سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای روحانی» ثبت شده است

امام جمعه بابل:

قتل آیت‌الله سلیمانی برنامه‌ریزی شده و هدفمند بود

سه روز قبل آیت الله سلیمانی نماینده پیشین ولی فقیه در سیستان و بلوچستان، امام جمعه سابق کاشان و عضو مجلس خبرگان رهبری هنگام مراجعه به بانکی در بابلسر به ضرب گلوله به قتل رسید.
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲

به گزارش «شیعه نیوز»، حجت‌الاسلام روحانی امام جمعه بابل گفت: ایشان صبح چهارشنبه به شعبه مرکزی بانک ملی بابلسر رفتند تا مبلغی را برای کارگر منزلشان واریز کنند. کارمند بانک رفت تا کار ایشان را انجام دهد و آن اتفاق تلخ و ناگوار که واقعا برنامه‌ریزی شده و هدفمند بود، اتفاق افتاد. قاتل بعد از ضربه به سر ایشان رو به روی ایشان قرار گرفت تا ضربه بعدی را بر قلب ایشان وارد کند تا از شهادت مطمئن شود و سپس با لگد به صورت ایشان می‌کوبد و دماغ ایشان را خرد می‌کند. بعد از دستگیری قاتل او ادعا کرد که ایشان را نمی‌شناخته و فکر کرده که برادر معاون بانک است و ظاهرا این فرد وامی را تقاضا کرده بود، ولی آن آقا نداده و این مرد برای انتقام دست به همچین عملی زده بود. روز پنجشنبه در نیروی انتظامی بابلسر گفت که من ایشان را کاملا می‌شناختم.

۱ نظر موافقین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۸
ع . شکیبا---۶۱

آیت الله شهید عباسعلی سلیمانی در کنار رهبری

پیام رهبر انقلاب در پی شهادت حجت‌الاسلام سلیمانی

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در پیامی شهادت حجت‌الاسلام‌ عباسعلی سلیمانی را در حادثه سوء قصد به وی تسلیت گفتند.

متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حادثه‌ی سوء قصد به مرحوم حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ عباسعلی سلیمانی رحمةالله‌علیه را که به شهادت ایشان منتهی شد به خانواده‌‌ی گرامی و دوستان و علاقمندان آن مرحوم تسلیت عرض می‌کنم.

ایشان عضو مجلس خبرگان و سال‌ها امام جمعه‌ی زاهدان و کاشان و همواره در خدمت نظام جمهوری اسلامی بودند.

از خداوند متعال علوّ درجات و قبول خدمات آن مرحوم را مسألت می‌کنم.

سیّدعلی خامنه‌ای

۱۴۰۲/۰۲/۰۷

شادی روح این عالم ربانی و مجاهد شهید فاتحه با صلوات

۰ نظر موافقین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۴۴
ع . شکیبا---۲۶۶

شهید آیت الله سعیدی

شهادت آیت الله سعیدی به دست مأموران ستم شاهی پهلوی (20 خرداد 1349 ش)

حضرت آیت‌ الله سید محمدرضا سعیدی در دوم اردیبهشت 1308 شمسی در مشهد چشم به جهان گشود. در کودکی مادرش را از دست داد و تحت نظر پدر مشغول تحصیل شد. پس از تحصیل در حوزه‌های مشهد و قم و استفاده از محضر بزرگانی چون آیت‌ الله العظمی بروجردی(ره) و حضرت امام خمینی (قدس سره) به اجتهاد رسید. مدتی برای تبلیغ اسلام به کویت عزیمت کرد و با شروع نهضت امام خمینی (قدس سره) در سال 1341 شمسی به همراه بسیاری از روحانیون و مردم به فداکاری و مجاهدت در راه اسلام پرداخت. آیت‌الله سعیدی از تصمیم و عزم راسخ امام برای قیام لله و قدرت عجیب و عظیم ایمان و توکل امام نیروی تازه گرفت و راه سراسر رنج و مبارزه و خطر را با میل و اشتیاق انتخاب کرد و از هیچ کوشش و مجاهدتی دریغ نکرد و به فعالیت‌های مختلف پرداخت به گونه‌ای که چندین بار توسط عوامل ساواک دستگیر شد.

در اردیبهشت 1349 شمسی پس از آن که رژیم شاه از سرمایه‌گذاران آمریکایی دعوت کرد تا به اصطلاح در ایران سرمایه‌گذاری کنند و در واقع در یک حرکت استعماری، اقتصاد ایران را کاملا در اختیار آمریکایی‌ها قرار دهند، علمای حوزه علمیه قم با انتشار اطلاعیه‌ای مردم را از این خطر بزرگ مطلع ساختند. در این میان آیت‌ الله سعیدی بر ضد استعمارگران دست به فعالیت‌های شدیدی زد و با انتشار اعلامیه‌ای به زبان عربی خطاب به علمای کشورهای اسلامی، آنها را دعوت به قیام و مخالفت نمود. رژیم شاه که از حرکت پرخروش ایشان به وحشت افتاده بود، ایشان را دستگیر و در قزل قلعه زندانی کرد. این عالم مجاهد در روز چهارشنبه 20 خرداد 1349 شمسی، به جهت انجام شدیدترین شکنجه‌ها بر روی وی، به شهادت رسید.

زندگینامه و مبارزات شهید آیت الله سعیدی

۰ نظر موافقین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۰۶
ع . شکیبا---۲۷۲

پیکر شهید مالامیری به وطن بازگشت

روایتی برگرفته از خاطره‌ همسر شهید مالامیری:

 

فاطمه نشسته بود گوشه‌ی اتاق و با چشمانی قرمز یک نگاه به من می‌کرد، یک نگاه به دامن مشکی توردارش. همان دامنی که مهدی قبل از شهادتش برایش خریده بود. دو ماه پیش که دامن را به تن فاطمه کردم، با شیرین زبانی دوید بغل مهدی و گفت: « بابایی بابایی خوشچل شدم؟ ها ... خوشچل شدم؟» چرخی زد و خودش را برای مهدی لوس کرد. مهدی بغلش کرد و نشاندش روی زانو. بشری را هم نشاند روی زانوی دیگرش. بشری از کلاس پیش دبستانی‌اش تعریف می‌کرد و فاطمه برای اینکه از قافله ناز آوردن برای بابا عقب نیفتد، حرف‌های بشری را به شکل دیگری تکرار می‌کرد و به خودش نسبت می‌داد. خنده‌ی تیزی سر می‌داد و سرش را به زیر قبای مهدی می‌چسباند.

صحنه‌ها یکی پس از دیگری جلوی چشمم رژه می‌رفتند، هنوز گوشی همراه مهدی گاهی صدای لرزشش می‌آمد و دل مرا می‌لرزاند. توی فکر بودم که بشری هم بی‌حال نشست روی زمین و خم شد روی بالش. هنوز ظرف‌های میوه و شیرینی مهمان‌های ظهر را از توی هال جمع نکرده بودم. سه ، چهار نفر از مسئولین حوزه آمده بودند برای عرض تسلیت و یک عکس بزرگ قاب کرده از مهدی با لباس طلبگی را گوشه‌ی دیوار نشانده بودند.

توی فکر بودم که با صدای ناله فاطمه به خود آمدم. دویدم سمتش ، دست گذاشتم روی سرش، داغ بود خیلی داغ. دلم آشوب شد. صدای ناله بشری هم بلند شد. دستش را گرفتم ، دست او هم داغ بود. هر دو تا دخترم تب کرده بودند. خیلی تنها بودم، اشک توی چشمم جمع شد. در این دو ماه بعد از شهادت مهدی خیلی حواسم بود که دخترها اشک و گریه و بی‌تابی مرا نبینند، اما مگر می‌شد. هر بار که دخترها بهانه بابا را می‌گرفتند، بی‌اختیار اشکم درمی‌آمد.

هر چه دار و دوای گیاهی بلد بودم تا شب به دخترها دادم. انواع جوشانده‌ها را امتحان کردم. شب شد و از ترس اینکه تشنج کنند ، شربت استامینوفن به خوردشان دادم، اما فایده نداشت. فاطمه در بغل، دست بشری را گرفتم و خودم را به درمانگاه سر کوچه رساندم. یک پاکت دارو عایدم شد و دیگر هیچ. تا دو روز هر چه کردم تب دخترها پایین نیامد. توی خانه می‌چرخیدم و هر بار که چشمم به چشم‌های درشت مهدی می‌افتاد و لبخندش را می‌دیدم، دلم می‌شکست. از نگاه سنگین بچه‌ها می‌ترسیدم و بغضم را فرو می‌دادم.

بالای سر بچه‌ها نشسته بودم و هی پارچه خیس می‌کردم و روی پیشانی داغ آنها می‌گذاشتم. دلم می‌جوشید و توی فکر بودم. ناگهان یادم آمد دو هفته بعد از شهادت مهدی ، وقتی که دخترها خیلی بی‌تابی می‌کردند. رفتم پیش یک مشاور و از او خواستم تا راهنمایی‌ام کند. او تأکید کرده بود هر چه که بچه‌ها را به یاد بابا می‌اندازد ، به حداقل برسان. بی‌اختیار افکار ذهنی‌ام را به زبان آوردم: « هر چه که به یاد بابا می‌اندازد! »

یک دفعه پیش خودم گفتم: « نکنه این عکسی که دو روز پیش آوردند ، باعث شده دخترها تب کنند!؟ »

کوبیدم به پیشانی‌ام: « یعنی واقعا میشه به خاطر اون عکس باشه!؟ »

دخترها خواب رفته بودند اما هنوز تب‌شان بالا بود. هر از چند گاهی از خواب می‌پریدند و ناله می‌‌کردند. مجبور بودم بالای سرشان بنشینم و هی پاشورشان کنم. پارچه خیس روی پیشانی و دستان لاغرشان بگذارم. سریع رفتم و عکس مهدی را روزنامه پیچ کردم و گذاشتم بالای کمد لباسی. دخترها صبح که بیدار شدند، نگاهی به گوشه‌ی هال کردند ، عکس مهدی را که ندیدند. چشم چرخاندند و دیوارها را نگاه کردند. بدون اینکه چیزی بگویند نشستند سر سفره صبحانه. دلم آشوب بود : « یعنی این تب شدید فقط به خاطر عکس بابای شهیدشان بوده؟ خدایا ! »

ظهر نشده، تب بچه‌ها قطع شد و نشستند هم‌پای عروسک‌هایشان ، مامان بازی. اشک توی چشم‌هایم جوشید نمی‌دانستم این اشک را از خوشحالی حساب کنم یا از ناراحتی . رفتم اتاق خواب و در را بستم. عکس مهدی را از توی روزنامه بیرون کشیدم. نگاهی به چشمان مهدی کردم، بغضم ترکید.

 

۰ نظر موافقین ۱ ۲۱ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۴۷
ع . شکیبا---۱۹۰
انقلاب را ندید، اما در راه انقلاب به شهادت رسید

انقلاب را ندید، اما در راه انقلاب به شهادت رسید

20 خرداد ماه 1349 یادآور شهادت عالم و مجاهدی است که اگرچه نتوانست پیروزی انقلاب را در دوران حیاتش ببیند، اما در راه تحقق این انقلاب از جانش گذشت و به عنوان اولین شهید روحانی و مجتهد نام خود را در انقلاب به ثبت رساند.

20 خرداد ماه 1349 یادآور شهادت عالم و مجاهدی است که اگرچه نتوانست پیروزی انقلاب را در دوران حیاتش ببیند، اما در راه تحقق این انقلاب از جانش گذشت و به عنوان اولین شهید روحانی و مجتهد نام خود را در انقلاب به ثبت رساند.

آیت الله سید محمد‌رضا سعیدی در دوم اردیبهشت 1308 در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد که به دلیل از دست دادن مادر در دوران کودکی تحت سرپرستی پدر بزرگوارشان به کسب علوم اسلامی پرداخت.

وی با حضور در قم در نزد آیت‌الله سید حسین طباطبایی بروجردی و امام خمینی(ره) دروس حوزوی را گذراند و با تلاش‌های فراوان توانست به درجه اجتهاد دست پیدا کند.

آیت‌الله سعیدی هنگامی که در کویت به تبلیغ مکتب تشیع مشغول بود. در سال 41 به دلیل آغاز نهضت روحانیت به رهبری امام خمینی(ره) به قم بازگشت و با فعالیت‌های سیاسی، مبارزات خود علیه رژیم شاهنشاهی را آغاز کرد.

این عالم بزرگوار بارها توسط ساواک به سکوت و خانه نشینی تهدید شد، بر همین اساس فعالیت‌های خود را در روستاهای اطراف تهران متمرکز کرد.

وی در سال 45 به دلیل سخنرانی کوبنده‌ای علیه اسرائیل بیش از دو ماه در زندان ساواک به سر برد و در سال 41 نیز با توجه به ورود تعدادی از سرمایه گذاران آمریکایی به ایران اعتراض خود را با انتشار بیانیه‌ای به زبان عربی نشان داد و علمای کشورهای اسلامی را دعوت به مخالفت کرد.

آیت الله سعیدی پس از اعلام مخالفت خود مجددا دستگیر و به زندان قزل قلعه منتقل شد و در زندان به صورت مشکوکی به شهادت رسید.

وی در زمان اوج خفقان ‌ستم‌شاهی، نگرانی خود را از تنها ماندن امام خمینی(ره) در این انقلاب بزرگ ابراز کرد. امام راحل نیز با دلی آرام تحقق این انقلاب را وعده داد و حتی در یکی از دیدار‌های خود خطاب به آیت الله سعیدی این گونه بیان کرد: من آنقدر از افرادی مثل شما خوشم می‌آید که شاید نتوانم عواطف درونی‌ام را ابراز کنم.

این عالم بزرگ و مجتهد گرانقدر در وادی‌السلام قم در جوار بارگاه حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.

مطالب مرتبط: علما و بزرگان ، شهدای انقلاب ، جنایات شاه

۰ نظر موافقین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۱۰
ع . شکیبا---۲۴۴

شهید آیت الله مدنی و پاسداران

آیت الله شهید مدنی در آیینه خاطرات


آغاز مبارزات

شهید بزرگوار آیت الله مدنی ، مبارزه سیاسی و اجتماعی خود را از دوران تحصیل در قم، شهر قیام و شهادت آغاز کرد و در اولین فعالیت های خود به ستیز با بهائیت به عنوان ابراز تفرقه و انحراف در منطقه آذرشهر پرداخت. وی با سخنرانی های روشنگرانه، مردم را علیه طرفداران تبلیغ کنندگان مرام بهائیت بسیج و با تحریم مصرف برق آن و خرید وفروش با این فرقه گمراه ، جو مبارزات ضدبهائیت را شدیدتر کرد تا اینکه سر انجام شهر مذهبی آذرشهر را از لوث این فرقه استعماری پاک نمود. هنگامی که شهید نواب صفوی در نجف اشرف به فکر مبارزه با کسروی گری افتاد، آیت الله مدنی که از اساتید حوزه نجف بود، مطلع می شود که نواب صفوی هزینه این مبارزه را ندارد. بدین رو، کتابهای خود را می فروشد و پولش را در اختیار نواب صفوی می گذارد ، به گونه ای که دوستانش می گویند ،اسلحه نواب از پول کتاب های شهید آیت الله مدنی بوده است.

مبارزات در نجف اشرف

مرحوم آیت الله مدنی در حوزه علمیه نجف در کنار فعالیت های علمی، لحظه ای از فعالیت های سیاسی غافل نبود و همواره در مسائل سیاسی و مبارزات علیه طاغوت، پیشگام و پیشتاز بود. وی در دوران زمامداری جمال عبدالناصر، در رأس هیئتی از علما و فضلای نجف برای افشای رژیم طاغوتی ایران به مصر سفر کرد. هنگامی که گفته شد آل سعود بر عربستان مسلط گردید، طلاب را جمع کرد و گفت باید از نجف حرکت کنیم و برویم با آل سعود مبارزه کنیم.

آیت الله مدنی در این فکر بود که در حجاز باید مبارزه چریکی انجام بگیرد، لکن به علت کار و فعالیت زیاد، به خونریزی گلو و سینه مبتلا گشت و در بستر بیماری افتاد. او در زمان عبدالکریم قاسم-حاکم وقت عراق- کفن پوشید و به میان مردم رفت، زیرا که معتقد بود اگر من نمی توانم کاظمین، بغداد و نجف را حرکت بدهم، پس با پوشیدن لباس مرگ می میرم تا باعث یک حرکت شوم. چون حکومت عراق با گسترش اندیشه مارکسیستی علیه اسلام تبلیغ می نمود.

در سال 1342 حرکت عظیم مردم مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی در جهت سرنگونی رژیم طاغوت آغاز گردید. آیت الله مدنی نخستین کسی بود که در نجف به ندای ((هل من ناصر ینصزنی)) امام لبیک گفته، با تعطیل کردن کلاسهای خود در نجف و تشکیل مجالس سخنرانی، در جهت افشای چهره پلید رژیم مزدور پهلوی گام برداشت.

وی در این زمان، در نجف سردمدار جریان دفاع و پشتیبانی از نهضت امام به شمار می آمد و وقایع ایران را برای طلا ب بیان می کرد. از زمان تبعید حضرت امام به نجف، آیت الله مدنی همواره یار و یاور امام بود و در کنار مراد خود به مبارزه علیه ظلم و ستم ادامه داد. معروف است که هر موقع حضرت امام به علتی نمی توانستند برای اقامه نماز جماعت حاضر شوند، آیت الله مدنی به جای امام به اقامه نماز جماعت می پرداخت.

همدان در سال های 41تا 51

۲ نظر موافقین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۳۳
ع . شکیبا---۹۸۳
به بهانه عروج شهید مدافع حرم حجت الاسلام محمد علی قلی زاده:

خاطراتی از یک کاندیدای شهادت + تصاویر

اگر زمانه ی جانبازی در عرصه کربلای ایران سپری شده ، دفاع از حرم بی بی حضرت زینب (س) ، میدان دیگری می شود برای جانفشانی شیفتگان. با اینکه من دوران دفاع مقدس را درک نکرده ام ، ولی به این یقین رسیده ام که شهید باید مراحلی از خودسازی و عبودیت را طی کند تا لایق شهادت شود. حاج آقای قلی زاده هم یکی از این افراد بود که به یک باره به این درجه نرسید.

به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، دوست و همکار شهید حجت الاسلام محمد علی قلی زاده که هفته گذشته در جبهه های مقاومت سوریه در دفاع از حریم اسلام به درجه رفیع شهادت نائل شدند در یادداشتی کوتاه خاطراتی را از این شهید گرانقدر نوشته اند که در ادامه می آید.
شهید قلی زاده ، برای من نه یک مسئول ، بلکه یک مرشد و راهنما بود . این را نه الآن که شهید شده میگویم. خانواده و دوستان شاهدند که همیشه نَقل خصوصیات اخلاقی و تواضع و صفای ایشان، نُقل اغلب مجالس ما بود . به شوخی به هم می گفتیم اگر الآن زمان جنگ بود ، حاج آقا حتما یکی از شهدا بود ،  غافل از اینکه شهید مثل میوه ای است که وقتی رسیده بشود ، از سوی باغبان حقیقی چیده می شود . زمین و  زمان تابع شهید می شوند نه اینکه شرایط باید فراهم بشود تا کسی شهید شود.

اگر زمانه ی جانبازی در عرصه کربلای ایران سپری شده ، دفاع از حرم بی بی حضرت زینب (س) ، میدان دیگری می شود برای جانفشانی شیفتگان . با اینکه من دوران دفاع مقدس را درک نکرده ام ، ولی به این یقین رسیده ام که  شهید باید مراحلی از خودسازی و عبودیت را طی کند تا لایق شهادت شود. حاج آقای قلی زاده هم یکی از این افراد بود که به یک باره به این درجه نرسید . روزها و شبهای زیادی تلاش کرد و در نهایت مزد زحماتش را از خدای خویش گرفت .

دو ، سه سالی،  توفیق هم نشینی با این شهید سعید نصیبم شد. برای عرض ادب و ارادت خدمت ایشان، در حالی که آماده می شوم برای آخرین دیدار با چهار شهید مدافع حرم در مراسم وداع و سپس تشیع پیکر مطهرشان شرکت کنم ،با عجله بخشی از خاطراتی که در این شرایط به یاد می آورم را تقدیم امت شهید پرور و همرزمان و همسنگرانم می کنم. به این امید که توفیق جمع آوری ، ثبت و انتشار خاطرات ناب دیگری از این عزیزان،در اولین فرصت نصیبم شود :

1-قرار بود به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس سال 93 گونی هایی رو برای فضاسازی و ساخت سنگر با خاک پر کنیم. چند نفری بودند که به دلایلی می گفتند ما این کار رو نمی کنیم. بعد از چند لحظه دیدیم حاج آقا رفته توی خاکها و مشغول پر کردن گونی هاست. با دیدن این صحنه همه بچه ها رفتن کمک و دیگه نذاشتن حاج آقا ادامه بده( هر چند که ایشون تا لحظه آخر بالا سر بچه ها بود و باهاشون شوخی می کرد و کمکشون می داد)

2-حاج آقا مسئول نمایندگی ولی فقیه در ناحیه بود. قسمت نمایندگی 4 اتاق داشت و به خاطر کمبود تجهیزات به این رده 3 عددکولر به مرور زمان تحویل دادند. ایشون توی همه اتاقا بجز اتاق خودشون کولر نصب کردند و می گفت اول، نیروهای زیر دستم و بعد خودم.خیلی به ایشون می گفتند که شما مسئولید و مهمون و مراجعه کننده زیاد براتون میاد و زشته که کولر نداشته باشید ولی ایشون می گفت: اولویت با نیروهام  است.خاطرم هست که توی ماه رمضان پارسال که هوا به شدت گرم بود، اوقات رو با یک پنکه دستی می گذراند.

3-ایشون با اینکه مسئول نمایندگی بودند وضع مالی خوبی نداشتند .یک پیکان خیلی قراضه و مدل پایینی داشتند که همیشه خراب بود. بدنه این ماشین از شدت خرابی زنگ زده بود و چند جاش سوراخ شده بود. ولی ایشون با اینکه مسئول بودند با همین ماشین رفت و آمد می کردند و اصلا برای خودشون عیب نمی دونستند.


4-همیشه توی کارهای سخت پیش قدم بود. توی یکی از رزمایش های بسیج قرار شد برای 1200 نفر خودمون غذا رو توی ظرف کنیم. دیگِ سنگین روی زمین بود و برای ریختن برنج توی ظرف یک بارمصرف ، هر بار باید دولا و راست شد .بچه ها تجربشو داشتند می دونستند که سخت ترین کار کشیدن غذا از دیگتوی ظرف یکبار مصرفه. و همه یه جورایی دست خودشون رو به کارهای دیگه بند کردن. توی اون شرایط همه با تعجب دیدیم که حاج آقا رفتن و مشغول کشیدن غذا شدن و تا آخر پا رو پس نکشیدند.

5-توی مانورهای شبانه و پیاده روی ها با اینکه یک روحانی بود،  همیشه پیش قدم بود و برای احداث و نصب چادر هم ایشون پیش قدم بودند.

6-یک بار از طرف رده مافوق برای ایشون یک مرخصی تشویقی اومده بود و تا این نامه دستشون رسید، کاغذ رو پاره کرد. به ایشون گفتم حاج آقا برای چی پارش کردی. ایشون گفت اون کاری که من انجام دادم وظیفم بود و کار خاصی نکردم که به خاطرش تشویق بشم.

7-ایشون بسیار دلِ رئوف و مهربونی داشت. اگه یه موقع توی مسائل کاری با کسی تند می شدند، سریع می رفتند و متواضعانه عذرخواهی می کردند . حتی اگه طرف مقابل از خودشون خیلی کوچیکتر بودند هم همین کار رو می کردند.

8-توجه خاصی به نیروهای زیردستش داشت. مثلا توی سرکشی هایی که با ماشین اداری داشتیم اگه پذیرایی می دادند از صاحب خونه یکی هم برای سربازش درخواست می کرد. موردی بود که توی یک مراسمی کیک و ساندیسش رو نخورد وقتی سوار ماشین شد پذیرایی رو جلو سربازش گرفت و گفت یکیشو بردار و اوردم اینجا که با هم بخوریم.


9-ایشون اهتمام خاصی به خوندن نماز اول وقت داشت، مثلا روزهای پنج شنبه که ساعت کاری قبل از اذان ظهر بود، صبر می کرد و نماز رو در محل کار می خوند و ما رو هم به همین کار تشویق می کرد. و یا توی یک مورد دیگه به مناسبتی خونه ایشون دعوت بودیم که تا اذان رو گفتند ایشان وایساد به نماز و ما رو هم تشویق با این کار کردند. از نکات دیگه ای که یادم هست اینه که توی اون مهمونی فقط یک نوع میوه برای پذیرایی آوردن( خربزه) و برا همه جالب بود که ایشون چون مسئول هستند اصلا اهل ریخت و پاش نیستند .

10-به اخلاق مجموعه زیر دستش خیلی اهمیت می داد. متونی اخلاقی رو پیدا کرده بود و به صورت هفتگی در اتوماسیون اداری قرار می داد و به انجام این کار هم اهتمام خاصی داشت.

11-ایشون می گفت از خدا خواستم ؛ یا پول بهم نده یا اگه بهم میخوای پول بدی،  قدرت و توفیق خرج کردن در راه خودت رو هم بهم بده.

12-به نظم و انضباط خیلی اهمیت می داد . معمولا از همه ما زودتر سر کار بود و دیرتر هم می رفت.

یکی از نیروهای تحت امر شهید قلی زاده / هادی
۰ نظر موافقین ۱ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۴
ع . شکیبا---۸۷۴