سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

زندگی نامه سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۰۸ ق.ظ

شهید حسن انتظاری در سال 1341 در خانواده ای متدین و مذهبی در محله گنبد سبز شهرستان یزد متولد شد . پس از طی دوران خردسالی هفت سالگی اش را با درس و مدرسه پیوند زد و به کسب علم مشغول شد و تا سال چهارم متوسطه به تحصیلات خود ادامه داد. با اوج گیری انقلاب و مبارزات علیه رژیم منحوس پهلوی به خیل عظیم سربازان امام زمان پیوست و به مبارزه علیه طاغوتیان پرداخت. با پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه به عضویت این نهاد جوشیده از متن انقلاب درآمد و به کردستان و کرمانشاه در مناطق غرب کشور عازم شد . مسئولیت های شهید حسن انتظاری به صورت مختصر بدین شرح است:

تک تیرانداز دربانه کردستان ، 1359 .

فرمانده گروهان در عملیّات مطلع الفجر ، گیلان غرب – 1360 .

مسؤول تیم در تیپ عاشورا ، 1360 – 1361 .

محافظ آیت الله شهید صدوقی ( ره ) ، 1361 .
جانشین گردان امام علی ( علیه السلام ) در تیپ نجف اشرف ، عملیّات محرّم ـــ 1361 .
مسؤول دفتر جبهه و جنگ در بسیج یزد ، 1361 – 1362 .
فرماده گردان امام علی ( علیه السلام ) در لشکر نجف اشرف ، عملیّات والفجر مقدّماتی ـــ 21/11/1361 .
فرمانده گردان امام حسین ( علیه السلام ) ، عملیّات والفجر 2 ، لشکر 8 نجف اشرف .
فرمانده گردان امام علی ( علیه السلام ) ، عملیّات والفجر 4 ، لشکر 8 نجف اشرف .
*   مسؤول آموزش نظامی تیپ مستقل 18 الغدیر و فرمانده گردان پس از عملیّات خیبر در خط پدافندی طلائیه .
فرمانده محور پدافندی کوشک ( ابروئیه ) و فرمانده گردان امام علی ( علیه السلام ) در تیپ   18 الغدیر یزد ، 1363 ش .

شهید بزرگوار حسن انتظاری در عملیّات های متعدّدی ، مانند : مطلع الفجر ، محرّم ، والفجر مقدّماتی ، والفجر 2 ، والفجر 4 ، خیبر و بدر شرکت داشت . وی در 1360  از ناحیه پا و در 1363 به سبب اصابت ترکش به گردن مجروح شد و با رشادت های خود برگی دیگر به دفتر بزرگ و زرین 8 سال دفاع مقدس افزود . بنا به سفارش آیت الله شهید صدوقی با دختری نجیب ازدواج کرد و سرانجام در عملیات بدر در منطقه عملیاتی شرق دجله در تاریخ 22/12/63 بر اثر اصابت ترکش به سر در عملیات بدر شربت شیرین شهادت را نوشید و به درجه رفیع شهادت دست یافت.

گزیده ای از وصیت نامه شهید حسن انتظاری

ای خدا تو خود می دانی که من هیچ سرمایه و مالی ندارم که در پیشگاه تو تقدیم کنم تا تو از من راضی شوی فقط یک جان دارم . ای خدا به زهرای اطهر تو را سوگند می دهم که این جان ناقابل من را خریدار باشی چون می ترسم بعد از عملیات سالم باشم و این دنیا مرا گول بزند و جذب خود کند آن وقت است که باید سر به بیابانها گذارم و آنقدر ناله و زاری کنم تا تو از من راضی شوی .

ای خوبان عالم در حق این مردم غافل دعا کنید که خداوند آنها را نجات دهد . ما همه محتاج خدا هستیم اگر خدا دست محبت و لطفش را از سر ما بردارد در همان آن سقوط می کنیم .

خاطره ای خواندنی از همسر شهید  در ادامه مطلب...

در این مطلب، قصد دارم خاطره ای خواندنی از مرضیه اعیان، همسرسردار شهید حسن انتظاری تقدیم شما مخاطبان گرامی کنم که خواندنش خالی از لطف نیست؛

 از خصوصیات دیگرش توکل اوست. آن روزها حقوق سپاه کم بود و اکثر بچه ها قرض می گرفتند ولی او معتقد بود حقوق سپاه خیلی با برکت است. جالب است که هیچ گاه کم نمی آوردیم. در حالی که هر چه در خانه نیاز داشتیم تهیه میکرد و در اصطلاح برای خانه بسیار مایه می گذاشت و خرج می کرد.

پانزده روز به پایان ماه مانده بود برای شرکت در نماز جمعه به مسجد ملا اسماعیل رفتیم.

پرسیدم: چقدر پول داری خرید کنیم؟

گفت: شرمنده ام فقط پانصد تومان داشتم. برای جبهه کمک های نقدی جمع می کردند پانصد تومان را هدیه کردم.

گفتم ای بابا شما که در جبهه حضور دارید دیگر نیازی به کمک مالی نیست و لابد می دانید که پانزده روز به پایان ماه مانده!

گفت: کسی که رزق می دهد خودش می داند چگونه برساند و مطمئن باشید می رسد.

گفتم: از کجا می رسد؟باید جایی باشد که برسد!

گفت: خیالت راحت باشد می رسد.اطمینان می دهم اتفاقی پیش نمی آید.

به خانه آمدیم درست یک ساعت بعد در زدند.در را باز کرد چند دقیقه ای پشت در با کسی صحبت می کرد. صدایش را می شنیدم که مرتب می گفت: نه! کجا؟ کی؟

وقتی به اتاق برگشت لبخندی زد و گفت: دیدی چند برابرش رسید. وقتی برای خدا خرج کنی خودش می فرستد.

گفتم از کجا رسید؟

گفت: این بنده خدا آمد و می گوید من دو سال پیش سه هزار تومان از شما قرض گرفتم و حالا یادم آمده. هر چه می گویم بنده ی خدا من اصلا یادم نیست. می گوید تو یادت نیست من که یادم هست. قرضی است به گردنم که باید ادا شود. سه هزار تومان در برابر پانصد تومان! نگفتم رسید. ببین چند برابرش رو خدا فرستاد.

منبع: کتاب نشون به اون نشونی، انتشارات آصف، نویسنده سیده زهره علمدار

منبع: سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری

نظرات  (۱)

۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۶ خادم الشهدا
سلام همسنگری
خسته نباشید
ممنون که در مورد شهید انتظاری در وبلاگتون گذاشتید
و متشکریم که منبع اون رو هم ذکر کردید
التماس دعا- یا علی
پاسخ:
سلام برشما 
شهدا ذخایر عالم بقا هستند. امام خمینى (ره)


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی