سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیخ حسنعلى نخودکى» ثبت شده است

رسول خدا (ص) به خانه حضرت فاطمه (س) آمد. امام حسن را بیمار یافت و این منظره بر آن حضرت خیلی گران آمد. جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد تعلیم کنم تو را دعایی که با آن فرزندت از ناخوشی خلاص گردد، پس خواند:

“ اللهم لا اله الا انت العلی العظیم ذو السلطان القدیم و المن العظیم و الوجه الکریم “

” لا اله الا انت العلی العظیم ولی الکلمات التامات و الدعوات المستجابات خل ما اصبح بفلان. (اسم شخص را ببرد)

مرحوم «حجة الاسلام والمسلمین صفوی ریزی» رحمةاللَّه علیه که از منبری های معروف و با سابقه اصفهان بود، روی منبر تعریف فرمود:
من خدمت «حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی» رضوان الله تعالی علیه بودم، یک پاسبان آمد و افتاد روی دست و پای ایشان و گفت: آقا من زنم مریض است و هفت، هشت تا بچه کوچک دارم اگر این زن بمیرد من با این بچه ها چه کنم. گفته اند بیایم خدمت شما یک نظر مرحمتی بفرمائید عیالم خوب شود.
«حاج شیخ حسن علی» فرمود: دو دانه خرما بیانداز داخل استکان آب و آبش را به او بده بخورد.
گفت: آقا آب هم به او بدهیم از لای دهنش بیرون می ریزد، یعنی آب هم از گلویش پایین نمی رود.
فرمود: خُب برو دو سه دانه خرما خودت بخور زنت خوب می شود. پاسبانِ خیلی ناراحت شد و یک نگاه غضب آلود به شیخ کرد و رفت.
من کنار آشیخ نشسته بودم و داشتم با ایشان صحبت می کردم که بعد از ساعتی دیدم پاسبانِ آمد و خودش را روی دست و پای شیخ انداخت، شیخ فرمود: چرا این کارها را می کنی بلند شو ببینم مگر عیالت خوب نشد.
گفت: چرا آقا فقط آمدم معذرت بخواهم و تشکر کنم چون وقتی که شما فرمودید برو خودت خرما را بخور عیالت خوب می شود، من ناامید شدم و یک مقدار چیز توی دلم به شما گفتم، که آقا می گوید برو خرما بخور عیالت خوب می شود چطور می شود!…
از پیش شما که رفتم خیلی ناراحت شدم وگریه ام گرفت و با خودم گفتم حالا که به منزل می روم بالاسر جنازه عیالم می روم و او از دنیا رفته.
همینطور که می رفتم فراموش کردم که شما گفته بودید خرما بخور، یک وقت دیدم بقال سر محل خرمای خیلی خوبی آورده و بیرون از مغازه اش گذاشته، من هم اشتها کردم و یک مقدار خرما خریدم و در حال گریه می خوردم، وقتی بمنزل رسیدم، دیدم عیالم نشسته و می گوید: من گرسنه هستم.
گفتم: چه می گویی زن. گفت: گفتم گرسنه ام.
گفتم: بابا ما آب توی حلقت می کردیم آبها از گلویت پایین نمی رفت و پس می دادی؟!
گفت: من حالا گرسنه هستم، غذا آوردم، دیدم قشنگ و خوب غذاها را خورد. گفتم: چطور شده؟! گفت: نمی دانم من تا ده دقیقه پیش با عزرائیل دست و پنجه نرم می کردم، نفهمیدم چطور شد که خوب شدم.
حالا آمده ام از شما معذرت بخواهم و از شما تشکّر کنم.(۲)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

هرگاه این سوره قرآن کریم (سوره حشر) را با خلوص بر بیمار بخوانند انشاءالله شفابخش است. در روایتی از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم آمده است: هنگام قرائت سه ایه آخر سوره حشر دست را بر سر بگذارید و آیات را قرائت نمایید که این دستور جبرییل است از جانب خداوند . و این عمل شفای همه بیماری هاست به جز مرگ.(۳)

از این موارد در سیره بزرگان بسیار یافت می شود و از علمای ربانی و عرفای بزرگوار داستانهایی از این قبیل زیاد نقل شده است.

عمل کردن و اعتقاد داشتن به حرف یک عالم و عارف موجبات نجات انسان را فراهم می کند و از این موارد در زندگی همه انسانها رخ می دهد که بزرگی به انسان دستوری و فرمانی می دهد که اگر انسان با جان و دل به آن عمل کند موجب پیروزی و موفقیت او خواهد شد.

——————————————-

۱)زبده الدعوات ص۳۲

۲)داستانهایی از مردان خدا(علی میرخلف زاده) داستان سیزدهم

۳)بحار الانوار ج۳ ص۳۲۱

Related image

دعاهای رفع گرفتاری در این وبلاگ

دعاها و ذکرها در این وبلاگ

۳ نظر موافقین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۰۰
ع . شکیبا---۳۹۳
حاج شیخ حسنعلی نخودکی

در میان مردم کمتر کسی پیدا می شود که نام و آوازه‌ی آیت الله شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی  (معروف به نخودکی) را نشنیده باشد.


گرچه قریب به هشتاد سال از وفات این عارف وارسته می گذرد، ولی نسل جدید ارتباط معنوی خوبی با ایشان برقرار کرده است.

شاهد این ادعا می تواند ازدحام جمعیتی باشد که در هر ساعتی از شبانه روز گوشه‌ی صحن عتیق (انقلاب)، در حرم مطهر رضوی (علیه آلاف التحیة و الثناء) در کنار مرقد آن عالم جلیل القدر قابل مشاهده است.

بسیاری از افراد با اعتقاد راسخ به زیارت آن جناب مشرف می شوند و حاجات مادی خود را دریافت می کنند.

برخی نیز برای رفع گرفتاری های دنیوی یا بر آمدن حوائج خود، از دستور العمل های عرفانی او استفاده می نمایند.

فرزند ایشان «حاج شیخ علی مقدادی (ره)» در کتاب «نشان از بی نشان ها» نقل می کند:

سالها پیش پدرم فرموده بودند:

« باری مصمم شدم که به نجف اشرف رحل اقامت افکنم، لیکن در آن هنگام که در یکی از اطاقهای صحن عتیق رضوی در مشهد، به ریاضتی سرگرم بودم، در حال ذکر و مراقبه، دیدم که درهای صحن مطهر عتیق بسته شد و ندا بر آمد که حضرت رضا سلام الله علیه اراده فرموده اند که از زوار خویش سان ببینند.

پس از آن، در محلی جنب ایوان عباسی، در همین نقطه که اکنون مدفن پدرم می باشد، کرسی نهادند و حضرت بر آن استقرار یافتند و به فرمان آن حضرت درب شرقی و غربی صحن عتیق گشوده شد، تا زوّار از در شرقی وارد و از در غربی خارج گردند. در آن زمان دیدم که پهنه صحن مالا مال از گروهی شد که برخی به صورت حیوانات مختلف بودند و از پیشاپیش حضرتش می گذشتند و امام علیه السلام دست ولایت و نوازش بر سر همه آن زوار حتی آنها که به صور غیر انسانی بودند، می کشیدند و اظهار مرحمت می فرمودند.

پس از آن سیر و شهود معنوی و مشاهده آن رأفت عام از امام علیه السلام، بر آن شدم که در مشهد سکونت گزینم و چشم امید به الطاف و عنایات آن حضرت بدوزم. »

پدرم، پس از ذکر این واقعه، محل استقرار کرسی امام علیه السلام را برای مدفن خود، پیش بینی و وصیت فرمودند و بالاخره به خواست خدا، قبل از اذان صبح دوشنبه، در همان نقطه مبارک مدفون شدند.

نذر مرحوم نخودکی

داستان زیر، ملاقات آن عارف وارسته با مولای عصر خویش حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است.

مرحوم حاج شیخ حسنعلى نخودکى مى فرمودند: (براى مسأله یک سال تمام به عبادت وریاضت مشغول شدم ودرخواست من این بود که شرفیاب حضور حضرت ولى عصر (علیه السلام) شوم وسرمایه اى از آن حضرت بگیرم.

پس از یک سال، شبى به من الهام شد که فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است.

در اصفهان بازارچه اى بود که تمام دکّانهاى اطراف آن خربزه فروشى بود وبعضى هم که دکّان نداشتند خربزه را قطعه قطعه مى کردند ودر طبقى مى گذاشتند وخورده فروشى مى کردند.

فرداى آن شب پس از غسل کردن و لباس تمیز پوشیدن با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتى داخل بازار شدم از یک طرف حرکت مى کردم و اشخاص را زیر نظر مى گرفتم ناگاه دیدم آن دُرّ یگانه عالم امکان، در کنار یکى از این کسبه فقیر که طبق خربزه فروشى دارد نزول اجلال فرموده است.

مۆدّب جلو رفتم و سلام عرض کردم. جواب فرمودند و با نگاه چشم فرمودند: (چه مى خواهى؟)

عرض کردم: (استدعاى سرمایه اى دارم).

آن حضرت خواستند جندک (پول خورد آن زمان) به من عنایت کنند.

من عرض کردم: (براى سرمایه مى خواهم).

پس از پرداخت آن خوددارى فرمودند ومرا مرخّص کردند.

وقتى به حال طبیعى آمدم فهمیدم که هنوز قابل نیستم! لذا یک سال دیگر به عبادت و ریاضت به منظور رسیدن به مقصود مشغول شدم.

پس از آن روز گاهى به دیدن آن مرد عامى خربزه فروش مى رفتم و گاهى به او کمک مى کردم. روزى از او پرسیدم: (آن آقا که فلان روز این جا نشسته بودند چه کسى هستند؟)

گفت: (او را نمى شناسم، مرد بسیار خوبى است گاهگاهى این جا مى آید و کنار من مى نشیند و با من دوست شده است. بعضى از اوقات که وضع مالى من خوب نیست به من کمک مى کند).

سال دوّم تمام شد باز به من اجازه ملاقات در همان محلّ عنایت فرمودند. در این دفعه آدرس را مى دانستم، مستقیماً به کنار طبق آن مرد رفتم ودیدم حضرت روى کرسى کوچکى نزول اجلال فرموده است.

سلام عرض کردم. جواب مرحمت فرمودند و باز همان چند جندک را مرحمت فرمودند و من گرفته سپاسگزارى کردم و مرخّص شدم.

با آن چند جندک مقدارى پایه مُهر خریدم ودر کیسه اى ریختم و چون فنّ مُهرکنى را بلد بودم هر چند وقت، کنار بازار مى نشستم و چند عدد مهر براى مشتری ها مى کندم، البته به قدر حداقلى که به آن قناعت مى شود، و از آن کیسه که در جیبم بود پایه مهر برمى داشتم بدون آنکه به شماره آنها توجّه کنم.

سالهاى سال کار من موقع اضطرار استفاده از آن پایه مهرها بود و تمام نمى شد و در حقیقت در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم).


منبع: نشان از بی نشان ها. علی مقدادی

راز تشرف حاج شیخ حسنعلی نخودکی به خدمت امام عصر (عج)

۳ نظر موافقین ۱ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۱
ع . شکیبا---۱۴۷۴