  خیلی با صفاست و حال و هوای مسجد جمکران را دارد.

شلمچه قطعه ای از بهشت است.

و یک سال هم یادمان شهدای طلائیه و یادمان شهدای عملیات رمضان (پاسگاه زید)

پارسال هم که رفتیم تا سوسنگرد و بستان و نهایتا تا نزدیک مرز ، یادمان شهدای چزابه ، در حالی که اصلا نمی دونستم اونجا یادمان هست!

البته دهلاویه و هویزه به دلمان ماند...

راستش خیلی باصفاست . یعنی جزء زندگی آدم حساب نمیشه . قدم زدن جای پای شهدا یه حال و هوایی داره که گفتنی نیست. بالاخره هر سفری سختی و مشکلاتی هم داره اما خوب شیرینی هر سفری هم به سختی هاشه . توکل بر خدا

البته واقعا شهدا خودشون راهنمایی می کنند . من هرچی بنویسم تا آدم خودش نره باور نمی کنه !

از ما گفتن ...

به هر طریقی شده این ایام نوروز  آدم بره ببینه و بدونه که رزمنده ها برای حفظ این آب و خاک چه کردند.

با کاروان های دانشجویی ، بسیجی ، اداری ، مسجد محل و ... خلاصه هرکدوم شده آدم حرکت کنه بره.

اگه نشد با وسیله شخصی . خانوادگی یا دوستانه .

یا اصلا چند نفری با وسیله عمومی

یه کاروان هایی هم هستند خودرو شخصی ها با مدیرش هماهنگ می کنند به اونها ملحق میشن و به صورت ده بیست ماشینه با هم بازدید می کنند. از نظر خورد و خوراک و استراحت و راوی یه محاسنی داره. از همه شهرها هم هستند. تو این لینک تلفن هاشون هست. (راهیان نور)

ولی ما با وسیله شخصی با توکل بر خدا حرکت می کردیم و می رفتیم هرجا که دلم ندا میداد و بعد هم خدا خودش هدایت می کرد و شهدا هم راهنمایی می کردن.

تو  پای به راه در  نِه  و  هیچ مپرس      خود راه بگویدت که چون باید رفت

یا علی

التماس دعا

 
 یا ابا صالح پس کی می آیی دریافت
یاران چه غریبانه ...             دریافت

راهیان نور1

http://www.iribnews.ir/files/fa/news/1395/9/27/578768_713.jpg

شلمچه قطعه ای از بهشت...

یادمان شهدای طلائیه - زاویه کوشکیادمان شهدای طلائیه

http://media.mehrnews.com/old/Original/1393/01/21/IMG13165477.jpg

یادمان شهدای تنگه چذابه

یادمان شهدای تنگه چزابه - انتهای جاده سوسنگرد و بستان

تانک عراقی 1

تانک بجا مانده از دشمن بعثی

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1389/10/20/80482_452.jpg

این هم از مردان مرد دوران دفاع مقدس

تنظیم 95/12/21

سه پایگاه اینترنتی جهت ثبت نام و راهنمایی در مورد کاروان های راهیان نور :

ستاد مرکزی راهیان نور              راهیان نور               کوله بار

۴ نظر موافقین ۱ ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۵۵
ع . شکیبا---۱۴۸۰

خبرگزاری فارس: می‌نویسم تا آیندگان بدانند فرمانده جبهه کیست

 گفتم آقاجان تو که هستی که من تو را نمی‌شناسم؛ از فرماندهان ما هستی؟ پس من چرا تو را نمی‌شناسم؛ وی به آرامی گفت: من کسی هستم که قبل از حمله، تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن!

به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، مطلبی که در ادامه خواهید خواند، روایتی زیبا از کرامات یک شهید است؛ شهیدی گمنام مانند هزاران فرزند گمنام حضرت روح‌الله که شاید تا امروز کسی نامی از او نشنیده باشد؛ او که در کربلای خیبر آسمانی شد، در دوران حضورش در جبهه خاطرات روزانه‌اش را ثبت می‌کرد به امید اینکه برای آیندگان بماند. او در یکی از خاطراتش ماجرای دیدارش با امام عصر (عج) را بعد از مجروحیت‌ روایت کرده است که معصومه سپهری نویسنده کتاب «نورالدین پسر ایران» آن را در وبلاگش منتشر کرده است:

****

 آخرین عکس شهید ورمزیاری پیش از عملیات خیبر

اولین بار دفتر شماره 10 را در بهار 75 دیدم. دفتری که بی شک یکی از اسناد زنده و ماندگار و ارزشمند دفاع جانانه مردم ما خواهد بود. دفتری که شهید «بایرامعلی ورمزیاری» شرح عملیات مسلم بن عقیل ـ مجروحیت شدیدش - گم شدن در منطقه به مدت سه روز - دیدار امام زمان - کرامات متعدد در این سه روز و ... را به قلم ساده‌اش در این دفتر باز گفته است. (به گمانم تحصیلات او تا کلاس سوم راهنمایی بوده است.) ماجرای این سال‌ها و اتفاقی که برای دفترهای دست نویس این شهید غریب آمد، بماند برای بعد؛ امروز می‌خواهم گوشه کوچکی از این دفتر را برایتان بنویسم. امروز که دیدم در دنیای گسترده اینترنت فقط سه بار نام این شهید یافت می‌شود!!!! خدا ما را ببخشد!

*******

باز هم خمپاره‌ای به میان ما آمد و منفجر شد و دو نفر از ما را گرفت. ما فقط شش نفر ماندیم. لحظات شیرین و بسیار خوبی بود... .ناگهان باز هم خمپاره‌ای به جلو ما افتاد که یک ترکش از این خمپاره به سینه حقیر اصابت کرد. خون همه جای بدنم را قرمز کرد. اسلحه و مهماتم را از کمرم باز کردم و پیراهن فرم پاسداریم را از تنم بیرون آوردم تا زخمم را ببندم. دیدم که خون زیادی می‌رود و جایی که زخمی شده امکان بستن را ندارد. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم. سوره‌های کوچک قرآن را تلاوت می‌کردم و شهادتین را از زبانم دور نمی‌کردم. 

برادر اسدالله رجب‌پور می‌گفت اگر وصیتی داری برایم بگو و ما را هم اگر شهید شدی شفاعت کن. گفتم که از برادر محمد برزگر مواظبت کنید چون یک برادرش شهید شده و فرزندی دارد. مواظبش باشید که زنده بماند. از برادران برایم حلالیت بگیرید به خصوص از برادران رحیم شهرتی و صفر حبشی. از صفر حبشی برایم حتماً حلالیت بگیر چون قبل از حمله با او یک برخورد بدی کرده بودم. ... برادر اسدالله رجب پور و حسین حاج حسنلو مرا برداشتند و از بالای تپه پایین آوردند. در همین حال من بیهوش شدم.

صبح شده و خورشید تازه طلوع کرده بود (12/7/61)... بعد از چند ساعتی بیدار شدم. دیدم یک سیدی با لباس رزم که شمشیر به طرف چپش بسته است و عمامه سبزی به سر دارد به طرف من می‌آید وقتی به چند متری من رسید من هر چقدر خواستم از جایم بلند شوم تا خودم را از این مرد پنهان کنم به خاطر زخم‌های شدیدم نتوانستم. من خیال می‌کردم شاید عراقی‌ها هستند که آمده‌اند و می‌خواهند سرم را با شمشیر ببرند چون در روزنامه‌ها خوانده بودم که عراقی‌ها سر پاسداران را می‌برند و از فرماندهانشان جایزه می‌گیرند.

سردار عاشورایی خیبر در جمع یاران/شهید ورمزیاری نفر سوم نشسته از راست

 وقتی این مرد به نزدیکی من رسید از ترس و وحشت خدا را طلب می‌کردم و راز و نیاز و استغفار می‌کردم... در حالی که برای نجات خودم تقلا می‌کردم و سعی می‌کردم خودم را بغل سنگی قایم بکنم باز هم نتوانستم تکان بخورم. شهادت را در نظرم مجسم می‌کردم... زمانی دیدم این مرد با سمایی که نور بسیار روشنی داشت به سرعت به طرف من آمد و در دست راستم نشست و دستش را به صورتم کشید به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند من تشنه‌ام. او دو دستش پر از آب بود که به من داد و خوردم و تشنگی‌ام یک مرتبه برطرف شد  باز هم من به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند. گفت صبر کن که خبر داده‌ام می‌آیند و تو را می‌برند. گفتم آقاجان تو که هستی که من تو را نمی‌شناسم از فرماندهان ما هستی پس من چرا تو را نمی‌شناسم. وی به آرامی گفت من کسی هستم که قبل از حمله تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن. در همین لحظه دانستم که او امام زمان است از جایم یک مرتبه بلند شدم تا او را ببوسم و به پایش بیفتم که دیدم هیچ کس کنارم نیست فقط چند اسلحه و مهمات کنارم است ....... در حالی که قبل از این جریان نمی‌توانستم از جایم بلند شوم.

بعد از اینکه آقا امام زمان دستش را به صورتم کشید همچون شیری از جایم بلند شدم و با دقت و حوصله به منطقه دشمن نگاه کردم. کسی را نمی‌دیدم. به خودم جرأت دادم به راه بیفتم و عقب بیایم. چند قدمی آمدم و به چند مجروح رسیدم که تکه تکه شده بودند و در حال جان دادن بودند. خیلی گریه و ناله می‌کردند آنها هم به من گفتند که یک سیدی از اینجا می‌رفت و به ما گفت که بهشت منتظر شماست. حسین علیه السلام در بهشت منتظر شماست. آنها هم امام زمان را دیده بودند اما نمی‌دانستند او امام زمان است.

در همین حال در کنار آن مجروحان دراز کشیده بودم که صدای بلندی شنیدم که به زبان ترکی می‌گفت برادران بیایید بالا نترسید ما از خود شما هستیم بالای تپه را نگاه کردم دیدم حدود 15 نفر هستند که یکی بلندگوی دستی دارد و دیگران مسلح به سلاح سبک هستند. خواستم بلند شوم و به طرف آنها بروم خوب به چهره آنها نگاه کردم دیدم اصلاً ریش ندارند و همه سبیل کلفت دارند. مشکوک شدم و زمین نشستم. فهمیدم اینها عراقی هستند که می‌خواهند ما را فریب دهند و به اسارت بگیرند این چند مجروح با صدای بلند ناله می‌کردند اما آن عراقی‌ها نه ما را می‌دیدند و نه صدای ناله و گریه ما را می‌شنیدند. اینها را من به خوبی می‌دیدم که آمدند و از یک قدمی ما رد شدند اما ما را ندیدند.

عملیات خیبر در اسفند سال 62/از راست به چپ:

روحانی شهید رضا ظفرکش، سردار شهید ورمزیاری و روحانی شهید مهدوی

 آنها رفتند و من هر چه تلاش کردم تا از این مجروحین با خودم عقب ببرم نتوانستم چون خون زیادی از من رفته بود. بالاخره کمی پایین آمدم در جایی که آب از بالای تپه جای کانال مانندی درست کرده بود دراز کشیدم. شب شده بود. من بسیار خسته و ناراحت بودم. نصف شب بیدار شدم و دیدم گشتی‌های عراقی در منطقه مشغول گشت زنی هستند خواستم اسلحه‌ای پیدا کنم اما نتوانستم. گروه دشمن از نزدیکی من رد شد. من بسیار تشنه بودم بر سر شهیدی رفتم که جنازه‌اش در آن منطقه مانده بود. قمقمه‌اش را برداشتم که پر از آب بود خوردم و باز سیر نشدم. بالای سر شهید دیگری رفتم و قمقمه او را که پر از آب بود خوردم باز هم سیر نشدم ...بسیار تشنه‌ بودم. دوباره رفتم بالای جسد شهیدی که بار اول قمقمه او را برداشته بودم ... دیدم قمقمه او باز هم پر است. خوردم و به خود گفتم خدایا این چه جریان است ... تا صبح هر وقت آب قمقمه آن شهید را برداشتم پر از آب بود که می‌خوردم و باز تشنه‌ام می‌شد و بر می‌داشتم می‌دیدم پر از اب است ... هر قدر خواستم آن شهید را بشناسم نتوانستم.

این خاطرات را در حالی می‌نویسم که اشک‌های چشمانم قطره قطره بر روی کاغذ می‌چکد و مانع از این می‌شود که قلم روی کاغذ بنویسد. این خاطرات را در حالی که می‌لرزم می‌نویسم اما به خاطر ریا و خودنمایی نمی‌نویسم فقط به خاطر این می‌نویسم که بعد از شهادت، این خاطرات روح بخش منتشر گردد تا آیندگان بدانند جبهه چیست و کی‌ها این جبهه را نگه داشته‌اند و فرمانده جبهه کیست ....."

****

شهید «بایرامعلی ورمزیاری» دو روز بعد نیز با حوادث شگفتی زنده ماند و در روز سوم دوستانش که به جستجوی زخمی‌ها بودند او را پیدا می‌کنند. او یک سال بعد در عملیات خیبر در حالی که فرمانده گردان «علی اکبر» لشکر عاشورا بود در جزیره مجنون شهید و دفتر پانزدهم خاطراتش ناتمام ماند.

او سال‌ها مفقودالجسد بود تا اینکه در سال 74 بقایای جسم مطهرش در تفحص به دست آمد و در زادگاهش سلماس کنار برادر شهیدش عبدالله به خاک سپرده شد... او مثل بسیاری از دوستانش همچنان گمنام است... .

شادی روح مطهر این شهید و ارواح طیبه تمامی شهدا صلوات

خبرگزاری فارس

یاد شهیدان https://shahidd.blog.ir

۱ نظر موافقین ۲ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۵۷
ع . شکیبا---۱۳۲۷

 

 آنچه می خوانید، دلنوشته ای ست جانسوز از دختر سردار شهید محمد رحیم بردبار؛ فرمانده واحد تخریب لشکر ویژه 25 کربلا ، که در یادواره شهدای سرافراز شهرستان شهرستان نکاء قرائت شد. این سردار شهید، بعد از شش سال حضور مستمر در جبهه های نبرد در روز جمعه 13 تیرماه سال 1365 در حالی که برای اقامه نماز، وضو ساخته بود بر اثر اصابت ترکش بمبهای هواپیمای عراق به شهادت رسید:

 

دلم، بهانه پدر را گرفته است. به من گفتند باید حرف دلم را در جمع همرزمان پدر و دیگر بسیجیان بگویم. از کجا بگویم؟ از شهیدان که معراج مردان مومن اند یا از شهید که زنده تاریخ است؟  به راستی هنوز برایم واژه شهادت هجی نشده است ، چرا که برایم سخت است که باور کنم که کسانی جان خود را به خطر انداختند و به دره های آتش قدم نهادند و آماده شدند در جوی خون بغلتند، آن هم در چه روزهایی؛ روزهای زیبا نوجوانی و جوانی.

 برای من که نوجوانی هستم و هر روز منتظر روز های طلایی جوانی، مردانگی این جوانان باور کردنی نیست. آنان جزء عشق به خدا چیزی در دل نداشتند و با همین دلهای عاشق به جنگ با قدرتمندترین ارتش خاورمیانه رفتند و بعد از هشت سال دفاع مقدس بالاخره دشمن را به زانو در آوردند.

ادامه ...

۱ نظر موافقین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۵۹
ع . شکیبا---۵۴۴

دکتر بهشتى بهش گفته بود «مى خواهیم حفاظت از امام رو بسپریم به گروه شما. مى تونین؟ یک طرحى باید بدین که شوراى انقلاب رو راضى کنه.» شب تا صبح نشست و طرح حفاظت را نوشت. قبول کردند. فرداش روزنامه ها نوشتند «چهار هزار جوان مسلح از امام محافظت مى کنند.»  شهید بروجردی

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی

http://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim//Uploaded/Image/1394/02/31/139402312017438505342214.jpg

کمیته حفاظت

با اوج گیری روند انقلاب اسلامی در دوازدهم بهمن 1357 و هم زمان با ورود پیروزمندانه حضرت امام رحمه الله به ایران، به امر شهید بهشتی و با نظارت شهید حاج مهدی عراقی، مسؤولیت تشکیل و سرپرستی حفاظت از رهبر کبیر انقلاب به شهید بروجردی محول شد. این مسؤولیت در حالی به ایشان و گروهش محول گردید که سازمان منافقین خلق، از پاریس پیشنهاد حفاظت از امام را به خاطر بهره برداری های تبلیغاتی و سیاسی داده بودند، اما شهید بروجردی با دادن طرحی دقیق و مسلح کردن حدود چهار هزار نفر، موفق شد نظر مثبت اعضای شورای انقلاب را جلب کند. بدین ترتیب، آن ها با موفقیت تمام، در مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا و از آن جا تامدرسه رفاه، با وجود سیل جمعیت و وجود عناصر ناپاک باقی مانده از رژیم منفور پهلوی، از امام محافظت کردند.
 
پس از آن هم شهید بروجردی، دست به کار تشکیل و سازمان دهی یگان حفاظت از محل سکونت امام در تهران گردید. ایستگاه انقلاب فعالیت های انقلابی شهید بروجردی پس از سرنگونی رژیم منحوس پهلوی وپیروزی انقلاب، دامنه گسترده تری پیدا کرد. وی که مسؤول حفاظت از محل سکونت امام بود، یک ایستگاه تلویزیونی راه اندازی کرد. که پیام ها و اعلامیه های لازم، از آن برای مردم پخش می شدو به «ایستگاه انقلاب» معروف گشت. هم چنین شهید بروجردی و یارانش، از راه شنود مکالمات، موفق شدند توطئه های بزرگی را در نطفه خفه کنند و در شناسایی و دستگیری عوامل شکنجه و اختناق رژیم و نیز جمع آوری اسناد و اطلاعات مربوط به آنان، نقش حساسی راایفا کنند که در ادامه این حرکت، مسؤولیت سرپرستی زندان اوین به عهده شهید بروجردی گذاشته شد.

http://www.aviny.com/news/83/02/31/brojerdi.jpg

http://cinemapress.ir/d/2010/12/01/4/32504.jpg?ts=1409914545000  http://sejjil.persiangig.com/image/military/other/sardaran-shahid/22_8707130587_L600.jpghttps://rasekhoon.net/userfiles/Article/1390/03/00232491.JPG

http://gallery.military.ir/albums/userpics/250327628203611039143675893581944168.jpg

خاطراتی از شهید بروجردی از زبان خانواده و همرزمان


رهبر ما می‌گوید که هیچ اختلاف و تفرقه ای بین شیعه و سنی نیندازید. همرزمان پدرم تعریف می‌کنند که همیشه کتاب نهج‌البلاغه در جیب پدر بنده بوده است با وجود این که خیلی به شیعه بودن خود افتخار می کرده و همیشه نهج البلاغه همراه او بوده اما وسط مردم کردستان و جامعه تسنن موفق بوده و عامل موفقیت این است که به ریشه های اصلی می پرداخت.
پدرم آن جا هم از حضرت علی(ع) می‌گوید و وسط جمع نماز می‌خواند و او را به عنوان امام جماعت پیش نماز قرار می‌دهند. وقتی ریشه ها را بگیرید و با حرف مذهب خودشان حرف بزنید به دل شان می نشیند ...

گفتگوی اختصاصی نسیم با دختر شهید بروجردی

مطالب مرتبط :دهه فجر ، امام خمینی(ره) ، شهید بروجردی

۰ نظر موافقین ۱ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۳
ع . شکیبا---۱۲۸۲