گفتوگو با همسر شهید ابوذر امجدیان اولین شهید مدافع حرم شهرستان سنقر و کلیایی
به گزارش سهیل سنقر، شهدای مدافع حرم تربیتیافتگان مکتب اهل بیت هستند و این روزها سربازی اهل بیت پاداشی به ارزشمندی شهادت دارد. شهید ابوذر امجدیان که نام خود را به عنوان اولین شهید مدافع حرم شهرستان سنقروکلیایی به ثبت رسانده است، عشق به اهل بیت را از روضههایی به عاریه دارد که از کودکی پای آنها بزرگ شده بود. چنین عشقی بود که باعث شد او در آبان ماه سال 94 مصادف با تاسوعای حسینی به شهادت برسد. در گفت و گو با مریم امجدیان همسر شهید نگاهی گذرا به زندگی یکی دیگر از ستارگان آسمان دفاع از حرم میاندازیم.
گویا شهید ، زاده روستا بودند؛ آشناییتان هم در محیط روستا صورت گرفت؟
بله، من و همسرم هر دو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانه ما و خانه پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. خودش بر حسب اتفاق یک بار من را دیده و با خانوادهاش مسئله را در میان گذاشته بود. ابوذر پاسدار بود. من همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم. همان روز از سختیهای زندگی با یک نظامی برایم گفتند و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چند ماهی در مأموریت باشند و من هم پذیرفتم. اما هرگز فکر نمیکردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه 72 سکه، در اول آبان ماه سال 1389 ازدواج کردیم. من توفیق داشتم شش سال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم.
شهید امجدیان را هم به عنوان همسر و هم به عنوان یک انسان که لیاقت شهادت در دفاع از اهل بیت را پیدا کرد چطور شناختید؟
ابوذرم بسیار مهربان و دلسوز و بسیار شوخ طبع و خیلی متواضع بود. همیشه من را میخنداند و میگفت خوشحالم که میتوانم بخندانمت و شاد ببینمت. به من خیلی احترام میگذاشت و در کارهای کشاورزی کمک حال خانوادهاش بود. با هر کسی متناسب با سن و سالش رفتار میکرد. چیزی که در شهید بیشتر به چشم میآمد عشقش به اهل بیت بود.
همسرم به ظواهر خانه و زندگی اهمیت میداد اما دلبسته مال دنیا و مادیات نبود. با توجه به ویژگیهایی که از ایشان سراغ داشتم شهادت لایقش بود. ابوذر عاشق شهدا بود. عکس شهید چمران را داخل کیف سامسونتش چسبانده بود.
به نظر شما این گذاشتن و گذشتن برای رزمندگان مدافع حرم دشوار نیست؟
اشتباه است که تصور کنیم مدافعان حرم دلبسته خانواده نیستند و دلتنگ نمیشوند. اصل کار همین است که میگذارند و میروند یعنی هنر گذشتن از تعلقاتی چون زن و فرزند را دارند. من بسیار وابسته ابوذرم بودم. هرگز دوست نداشت که ناراحتی من را ببیند. همواره با الفاظ عاشقانه من را صدا میکرد و هر روز یادآوری میکرد که چقدر من را دوست دارد. اگر کسی پیشم بود با زبان عربی ابراز علاقه میکرد و میگفت: «انی احبک.» یک روز به ابوذر گفتم چرا انقدر مأموریت میروی من تاب دوری تو را ندارم. گفت یادت هست روز اول از زندگی با یک نظامی برایت گفتم. یادت هست گفتم مأموریت کاری من زیاد است و تو قبول کردی. راست میگفت. شرط کرده بود. اما من عاشقش بودم و دوریاش من را رنج میداد و به خاطر او تحمل میکردم. ابوذر به دوستانش هم گفته بود من میخواهم بروم اما همسرم مخالفت میکند. او میگفت اگر اجازه بدهی تا من بروم دفعه بعد با هم به زیارت میرویم. مخالفت من به خاطر این بود که طاقت دوریاش را نداشتم. وقتی سردار همدانی شهید شد با ابوذر تماس گرفتم که نرو خطرناک است. ابوذرم گفت سردار همدانی فرمانده بودند، من یک نیروی ساده هستم. من لیاقت شهادت را ندارم. منتها او هم لایق بود و شهید شد. بعد از شهادتش خیلی بیتابی میکردم تا اینکه به خوابم آمد و من را دلداری داد و دستم را گرفت و گفت اینقدر گریه نکن. بیقرار نباش من همیشه در کنارت هستم. از آن روز تا حالا وجودش را در کنار خودم احساس میکنم.
از اولین روزهایی که حرف از رفتن و دل کندن در خانهتان مطرح شد برایمان بگویید.
خانواده خودم خیلی مخالف بودند که او برود. ابوذر از رفتن به سوریه و مدافع حرم شدن برای من بسیار صحبت میکرد. من اما بیقراریهای خودم را داشتم و راضی نمیشدم. بار اول بیخبر از من رفت. ابتدا من را به مناسبت عید قربان به روستا آورد و گفت که باید برای مأموریت به شمال برود. من هم چند روزی در منزل پدریام ماندم. بعد از چند روز با من تماس گرفت و از من خواست که کاغذ و خودکار آماده کنم تا آنچه میگوید را یادداشت کنم. همانجا فهمیدم که قصد رفتن به سوریه دارد. دلم لرزید و گوشی را زمین گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن. در نهایت راضی شدم که برود. پدرش مخالفتی با رفتنش نداشت اما مادرش بیتاب بود و گریه میکرد.
پس چطور راضی شدید؟
وقتی مخالفت میکردم، میگفت دستور ولایت است. حسین زمان یاری میطلبد. میگفت من کرمانشاهی هستم، با غیرتم باید برای دفاع از اسلام برای دفاع از عمه سادات بروم. روز آخری که از هم جدا شدیم برایم با لهجه کرمانشاهی شعر میخواند و میگفت موقع عصر دیدمت.ای کاش نمیدیدمت! با من شوخی میکرد و میخندید. اما آرام و قرار نداشت. دلش را کنده بود برای رفتن. قبلاً مأموریتهای داخل کشور که میرفت قسم میخورد که سالم برگردد. ولی برای رفتن به سوریه به ابوذرم گفتم که قسم بخورد سالم برمیگردد، اما او قسم نخورد و گفت سلامتی من را از خدا بخواه. من هم در جوابش چیزی نگفتم. وقتی رفته بود تهران تا از آنجا به سوریه برود برایم پیامک زد که: «سلام عزیز دلم دارم میرم فرودگاه ، دوستت دارم.» این پیامک آخرش بود. وقتی خواندمش احساس کردم دیگر او را نخواهم دید.
شنیدهایم که همسرتان در همان اعزام اول به شهادت رسیدند؟
بله، ابوذر 17 مهرماه 1394 راهی شد. 14 روز در منطقه بود که به شهادت رسید. تاریخ اول آبان ماه 1394مصادف با تاسوعای حسینی و همچنین مصادف با سالگرد ازدواجمان. آن روز حال عجیبی داشتم. دائم در خانه راه میرفتم. روز تاسوعای حسینی بود. آشفته بودم و از چشمانم اشک میآمد. روز بعدش هم که عاشورا بود و من حالم بدتر شده بود. برای جاریام از خاطراتم با ابوذر میگفتم. من بیخبر از شهادت ابوذرم برایش اشک میریختم.
خبر شهادت همراه زندگیتان را چگونه شنیدید؟ واکنشتان چه بود؟
ابوذرم روز جمعه شهید شده بود. اما ما روز دوشنبه از شهادت ایشان مطلع شدیم. دوشنبه صبح همراه برادرم به خانه مادر شوهرم رفتیم و مادرم را آنجا گریان دیدم. تازه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است و مادرم گفت ابوذرت شهید شده، باور نمیکردم چون سالگرد ازدواجمان زنگ زد و تبریک گفت. بعد هم به من گفت تا پنج روز دیگر نمیتواند تماس بگیرد. من منتظر تماسش بودم که خبر شهادتش را دادند. با خودم میگفتم میروم معراج شهدا آنجا ابوذرم بیدار میشود. هنوز امید داشتم که زنده باشد. چند شب اول اصلاً نمیخوابیدم و عکس او را در آغوش میگرفتم و بیقراری میکردم. با خودم میگفتم اگر پیکرش را بیاورند من نمیتوانم زیارتش کنم. اما وقتی پیکر را آوردند و دیدمش آرام شدم. فقط میبوسیدمش. این دیدار با پیکرش آرامم کرد.
از نحوه آسمانی شدنش اطلاع دارید؟
او 14 روز در سوریه بود. گویی خمپارهای به اطرافشان اصابت میکند و ایشان از سمت راست دچار مجروحیت میشود. لبش پاره شده بود، چند ترکش به سینهاش خورده و پای راستش قطع شده بود. ابوذر قبل از شهادت به من گفته بود اگر اتفاقی برایم افتاد، نکند پیش دوستانم بیقراری کنی. مراقب رفتارت باش. ناراحتی نکن. از اینکه ابوذرم به آرزویش رسیده خوشحالم و افتخار میکنم که لیاقت همسری شهید مدافع حرم را پیدا کردهام. ان شاء الله ادامه دهنده راه شهیدانمان باشیم. امیدوارم حضرت زینب(س) قبول کنند و من را هم در زمره مدافعان حرمشان قرار دهند.
این روزها برخی سعی میکنند در راه مدافعان حرم شبهه ایجاد کنند، پاسخ شما به این حرفها چیست؟
شوهر من به ندای نایب امام زمان خودش لبیک گفت. به ندای امام خامنهای. او آرزوی شهادت را داشت. او داوطلبانه رفت و هر زمانی هم که مأموریت سوریهاش عقب میافتاد بسیار دلخور میشد و میگفت حضرت زینب(س) من را نطلبیدهاند. ابوذر به من و زندگیاش دلبستگی داشت. قیمت گذشتن از این دلبستگی چیست؟ برخی که سعی میکنند انگیزههای مادی را علت حضور مدافعان حرم در جبههها معرفی کنند، خودشان لحظات بودن در کنار خانواده را چه قیمتی میگذارند. بگذریم از اینکه اصلاً ابوذر به این چیزها فکر نمیکرد. شکر خدا زندگیمان از لحاظ مادی چیزی کم نداشت و از زندگیمان راضی بودیم. او از زندگیاش برای یک هدف والا گذشت. تا هدف قرب الهی نباشد هیچ انسانی جان خود را به خطر نمیاندازد. از اینها گذشته اگر عزیزت نباشد دنیایی مال و اموال به چه دردت میخورد؟
عموم مردم از شهیدشان چطور استقبال کردند؟
تشییع باشکوهی برای ابوذر گرفته شد. اولین مدافع حرم شهرستان سنقر بود و برای همین مردم شهیدپرور که شهدا را از خودشان میدانند باشکوه هر چه تمامتر در مراسم شهید حاضر شدند و خیلی عالی از شهید شهرشان استقبال کردند. ابوذرم را در نهمین روز از آبان ماه سال 1394 در روستای خودمان سهنله به خاک سپردیم.
از مسئولیتشان در جبهه اطلاعی داشتید؟
مسئولیتشان فکر میکنم بیسیم چی بودند. هر زمانی از مسئولیتش میپرسیدم طفره میرفت و پاسخ نمیداد. وقتی میگفتم درجهات چیست میگفت، من سرباز امام زمان هستم. با شهادتش متوجه شدم چه درجهای دارد. راست هم میگفت سرباز آقا بود که در رکاب مولایش در روز جمعه به شهادت رسید و در روز جمعه تشییع و به خاک سپرده شد و چهلمین روز شهادتش با اربعین اباعبدالله مقارن شد.
دلتنگ ابوذر که میشوید چه میکنید؟
دلتنگ که میشوم با او هر لحظه صحبت میکنم. من به تلفن همراهش پیام میدهم ولی او دیگر جواب پیامکهای من را نمیدهد.
هنوز هم منتظر تماسش هستم. هر جا که میخواهم بروم مینویسم و از او اجازه میگیرم و میگذارم روی لباسهایش. میروم سر مزارش و با او حرف میزنم و از کارهایم میگویم. سر سفره که مینشینم خیلی جای خالیاش را حس میکنم. این روزهایم من را به یاد زنان صبور دوران جنگ میاندازد که صبوری کردند و پیروزی نصیب ما شد.
همرزمانش از همسرتان و چگونگی حضورش صحبتی نکردند؟
یکی از همکارانش میگفت ابوذر همیشه سر کار روی یک برگه مینوشت: شهید ابوذر امجدیان. خوش به سعادتش و به او غبطه میخورم و میگویم ابوذرجان مگر قول ندادی بروی و بعد بیایی من را ببری سوریه زیارت. همرزمانش از جسارت و شجاعتش هم برایم بسیار میگویند. تعریف میکردندکه همیشه آقا ابوذر با روی گشاده به عملیات میرفت و به رزمندهها میگفت بچهها بدوید بروید عملیات بدوید برویم حمله و همه میخندیدند. دوستش میگفت لحظات آخر آب برایش بردم و او نخورد و با لب تشنه به دیدار اربابش امام حسین(ع) رفت.
چه درد دلی با حضرت زینب(س) دارید؟
می خواهم بگویم عمه جان، ابوذرم آمد تا مدافعت شود. هوای من را داشته باش. هوای بیقراریهایم را و دل بیتابم را. خانم جان دست من را هم بگیر تا بتوانم مدافعت شوم. تو خود میدانی که من چقدر ابوذرم را دوست داشتم و او را به تو هدیه کردم. من از دوستداشتنیترین زندگیام گذشتم تا به لبخند رضایتی از تو برسم. من از او گذشتم تا تو بار دیگر بندهای اسارت را نبینی. بیبی جان عاقبت من را هم چون ابوذرم شهادت قرار بده و زیارتی که حلاوتش طعم تلخ فراق را از من دور کند./روزنامه جوان
منبع: گفتوگو با همسر شهید ابوذر امجدیان
گفتگویی با پدر شهید ابوذر امجدیان
به گزارش سهیل سنقر، شهید والامقام کربلایی ابوذر امجدیان در روز 28 مرداد ماه سال 1365 هـ.ش در شهرستان سنقر روستای سهنله در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد.
شهید ابوذر در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد دبستان شد. در دوران تحصیلش از هوش و استعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت دوران دبستان را در مدرسه آیت اله خامنه ای روستای سهنله و دوره راهنمایی در مدرسه بنیاد 15 خرداد همان روستا طی کرد؛ شهید امجدیان همچنین دبیرستان را درشهرستان سنقر شهید محمد هدایتی و رشته نقشه کشی را در هنرستان صنعتگران پشت سر گذاشت ودر آن 3سال دبیرستان دانش آموز نمونه اخلاقی وعلمی بود، ایشان همچنین دانشجوی رشته آی.تی بود که در ترم آخر تحصیلشان به فیض شهادت نایل آمد.
گفتگو با خانواده شهید
خانواده شهید آرام و صبورند. زندگی ساده و بی ریایی دارند؛ وقتی با آنان به صحبت می نشینی عشق و ایمان به اسلام و انقلاب در گفته هایشان موج می زند؛ ابوذر دارای یک برادر دوقلو و دومین فرزند خانواده بود؛ جوانی که خوشرویی و ایمانش زبان زد همگان است، هنوز هم که از این شهید بزرگوار سخن به میان می آید نزدیکان و دوستان وی از غم نبودن ایشان متاثر می شوند و البته به حال خوش این شهید که توانست به فیض شهادت نایل آید غبطه می خورند، شهیدی که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به لقاء الله پیوست و به آرزوی دیرین خویش که شهادت در روز تاسوعا بود دست یافت...
به صحبت با پدر بزرگوار این شهید می نشینیم...
گفتگو با پدر شهید:
پسرم عاشق ولایت و رهبری بود
پدر شهید که با شنیدن نام ابوذر اشک در چشمانش حلقه می زند این چنین می گوید:
ابوذر همیشه فرزند نیکی برای من و مادرش بود. ایشان هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می آورد و از این راه به خانواده خود کمک قابل توجهی می کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.
ایشان ادامه می دهند: "هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمی گشتم، بادیدن فرزندانم همچون ابوذر تمامی خستگی ها و مرارت ها را از وجودم پاک می شد"
ابوذر به انجام معنویات و عبادات علاقه فراوانی داشت، ابوذر از سن 9 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیب های زندگی و کاری، هرگز نمازش ترک نشد.
اشتیاق ابوذر به مسجد رفتن وقرآن خواندن حدی بود که هروقت صدای اذان را می شنید دست از کار می کشید و روانه مسجد می شد و تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا و نیایش برنداشت.
پدر شهید ادامه می دهد: پسرم همیشه نماز اول وقت را بر همه چیز مقدم می شمرد ؛ قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. پسرم عاشق ولایت و رهبری بود و عاشق این بود تا برای اسلام و انقلاب جان خویش را فدا کند.
ابوذر همچنین هیچگاه از یاد همنوعان غافل نمی شد با آنکه سن زیادی نداشت اما همیشه سعی می کرد تا حد امکان گره گشای مشکلات همنوعان و دوستان و آشنایان باشد. آن چیزی که برای او مطرح نبود خواب و خوراک و استراحت بود. هر زمان که برای دیدار خانواده اش به روستا می رفت، در آنجا لحظه ای از گره گشایی مشکلات و گرفتاری های مردم باز نمی ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلق الله بود. ابوذر در خوش خلقی و برخورد نیک با همسایگان و اقوام زبانزد بود و همه او را دوست داشتند...
ابوذر در سال 1383 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در سال 1385 به استخدام سپاه پاسداران در آمد غریب به 3 سال در سپاه جوانرود خدمت کرده وبعداز آن عضو نیروهای یگان ویژه صابرین سپاه تهران شد .
ایشان سپس در رشته آی.تی دانشگاه جامع امام حسین (ع) تهران پذیرفته شده و مشغول به تحصیل شدند، ابوذر علاقه زیادی به تحصیل داشت و سعی می کرد با وجود مشغله کاری و زندگی به درس خواندن هم برسد که تا دوران تحصیل ( ترم آخر بودند که شهید شدند) را هم با موفقیت طی کردند.
پدر بزرگوار شهید همچنین می گوید: پسرم چون شمع می سوخت و چونان چشمه ساران در حال جوشش بود و یک آن از تحرک باز نمی ایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود؛ خدا رو شکر که لیاقت داشتیم چنین فرزندی تربیت کنیم که نامش جزو مدافعین حرم حضرت زینب (س) باشد.
گفتگو با برادر دوقلوی شهید:
برادرم به امر ولایت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در این راه جان دهد
حجت الاسلام طالب امجدیان برادر دوقلوی ابوذر نیز با تایید صحبت های پدر می گوید: من و ابوذر دوقلو بودیم و به همین دلیل دوستی و وابستگی زیادی بینمان حاکم بود، ما خیلی به هم نزدیک بودیم.
ایشان شش ماه قبل و به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم ثبت نام کردند و به خانواده گفتند که هر آن ممکن است به سوریه اعزام شوند تا اینکه روز عید قربان به ما گفتند که اسمشان برای اعزام درآمده است و تقریبا یک هفته بعد از عید سعید غدیر به سوریه و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) اعزام شدند.
مادرم به سبب عاطفه و مهر مادری که در وجودشان است بعد از اعزام و شنیدن اینکه ابوذر برای دفاع از حرم به سوریه مشرف شده خیلی بی تابی می کردند و نگران بودند و دایما دست به دعا بودند ولی ابوذر با همان روحیه آرام و دوست داشتنی اش همیشه در تماس هایش با خانواده و مخصوصا به مادر دلداری می دادند و مادر را آرام می کردند ؛ به همه می گفتند برایم دعا کن که شهید شوم و به آرزویم برسم و همانطور هم شد که این والامقام خواسته بودند و دقیقا در روز تاسوعای حسینی(ع) به شهادت رسیدند.
برادر من انسانی بود که برای خدا کار می کرد و اخلاص در عمل از ویژگی های بارز او بود، ایشان یکی از افراد درجه اولی بود که همیشه ماموریت های سنگینی بر عهده اش قرار داشت. کربلایی ابوذر با خضوع و خشوعی که در مقابل خدا و در برابر دلاورمردان پاسدار داشت، در مقابله با دشمن همچون شیری غرّان که برای خدا و ولی فقیه زمان خود همه چیز خودش را فدا کرد و از زندگیش گذشت. او واقعا به امر ولایت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، که عاقبت هم چنین کرد. همیشه سفارش می کرد تقوا پیشه کنیم و تابع رهبری باشیم. همچنین ابوذر از زمان طفولیت، روحی لطیف ،عبادی و نیایشگر داشت.
وی همچنین در خصوص شهادت این شهید بزرگوار می گوید: وقتی خبر شهادت ابوذر را شنیدم با عجله خودم را به سنقر رساندم، هرگز آن لحظات از یادم نمی رود چه غمی در خانه مان برپا شده بود،اشک های بی امان مادر، بی تابی های پدر و... اینکه ابوذر به این زودی تنهایمان گذاشت آزارمان می دهد اما از این خوشحالم که برادر عزیزم با اهدای جان گرانمایه خویش در راه اسلام به شهادت رسید و توانست ذخیره ای برای آخرت پدر و مادرم باشد، خوشا به سعادتش که توانست این چنین پاک و عاشقانه به دیدار حق بشتابد وبه آرزویش که شهادت بود برسد... ابوذر واقعا انسان لایق و وارسته ای بود که توانست شهد شیرین شهادت را بنوشد و افتخاری برای همه ما باشد...
گفتگو با دوستان شهید:
ابوذرجان شهادتت مبارک
دوستان شهید ضمن برشماری صفات و خصلت های نیکوی ایشان، در وصف این شهید عزیز می گویند:
تو فرزند کدام نسل پاکی؟ تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟ چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟ کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟ به کجا سفر می کنی؟ دور از خانه و شهر خویش؟! دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟ تو اى سبزترین بهار جاوید! اى نشان بى نشانها! اى آیینه نور! اى راز سر به مهر! اى بیکران ! تو آن روز خروشیدى و امروز... باور نمی کنم که با آن همه خروش در خاک خفته اى! اى که حضور دریایى تو در آسمان ها جارىتر از رودهاست! هنوز تپش امواج پرخروش غیرتت لرزه بر اندام دشمنان می افکند. ما خفتگان در ساحلت غرقه به طوفانیم و تو چه آرام، در پهنه بیکرانت، حیرتمان را به نظاره نشسته اى. چه زیباست قاب عکس خالی ات بر دیوار قلبمان. هنوز در صفحه صفحه تاریخ، تفسیر حدیث جاودانگی ات را می نویسند و چه زیباست شعر دلتنگی هامان...
هنوز کوچه ها در انتظار ترنم گامهاى سبز تواند. آسمان تاریک شهر در التماس تابش چشمهاى توست. اى تفسیر سرمستى و اى نغمه شوریدگى! نزدیک است پرنده قلبم در کنج تنهایى جان سپارد. گوش کن! ثانیه ها به امید بازگشت تو در تپش اند. دل من تفسیر کتابنامه انتظارت را تا انتهاى جاده هاى بى کسى از بر کرده است، تا شاید آغاز کنى روزى را مثل آغاز بهار. باز هم می گویم که دلم منتظر توست. ابوذرجان شهادتت مبارک . عجب عطر عاشورایی بخشیدی به دیارمان. ما حقیر و کوچکیم در برابر عظمت شما. کاش میدانستم در جوار زینب کبری در روز عاشورا زمزمه ات چه بوده برای مادرت وخواهرات حتما صبر زینبیه طلب کردی...
شهید امجدیان چطور به شهادت رسیدند؟
برادر دوقلوی شهید می گوید: برادرم بیسیم چی بودند اما در عملیات ها شرکت می کردند و در تماس هایشان می گفتند که به منطقه می رویم و به دفاع مشغولیم؛ تا اینکه شهید کربلایی ابوذر در یکی از ماموریت ها خود در سوریه به همراه یکی دیگر از دوستانش به نام شهید میر دوستی، در راه دفاع از حرم دعوت حق را لبیک گفتند و سرانجام در 1 آبان ماه سال 1394که ساعت هشت و نیم صبح روز تاسوعای حسینی به لقاء خداوند شتافتند.
آری شهید ابوذر امجدیان عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه ای برای دیگران بود که جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش می کرد و سخت ترین و مشکل ترین مسئولیت های کاری و خانوادگی را با کمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر می پذیرفت و در نهایت هم به دیدار معبود شتافت چه عاشقانه و چه عارفانه و سبک بال...