سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کرسنت» ثبت شده است

* رئیسی:

ما 6 کاندیدا اینجا حضور پیدا کردیم برای تضارب برنامه‌های‌مان تا مردم به نتیجه برسند. این حق مردم است به نتیجه برسند در مورد برنامه‌ها. بحث‌های دیگری که حق مردم را در این رابطه ضایع کند ما به هیچ عنوان قبول نداریم. نکته‌ای که الان مورد بحث است مسئله رشد علمی در کشور است رشد علمی در کشور متاسفانه شتاب علمی در این چند سال به شدت کم شده است.

شورای عطف تشکیل نمی‌شود برنامه‌ریزی برای جذب دانشجو استاد برنامه درسی به نحوی که کاملا متناسب با اقلیم‌های مختلف باشد وجود ندارد یک میلیون حداقل دانشجویی است که امروز مدرک تحصیلی دستش است کار ندارد تحریم علمی بیش از تحریم اقتصادی بر دانشگاه‌های ما اثر گذاشته است. فرهنگیان ما مشکل دارد.

وقتی خبری می‌شنویم صندوق فرهنگیان به یغما برده شده از سوی متخلفان 8 هزار میلیارد به نحوی که هر فرهنگی 8 میلیون سهم دارد این به شدت عذاب دارد؛ چگونه است که فرهنگیان مشکل داشته باشند در زندگی اما عده ای به یغما ببرند این صندوق را. امروز بیکاری دانشجو مهمترین مشکل ماست، عدم رشد علمی مشکل اصلی ما. آقای روحانی به عنوان رئیس جمهور مستقر 4 ساله این سوالات را پاسخ دهد! یک میلیون دانشجوی کشور بیکار هستند آقای روحانی به این سوالات پاسخ دهد!

** قالیباف در سخنان پایانی:  ...

مشروح مناظره دوم؛ کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۴
ع . شکیبا---۶۲۰

شهید تندگویان

به خاطر آنکه قاب عکس صدام را شکسته بودم، مرا به گودالی که هشتاد و یک پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یک مرغ‌دانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس کردند، از بس کوچک بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازة ابعاد یک میز تحریر بود. شب فرا رسید و کلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق که بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محکم به در سلول کوبیدم. نگهبان که فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می‌زنی؟
گفتم: یا مرا بکشید یا از اینجا بیرون بیاورید که کلیه‌ام درد می‌کند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم.
او در سلول را باز کرد و چند متر جلوتر در یک محوطه بازتر کشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.
در آنجا متوجه یک پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی که سکوت کرده بود، به چشمانم زل زد. بی‌مقدمه پرسید: ایرانی هستی؟
جوابش را ندادم. دوباره تکرار کرد. گفتم: آره، چه کار داری؟ پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه از کجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی. گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: وزیر نفت ایران کیست؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت: ... نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟ گفتم: آری، شنیده‌ام. پرسید: کجاست؟ گفتم: احتمالاً شهید شده. سری تکان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و کاش شهید می‌شد. دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌کردم. نگاه به بدنی که از بس با اتوی داغ به آن کشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود...، گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو.


گفت: این سیاه چال، طبقة زیرین پادگان هوانیروز الرشید است... گفت: ... پیام من مرزداری از وطن است... صبوری من است. نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. نگذارید دشمن به خاک ما تعرض کند. استقامت، ‌تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید کشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد.
گفتم: به خدا قسم... پیامت را به ایرانیان می‌رسانم. خم شدم دستش را ببوسم که نگذاشت...
 

شهید مهندس محمد جواد تند گویان - وزیر نفت دولت شهید رجایی
منبع : ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89 – 86. -
راوی: عیسی عبدی

۰ نظر موافقین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۵۸
ع . شکیبا---۱۰۰۱