سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، شهید سرلشکر ولی الله فلاحی، به سال 1310 در  کولج شهرستان طالقان به دنیا آمد. چهارده ساله بود که برای ادامه تحصیل به تهران رفت. سه سال اول دوره متوسطه را در دبیرستان علامه گذراند و سه سال دوم را در دبیرستان نظام.

شهید فلاحی در مهرماه سال 1330 به دانشکده افسری رفت. دوره کارشناسی علوم و فنون نظامی را سه ساله تمام کرد و با درجه ستوان دومی، خدمت خود را در نیروی زمین ارتش- در لشکر 92 زرهی اهواز- شروع کرد.

وی به سال 1337 به تهران بازگشت و در سمت فرماندهی گروهان دانشجویان و بعدتر، فرماندهی گردان دانشجویان دانشگاه نظام وقت، انجام وظیفه کرد. سالهای 39 تا 43 را در آمریکا، با طی دوره پرسنل نظامی و دوره عالی آجودانی گذراند. تجربیات او در آمریکا باعث شد که دوره مقدماتی آجودانی را به سال 1341 و دوره عالی را به سال 1343- در دانشگاه نظام وقت- تاسیس کند.

به سال 1348 افسر عملیات منظم دایره عملیات ستاد نیروی زمینی بود که به او ابلاغ می شود دوره فرماندهی و ستاد (دافوس) را بگذراند. پس از اتمام دوره دافوس، مدیریت دانشکده و فرماندهی و ستاد به وی واگذار شد و هشت سال در این مقام ماند. به سال 1351 به عنوان افسر ایرانی ناظر صلح سازمان ملل در آتش بس ویتنام، با درجه سرهنگ دومی- به همراه گروه دیگری از افسران ایرانی- به آن کشور رفت و تا اواسط سال 1353 در آنجا ماند.

پس از بازگشت از ویتنام، دو مرتبه در دانشکده فرماندهی و ستاد به تدریس ادامه داد تا آنکه به تاریخ 12 مهر 1357، به درجه سرتیپی ارتقا پیدا کرد و در سمت معاونت فرماندهی مرکز پیاده شیراز مشغول کار شد.

با پیروزی انقلاب اسلامی، حکم بازنشستگی سرتیپ فلاحی صادر می شود ولی با اصرار و حکم سپهبد شهید قرنی- اولین رئیس ستاد مشترک- و موافقت های شورای عالی انقلاب اسلامی، به خدمت اعاده و با عنوان فرمانده نیروی زمینی به خدمت خود در ارتش ادامه می دهد.

در اواخر سال 1357، چند روز پس از انتصاب تیمسار فلاحی به فرماندهی نیروی زمینی، گروهک های تجزیه طلب، پادگان سنندج را محاصره می کنند. افسر نگهبان بلافاصله با کمیته انقلاب تماس می گیرد و دستور می گیرد که با همان دو گروهان مستقر در پادگان مقاومت کند.

صبح روز 25 اسفند 1357، تیمسار فلاحی از حمله به پادگان سنندج باخبر می شود و با مراجعه به لشکر یکم گارد سابق مستقر در لویزان درصدد جمع آوری نیرو قرار می گیرد و در عرض یک روز سه گردان سازماندهی می کند و آنها را به کرمانشاه و بعد سنندج می فرستد.

شش ماه بعد، در سحرگاه 24 مرداد 1358 شهر پاوه به محاصره گروهی از چریک های ضد انقلاب در می آید. تیمسار فلاحی به همراه شهید دکتر مصطفی چمران و فرمانده سپاه پاسداران، با هلی کوپتر خود را به پاوه می رسانند. دامنه تهاجم تا به سنندج کشیده شده است.

امام (ره) در 28 مرداد 1358 ابلاغ می کنند که اشرار سریعا و با تمام قوا سرکوب شوند. سرانجام به ساعت 6 بامداد روز 28 مرداد 1358 شهر پاوه دوباره به دست نیروهای ارتشی و بسیجی آزاد می شود و عناصر ضدانقلاب متواری می گردند.

فلاحی در نامه هایش سختی اوضاع در غائله کردستان و منطقه پاوه را چنین توصیف می کند:«مهاجمان وارد بخشی از شهر پاوه شده بودند. [آنها] پزشکان و حتی بیماران را سر بریده بودند.

سر یک پاسدار را با موزاییک از گردنش جدا کرده بودند. شهر در آستانه سقوط بود.

... نیمه های شب آخرین پیام شهید چمران را دریافت کردم. هنوز هم آن را با خود دارم. فقط نوشته بود: “تیمسار فلاحی! خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ”.»   

وی در بخشی دیگر از دست‌نوشته هایش می نویسد: «من و چمران روزه بودیم. از افطار که خبری نبود، سحر هم که چیزی نخوردیم. سحر قدری آب خوردم تا بتوانم روز بعد را روزه بگیرم. این اوضاع شهر بود...»

تیمسار فلاحی در کشاکش درگیری با گروهک های مسلح نیز از هجمه انقلابی نماها مصون نماند. این اتهامات هنگامی به او نسبت داده شد که مشغول سازماندهی نیروی زمینی، برای مقابله با نیروهای مسلح کردستان بود. فلاحی در قسمتی از نامه اش به هادوی- دادستان وقت انقلاب- در پاسخ به اتهامات چنین نوشت:«تاریخ انقلاب ایران و ملت حق شناس و کبیر ایران، درباره سرتیپ ولی فلاحی بعد از او قضاوت خواهد کرد و سرانجام قضاوت نهایی در رستاخیز الهی و با رای خدا اعلام خواهد شد...»

خبرگزاری فارس: نه از مرگ می‌ترسم نه از سرزنش‌های اهل زمان  

این هجمه علیه فلاحی با نسبت دادن اتهاماتی چون ضدانقلابی، برانداز و... و بیان جملاتی چون «کارنامه سیاه و مشکوک تیمسار فلاحی» ادامه پیدا کرد تا اینکه او قاطعانه در اردیبهشت 1359 پاسخی به مطبوعات ارسال کرد و با صلابت و پرشکوه نوشت: «با اراده ملت و رهبر انقلاب خدمت را پذیرفته ام و در این راه نه از مرگ هراسی دارم و نه از سرزنش های اهل زمان.»

سال 1359 فرا می رسد. سپهبد قرنی در این سال ترور می شود و به تاریخ 29 خرداد 1359 حکم جانشینی ریاست ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران به سرلشکر فلاحی ابلاغ می شود. ابوالحسن بنی صدر- اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران- از مقام فرماندهی کل قوا عزل می شود و اختیارت او طی نامه ای از حضرت امام(ره)، به تاریخ 21/3/1360 به تیمسار فلاحی تفویض می شود. 

31 شهریور 1359، نیروی زمینی عراق وارد خاک ایران می شود. با دستور سرلشکر فلاحی، لشکر 16 زرهی قزوین تجهیزات خود را سریعا به منطقه می فرستد. فلاحی در این زمان مرتبا از جبهه های شمال غرب تا جنوب غرب بازدید می کند.

او در کنار بازدیدهای مکرر از مناطق عملیاتی، به طور مستقیم در نبرد سوسنگرد، عملیات تپه چشمه، عملیات نصر، الله اکبر، عملیات طراح در اهواز، عملیات تصرف نوسود و آزادسازی بستان و... شرکت می کند.

به تاریخ یکم مهر 1360، با حضور لشکر 77 خراسان و تیپ 37 زرهی شیراز و گردان های تانک لشکرهای 16 زرهی قزوین و 92 زرهی اهواز، عملیات ثامن الائمه با نظارت مستقیم تیمسار فلاحی آغاز می شود.

عملیات به ساعت یک دقیقه بامداد روز پنجم مهرماه 1360 آغاز می شود و به ساعت 20:6 بامداد روز ششم مهرماه، با پیام فرمانده تیپ دوم، جزیره آبادان پس از یک سال محاصره، آزاد می شود.

چند ساعت پس از آزادسازی جزیره آبادان، فلاحی با فرماندهان تیپ های یک و 2 و 3 لشکر 77 خراسان، فرمانده توپخانه لشکری، فرماندهان پشتیبانی خدمات رزمی، روسای ارکان ستاد لشکر 77، فرمانده تیپ 37 زرهی شیراز، فرماندهان گردان های تانک لشکرهای 16 و 92 و فرمانده لشکر 77، جلسه ای تشکیل می دهد و اقدامات بعدی را به آنها توصیه می کند.

بعد از جلسه، به درخواست سرهنگ کهتری، از مناطق آزاد شده بازدید می کند. می گویند فلاحی از جاده ای به سمت آبادان می رفت که همیشه آرزو می کرد روزی از وجود عراقی ها پاکش کند.

صبح روز بعد، یعنی 7 مهرماه 1360، در قرارگاه عملیاتی لشکر 77 در ماهشهر، رژه اسرای عراقی را سان می بیند و همانجا لشکر 77 خراسان را به نام امام هشتم، لشکر 77 پیروز ثامن الائمه می خواند.

بعد از مراسم رژه، فلاحی به همراه سرهنگ نامجو (وزیر دفاع وقت)، سرهنگ فکوری و تیمسار ظهیرنژاد به قرارگاه لشکر 92 مستقر در اهواز می روند. نهار می خورند و آماده می شوند برای رفتن به فرودگاه و از آنجا، عزیمت به تهران. تیمسار ظهیرنژاد از مسافرت با هواپیما امتناع می کند و بقیه- یعنی نامجو، فلاحی، فکوری و کلاهدوز- به فرودگاه می روند. شهید جهان آرا را در فرودگاه می بینند. هواپیمای اختصاصی آنها آمادگی پرواز ندارد. خلبان هواپیما می گوید: «نشان دهنده هواپیما از کار افتاده.» سرهنگ خلبان شهید فکوری نیز گفته خلبان را تایید می کند. خلبان به فلاحی پیشنهاد می دهد که صبح زود حرکت کنند تا اول وقت در تهران باشند.

از هواپیما که خارج می شوند، روی پلکان، فلاحی چشمش به یک فروند هواپیمای130 -c می افتد. هواپیمای مذکور برای انتقال پیکر شهدا و مجروحین به تهران در نظر گرفته شده. تیمسار پیشنهاد پرواز با آن هواپیما را می دهد. می گوید: همین خوب است. شهدا را هم مشایعت می کنیم.

هواپیما با نیم ساعت تاخیر حرکت خواهد کرد. فلاحی به همراهش ستوانیار هوشنگ بابایی می گوید: برو آن ماشین بلیزر را از آن سرباز بگیر و شخصا ببر به مقر فرماندهی و تحویل بده. هنوز نیم ساعت وقت هست. برو و برگرد.

حاجی بابایی به دستور فرمانده، خارج می شود. به در خروجی فرودگاه که می رسد زنی و پیرمردی را می بیند که مجروحی بر دست دارند و التماس به مامورین فرودگاه می کنند که اجازه بدهند با هواپیما بروند تهران، ولی مامورین مانع شده اند. حاجی بابایی بر می گردد پیش فلاحی و ماجرا را برای او تعریف می کند. فلاحی دستور می دهد آنها را به داخل راه بدهند. حاجی بابایی دستور را ابلاغ می کند و ماشین را می راند به سمت مقر فرماندهی.

میانه های راه چرخ ماشین پنچر می شود و حاجی بابایی که معطل گرفتن پنچری چرخ شده، با تاخیر به فرودگاه بر می گردد. وقتی می رسد، هواپیما را می بیند که در غروب ساعت هفت عصر، در آسمان اهواز اوج گرفته و چون قطره جیوه ای در سرخی آسمان حل می شود.

هواپیما تا 80 مایلی تهران به آسودگی پرواز می کند. خلبان با برج مهرآباد تماس می گیرد و اجازه کم کردن ارتفاع پرواز را می خواهد. موافقت می شود. 15 مایلی تهران. خلبان دوباره می خواهد ارتفاع را کمتر کند. باز موافقت می شود. ارتفاع تا 8500 پایی زمین پایین می آید. به محض کم شدن ارتفاع هر چهار موتور هواپیما از کار می افتد و ولی الله فلاحی با همراهانش به شهادت می‌رسد.

 

خاطرات یکی از محافظین شهید فلاحی

« جعفر بریری » یکی از محافظین شهید فلاحی خاطره ای را به این مضمون بیان می کند :

در آبان ماه سال 1359 در سوسنگرد , عملیاتی علیه نیروهای عراقی انجام گرفت تا آن شهر از تعرض دشمنان رهایی یابد. شهید فلاحی در نقطه ای میان خط آتش نیروهای خودی و سربازان دشمن برای نظارت بر این عملیات حضور داشت و تنها فرد همراه ایشان من بودم .

تبادل آتش بین دو طرف به شدت ادامه داشت . انفجار گلوله های توپ و خمپاره در اطراف ما به طور پراکنده شنیده می شد. دکتر چمران در آن عملیات مجروح گردید و تعدادی از رزمندگان ما هم به شهادت رسیدند. به شهید فلاحی پیشنهاد کردم که برای محافظت از ترکشها و گلوله ها , از کلاه آهنی استفاده کند , اما او اظهار داشت :

 اگر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد با این وجود از ایشان که آن زمان رئیس ستاد مشترک بود خواهش کردم که برای اطمینان خاطر استفاده از کلاه آهنی , هنگام انفجار گلوله ها به روی زمین دراز بکشند.

شهید فلاحی با لبخندی گفت : تو از من خاطر جمع باش , چون انسان شهید نمی شود مگر آنکه قبل از شهادت , کامل شده باشد. ضمن آنکه من هنوز به آرزویم نرسیده ام .

من که در پی راهی برای بازگشت و یا جان پناه امنی بودم , پرسیدم : تیمسار شما مگر چه آرزویی دارید

لحظه ای تامل کرد و سپس گفت : می دانی تنها آرزوی من چیست. گفتم : آرزوی هر فرد نظامی در مرحله اول , سربلندی میهن و اهتزاز پرچم کشور به نشانه عزت و عظمت آن ملت است و این نشان می دهد که مردم آن کشور زنده , پویا و در دنیا قابل احترام هستند.

ایشان گفتند : بله , همه اینها درست است , اما می دانی که من وجب به وجب خاک خوزستان را به علت محل خدمت اولیه ام می شناسم با توجه به پیش روی سریع عراق آرزو داشتم که ارتش عراق زمینگیر شود که چنین شد. تنها یک آرزوی بزرگ دیگر دارم . تنها آرزویم این است که ارتش متجاوز عراق را از اطراف آبادان تا مارد عقب بنشانیم .کمتر از یک سال بعد تیمسار فلاحی به آرزوی خود رسید , اما چند ساعت پس از تحقق این آرزو به والاترین مقام انسانی یعنی شهادت در راه خدا نائل گردید.

آن قدرعاشق و دلباخته ی امام(ره)بود که همه جا ارادت خودش را به ایشان نشان می داد. یکبار که بنی صدر به دانشگاه افسری آمده بود، با شجاعت شعار داد: فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا وقتی بنی صدر این را شنید فقط یک چیز گفت: دانشکده افسری هم از دست رفت

* وقتی عراق حمله ی خودش را به مرزهای ما آغاز کرد در دانشکده افسری فرمانده بود؛برای سربازان این چنین گفت که هل من ناصر ینصرنی؟ اشک از دیدگان همه سرازیر شد و اینگونه بیان کرد که : عزیزان! عراق تا پشت دروازه های اهواز رسیده است، ما احتیاج به نیرو داریم تا با این تجاوز مقابله کنیم

*می دانست که خداوند جواب آن همه راز ونیازو ناله های از ته دلش را می دهد و او را به آرزویش می رساند؛برای همین وقتی در پای هواپیما یکی از نمایندگان مجلس از اوپرسید: شما کجا می روید؟ او گفت:به کربلا!

*نامه شهید سرلشگر فلاحی به فرزندش:

«... فرزندم، مکرم‌ ترین شما، پاک‌ترین شماست. خواجه کائنات محمد امین می‌فرماید: « عزیزترین شما نزد خدا، سودمندترین شما هستند.» و من می‌گویم بر اساس اصول موصوف چنان زندگی کن که هرگز از گذشته پشیمان نباشی. همه موجودات آفریده پروردگارند، مبادا آنها را پست بدانی.

فرزندم! دین یک ضرورت اجتماعی است و من پس از 9 سال کاووش در ادیان، اسلام را برگزیدم. مردم را به زبان و کردارت میازار. اعضای مادی انسان فقط خلق شده‌اند تا اندیشه انسانی متجلی گردد و کالبد انسان جلوه‌گاه اندیشه انسان است. می‌خواهم جز به پیشگاه خداوند در برابر کسی سر تعظیم فرود نیاوری و هرگز کاری را نیمه رها مکنی و کاری را که قادر به انجامش نیستی در موردش صحبت نکن. سرانجام چنان زندگی کن که در مرحله ارتحال قهرمانانه و مشتاقانه به آفریدگار کائنات ملحق گردی.»

*بخشی از وصیت نامه شهید ولی الله فلاحی

بسم الله الرحمن الرحیم به نام خدا

به نام ایران

به نام اسلام

 به نام رهبر انقلاب حضرت آیت الله امام روح الله خمینی.

وصیت من اجرای فرمان خدا، کتاب خدا و قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران است. زندگینامه و کارنامه من، قضاوت ملت ایران به ویژه ارتش ایران است. هیچ آرزوی دوری در این جهان هستی به جز کمال انقلاب و کمال جهاد اکبر ندارم. همسر و فرزندان و پدر و مادر و برادران و خواهرم و برادرزادگان و ... را به خداوند و به ملت ایران می‌سپارم. از همه می‌خواهم مرا ببخشند و من نیز همه را می‌بخشم...»

  می‌خواهم به پروردگار جهانیان معتقد باشید. به رسالت محمد امین و پیغمبران سلف و روز رستاخیز مومن باشید. به پیشوایان دین و مذهب از طوایف مختلف احترام بگذارید. تمام انسان‌هایی را که در گذشته و حال و آینده به نحوی از انحا برای انسان‌های دیگر مفید بوده‌اند محترم بدانید.  

انتهای پیام/ب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی