سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات جنگ» ثبت شده است

کتاب نشون به اون نشونی

به مناسبت سالگرد شهادت سردار بزرگ الغدیر شهید حسن انتظاری کتاب نشون به اون نشونی نوشته ی سیده زهره علمدار را تقدیم شما دوستان می کنیم.

در این کتاب به طور کامل به توضیح زندگی نامه و خاطرات شهید حسن انتظاری پرداخته شده است.

برای دانلود کتاب نشون به اون نشونی اینجا را کلیک کنید.

شهید حسن انتظاری

نشانی سایت : سردار شهید حسن انتظاری

۳ نظر موافقین ۳ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۸
ع . شکیبا---۱۵۰۸
 
نترس مشتی...
هیولا نیست...
حاج رجب محمد زاده ...
۲۸ ساله ﮐﻪ ﻧﺘونسته یه ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍ تو دهنش بذاره...
ﺑﺎ ﻧﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭه...
ﺻﻮﺭﺗشو ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ تو یه ظهره ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ واسه ﺭﺯﻣﻨده ها ﯾﺦ ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺖ،
ﻫﻤون ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻤپاﺭﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺧﻮﺭﺩ و داغون شد .
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاد واسه ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺑﺮه،
ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ کنن...
ﻣﯽ ﺗرسن ﻭ ﺍﻭن ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ میبینه 70 ﺩﺭ ﺻﺪ ﺟونشو ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﻭن ﺑﯽ ﻣﻬﺮﯼ ﻣیشه ،ﭼﻨﺪ ﻣﯽ شکنه.؟..
ﻫﻤﺴﺮﺵ میگه :ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻭﺣﺸﺖ میکنه 
ﻭ پا ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮔذاره ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺍﻭن ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰه ﻭ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﮔﺎﻫﯽ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧوﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﻧﻤﯽ شه
ﻭ گوشه ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽشینه ﻭ ﺑﻪ پوتینﻫﺎ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ
ﺭﺯﻣﺶ ﭼﺸﻢ میدوزه...
ﺣﺎﺝ ﺭﺟﺐ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ نیومده ﺑﻮﺩﯾﻢ،ﺯیباییش ﺭﺍ برای ناموس این مملکت ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ،
ﺍﻭ 28 ساله ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ کشه ﺗﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﯿﻢ .
به سلامتی این مرد
و تمامی غیورمردان و غیور زنان کشورم
۰ نظر موافقین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۷
ع . شکیبا---۶۰۱

چادرم در مشتش بود که شهید شد 

چادرم را دوست دارم          

از خانم موسوی - که در دوران دفاع مقدس به عنوان امدادگر حضور داشته اند- می خواهیم که از بین همه تصویرهای آن زمان، یکی که از همه در ذهنش پررنگ تر است را بگوید. چیزی که شده باشد پس زمینه ذهنش از آن ایام و آن آدم ها. خاطره ای می گوید که شاید تاثیرش اگر از تاثیر کتاب فلسفه حجاب شهید مطهری بیشتر نباشد، کمتر نیست:

"یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند.

اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت.

مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم.

من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:

من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری! ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد...

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم".

http://cld13.irans3.com/dlir-s3/10531475843717147324.jpg?1508132627

۰ نظر موافقین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۶
ع . شکیبا---۱۲۰۶