سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

http://yadshohada.com/wp-content/uploads/2016/04/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-4.jpg

شهید حسین رضائی، شهیدی که به او الهام شده بود قبل از تولد فرزندش به شهادت می‌رسد

اختصاصی سرباز صفر از زبان پسر شهید حسین رضائی : هنگامی که در12 آبان ماه سال 1332درخانواده ای مذهبی ، متدین و معتقدبه ارزشهای دینی و اسلامی درروستای افرینه از توابع بخش معمولان شهرستان  پلدختر پسری دیده به جهان گشود و در آغوش گرم مادر و پدری نشو و نما پیدا کرد که آوای زمزمه های مناجات شبانه شان آرامبخش روح و روان وی ، خانواده و همه اهالی آن روستا بود ، کسی تعجب نکرد که ماحصل آن عبادتها و مناجات ها پرورش فرزندی از تبار مکتب سرخ حسینی باشد. و از آنجا که گویا از ازل مقرر شده بود این نوزاد عاشق و دلباخته و فدائی راه سرخ و خونین اربابش اباعبدالله الحسین (ع) خواهد شد ، پدرو مادر نام زیبای "حسین"  را برای او برگزیدند.

ایفای نقش در تظاهرات ضدرژیم طاغوت و پیروزی انقلاب اسلامی

"حسین" در عنفوان نوجوانی و جوانی و طی مراحل تحصیل تا ششم ابتدایی به کار و فعالیت کشاورزی مشغول بود و دوشادوش پدر برای امرار معاش خانواده کار و تلاش و زحمت می کشید و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به همراهی برخی از جوانان روستا ازجمله پسرعموی شهیدش امیدعلی محمودوند بارها به شهرخرم آباد رفته و در تظاهرات علیه رژیم پهلوی نقش عمده ای ایفاء و در نشر ارزشهای امام و انقلاب به عنوان یک نیروی فعال انقلابی و ولایتمدار فعالیتهای زیادی بویژه درسطح روستا انجام می داد.

پیوند ازدواج با خانواده ای از جنس حامیان امام و انقلاب

"حسین" درتاریخ 25/9/1353 بنابه توصیه پدر با دخترعمویش که ازخانواده ای مذهبی بودند و این خانواده نیز بعداً در طول جنگ تحمیلی دو شهید را تقدیم اسلام و انقلاب کرده بود اقدام به ازدواج نمود که  ماحصل این ازدواج یک دختر و 5 پسر بود.

http://yadshohada.com/wp-content/uploads/2016/04/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-10.jpg

حضور موثر درفعالیتهای انقلابی و فی سبیل الله

"حسین "درطول این مدت در کارهای عام المنفعه روستا حضور و مشارکت فعالی داشته و مدتی به عنوان عضو و رئیس شورای اسلامی روستا خدمتگزار مردم شهید پرور روستا بود.
 پوشیدن خلعت معنوی سبزسپاه پاسداران آغازی برحرکت درخط خونرنگ ابا عبدالله الحسین (ع)
"حسین"باتوجه به روحیه معنوی و طبع بالا و بصیرتی که در مکتب جهاد و شهادت آموخته بود در تاریخ  10/8/1361 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نائل آمدو در جرگه پشتیبانان و مدافعان سبزپوش ولایت و نظام مقدس جمهوری اسلامی قرار گرفت .

 
"حسین" درطول خدمت خود مسئولیت های زیادی را درسپاه پاسداران به عهده گرفت ازجمله فرمانده گروهان ارکان شهدا، مسئولیت مخابرات گردان شهدا شهرستان ،مسئولیت تیم حفاظتی امام جمعه محترم وقت شهرستان حضرت حجت الاسلام ایمانی ،مشارکت وحضورفعال درسطح مناطق شهری وروستایی وتشکیل جلسات مختلف فرهنگی واجتماعی بنابه وظایفی که ازدفترامام جمعه محترم وقت وازطریق ناحیه مقاومت بسیج سپاه شهرستان به وی محول گردیده بود ، شهید باتوجه به روحیه واخلاق ومنش اسلامی وطبع شوخ  درعین تواضعش دارای ویژگی وجاذبه خاصی بوده به گونه ای که هنوزبعد ازگذشت چندین سال ازشهادتش رفقا و دوستان و همرزمانش از وی به خوبی و نیکی یاد میکنند وحق او را شهادت و به علت فقدان وی هنوز که هنوز است متأثر و اندوهگین می باشند .
شهید حسین رضایی بارها و بارها در طول 8 سال جنگ تحمیلی از مناطق جنگی واقع در ارتفاعات آذربایجان غربی تاکردستان وکرمانشاه وخوزستان حضوری فعال داشته وهمه رزمندگان اسلام به خوبی اورامی شناختندوی چندین بارتامرزشهادت رسیدازجمله:درجبهه های غرب کشور، درکردستان و حتی درمقرسپاه پاسداران در شهر پلدختر که مورد بمباران هوایی رژیم بعثی عراق قرار گرفت.

عطش حسین برای شهادت وآمادگی همیشگی اوبرای رسیدن به مقام قرب الهی

"حسین"  همواره شهادت را مایه افتخار وآرزوی دیرینه خود می دانست و بنا به اظهارات همرزمانش همیشه قبل ازهرعملیاتی غسل شهادت میکرد و دراوج سختی های عملیات ها هرگز طبع شوخ  خود را جهت روحیه دادن به دوستان و همرزمانش رها نکرد . دریکی از خاطراتی که برای همرزمانش که از دوستان وهم ولایتی های خودش نیز بودند تعریف میکند عنوان می دارد که شب خواب دیدم همسرم صاحب فرزند پسری شده و خانه اش نورانیت خاصی گرفته است به نحوی که تمامی اهالی روستا ازاین نورانیت به منزل وی می رونداماتنها کسی که به منزل نرفته است خودایشان بوده و سپس ازدوستان و اقوامی که همرزمش بودند درکردستان می خواهد وقتی به روستا برگشتنداحوالی از همسر باردارش بپرسند و خبر سلامتی اش را برایش بیاورند اما آنهایی که به روستا می آیند متوجه خواب صادقانه شهید می شوند و همسرش دارای فرزند پسری بنام مجتبی می شود اما پس ازمدت کوتاهی وبی خبراز حال همسر و فرزندش در عملیاتی که گردان شهدا تیپ 57 حضرت ابوالفضل (ع) استان لرستان در منطقه قمیش ((ماووت )) کردستان درتاریخ 27/3/1367 انجام می شود به همراه یکی از اقوام بنام شهید صیدعباس احمدپور که پاسدار جمعی گردان شهدا بود به درجه رفیع شهادت نائل شده و به دلیل اینکه ارتفاعات محل شهادت آنها در دست رژیم بعثی عراق قرارگرفته بود جنازه هردو شهید بعد ازسه سال درسال 1370 بدست خانواده شان رسید و اکنون مزار آنان در گلزار شهدای روستای افرینه زیارتگاه عاشقان ولایت و شهادت می باشد.

سالروز عملیات نصر 8 در قله گرده رش درغرب شهر ماووت عراق

درعالم خواب به حسین الهام شده بود قبل ازتولد فرزندش مجتبی به آرزوی دیرینه اش خواهدرسید

*حسین از شهادت خود باخبرشده بود،او بارها تا مرز شهادت پیش رفت .دری کی ازعملیات هایی که در منطقه کردستان و در منطقه غرب کشور صورت گرفت در حین پیشروی گردان به سمت دشمن بنابه دلایل تاکتیکی و یا لو رفتن عملیات کلیه گردان بنابه دستور به طرف عقبه عقب نشینی نموده و حسین به همراه چندنفر دیگر از همرزمانش غافل از اینکه هیچکس دیگری پشت سرشان نیست سرگرم حمله به دشمن بودند متوجه می شوند تا نزدیکی دشمن پیشروی کرده اند، که به محض متوجه شدن ازد یگر افراد می خواهند که در سریعترین زمان ممکن خود را از مهلکه دشمن رها سازند و وقتی علیرغم تمام سختیها یی که داشتند درحین برگشتن به مقر متوجه می شوند که اسم آنها راجزء لیست شهدا ثبت نموده اند که دیگر همرزمانشان با دیدن آنها بسیار خوشحال می شوند و از فرط خوشحالی گریه کردند.
*حسین قبل ازآخرین عملیات گردان شهدادرمنطقه قمیش کردستان برای همرزمانش تعریف کرده بودکه او درخواب دیده است صاحب فرزند پسری می شود و بااینکه اقوام و آشنایان برای عرض تبریک به خانه شان رفته اند اما وی ازحضور درخانه و دیدن فرزند امتناع نموده که موضوع را با تعدادی از همرزمانش که از اقوام بودند در میان گذاشته و عنوان می کند که احوالی از خانواده اش در روستا بپرسند و عنوان می کند که قطعا موفق به دیدن خانواده ام نخواهم شد و شهید خواهم شد که قبل از آغازعملیات ،ایشان صاحب فرزند پسری بنام مجتبی می شود اما شهید هیچگاه موفق به دیدن فرزندش نمی شود.

وصیت نامه شهید، خاطرات همرزم شهید سرهنگ پاسدارکرم رضا میررضایی

شهید حسین رضائی درسحرگاه آخرین روزی که می خواست ازمنزل به طرف کردستان برودخطاب به فرزندبزرگش محمدعنوان داشت پسرم توبزرگ شده ای درنبودن من مراقب مادر،برادران و خواهرانت باش و همیشه احترام مادرت را داشته و نگذار هیچ وقت سختی بکشند.
*این شهیدسرافرازدرآخرین نامه اش درتاریخ 6/31367 خطاب به فرزندبزرگش محمدضمن خبردادن ازسلامتی احوالش عنوان می کندکه جایش بسیارخوب است و آرزوی سلامتی برای همه می نماید.

سرهنگ پاسدارکرم رضا میررضایی جانشین وقت گردان درارتباط با شهید رضائی می گوید:

باتوجه به نیازگردان به نیروهای متخصص در سال67-66،شهیدحسین رضائی و جمعی دیگر ازهمرزمان، به گردان شهدا معرفی شدند. خصوصیات مثبت رفتاری و اخلاقی شهید رضائی و همچنین تخصص کاری ایشان در زمینه مخابرات باعث شد تا وی به عنوان مسؤل مخابرات گردان منصوب گردد. ایشان فردی متعهد، مؤمن و خوش رو بودند.
درتاریخ 26/03/67 قرار بود بنا به دستور سریع و صریح فرماندهی لشگر به گردان تصمیم گرفته شدبه منطقه ماووت (ارتفاعات قمیش) حرکت کنیم ساعت 5 بعدازظهر،گردان به قرارگاه تاکتیکی لشگر درگُلان (ماووت) رسید. نیروهای گردان به سلاح و مهمات تجهیز شدند و آتش دشمن بسیارسنگین بود.گردان به سمت ارتفاعات قمیش حرکت کرد.بخاطر کمبود وقت برای تجهیز و حرکت گردان، مراسم خداحافظی و حلالیت نیروهای گردان از همدیگر، درحین حرکت به منطقه قمیش انجام شد.
 


در مسیر حرکت شهید حسین رضائی بنده را مورد خطاب قرار داده و گفتند: شب گذشته خواب شهادتم را دیده ام و در این عملیات شهیدمی شوم، یک نوار کاست از حاج صادق آهنگران روی ضبط ماشین هست که خیلی آن را دوست دارم. وصیتم به شما این است که بعد از شهادتم، این نوار کاست را ببری و در حجله ای که برایم برپا می کنند پخش کنی. زمان حرکت از گُلان، تقریباً ساعت 7 غروب بود تا ساعت7 صبح (حدود دوازده ساعت پیاده روی!!!) که به ارتفاعات قمیش رسیدیم. آتش دشمن لحظه ای فروکش نکرد و آنقدر سنگین بود که انگار روی زمینِ شخم زده، راه می رفتیم. شب بسیار سختی بود. شبی که از سختی آن بوی رفتن مردان بی ادعائی همچون شهید حسین رضائی، دوستعلی کاکائی و حبیب کردعلیوند و ماندن بدانی همچون ما در دامنه ارتفاعات قمیش به مشام می رسید.
روحشان با ارواح طیبه امام و شهدا و با روح پاک و ملکوتی بزرگ پرچمدار مکتب سرخ شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) قرین و مورد رحمت و مغفرت واسعه الهی باد.

نقش لشکر 57 حضرت ابوالفضل (ع) در عملیات «نصر 8»


روزی که آسمان قمیش در ماتم یاران گردان شهدا خون گریه کرد

علیرغم باران آتش سنگین دشمن، به سختی از دامنه قمیش به ارتفاع آن رسیدیم. به محلی که "احمد رومی" نام داشت. با یکی از همرزمان شهیدمان، به نام قاسم مدهنی که مسؤلیت محور را بر عهده داشت و به اتفاق فرماندهی گردان، در خصوص وضعیت منطقه (قمیش) به شور نشستیم. شهید قاسم گفتند: اگر بتوانید با آر پی جی، چند قبضه از دوشکا های دشمن که جلوی گردان قراردارند را هدف قرار دهید، موفق تر خواهید بود و آتش نیروی پیاده، روی شما کمتر می شود. این عمل، در دستور کار قرار گرفت ولی با توجه به آتش سنگین و نیروی بیشتر دشمن؛ خوبان گردان، یکی پس از دیگری به شهادت می رسیدند. شهید حسین رضائی که مسؤل مخابرات بودند، مرتباً بابی سیم از فرماندهی لشگر درخواست نیرو، مهمات و حمایت توپخانه داشتند. ساعت، 12 ظهربود که حدود 20 نفر از عزیزان، شهیدشده بودند و مهمات رو به اتمام بود. نیروهای دشمن از فرصت استفاده کرده و به بالای ارتفاع قمیش رسیدند. بطوری که نبرد بین طرفین، تن به تن شده بود. از فرمانده گردان گرفته تا پیک و فرماندهان گروهانها، همگی شهید و زخمی شده بودند.

زمان شهادت

به سمت شهید حسین رضایی که رفتم، او هم همانند دیگر همرزمان در حال نبرد تن به تن، با چند عراقی بود که تیر به گردنش اصابت کرد و به لقاءالله پیوست. به انتقام شهید حسین ها، ده ها عراقی، با نارنجک به درک واصل شدند. آسمان قمیش در 27/03/67 برای گردان شهدا، خون گریه کرد و هوای قمیش برای بازماندگان گردان، تا ابد بوی شهادت می دهد.


خاطرات همرزم شهید پاسدار همت علی گنجی

چندین بار در"قرعه کشی شهادت" « حسین » برنده شد و ما بازنده

به همراه شهید والا مقام حسین رضایی در خردادسال 67 در مقر سد بوکان بودیم ،ایشان مسئول مادر مخابرات گردان شهداء (پلدختر) بودند(حقیر به همراه دو نفر از برادران سرباز از دزفول و روستای چم مهر که اسم شریفشان در خاطرم نیست و کردعلیوند و..) در یک چادر بودیم. شبی که فردای آن روز بنا شده بود به منطقه عملیاتی قمیش اعزام شویم در چادر نشسته بودیم و بحث شد که قرعه بکشیم ببینیم کی شهید و کی مجروح و... میشود که هربار قرعه ایشان شهید در میآمد. آن شب صبح شد بعد از اذان صبح با آقای رضایی رفتیم حمام لشکر که کمی با مقر گردان فاصله داشت بعد از استحمام آمدیم کنار رودخانه که آب بسیار تمیزی داشت و از سد بوکان میآمد .
خوب یادم هست دوتایی داشتیم لباس هایمان را می شستیم که دیدم آقای رضایی با لحن خاصی ضمن پرت دادن زیر پیراهنی سفیدش گفت من که دیگر برنمی گردم برای چه بشورمش بعد که باهم داشتیم رو به چادر میرفتیم گفتم قضیه برنگشتن چیه  گفت فلانی دیشب خواب دیدم خدا نوزاد پسری به من داده و مردم دسته دسته می آمدند منزل ما و من در صف ایستاده ام و به آنها خوشامد میگویم این به این معناست که حتما شهید میشوم.
این قضییه گذشت تا روزهای بعد(حدود دو روز) که رفتیم در منطقه و در شب به طرف کوه قمیش روبروی شهر ماووت عراق و برای کمک به دیگر گردانهای لشکر 57 به آنجا اعزام شدیم .
شب یا اوایل صبح بود که به بالای قله رسیدیم و خبری از حسین نبود. با خودم فکر کردم شاید خسته شده چون سنش از من بیشتر بود ولی بعدها فهمیدم که به علت شهادت شهید کاکایی کمی عقب مانده است.
 نقشه عملیات بیت المقدس 2 - منطقه ماووت عراق

یادم هست من و بچه های بیسیم چی گردان خیلی نگرانش شده بودیم که حدود بعد ازظهر از راه رسید و لبخند بر لبانش بود خوشحال شدیم و به شوخی گفتم خیال کردیم خوابت تعبیر شده .یادش بخیر شهید عزیز عباس احمدپور فرمانده گروهان بود ولی با توجه به مجروح شدن آقامهدی کمری ایشان هم کمک میکردن و درجنب و جوش و فرماندهی بودن که ناگهان گلوله تانک یا توپ به چند قدمی ما اثابت کرد و ایشان در دم شهید شدند و ما هردو نفر بر سر جنازه اش فاتحه خواندیم اما نمی دانستم لحظاتی بعد این عزیز هم شهید خواهد شد .
گذشت منطقه شلوغ شدازطرفی نیروها بی رمق شده بودن فرمانده زخمی شده بودو دستور عقب نشینی از بیسیم دادند آقای رضایی به من گفت همینجا باش تا بروم ببینم چه شده(توضیح اینکه کل منطقه ای که گردان در آن جمع شده بود به صدمتر مربع هم نمی رسید چون یک قله درپایین دست کوههای بلند اطراف بود و عراق هم کاملا مسلط به آنجا بود) به شوخی گفتم مواظب خواب دیشبت باش خندید و رفت واین آخرین دیدار ما شد امیدوارم به خون سرخشان در آخرت شرمنده شان نشویم .
جنگ تن به تن شدیدی باعراقیها درگرفت که خیلی ها در حال عقب نشینی بودند خیلی سراغش را گرفتم فقط شنیدم از یکی از بچه ها که می گفت شهید شد گفتم کجاست گفت جلوتر گفتم برویم ببینمش گفت آقا من خودم دیدم گلوله خورد زیر گلوش و خودم شنیدم که شهادتین را گفت .

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ وبلاگ سرباز صفر

نظرات  (۱)

روح این عزیز شاد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی