سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر شهید» ثبت شده است

https://www.iribnews.ir/files/fa/news/1397/11/30/3199922_603.jpg

مرثیه حاج محمود کریمی   ↓ دریافت
«فاطمه» ملقب به «امّ‌البنین»، دختر «حزام بن خالد بن ربیعه»، از بانوان نمونه‌ی صدر اسلام است.
 ام‌البنین (س) زنی باکمال، ادیب و باوقار بود و از روزی که به خانه امیرمؤمنان علی (ع) آمد هر روز بر درخشش و بزرگی او افزوده شد.
وی تا پیش از این ازدواج زنی بی‌نشان، اما از خاندانی بزرگ بود، ولی تشرف او به همسری امام، از او چهره‌ای تابناک در تاریخ اسلام ساخت.
ام‌البنین (س) از امام علی(ع) صاحب چهار فرزند شد که عباس (ع) بزرگ‏ترین و درخشنده‌ترین آن‌ها به شمار می‌رفت.
فرزندان او در دامان مادری تربیت یافته بودند که آنان را خدمت گزار فرزندان فاطمه‏ (س) می‌دانست و چون پروانه گرد حسنین و زینبین می‌گشت.
نوشته‏ اند هنگام تولد عباس (ع)، امام علی‏ (ع) نوزاد خود را در آغوش کشید و نوازش کرد، سپس اشک او جاری شد و دستان عباس (ع) را بوسید و او را در آغوش خود فشرد.
امّ‌البنین (س) با دیدن این منظره، از او پرسید: «چرا دستان او را می‌بوسید؟ آیا عیبی در آن هست؟» امام علی‏ (ع) فرمود: «اگر خویشتن‏دار باشی، خواهم گفت.
این دست‏ها در پی یاری فرزندم حسین‏ (ع) در کربلا قطع می‌شوند و ...» اشک در چشمان این مادر حلقه زد، ولی فرو نچکید؛ زیرا عشق و علاقه‌ی او نسبت به این خانواده به اندازه‏‌ای بود که خود و فرزندانش را به دست فراموشی سپرده بود.
او به جای زاری، عزم خود را جزم کرد تا ثمره‌ی زندگی اش را برای فداکاری در آن روز بزرگ آماده سازد.
ثمره‌ی پیوند وی با امام علی‏ (ع) چهار پسر بود: ابوالفضل العباس‏ (ع)، عبداللّه که در ۲۵ سالگی به دست «هانی بن ثُبیث حضرمی» در کربلا به شهادت رسید، عثمان که در ۲۱ یا ۲۳ سالگی به دست «خولی بن یزید اصبحی» در کربلا به سختی مجروح و شهید شد و جعفر که او نیز در سن ۱۹ یا ۲۱ سالگی روز عاشورا، شهد شهادت نوشید.
همه‌ی اعضای این خانواده، از مادر خویش آموخته بودند که چگونه در خط ولایت و امامت فرزندان فاطمه (س) جان خویش را بر کف اخلاص نهند و در این راه، شهد شیرین وصال بنوشند.
۰ نظر موافقین ۱ ۰۵ دی ۰۲ ، ۱۵:۱۸
ع . شکیبا---۲۰۳

https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1401/09/21/1401092107101036026632124.jpg

"مجید رهنورد" عامل شهادت شهیدان زینال‌زاده و رضازاده در ملأ عام به دار مجازات آویخته شد 

۲۱آذر ۱۴۰۱

"مجیدرضا رهنورد پایین‌ده" فرزند محمدجواد که طی اقدام تروریستی در ۲۶ آبان‌ ماه ۱۴۰۱، دو نیروی حافظ امنیت را به شهادت رساند و ۴ نفر دیگر را مجروح کرد، صبح امروز ۲۱ آذر ماه ۱۴۰۱ در مشهد و در ملأ عام اعدام شد.

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری تسنیم به نقل مرکز رسانه قوه قضائیه، عصر روز 26 آبان ماه بود که مجیدرضا رهنورد در خیابان حرّ عاملی مشهد با سلاح سرد به نیروهای حافظ امنیت حمله کرد و حسین زینال‌زاده را با چندین ضربه متوالی چاقو به سر و گردن و بدن و سپس دانیال رضازاده را با ضربه چاقو به گردن به شهادت رساند.

این تروریست در جریان حمله تروریستی خود، چهار فرد دیگر را نیز که در مسیرش بودند مجروح کرده از محل حادثه گریخت.

به‌گفته یکی از شاهدان عینی در دادگاه که صحنه این جنایت را از نزدیک دیده بود، در روز حادثه پس از آنکه متهم، 2 تن از نیروهای حافظ امنیت را به شهادت رساند، در حال فرار هر فرد دیگری را که سر راهش قرار داشت با چاقو می‌زد و سپس متواری شد. اتفاقات آن روز به‌حدی فضای منطقه را دچار ارعاب کرده بود که مردم همه دچار وحشت شده و ترسیده بودند و مغازه‌دارها از ترس و وحشت به‌وجودآمده توسط متهم فروشگاه‌های خود را تعطیل کردند.

دستگیری رهنورد در حال فرار از کشور

۰ نظر موافقین ۱ ۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۴:۰۲
ع . شکیبا---۲۳۹

سه مرتبه در سال خمس پرداخت می‌کردیم/ ۳۵ سال است که کنایه می‌شنوم

همسر شهید قدوسی گفت: بعد از شهادت پسر و همسرم، برخی به کنایه می‌گفتند حالا دیگر چرا از انقلاب و امام (ره) دفاع می‌کنید. پاسخ می‌دادم: «یک فرزند و همسرم را در راه انقلاب اسلامی تقدیم کردم و دیگر فرزندانم را هم برای مبارزه علیه منافقین و ضدانقلاب تربیت خواهم کردم؛ ما تا آخر ایستاده‌ایم.»

«آیت‌الله قدوسی»، دادستان کل کشور چهاردهم شهریور ماه ۱۳۶۰ در عملیات ترور به شهادت رسید. در سالروز شهادت ایشان،به گفت‌وگویی با «نجمه سادات طباطبایی» همسر شهید قدوسی، فرزند ارشد مرحوم «علامه طباطبایی» و مادر شهید «محمدحسن قدوسی» پرداخته ایم  که در ادامه می‌خوانید:

https://cdn.yjc.news/files/fa/news/1396/6/14/6726261_679.jpg

از نحوه آشنایی خودتان با شهید قدوسی بفرمایید.

همسر شهید قدوسی: پدرم (علامه طباطبایی) به ازدواج زود دختران معتقد بود. آیت الله قدوسی هم از شاگردان پدرم بود. در سن حدود ۱۲ سالگی با اختلاف سنی ۱۴ سال با وی ازدواج کردم. خطبه عقدمان را آیت‌الله شبیری قرائت کردند.

پس از ازدواج در کدام شهر ساکن شدید؟

همسر شهید قدوسی: خانه پدری‌ام در تبریز بود. وضعیت مالی خوبی داشتیم. پس از ازدواج، همسرم جهت شرکت در کلاس‌های آیت الله بروجردی و امام خمینی (ره) به شهر قم رفت و من نیز با وی همراه شدم. در قم خانه برای خودمان بود که امروز پسرم محمد حسین طبقه اول آن خانه را به خیریه اختصاص داده است، اما وقتی به تهران آمدیم در یک خانه استیجاری ساکن شدیم.

از فعالیت‌های شهید آیت الله قدوسی برایمان بگویید.

همسر شهید قدوسی: همسرم پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از مبارزان فعال بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز فعالیت‌هایش را در قالب‌های دیگر ادامه داد. چند ماه بعد از پیروزی انقلاب، دادگاه‌های کشور با بی نظمی و مشکلات زیادی درگیر بودند. از این رو طی حکمی از سوی امام خمینی (ره) شهید قدوسی به سمت دادستانی کل کشور منصوب شد.

۰ نظر موافقین ۱ ۱۲ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۵۱
ع . شکیبا---۸۱۸

https://cdn.yjc.news/files/fa/news/1400/11/22/15627097_847.jpg

حلیمه سعیدی مادر شهید و بازیگر سریال‌های تلویزیون، امروز جمعه ۲۲ بهمن بر اثر بیماری درگذشت.

جلال لشگری فرزند این بازیگر که نمی‌توانست به راحتی صحبت کند، به بیماری سرطان وی اشاره و درگذشت این بازیگر را تایید کرد.

حاجیه خانم مرحومه حلیمه سعیدی، مادر شهید «رضا لشگری» از شهدای دوران دفاع مقدس بود.

رضا لشگری متولد سال ۱۳۴۶ بود و در ۲۵ خرداد ۱۳۶۳ زمانی که در خط مقدم مشغول خنثی‌سازی مین بود، مجروح شد و در نهایت به شهادت رسید.

اولین حضور مرحومه سعیدی جلوی دوربین در فیلم «دکتر قریب» در نقش مادر علی بوده‌ است. پس از آن رضا عطاران بازیگر و کارگردان ایرانی به او پیشنهاد بازی داد و پس از گرفتن تست در برابر دوربین، مشغول به بازی در آثار طنز شد.

از معروف‌ترین کارهای هنری او مجموعه خوش نشین‌هاست. مرحومه سعیدی در سریال‌های «متهم گریخت» و «ترش و شیرین» هم به ایفای نقش پرداخته است.

شادی روحش فاتحه ای با صلوات قرائت کنید

۰ نظر موافقین ۰ ۲۳ بهمن ۰۰ ، ۱۰:۲۸
ع . شکیبا---۲۵۰
به گزارش راهیان نور، احمد دواتگر آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس به مناسبت روز خبرنگار، خاطره‌ای را از آن دوران نقل کرده‌ است که در ادامه آن را می‌خوانید:
 
در یکی از روزهای عملیات «کربلای ۵» ساعت ۱۰ صبح، گروهی فیلمبردار از بچه‌های صدا و سیما آمده بودند در خط دوم و اصرار داشتند حتما برای فیلمبرداری به خط اول که بیش از یک کیلومتر با ما فاصله داشت، منتقل شوند.
 
تقریباً دو روزی بود که از شهادت تعدادی از بچه‌ها گردان مکانیزه از لشکر ۲۵ کربلا گذشته بود و حسابی بچه‌های گردان از این بابت ناراحت بودند... بگذریم.
 
سر تیم این گروه فیلمبرداری از صدا و سیما، با «سید غلامرضا رهبر» بود که اصرار داشت که با نفربر به خط برود ظاهراً از قبل به آن‌ها گفته شده بود تنها با نفربر می‌شود در این مسیر تردد نمود.
 
۰ نظر موافقین ۱ ۲۲ تیر ۰۰ ، ۱۱:۴۶
ع . شکیبا---۱۵۵

این #کلیپ را حتما ببینید

پای صحبت مادر شهید بایرامعلی ورمزیاری و همرزمانش

قبل از عملیات والفجر4 یکی از شبها در کاسه گران بدیدن فرمانده گردان علی اکبر ، سردار شهید بایرامعلی ورمزیاری رفتم ، آقا مهدی (باکری ، فرماند شهید لشگر 31 عاشورا) به بنده توصیه کرده بودند شبها فرصت کردی به بچه ها در گردانها سری بزن ،  بچه ها عوالمی دارند که قابل وصف نیست ، نالة حزین کسانی که در دل شب زیرچتر آسمان پر ستاره به  بارگاه ربوبی وصل میشوند به دیده دل دیدنی است. ورمزیاری تا مرا دید و احوالپرسی  کردیم ، از احوال بچه های گردان و حال آنان را در پیروی از علی اکبر(ع) گفت و فرمودند: دیشب در عالم رویا امام حسین علیه السلام را دیدم که دست فرزندش علی اکبر(ع) را گرفته و دور و بر چادر های گردان علی اکبر میگردد ، ورمزیاری از امام خواسته بودند که آقا شما کی هستید؟. امام فرموده بودند: من حسین بن علی هستم و این جوان: فرزندم علی اکبر است و امشب برای زیارت بچه های گردان آمده ایم. ورمزیاری این سخنان را با حالی بیان میکردند که حال عجیبی داشتند و خود و بچه ها را برای عشق بازی در راه امام حسین آماده میکردند. صل الله علیک یا اباعبدالله.

 راوی و نویسنده : حاج جواد صبور نماینده سابق اردبیل

۰ نظر موافقین ۲ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۵۸
ع . شکیبا---۱۲۵۴

شهید-حجت-الله-رحیمی-2

هجدهم اسفند (شهادت حجت الله رحیمی)

شهید حجت الله رحیمی

23 ساله

دانشجوی رشته کامپیوتر

مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی باغملک خوزستان

محل شهادت خرمشهر - مقابل پادگان دژ

ستاد راهیان نور کشور

تاریخ ولادت ۲۴ اسفند ماه ۱۳۶۸

تاریخ شهادت ۱۸ اسفند ماه ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۰ صبح

مزار شهید - شهرستان باغملک (خوزستان)

شادی روح شهیدان صلوات

*********************

پای صحبت مادر شهید حجت الله رحیمی

از جوان‌ها می‌خواهم پا روی خون شهدا نگذارند!

۲ نظر موافقین ۲ ۲۲ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۰۷
ع . شکیبا---۲۸۵۳

بازگشت پیکر مطهر"شهید معظمی گودرزی" به وطن پس از 36 سال+عکس

 پیکر مطهر "شهید عباس معظمی گودرزی"، پس از ۳۶سال گمنامی به بروجرد بازگشت.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بروجرد، شلمچه آینه‌ای است که تمام جبهه با خاک‌های سرخش در آن می‌درخشد، خلاصه عشق است و قطعه‌ای از بهشت، دریچه‌ای آسمانی که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت می‌وزد. شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده، شهر شهود و شهادت است، تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی می‌درخشد.جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر، زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه‌راه سفر عاشقی پرپر شدند، به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره‌قطره خون‌شان نوشتند.

و دیشب بروجرد میزبانی میهمانی عزیز از دیار عاشقان شلمچه بود. میزبان شهید«عباس معظمی گودرزی»، شهیدی که در عنفوان جوانی بهترین راه را انتخاب کرد و در صحنه‌ای قدم گذاشت که شاید هرکسی نتواند.

مادر، وقتی می‌رفتم جوان بودی خودت پشت سرم آب ریختی و گفتی برو در پناه خدا. حال که آمده‌ام موهایت سپید شده و صورتت چروک برداشته، چشمانت سویی ندارد. چقدر خمیده شده‌ای مادر. چقدر دلتنگت بودم مادر. دیشب کبوتر عاشق پرواز ما دیگر تنها نبود. همه آمده‌بودند. مادر پیر و خمیده‌ای که بغض انتظار در چشمانش موج  می‌زد و خواهرانی که هیچ‌وقت بزرگ‌شدنشان را ندیده‌بود.

میثاق با آرمان‌ها

دیشب حسینیه ثارالله ناحیه مقاومت سپاه بروجرد میزبان کبوتری عاشق بود. کبوتری که حال‌وهوای شهر را عوض کرد. مردم قدرشناس بروجرد با تجمع کنار پیکر مطهر شهید«عباس معظمی گودرزی» و با برگزاری دعا، نیایش و عزاداری، بار دیگر با امام شهدا و شهیدان حق علیه باطل میثاقی دوباره بستند.

در مراسم وداع با شهید تازه تفحص‌شده همه آمده‌بودند پیر و جوان، زن‌ و مرد، حتی آن‌هایی که اصلاً جنگ را ندیده‌بودند هم در این مراسم باشکوه شرکت کرده‌بودند تا دین‌شان را ادا نمایند. مردم قدرشناس بروجرد هیچ‌وقت روزهای جنگ و آن همه رشادت‌های عزیزان رزمنده را فراموش نخواهند کرد.

مادر شهید عباس معظمی گودرزی

پاس‌داشتی برای شهید

آن‌ها آمدند تا بیعت دوباره ببندند، بگویند که هیچ‌وقت صحنه را خالی نخواهند گذاشت و همیشه و همه‎جا کنار مقام معظم رهبری خواهند ماند، هر زمان که مولا و مقتدای‌شان اذن دهد لباس رزم پوشیده و پا در میدان مبارزه خواهند گذاشت.

 بر هیچ‌کس پوشیده نیست که امنیت و اقتدار کنونی ایران اسلامی مرهون ایثار و فداکاری‌های شهدایی است که با گذشتن از جان شیرین خود، نهال انقلاب اسلامی را آبیاری کردند و ارزش‌های الهی و اسلامی را در این سرزمین زنده نگه داشتند. آن‌ها آمدند تا بگویند که عباس‌ها هنوز زنده‌اند و هیچ‌وقت یادشان از دل مردم این دیار و این سامان بیرون نمی‌رود.

شهید «عباس معظمی گودرزی»، فرزند شاه‌ولی، اول فروردین ماه سال 1340 در شهرستان اشترینان شهر بروجرد در استان لرستان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سیکل ادامه داد و بعد به مشاغلی هم‌چون کارمند و متصدی پرداخت. هنوز ازدواج نکرده‌بود که از طریق لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) به جبهه اعزام شد. سرانجام در سن 21 سالگی در 25 تیرماه سال 1361 در منطقه «شلمچه» مفقودالاثر شد.

او در عملیات رمضان در مجروح و اسیر شد، اما در همان زمان اسارت و قبل از انتقال به کشور عراق به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالجسد قرار گرفت. حالا با تلاش گروه‌های تفحص شهدا پس از 36 سال به کشور بازگشت و از طریق کارت شناسایی هویتش مشخص شد.

انتهای پیام/

۲ نظر موافقین ۳ ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۳۰
ع . شکیبا---۵۰۲

شهید پارسائیان 1

آخرین کلام فرمانده قبل از شهادت


در عملیات والفجر هشت همه یقین کرده بودند که ایشان شهید خواهد شد. شهید بزرگوار در چندین عملیات که شرکت کرده بود، با آرزوی شهادت رفته بود. تا این که بالاخره هم به شهادت رسید.

زمانی که پارسائیان، مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت....


شهید محمدرضا پارسائیان، فرمانده گردان امام علی(ع) تیپ 18 الغدیر (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

 

شهید محمدرضا پارسائیان

شهید محمدرضا پارسائیان

نام پدر : حبیب الله

تاریخ تولد : 1343/5/2

محل تولد : استان یزد

تحصیلات : دانشجوی رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف

تاریخ شهادت : 1364/11/21

محل شهادت : منطقه ام الرصاص (عملیات والفجر8)

 

وصیت نامه شهید پارسائیان

بسمه تعالی

با سلامی خالصانه نثار پیامبران عظیم الشان خداوند به ویژه آخرین آنها حضرت ختمی مرتبت محمد (ص) و ائمه اطهار از اولین شهید محراب علی بن ابی طالب (ع) تا آخرین، حضرت امام مهدی (عج) و شهدای کربلای حسین (ع) و کربلای ایران و کربلای تهران، سرچشمه و سردار آنها حضرت آیت الله بهشتی.

چیزی که چندین سال است در پی او هستم بالاخره خدا نصیبم کرد و این را با کمال وجود پذیرایم. به خداوندی خدا، این آگاهانه است و هیچ تحمیلی نبوده. عمری است در جبهه های مختلف و در عملیات های مختلف منتظرش بودم. از خدای بزرگ می خواهم که شهادتم را برای رضای خودش قرار دهد و ما را از ابرار و صالحین قرار دهد. امید است برادرانم نگهبانان خون من و امثال من باشند و نگذارند خون مطهر شهیدان پایمال شود.

پدرم، مادرم، رویی ندارم که از شما عذرخواهی کنم. به یکتایی خدا از شما می خواهم که فرزند خودتان را مورد عفو و بخشش قرار دهید که من وظیفه خود را نسبت به شما ادا نکردم و از این بابت شرمنده ام. امید است که جبران شود. برادرانم؛ از شما می خواهم که سربازان خوبی برای اسلام، این بهترین مکتب انسان ساز باشید که این امانتی است در دست شماها، سعی کنید دین خود را نسبت به اسلام ادا کنید که مسئولیت، مشکل بود و مسئولیت شما مشکل تر از ماست. خواهرانم، امید است، برادر کوچک خود را ببخشید و فرزندانی خلف تحویل جامعه ی اسلامی بدهید که جامعه اسلامی به وجود و تربیت فرزندان صالح احتیاج دارد. از کلیه ی اقوام، مردم کوچه و محل که حقیر را می شناسند تقاضای عفو و بخشش دارم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته / محمدرضاپارسائیان

شهید پارسائیان 3

چند خاطره از شهید پارسائیان :

برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده و دوستان شهید

·        اکثر شب ها می دیدم که در حال خواندن نماز شب است. بیشتر اوقات با نیروهای بسیجی، جلسات قرآن داشت و هر روز صبح زیارت عاشورا می خواند. سفارش او همیشه این بود که فقط از نظر نظامی خود را تقویت نکنید، این معنویت شماست که باعث پیشرفت شما می شود.

·        در مواقعی که در خانه بود، هیچ وقت روی تشک نرم نمی خوابید. از زمین کف حیاط برای استراحت استفاده می کرد و می گفت: «هرکس خود را به سختی عادت ندهد و راحت بخوابد، سنگر و جبهه را فراموش می کند. (راوی : برادر شهید)

·        بعضی از همرزمان ایشان گفتند: در موقعیت شوشتر که بعدها به عنوان مقر شهید پارسائیان نام گرفت، یک شب نان هایی که بچه ها دور چادرهای خود ریخته بودند را جمع می کرد.

صبح فردا، به شدت با نیروهای خود برخورد نموده بود و تذکر داده بود که چرا این چنین اسراف می کنید و در نگهداری نعمت خدا، کوتاهی می کنید. در واقع تعالیم اسلامی را عمیقاً آموخته بود و به دقت عمل می کرد. (راوی : برادر شهید)

·        در زمان جنگ، سه دفعه مجروح شد. بار اول از ناحیه زانو، بار دوم از ناحیه انگشتان دست و این بار مصادف با همان زمانی بود که می خواست امتحان کنکور بدهد. لذا با همان حال مجروحیتش شرکت کرد و قبول هم شد. و بار سوم هم از ناحیه پهلو زخمی شد.

·        شهید سید محمد ابراهیمی به عنوان مسئول عملیات تیپ، نظر مساعد داشت که شهید پارسائیان در عملیات والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان باشد و جداً ایشان در این مسئولیت فرماندهی بسیار موفق بود. شب عملیات، گردان امام علی (ع) به عنوان گردان احتیاط نزدیک به ساحل شرق اروند، پدافند کرده بود. ما ماموریت داشتیم که بعد از گردان امام حسن (ع) که خط را شکستند بنابه در خواست آن گردان وارد عمل شویم. ساعت هایی بعد از نیمه شب، سردار میرحسینی با تماسی که با ایشان داشت، دستور داد گردان از رودخانه اروند عبور کنند. پس از گفتن رمز عملیات، نیروها به خط زدند.

جبهه

حد فاصل بین دو گردان حضرت رسول (ع) و گردان امام حسن (ع) اولین گروهان از گردان ما بود که حرکت کردند. «گروهان فتح» به دستور شهید پارسائیان به راه افتاد.

در آن جا حملات دشمن بسیار سنگین بود که ما با آنها درگیر شدیم و تا نزدیکی های صبح با دشمن دست و پنجه نرم کردیم. تا این که شهید پارسائیان با یک گروهان دیگر به عنوان پشتیبان ما آمد تا کار را تمام کند. صبح حدود 10 تا 30/10 طول کشید. ما می بایست به ساحل غرب ام الرصاص می رسیدیم ولی با توجه به مشکلاتی که در دو جناح گردان داشتیم و چاله هایی که در آنجا بود پاکسازی آنجا مشکل بود. در خصوص این موضوع من و شهید پارسائیان در حال صحبت کردن بودیم که چگونه آن جا را پاکسازی نماییم که یک دفعه دشمن با تیربار شروع به شلیک کرد.

از قضا در همین لحظه حساس چند تیر به پهلوی شهید اصابت کرد و ایشان در همان زمان چند بار الله اکبر و یا زهرا گفت. ده دقیقه بیشتر طول نکشید که به شهادت رسید. (راوی : همرزم شهید)

·        بعد از نماز صبح، هر روز؛ سه الی چهار ساعت نیروها را به ورزش های رزمی وامی داشت و به همین علت بود که نیروهای گردان، قوی و آماده بودند.  در آن زمان کسانی به جبهه می آمدند که خالص بودند. امور گردان از طرف فرمانده بزرگوار جناب آقای خدابنده ـ چون سنی از ایشان گذشته بود و کمتر در مسائل نیروها وارد می شدند ـ به پارسائیان و ... واگذار شده بود و به من چون سابقه حضور در جبهه را داشتم، کارهای برنامه ریزی اداری گردان را محول نمودند.

من و پارسائیان شروع کردیم به شناخت تک تک افراد گردان تا دریابیم و محک بزنیم که از نظر قدرت رزمی در چه حدی می باشند.

آن چه برای ما بسیار حائز اهمیت گردید، این بود که خدا رحمت کند پارسائیان، به من گفت: بیاییم و میزان شهادت طلبی و آمادگی روحی نیروها را بیازماییم.

پس از نماز مغرب و عشاء ساعت هشت اعلام کردیم که امشب عملیات است و در این عملیات صد نفر باید حضور داشته باشند و آن قدر این عملیات حساس و خطرناک است که هیچ کس از آن عملیات برنخواهد گشت. هرکس داوطلب است ثبت نام کند و اجباری هم در کار نیست. اطلاع رسانی کاملی صورت گرفت و به همه چادرها خبر داده شد. پس از آن اعلام کردیم: هر کسی که در این عملیات شرکت می کند، باید وصیت نامه خود را به طور کامل نوشته و امضاء کند.

تا ساعت 30/9 عده ای اعلام آمادگی کردند. طبق برنامه ارائه شده، کمتر از دو ساعت تا عملیات آزمایشی فرصت داشتیم.

همه امکانات فراهم شد. برنامه ها اعلام شد. قرآن را آماده کردیم و جناب آقای خدابنده و چند نفر دیگر، کنار خاکریز مستقر شدند تا قرآن بالای سر رزمندگان بگیرند. مرتب بیان می شد که در این عملیات، راه برگشتی وجود ندارد و هرکسی که نمی خواهد می تواند نیاید.

اتفاق عجیبی که صورت گرفت این بود که: تمام صد نفر به تدریج داوطلب شدند و اعلام آمادگی کردند. در میان این صد نفر، فقط سه نفر از حقیقت موضوع خبر داشتیم.

همگی به راه افتادیم. دو سه ساعتی که حرکت کردیم نتوانستیم خودمان را کنترل کنیم، از طرفی هم بچه های گردان بسیار خسته شده بودند. ساعت یک بعد از نیمه شب بود. ناگزیر شدیم به بچه ها واقعیت قضیه را بیان کنیم. به محض این که به بچه ها گفتیم که این برنامه، در حقیقت یک مانور آزمایشی است، شروع به گریه کردند.

باور نمی کردیم که این مانور تا این حد نیروها را متحول کند. بسیاری از اعضای گردان درخواست کردند تا شب را همانجا بمانند و به نماز و دعا سپری کنند. در همان مکان، نماز امام زمان (عج) خواندیم و مختصری تا صبح خوابیدیم.

نکته ای که برای من بسیار جالب بود، این بود که همه بچه ها خواب دیده بودند که به شهادت رسیده اند. همه روحیه بسیار بالایی داشتند و از این که به درگاه خداوند کریم پذیرفته شده بودند، بسیار دلشاد بودند.  (راوی : همرزم شهید)

جبهه

·        در عملیات والفجر هشت همه یقین کرده بودند که ایشان شهید خواهد شد. شهید بزرگوار در چندین عملیات که شرکت کرده بود، با آرزوی شهادت رفته بود. تا این که بالاخره هم به شهادت رسید. زمانی که پارسائیان، مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت، با الله اکبر خود لبیک شهادت می گفت. صورت مبارکش را که به طرف آسمان خیره شده بود، بوسیدم و ایشان با تکان دادن دست، خداحافظی کرد و گفت: برادران تا پیروزی صحنه را ترک نکنید.

·        محمد رضا دو شب قبل از عملیات والفجر هشت خیلی اصرار می کرد که «خط شکن» باشد. نزد من آمد و التماس کرد، حتی گریه نمود تا خط شکن باشد.

عجیب بود، روز قبل از عملیات، خیلی شاد و خندان بود و همراه با معاون خویش «شهید محمد حسین دهقان بنادکی» خیلی آرام و متین می نمود. هیچ گله و درخواستی نداشت.

به او گفتم: چرا این طور هستی؟ گفت: «ما برات را گرفته ایم و خواب شهادت را دیده ایم.» و تقدیر الهی نیز چنین بود که هر دوی آنها در این عملیات به شهادت برسند.

·        من خیلی به این دو فرزندم افتخار می کنم. روحیه آنها با بقیه فرزندانم فرق داشت. مثل این که خداوند آنها را برای خودش تربیت کرده بود و آخر هم به پیش خود برد. لیاقت آنها بالاتر از آن بود که در دنیا باشند.  (راوی : مادر شهید)

·        محمد رضا اهل ریا، خودنمایی و تمجید نبود حتی پس از شهادت وی با تمام خدمات بسیاری که انجام داده است، از او کمتر یاد می شود و گویا می خواست تمام تلاش های خودش را که برای رضای خدا انجام داده بود، با خود ببرد و تنها خداوند از آن باخبر باشد. (راوی : مادر شهید)

شهید پارسائیان 4

زندگی نامه شهید پارسائیان :

شهید محمدرضا پارسائیان، با پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به منطقه کردستان رفت تا وظیفه خود را در برابر انقلاب به عرصه ظهور نشاند. سپس به منطقه گیلانغرب رفت و در عملیات مطلع الفجر شرکت نمود و مجروح شد. پس از بهبودی نیز دوباره سراسیمه به جبهه شتافت و در علمیات رمضان و محرم به عنوان فرمانده گروهان به هدایت و فرماندهی نیروهای سپاه اسلام مشغول شد. علاقه زیادی به تحصیل داشت. در سال های پر حماسه دفاع مقدس همزمان با شرکت در آزمون سراسری در رشته مهندسی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد، ولی باز هم عشق به شهادت و تکلیف الهی او را واداشت تا تحصیل را رها نموده و در عملیات والفجر مقدماتی والفجر 1 و 2 و 4 حضور یابد و دوشادوش سایر فرماندهان شجاع جنگ به حماسه آفرینی بپردازد.

چند نوبت مجروح شد و باز هم جهاد در راه خدا را فراموش نکرد. در نهایت این سردار سرافراز در عملیات والفجر 8 در حالی که فرمانده گردان امام علی (ع) درتیپ 18 الغدیر بود در منطقه ام الرصاص به شهادت رسید.

شهید پارسائیان 2

مدرک کارشناسی افتخاری شهید پارسائیان :

بسم الله الرحمن الرحیم

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

اداره کل امور فارغ التحصیلان

به منظور قدردانی از مقام متعالی شهیدان انقلاب اسلامی ایران، و به استناد مصوبه یکصدو هفتادو دومین جلسه مورخ 8/9/67 شورای عالی انقلاب فرهنگی و به پاس ایثارگری های شهید محمد رضا پارسائیان فرزند حبیب الله دارنده شماره شناسنامه 395 صادره از یزد متولد سال 1343 دانشجوی رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف که در تاریخ 21/11/64 در راه اعتلای کلمه توحید و دفاع از عزت و سربلندی کشور و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به فیض عظمای شهادت نائل گردیده و تا همیشه تاریخ فراروی همه حق جویان طریق حق، خطی از نور علم و ایمان را بر صحیفه دانشگاه ترسیم نموده، این دانشنامه با درجه کارشناسی افتخاری در رشته مهندسی صنایع به آن شهید بزرگوار اعطا می گردد.

شماره 504، تاریخ : 26/2/1369

وزارت فرهنگ و آموزش عالی 

روحش شاد و یادش گرامی

 

فرآوری : رها آرامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان

در جزیره ام الرصاص از 130 نفر، 14 نفر سالم برگشت ...

۰ نظر موافقین ۱ ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۵:۴۷
ع . شکیبا---۱۰۳۸
خواب قابل تامل مادر شهید بروجردی/ اینها که به جای ما ماندن برای مملکت کار نکردند

خواب قابل تامل مادر شهید بروجردی/ اینها که به جای ما ماندن برای مملکت کار نکردند

مادر شهید بروجردی در جوار مزار فرزندش: «پسرم رو خواب دیدم گریه می‌کرد» ؛ گفت: «ما شهید شدیم٬ ولی اینها که ماندند به جای ما ، کاری نکردند برا مملکت !»

پ.ن: شهدا زنده اند و حواسشون به انقلاب و عملکرد مسئولین و مردم هست که با خون بهای آنها چگونه رفتار می کنند.
هرکاری می کنید برای خدا باشد ... شهدا روز قیامت جلوتونو میگیرن . حواستون باشه .
شهداچی میخوان از شما !؟ همین ها را می خوان :
شما با خدا باشید و خامنه ای را نگه دارید، نذارید حرص بخوره ، نذارید نارحتی بکشه !
محمد اگر بود خودش میدونست چکار باید بکنه !

دیدار شهید بروجردی با مادرش ، پس از شهادت

فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در حاشیه تشییع پیکر مادر شهید بروجردی در گفت و گو با خبرنگار فرهنگی شهدای ایران؛ با اشاره به جایگاه والای این مادر بزرگوار گفت: والده مکرمه شهید بروجردی از مصادیق بارز این فرمایش حضرت امام(ره) هستند که فرمودند از دامن زن مرد به معراج می رود.

وی با بیان اینکه در حقیقت این مادر با تربیت چنین فرزند شجاع، رشید و متعهدی دِین خودش را به اسلام و مسلمین ادا کرد، اظهار داشت: اگرچه این مادر از لحاظ وضعیت مالی و اقتصادی در شرایط خوبی نبود و جزو افراد مرفه بحساب نمی آمد اما به لحاظ فکری و عقیدتی یک انسان بسیار غنی بود بنحوی که خودش با حرف های کاملا روشنگرانه و هدایت هایی که داشت برای گره گشایی از امور اسلام و مسلمین نقش حائز اهمتی داشت.

رئیس سابق بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس در ادامه افزود: ایشان با وجود اینکه از نظر سواد عمومی سواد بالایی نداشت اما از نظر بصیرت و آگاهی جز خواص طرفدار حق در جامعه بود بنحوی که در کوران ها و حوادث مختلف با موضع گیری های اصولی و درست خودش در تهران، لرستان و کردستان روشنگری و هدایت می کرد و در جاهایی که نفوذ کلام داشت برای تبیین مواضع امام و رهبری دریغ نمی کرد.

باقرزاده با بیان اینکه ایشان با وجود کهولت سن، نیازهایی هم داشت اما مناعت طبع و روح بلند این مادر مانع از این بود که خواسته های خودش را بخواهد مطرح کند، به خاطره ای از این مادر شهید اشاره کرد و افزود: این خاطره مربوط به حدود 15 سال قبل می شود و من به نقل از شخص مادر شهید می گویم. ایشان حتی برای کوبیدن میله پرده به تنهایی اقدام می کند و در خلال این نصب میله پرده که روی یک چهارپایه ای رفته بود بالای آن به زمین می خورند و سرش به جسم سختی می خورد و بی هوش می شود. اینطور که ایشان نقل کردند لحظاتی بعد می بینند که فرزند عزیز و شهیدش محمد بروجردی که سالها قبل به شهادت رسیده بود، سر مادر را بر روی دامن گرفته و او را نوازش می کند که این الطفات و توجه شهید به خانواده است.

فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در صحبت های خود را با خبرنگار شهدای ایران با نقل خاطره ای از شهید محمد بروجردی به پایان رساند و گفت:شهید بروجردی خاطره ای را تقریبا ده روز قبل از شهادتش نقل کرده که من با یک واسطه و از طریق یکی از سرداران برای شما نقل می کنم.

شهید عزیز می فرمودند "در دوران کودکی و در ایام عید نوروز که وضع مالی مان خوب نبود، می دیدم که بچه های کوچک همه وضع ظاهری شان از نظر لباس و پوشش مرتب و نو شده و من هم دوست داشتم اما این اتفاق به دلیل مشکلات مالی امکان پذیر نبود. به مادر اصرار کردم. مادر چندبار به من گفت که امکان تهیه لباس نو ندارم اما اصرار زیاد از حد من باعث شد مادر کمی ناراحت شود و تشری به من بزند و من با حالت گریه به خواب رفتم.

در عالم خواب امیرالمومنین علی علیه السلام ابوالایتام را در خواب دیدم. آقا به من گفتند چرا مادر را ناراحت کردی. از این به بعد هر چه خواستی از خودم بخواه.

و ایشان می فرمود از آن لحظه که از خواب بیدار شدم و تا این لحظه (ده روز قبل شهادت) تا کنون هیچ رغبتی به مسایل دنیایی پیدا نکردم. "

خب کسی که مورد عنایت امیرالمؤمنین علیه السلام قرار می گیرد و چنین مادری نیز او را تربیت کند طبعا باید چنین شگفتی هایی را هم در روابط انسانی، اخلاقی و اجتماعی و در صحنه جهاد و شهادت بیافریند و چنین نقشی را ایفا کند و افتخاری باشد برای جامعه انقلابی و اسلامی کشورمان و خدا رحمت کند این مادر و فرزند شهیدش را.

زندگی نامه فرماندهی که مسیح کردستان لقب گرفت

مطالب مرتبط :  شهید بروجردی ، شهیدان ، خاطرات شهدا

۰ نظر موافقین ۱ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۵
ع . شکیبا---۱۰۴۲

می‌خواست به سوریه برود، در تهران شهید شد

اشک در چشم‌هایمان بی‌قراری می‌کند تا نام شهیدی به گوشمان می‌رسد. این روزها تصاویر شهادت سرافرازانه بار دیگر تنفر از داعش را در دل‌ها زنده کرده است. ازسویی دیگر هنوز بحث عکس‌های سلفی نمایندگان در شبکه‌های اجتماعی بالاست. با دیدن این عکس‌ها و شهادت شهید محسن حججی به یاد شهدای ترور مجلس شورای اسلامی افتادم. راستی اگر امثال شهید جواد تیموری‌ها درب اصلی صحن مجلس را نمی‌بستند، آنانی که با اشتیاق با خانم موگرینی عکس می‌گرفتند می‌توانستند در برابر داعشیان بایستند و از خود دفاع کنند؟
 
عاطفه دلاوری همسر شهید تیموری از این شهید عزیز می گوید:
او درباره شیوه آشنایی‌اش با شهید می‌گوید: باب ازدواج ما را حضرت زهرا(سلام الله علیها) باز کردند. من قبل از ازدواج در مسجد حضرت زهرا(سلام الله علیها) فعالیت داشتم و خودم را کنیز این حضرت می‌دانستم. روزی برای سعادت خودم دعا می‌کردم و از حضرت زهرا همسری ولایی و عاشق اهل بیت خواستار شدم که هم مداح باشد و هیئتی و عاشق اهل بیت(علیه السلام) و هم خوش‌اخلاق و مهربان. شب‌های فاطمیه در مسجد حضرت زهرا(سلام الله علیها) بودم که مادر بزرگوار شهید بنده را دیدند و بنده را برای آقا جواد پسندیدند. این مقدمه آشنایی ما شد، مادر می‌گفتند من آن شب با نذری از حضرت زهرا(سلام الله علیها) عروسم را خواسته بودم. روزها گذشت و قرار بر دیدار یار شد. روز خواستگاری رسید، دو رکعت نماز خواندم و به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بانوی مهربانی متوسل شدم. آن ساعت از حضرت خواستم که هوای ما را داشته باشد، با دیدن آقا جواد متوجه شدم که حضرت زهرا(سلام الله علیها) دعایم را مستجاب کرده است. بعدها فهمیدم آقا جواد هم همان روز دو رکعت نماز خوانده بودند و خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را به یاری گرفته بودند.
تو سرداری، سردار عشق
خانم دلاوری ادامه می‌دهد: در جلسه خواستگاری مهم‌ترین ملاک برای هردوی ما دینداری و اخلاق نیکو بود. آقا جواد آن‌روز به من گفت که زندگی باید همچون زندگی امام علی(علیه السلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) باشد، باید راه شهدا و ولایت را ادامه دهیم و پشتیبان آن‌ها باشیم. از حجابم تعریف کردند. پرسیدم عصبانی شوید، چه می‌کنید؟ لبخندی زد و گفت عصبانیت در مرام بچه‌های حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیست. خدا می‌داند تا روز شهادت حتی یک‌بار هیچ بداخلاقی و عصبانیتی از او ندیدم.
اولین‌باری که بعد از محرمیت با هم بیرون رفتیم، به سر مزار بردار شهیدشان رفتیم و آنجا با هم عهد بستیم که همیشه کنار هم باشیم. آقا جواد گفت: بانو! من نظامی هستم و آماده برای سر دادن، من هم گفتم شما سرداری؛ سردار عشق!
کربلا را خیلی دوست داشت، وقتی با هم به کربلا رفتیم انگار که به معشوقش رسیده باشد. با عشق روی زمین بین‌الحرمین قدم می‌زد، به ضریح مبارک نگاه می‌کرد. نمی‌دانم چه می‌گفت، اما زیرلب لبخندی می‌زد و می‌گفت: «آقا هماهنگه؟» حالا فهمیدم که آقا جواب داده بودند که هماهنگه…
همسر شهید ادامه می‌دهد: او ولایت فقیه را مرجع عشق می‌دانست و می‌گفت آقای ما نایب امام زمان(علیه السلام) است و برای ولایت و فرموده رهبری باید سر داد. ما تمامی خبرهای مدافعان حرم را پیگیری می‌کردیم. مشتاقانه، همسرم برای سوریه اقدام و ثبت‌نام کرده بود. مدام برای اعزام، پیگیر اخبار سوریه بود. اوایل راضی نبودم، اما درنهایت این اواخر مرا هم راضی کرده بود. تمام وصیت شهدای مدافع را بلد بود. روزهای آخر ما مثل روزهای اول آشنایی عاشقانه بود. هرروز عشق ما به‌مدد خدا از روز قبل بیشتر می‌شد. روزهای آخر بی قراری‌اش را حس می‌کردم. ماه رمضان بود و روزها با زبان روزه از سرکار که می‌آمد بیشتر به من کمک می‌کرد. روزهای آخر مدام خرید می‌کرد و خانه را از خرید خالی نمی‌گذاشت.  به همه اقوام سر زدیم، اهل صله‌رحم بود، اما روزهای آخر عجیب پیگیر بود و منزل همه رفتیم. شب آخر به همه دوستانش زنگ زد. از روزی که شهید شده است، کاملاً حضورش را درکنار خودم احساس می‌کنم.
یاعلی گفت و پَرکشید
همسر شهید تیموری ادامه می‌دهد: روز شهادت خیلی عاشقانه‌تر از هرروز خداحافظی کردیم، اما باز برگشت و نگاهم کرد، انگار دل‌نگران من بود. دوباره خداحافظی کرد و گفت امروز تنها نمان برو منزل مادرت، گفتم باشه حاج‌آقا، دوباره برگشت گفت شب می‌آیم دنبالت می‌برمت بیرون، آماده باش انشاءالله! گفتم چشم. دوباره رفت و برگشت کمی نگاهم کرد و گفت بانو یاعلی(علیه السلام). نمی‌دانم چرا در آن لحظه دلم ریخت، اما متقابلاً گفتم یا علی(علیه السلام) حاج‌آقا. در را بست و رفت. ساعت ده قرار هرروز بود که باید زنگ می‌زد اما نزد. گفتم حتماً سرش شلوغ است. آماده شدم که منزل مادرم بروم، گفتم به آقاجواد زنگ بزنم که تلفن زنگ خورد. فکر کردم آقا جواد است که خواهرش از آن‌سوی خط از آقا جواد پرسید. تلفن که قطع شد دلهره‌ام بیشتر شد. این‌بار متوجه شدم که در مجلس درگیری پیش آمده است.
اخبار را دیدم، نگران بودم، اما نمی‌دانستم چه‌کاری می‌توانم انجام دهم. به همه‌جا زنگ زدم، اما همه اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند. همه فامیل زنگ می‌زدند و احوال آقاجواد را می‌پرسیدند. حالم بد بود. درنهایت تماس گرفتند که تیر خورده و راهی بیمارستان شده است. وقتی وارد بیمارستان شدم فهمیدم که کار از تیر هم گذشته است. همه راهروهای بیمارستان را به‌دنبالش گشتم. به همه اصرار می‌کردم که بگویند مجید سالم است، اما مرا به‌سمت زیرزمین هدایت کردند. در آهنی بزرگی را باز کردم، بازهم باورم نمی‌شد که جواد مرا تنها گذاشته، اما با باز شدن پوش زیپ‌دار متوجه شدم که دیگر کنار من نیست و به‌سوی معبودش پرکشیده است.
آقاجواد آن‌روز برای نجات جان نمایندگان مجلس با این‌که چندین گلوله در تنش بود به‌سمت در اصلی رفت و آن در را بست. آنجا فریاد می‌زده است تا مردم و سایر همکاران خود را از تیررس داعش در امان نگه دارد. سه تیر به سرش خورد تا اسلام و میهن از شر دشمنان محفوظ بماند.
منبع: وارث
۰ نظر موافقین ۰ ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۰۹
ع . شکیبا---۵۸۰

راز درخت کاج

کتاب "راز درخت کاج" با ماجرای گم شدن دختر چهارده ساله محجبه و مذهبی

یک خانواده جنگزده آبادانی در شاهین شهر اصفهان شروع می‌شود. راوی داستان

که مادر این دختر است داستان دو شب بی‌قراری و تلاش خود، خانواده و آشنایان

را نقل نموده و سپس به گذشته بر می‌گردد و خواننده کتاب از تولد راوی کتاب تا

لحظه گم شدن دختر 14 ساله اش را با او مرور می‌کند.

 

قهرمان کتاب یعنی همان دختری که ناپدید شد سال 1346 در آبادان به دنیا آمد؛

پدرش به نام­‌های ایرانی علاقه داشت و اسم او را «میترا» گذاشت؛ وقتی او بزرگ

شد، از نامش ناراضی بود و به همین خاطر آن را به «زینب» تغییر داد.

 

با شروع جنگ تحمیلی و محاصره آبادان،خانواده کَمایی به همراه سایر خانواده های

آبادانی مجبور شدند شهر را ترک کنند اما برادر و خواهران زینب همچنان در آبادان

ماندند. برادرش اسلحه به دست گرفت و خواهرانش به عنوان امدادگر در جبهه آبادان

مقاومت می کردند .


 

خانواده کَمایی در شاهین شهر اصفهان ساکن شد و زینب که دختر کوچک خانواده

بود در سال 1359 به رغم آوارگی در شهر جدید و فرصت تحصیل سه ماهه، با موفقیت

پایۀ سوم راهنمایی را گذراند. زینب با آنکه در «شاهین­ شهر» غریب بود اما فعالیت­های

مذهبیِ خود را در آن شهر شروع کرد؛ این دختر معصوم علاوه بر فعالیت‌های فرهنگی،

برنامه‌های خودسازی را نیز لحظه‌­ای فراموش نمی­ کرد. نمودار برنامۀ خودسازی یک

هفته­ ای­ زینب مؤید این مطلب است.


فعالیت‌‌های مذهبی زینب، مورد غضب منافقین قرار گرفته بود و این کوردلان در آخرین

نماز مغرب اسفند­ ماه سال 1360 هنگام بازگشت از مسجد او را ربودند؛ سپس با

گره زدن چادرش او را خفه کرده و به شهادت رساندند.

 

پیکر مطهر شهید زینب کمایی ، سه روز بعد از شهادت پیدا شد و همراه با پیکرهای

غرقِ به خون 360 شهید عملیات «فتح‌المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان

شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

  

لعنت خدا بر منافقین خبیث و کوردلی که این خواهر مذهبی و انقلابی و مؤمنه را بی گناه به شهادت رساندند.

شادی روح پاک شهید صلوات بفرستید.

۱ نظر موافقین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۰۸
ع . شکیبا---۹۲۳

http://www.negahmedia.ir/assets/uploads/pic/56432/8.jpg

بیست و یک بهمن پنجاه و هفت با رادیوش بى سیم کلانترى ها را مى گرفت. مى گفت «برید فلان جا، زور آخرشونه.»


امام که آمد، عبا پوشید، عمامه گذاشت. اسلحه اش را هم گرفت زیر عبا و رفت فرودگاه.   شهید بروجردی

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی

http://photos02.wisgoon.com/media/pin/images/o/2013/7/500x665_1374336567428220.jpg

در بند اسارت طاغوت

خاطره ای از مادر شهید بروجردی:

«محمد»که علاقه ای به خدمت در ارتش شاهنشاهی نداشت اندکی پس از این فراخوان به قصد دیدار با مرشد در تبعید مکتب انقلاب حضرت امام خمینی«ره» از خدمت فرارکرد اما حین عبور از مرز زمینی ایران - عراق توسط عناصر «ساواک» رژیم شناسایی و دستگیر شد. مادر محمد از این دوران می گوید : «خبر آوردند که او را در خوزستان سر مرز گرفته اند. رفتم اهواز سازمان امنیت عکسش دستم بود و گریه میکردم... از آنجا رفتم زندان ساواک «سوسنگرد»... این پسر آنجا بود.وقتی وارد اتاق بازجویی شدم دیدم او را از پاهایش به سقف آویزان کرده اند و کتکش میزنند. همین طور مثل باران چوب و شلاق و باطوم بود که روی سر و صورت بچه ام می بارد ولی حتی یک آخ هم از او نشنیدم.»

ببینیم شهدا چه کشیدند برای انقلاب . بیایید به خاطر شهدا هم که شده قدر انقلابمان را بدانیم.

نقطه پرواز شهید بروجردی
روز اول خرداد سال 1362، محمد به همراه پنج تن دیگر از فرماندهان، به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا» شهرستان «مهاباد» را ترک کرد، و به روایت یکی از همسفران: «بین راه، برادری که کنار ایشان نشسته بود، از مشکلات خودش صحبت می کرد. حاج آقا در جواب او گفتند: این دنیا ارزشی ندارد.

ما باید همه چیزمان را در راه خدمت به مکتب مان بدهیم. همانطور که امام حسین (ع) و اصحاب ایشان با تمام سختی ها مبارزه کردند، ما هم مکلف به صبرو مبارزه ایم». با عبور از سه راهی «مهاباد – نقده» خودرو حامل محمد و دوستانش به مین برخورد کرد.

«صدای انفجار مهیبی بلند شد. ماشین از زمین کنده شد و تمام سرنشینان، از آن به بیرون پرتاب شدند، حاج آقا حدود 70 قدم دورتر از ماشین به زمین افتادند.

وقتی بالای سرش رسیدیم، همان تبسم گرم همیشگی را بر لب داشت اما شهید شده بود».

سردار شهید «حاج همت» ، درباره مهجور ماندن قدر و ارزش نقش بروجردی در تاریخ پر فراز و فرود انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، 6 ماه پیش از شهادتش در کربلای خیبر گفته بود: «...بروجردی شناخته نشد. بروجردی هنوز، نه بر ملت ایران و نه بر تاریخ ما شناخته نشده. تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود. شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما بوجود بیاورد!.»

منبع: پایگاه شهید آوینی

http://hayat.ir/file/attach/201205/77021.jpg

شادی روح مطهر شهید بروجردی و شهید همت و همه شهیدان صلوات

مطالب مرتبط : امام خمینی(ره) ، شهیدان ، شهید بروجردی

۰ نظر موافقین ۲ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۴
ع . شکیبا---۹۱۲

http://www.ccoip.ir/Portal/Picture/ShowObjectPicture.aspx?ObjectType=NEWS&ObjectID=650db452-55b9-4e46-8c5b-f837d6674603

مادر شهید مسعود عسکری :

شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید !

وقتی پیکر مسعود را آوردند، مادرش همان دم در ، به همرزمانش گفت:

مسعود من رفت، خدا شما را حفظ کند. مدافع ولایت باشید. شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید.

مثل کسانی نباشید که در ظاهر حرف از آقا می‌زنند اما برعکس خواست ایشان عمل می‌کنند.

۴ نظر موافقین ۳ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۳
ع . شکیبا---۹۵۳