سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۱۱۵ مطلب با موضوع «خاطرات و یادداشت ها» ثبت شده است

http://www.isaar.ir/images/docs/000193/n00193274-b.jpg

به گزارش ایثار، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران ورامین در همین ارتباط گفت: این مراسم به منظور تکریم فرزند شهید مدافع حرم احمد گودرزی با حضور خانواده این شهید و جمعی از مسئولان این شهرستان برگزار شد.
وی گفت: این جشن جذاب که با هدف شاد کردن دل این فرزند شهید برگزار شد با یاد و خاطره شهید شهید احمد گودرزی  همراه بود.


اسم مهنا را خودش انتخاب کرد؛ مثل همه خانه‌‌هایی که در آن بحث انتخاب اسم برای مسافر کوچک خانه که در راه است، وجود دارد. داخل این خانه هم نظرات مختلفی برای انتخاب اسم یکی یکدانه بابا وجود داشت. مادر مهنا می‌گوید این اسم را خود احمد آقا  گذاشت. دو  روز بعد از اعزام به سوریه به دنیا آمد. پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری می‌شد، دلش غنج می‌رفت، خیلی زود از او دل کند و رفت. حتی صبر نکرد تا چیده شدن اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از این حرف‌ها بود. چون ظلم به حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم سوریه توسط تروریست‌های تکفیری غیرتش را به جوش آورده بود و در این شرایط تعلل کردن را جایز نمی‌دانست.
در سوریه بود که تلفنی به مادر پا به ماه مهنا گفت: «سپردمتان به حضرت زینب(س) و از خانم خواسته‌ام به شما سر بزند».
 خانم جعفری مادر مهنا می‌گوید: «بعد از شهادت احمدآقا خیلی دلم می‌خواست فرزندش شبیه او بشود تا هر وقت می‌بینمش خیلی زود یاد همسرم بیفتم.» حالا مهنا درست شبیه پدر شده است. شباهت او با پدر آنقدر زیاد است که همه را شگفت‌زده کند. مهنا حالا یک ساله است. جشن تولد یک سالگی او متفاوت‌تر از کودکانی که والدینشان این روزها با زرق و برق مادی، جشن شاهانه‌ای برایشان ترتیب می‌دهند، با حضور یک پدر به رنگ مدافعان حرم برگزار شد.
شهید مدافع حرم احمد گودرزی  از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اثنای انجام یکی از مأموریت‌های محوله در تاریخ 17 اسفند سال 94در کشور سوریه  به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

منبع: پایگاه بنیاد شهید و امور ایثارگران

تنها آرزوی شهید مدافع حرم

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید احمدی گودرزی از نیروهای لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود که داوطلبانه عازم جبهه های سوریه شد. وی متولد سال 1357 و ساکن شهرستان ورامین بود که چندی پیش در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) در حومه حلب به شهادت رسید.

ظهر دیروز دوشنبه 17اسفندماه خانواده شهید احمد گودرزی در معراج الشهدای تهران با پیکر شهیدشان دیدار و وداع کردند، قرار است فردا پیکر این شهید مدافع حرم با حضور خانواده و دوستانش در ورامین تشییع و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شود. در کلیپ پیش رو شهید احمد گودرزی از تنها آرزوی خود صحبت می کند.

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۹
ع . شکیبا---۹۵۹

زن ها دو وقت آدم را خیلی دوست دارند:

یکی  در   بیمارستان

یکی هم در قبرستان !

موضوعات: اجتماعی فرهنگی خانواده سبک زندگی خاطرات و یادداشت ها مطالب عمومی و متفرقه
۰ نظر موافقین ۰ ۱۶ تیر ۹۷ ، ۱۶:۱۲
ع . شکیبا---۶۱۵

به بهانه سالگرد آغاز جنگ هشت ساله می خواهیم مروری داشته باشیم بر زندگی یکی از غیورمردان این آب و خاک. فرمانده رشید لشکر ۲۶ نوهد (نیروی ویژه هوابرد)، شیر صحرا، تیمسار سرلشکر شهید حسن آبشناسان. او که نامش لرزه بر پشت دشمن می انداخت و جسارتش شهره خاص و عام بود. شهیدی که برغم خلق حماسه های بسیار آن چنان که شایسته اوست به نسل امروز معرفی نشده است.

تولد: نازی آباد - جنوب تهران - 1315 

شهادت: منطقه سرسول- بانه کردستان  1364/7/8

نوشتن نامه به صدام

آن موقع که عراق خیلی شهرها را موشک باران می‌کرد، حسن نامه‌ای به صدام نوشت:
«اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می‌داند و نظریه‌پرداز جنگی است، پس به راحتی می‌تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه‌ای که می‌پسندد، بجنگد؛ نه این‌که با بمب افکن های اهدایی شوروی محله‌های مسکونی و بی‌دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.»
در جواب نامه حسن، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه‌اش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. سالها قبل در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتشهای منتخب جهان دیده بود. آن‌جا گروه او اول شد و عراقیها هفتم شدند. حالا در میدان جنگ حقیقى، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانى، لشکرش را شکست داد و ژنرال عبدالحمید را اسیر کرد.

چهل کیلومتر نفوذ در قلب دشمن
یکی از همرزمانش، داستانی از شجاعت سرهنگ را برای دیگران این گونه بازگو می کرد: باور نمی‌کنید اگر بگویم چهل کیلومتر پیشروی کردیم. مطمئن هستم که باور نمی‌کنید. خود ما هم باور نمی‌کردیم، اما سرهنگ بی‌توجه به اضطراب ما و موقعیت دشمن تا آن‌جا جلو رفته بود. طی یک کمین در محور دشت عباس، دو خودروی عراقی را منهدم کردیم و حدود پانزده نفر از آنها را اسیر گرفتیم و برگشتیم عقب. در تمام طول راه، سرهنگ با نقشه راه را کنترل می‌کرد که گم نشویم. وقتی برگشتیم و سرهنگ گزارش کار را ارائه کرد، دهان فرماندهان از تعجب باز مانده بود. این کار با هیچ قاعده‌ای جور در نمی‌آمد و سرهنگ با طرح و فکر خودش آن را به انجام رسانده بود؛ بدون دادن حتی یک نفر تلفات. یکی از افسران جلو آمد و با حالتی ناباورانه که عمق حیرت و بهت او را آشکار می‌کرد، پرسید: «جناب سرهنگ، من اصلا متوجه نمی‌شوم. آخر چطور می‌شود که شما چهل کیلومتر وارد خاک دشمن بشوید، بکشید و بگیرید، بدون حتی یک کشته؟»
او دستی به ته‌ ریش چند روزة صورتش کشید و لبانش را به خنده باز کرد. صدای مردانه و پر هیبتش در گوشمان پیچید: «من یک افسر نیروی مخصوص هستم. انجام عملیات نفوذی و ضربه‌زدن به دشمن در خاک خودش با حداقل نفرات و تلفات، جزء وظایف من است. من کاری بیشتر از وظیفه خودم انجام نداده‌ام.»

برخورد با اسیر عراقی

امید نیکدل، یکی از همرزمان آبشناسان، تعریف می کرد: "در یک عملیات، چند عراقى را اسیر کرده بودیم. یکى از اسیرها تیر خورده بود به زانویش و نمى‌توانست راه برود. باید مى‌کشتیمش. والا امکان داشت خودمان هم تو دردسر بیفتیم. سرهنگ تک و تنها آن اسیر را حدود 8 کیلومتر تا مقرمان کول کرد. فقط به خاطر اینکه زنده بماند. آن عراقى بعد از تمام شدن جنگ همیشه از آبشناسان یاد مى‌کرد. حتى وقتى اسرا آزاد شدند، رفت بهشت‌زهرا سر مزار آبشناسان."


آن شهید در آخرین روزهای عمر خود نیز با وجود ‌۴٨ سال سن به گواهی همرزمانش هر روز صبح در محل کار به ورزش و آماده نمودن جسم خود می‌پرداخت و همیشه این شعر در دفتر کارش نقش بسته بود و هم اکنون نیز زینت‌بخش سنگ مزارش است:


ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ---  موجیم که آسودگی ما عدم ماست

شادی روح پاکش صوات

 

زندگی نامه تیمسار سرلشکر شهید حسن آبشناسان (شیر صحرا )

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۱ نظر موافقین ۱ ۱۲ تیر ۹۷ ، ۰۱:۵۰
ع . شکیبا---۱۳۷۹

منافقین و امام عادل-1

رسول خدا صلى الله علیه و آله :

ثَلاثَةٌ لا یَستَخِفُّ بِهِم إلاّ مُنافِقٌ بَیِّنٌ نِفاقُهُ: ذو شَیبَةٍ فِی الإِسلامِ، و مُعَلِّمُ الخَیرِ، و إمامٌ عادِلٌ؛

سه نفر را هیچ کس سبک نمى شمرد، جز منافقى که نفاقش آشکار شده است: کسى که موى خود را در اسلام سپید کرده است و آموزگار نیکى و پیشوای عادل.

تاریخ بغداد : ۸ / ۲۷ ؛ علم و حکمت ج 2، ص 626

موضوعات: مذهبی مقام معظم رهبری خاطرات و یادداشت ها پیامبر گرامی اسلام (ص) اخبار و مطالب سیاسی اخلاق اسلامی عکس و تصویر و طراحی
۱ نظر موافقین ۳ ۲۹ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۰
ع . شکیبا---۱۲۳۲
خواب قابل تامل مادر شهید بروجردی/ اینها که به جای ما ماندن برای مملکت کار نکردند

خواب قابل تامل مادر شهید بروجردی/ اینها که به جای ما ماندن برای مملکت کار نکردند

مادر شهید بروجردی در جوار مزار فرزندش: «پسرم رو خواب دیدم گریه می‌کرد» ؛ گفت: «ما شهید شدیم٬ ولی اینها که ماندند به جای ما ، کاری نکردند برا مملکت !»

پ.ن: شهدا زنده اند و حواسشون به انقلاب و عملکرد مسئولین و مردم هست که با خون بهای آنها چگونه رفتار می کنند.
هرکاری می کنید برای خدا باشد ... شهدا روز قیامت جلوتونو میگیرن . حواستون باشه .
شهداچی میخوان از شما !؟ همین ها را می خوان :
شما با خدا باشید و خامنه ای را نگه دارید، نذارید حرص بخوره ، نذارید نارحتی بکشه !
محمد اگر بود خودش میدونست چکار باید بکنه !

دیدار شهید بروجردی با مادرش ، پس از شهادت

فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در حاشیه تشییع پیکر مادر شهید بروجردی در گفت و گو با خبرنگار فرهنگی شهدای ایران؛ با اشاره به جایگاه والای این مادر بزرگوار گفت: والده مکرمه شهید بروجردی از مصادیق بارز این فرمایش حضرت امام(ره) هستند که فرمودند از دامن زن مرد به معراج می رود.

وی با بیان اینکه در حقیقت این مادر با تربیت چنین فرزند شجاع، رشید و متعهدی دِین خودش را به اسلام و مسلمین ادا کرد، اظهار داشت: اگرچه این مادر از لحاظ وضعیت مالی و اقتصادی در شرایط خوبی نبود و جزو افراد مرفه بحساب نمی آمد اما به لحاظ فکری و عقیدتی یک انسان بسیار غنی بود بنحوی که خودش با حرف های کاملا روشنگرانه و هدایت هایی که داشت برای گره گشایی از امور اسلام و مسلمین نقش حائز اهمتی داشت.

رئیس سابق بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس در ادامه افزود: ایشان با وجود اینکه از نظر سواد عمومی سواد بالایی نداشت اما از نظر بصیرت و آگاهی جز خواص طرفدار حق در جامعه بود بنحوی که در کوران ها و حوادث مختلف با موضع گیری های اصولی و درست خودش در تهران، لرستان و کردستان روشنگری و هدایت می کرد و در جاهایی که نفوذ کلام داشت برای تبیین مواضع امام و رهبری دریغ نمی کرد.

باقرزاده با بیان اینکه ایشان با وجود کهولت سن، نیازهایی هم داشت اما مناعت طبع و روح بلند این مادر مانع از این بود که خواسته های خودش را بخواهد مطرح کند، به خاطره ای از این مادر شهید اشاره کرد و افزود: این خاطره مربوط به حدود 15 سال قبل می شود و من به نقل از شخص مادر شهید می گویم. ایشان حتی برای کوبیدن میله پرده به تنهایی اقدام می کند و در خلال این نصب میله پرده که روی یک چهارپایه ای رفته بود بالای آن به زمین می خورند و سرش به جسم سختی می خورد و بی هوش می شود. اینطور که ایشان نقل کردند لحظاتی بعد می بینند که فرزند عزیز و شهیدش محمد بروجردی که سالها قبل به شهادت رسیده بود، سر مادر را بر روی دامن گرفته و او را نوازش می کند که این الطفات و توجه شهید به خانواده است.

فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در صحبت های خود را با خبرنگار شهدای ایران با نقل خاطره ای از شهید محمد بروجردی به پایان رساند و گفت:شهید بروجردی خاطره ای را تقریبا ده روز قبل از شهادتش نقل کرده که من با یک واسطه و از طریق یکی از سرداران برای شما نقل می کنم.

شهید عزیز می فرمودند "در دوران کودکی و در ایام عید نوروز که وضع مالی مان خوب نبود، می دیدم که بچه های کوچک همه وضع ظاهری شان از نظر لباس و پوشش مرتب و نو شده و من هم دوست داشتم اما این اتفاق به دلیل مشکلات مالی امکان پذیر نبود. به مادر اصرار کردم. مادر چندبار به من گفت که امکان تهیه لباس نو ندارم اما اصرار زیاد از حد من باعث شد مادر کمی ناراحت شود و تشری به من بزند و من با حالت گریه به خواب رفتم.

در عالم خواب امیرالمومنین علی علیه السلام ابوالایتام را در خواب دیدم. آقا به من گفتند چرا مادر را ناراحت کردی. از این به بعد هر چه خواستی از خودم بخواه.

و ایشان می فرمود از آن لحظه که از خواب بیدار شدم و تا این لحظه (ده روز قبل شهادت) تا کنون هیچ رغبتی به مسایل دنیایی پیدا نکردم. "

خب کسی که مورد عنایت امیرالمؤمنین علیه السلام قرار می گیرد و چنین مادری نیز او را تربیت کند طبعا باید چنین شگفتی هایی را هم در روابط انسانی، اخلاقی و اجتماعی و در صحنه جهاد و شهادت بیافریند و چنین نقشی را ایفا کند و افتخاری باشد برای جامعه انقلابی و اسلامی کشورمان و خدا رحمت کند این مادر و فرزند شهیدش را.

زندگی نامه فرماندهی که مسیح کردستان لقب گرفت

مطالب مرتبط :  شهید بروجردی ، شهیدان ، خاطرات شهدا

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان پدر و مادر ، والدین فیلم و کلیپ
۰ نظر موافقین ۱ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۵
ع . شکیبا---۱۱۱۹

شهید بروجردی

شهید بروجردی از پایه گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که خدمات بسیاری را به انقلاب و جنگ تحمیلی عرضه داشت و از یاران اصلی پیر جماران بود.

به سال 1333 شمسی در روستای کوچک «دره گرگ» از توابع شهرستان «بروجرد» در خانواده مومن و مستضعف فرزندی دیده بر جهان گشود که او را «محمد» نام نهادند.
شش ساله بود که پدر را از دست داد. با مرگ پدر و وخامت وضعیت مادی خانواده، مادر رنجدیده ، محمد و پنج فرزند دیگرش را با خود به «تهران» آورد و محله مستضعف نشین «مولوی» مقر خانواده بروجردی شد.
مادرش میگوید: «محمد شش ساله بود که یتیم شد. از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار می کرد. اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس می خواند. همه او را دوست داشتند. چه معلم چه صاحبکارش.»
چهارده ساله بود که به سال 1347 با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی قدم به دنیای پر تب تاب مبارزه گذاشت. خودش از آن روزها چنین حکایت می کرد: «وقتی به این کلاسها رفتم قرآن را خواندم و مفهوم آیات را فهمیدم چشم و گوشم روی خیلی مسایل باز شد. معنای طاغوت را فهمیدم. فهمیدم امام کیست و چرا او را از کشور تبعید کرده اند .»
**در بند اسارت طاغوت؛
موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۰ نظر موافقین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۱
ع . شکیبا---۶۹۷

به مناسبت سالروز پرواز مادرم

 درد امانش را بریده ، نیمه شبها چشمانم را که باز می کنم می بینم بیدار است درد خواب را از چشمانش گرفته. خواب را از چشمان او گرفته و امید را از دل من.

دکترها می گویند روزهای آخریست که مهمان ماست.

میروم پیشش آرام دستانش را می گیرم می بوسم و با چشمان و زبان پر التماسم به او می گویم : مادر یادت هست هر هفته بچه های مسجد می آمدند خانه مان هیأت، عمری گریه کن حسین بودی از آقا شفایت را بخواه.

تأملی می کند و پاسخم را می دهد: من نوکر حسینم نوکر از ارباب خود توقعی ندارد، راضیم به رضای او.

..............................

 فاطمه دل نگران جلال است چند روز است از او بی خبر است، می رود در حیاط، گلدانها و درخت مو را آب بدهد. مجید، برادر جلال، قرار ندارد دائم به حیاط می رود و می آید انگار که می خواهد سر صحبتی را با فاطمه باز کند. بلند با خودش می گوید این درخت مو هم یادگار داداشم است. یکباره دل فاطمه می ریزد . صدا می زند مجید چیزی شده؟ از جلال خبری شده؟

مجید با لحن پر از اضطراب جواب فاطمه را می دهد: خانم داداش، داداشم برگشته. فاطمه یک باره دلش پر از شادی می شود، می گوید : خوب کجاست؟ چرا نمی آید؟

ومجید پاسخ آخر را می دهد، نمی تواند بیاید . داداشم بی سر آمده.

و صدای فاطمه بلند می شود یا زینب کبری صبر.......

 

پی نوشت:

مادرم درباره این عکس  می گفت: دست جلال را در دستم گرفتم و به او قول دادم بچه هایش را خوب تربیت کنم به شرطی که او هم مرا زیاد معطل این دنیا نکند.

خداوند رحمتشان کند. شادی روح شهید و همسرش صلوات

مبنع : کبوتر حرم - وبلاگ فرزند شهید

زندگینامه سردار شهید جلال کاوند +تصاویر

موضوعات: سبک زندگی شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان پدر و مادر ، والدین
۰ نظر موافقین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۰۶
ع . شکیبا---۴۸۵
photo_2016-11-07_13-35-54
وبلاگ هم صف با ملائک

خودم را دوباره جمع و جور می کنم و ادامه می دهم: آقا افتخارم این است که فرزند سردار شهید گمنامی هستم که تنها در این دنیای خاکی نام یک کوچه کوچک در شهرستانی کوچک به نام اوست. آقا صحبتم را قطع می کند و می فرماید: پدر شما در بین اهالی آسمانها مشهور هستند. پاسخ می دهم: من هم از این گمنامی خوشحالم.

کد خبر: ۴۱۰۴
تاریخ انتشار: دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۴۲

وبلاگ هم صف با ملائک نوشت :

جلوی آقا دو زانو نشسته ام. خودم را جمع و جور می کنم. لبخند آقا ادامه دار است. سی چهل نفری می شویم. همه خانواده های شهدا هستند. پدر و مادرهای شهدا را در صف اول نشانده اند. آقا لیست مدعوین را در دست می گیرند. نفر اولی که نامش را صدا می زنند من هستم. رضا کاوند..    بلند می شوم سر پا. نمی دانم چطور شروع کنم. آقا می فرمایند: شما هستید. با زبان و با سر جواب می دهم بله. می پرسن خوبید شما؟ جواب می دهم شکر. بلافاصله می گویم آقا چند کلام حرف دارم. اجازه می دهید؟ می فرمایند: بله بفرمایید. کمی دستم می لزد صدایم هم. سعی می کنم با صدای بلند صحبت کنم. در ذهنم سریع می گذرد جلوی نایب امامت ایستاده ای.   

 می گویم آقا جان من رضا کاوند دانشجوی دکتری سیاست گذاری فرهنگی هستم و مدرس دروس علوم انسانی دانشگاه تهران. آقا پر از لبخند می شود.می فرمایند ماشاالله ماشاالله. در شادی صورتش غرق می شوم.     خودم را دوباره جمع و جور می کنم و ادامه می دهم: آقا افتخارم این است که فرزند سردار شهید گمنامی هستم که تنها در این دنیای خاکی نام یک کوچه کوچک در شهرستانی کوچک به نام  اوست. آقا صحبتم را قطع می کند و می فرماید: پدر شما در بین اهالی آسمانها مشهور هستند. پاسخ می دهم: من هم از این گمنامی خوشحالم.    ادامه می دهم: مادرم که چند سال پیش به رحمت خدا رفت به ما یاد داده بود نه از نام پدرمان، بلکه از مرام او استفاده کنیم.    آقا جان، وقتی در دانشگاه تهران سر کلاسهایی که مبانی دروس آن افتخارش اعتقاد به محوریت انسان است از خدا برای دانشجویانم می گویم، وقتی از شهدا و انقلاب و رهنمونهای شما برای آنها سخن می گویم، وقتی که به دانشجویانم می گویم بچه ها انقلاب یک فرآیند است و تغییر  نظام شاهنشاهی همه انقلاب نیست بلکه انقلاب تمام نشده و تا زمانی که جامعه اسلامی، دولت اسلامی و تمدن اسلامی نداشته باشیم انقلاب ادامه دارد، صدای پدرم را در گوشم می شنوم که می گوید: رضا تازه اول عملیاته،بار سنگینی بر دوش داری.

 آقا دوباره لبخند می زنند و یکی دوبار احسنت جانانه ای می گویند.    دلم به احسنت آقایم قرص تر می شود.  ادامه می دهم. از پدر و عموی شهیدم می گویم: آقا پدر بزرگ من یک باربر بود ، مادر بزرگم می گوید خانه که می آمد جای طنابهای که روی شکمش می انداخت همیشه زخم بود و تاول زده. مادر بزرگم هم لباسهای مردم را می شست تا زندگی 5 فرزند خود را در یک اتاق کوچک بگذرانند.     در ادمه از مبارزات قبل از انقلاب پدرم و رنجهای او و شهادت عمویم و نحوه شهادت پدرم میگویم.    حرفهایم که تمام می شود. آقا دوباره لبخند می زنند می نشینم.    آقا به من نگا می کند . اولین جمله شان این است: ماشاالله مثل یک کلاس درس صحبت کردید با بیان خوب و مسلط.    می فرمایند: اینکه فرزندان یک باربر این همه رشد می کنند و متعالی می شوند از برکات انقلاب است. قدر این انقلاب را بدانید و از آن محافظت کنید.    آقا ادامه می دهند: مواظب باشید یک بار زاویه پیدا نکنید. یک زاویه کوچک در آینده فاصله شما را دورتر و دورتر می کند.    دو زانو نشسته ام و سعی می کنم به خاطر بسپارم همه جملات آقا را. چشمم را به لبهای پر برکت ایشان دوخته ام.    آقا می فرمایند: وظیفه شما گفتمان سازی است. باید گفتمان انقلاب را مانند دوران مبارزه سینه به سینه منتقل کنید. به هر اندازه که سهم تاثیر درجامعه دارید گفتمان انقلاب را ترویج دهید.   

 آقا دوباره صدایم می کنند تا هدیه ای به من بدهند. می روم جلو همه چیز انگار مثل خواب است. دست آقا را در دستم می گیرم. می بوسم. حالم دگرگون است. میروم کنار گوش آقا می گویم آقا یک جمله ای دارم آقا با شوخی می فرمایند این همه صحبت کردید هنوز هم حرفی دارید. می گویم فقط یک جمله است: آقا می خواهم ابراز شرمندگی کنم مرا ببخشید من ولی فقیه خودم را دیر شناختم. اشتباهاتی کردم.  آقا کریمانه پاسخم را می دهند: گذشته، دیگه بهش فکر نکن.    دلم آرام می شود.    جلسه تمام می شود هر کسی چیزی از آقا گرفته یکی سجاده، یکی چفیه و دیگری انگشتر. و من همین طور مات و مبهوت مانده ام. مبهوت لبخندهای آقا. بهترین هدیه ای که می توانستم از آقا بگیرم. 

زندگینامه سردار شهید جلال کاوند +تصاویر

موضوعات: مقام معظم رهبری شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۱ نظر موافقین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۱۵
ع . شکیبا---۷۳۰

یکی از علما، آرزوی زیارت حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه را داشت و از عدم موفقیت خود، رنج می برد. مدتها ریاضت کشید و آنچنان که در میان طلاب حوزه نجف مشهور است، شبهای چهارشنبه به «مسجد سهله» می رفت و به عبادت می پرداخت، تا شاید توفیق دیدار آن محبوب عاشقان نصیبش گردد.

مدتها کوشید ولی به نتیجه نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله ها نشست و ریاضتها کشید، اما باز هم نتیجه ای نگرفت. ولی شب بیداری های فراوان و مناجات های سحرگاهان، صفای باطنی در او ایجاد کرده بود، گاهی نوری بر دلش می تابید و حقایقی را می دید و دقایقی را می شنید.

روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان(ع) برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی». به عشق دیدار، رنج این مسافرت توانفرسا را بر خود هموار کرد و پس از چند روز به آن شهر رسید. در آنجا نیز چله گرفت و به ریاضت مشغول شد. روز سی و هفتم و یا سی و هشتم به او گفتند: «الان حضرت بقیة اللّه ، ارواحنافداه، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند، هم اکنون برخیز و به خدمت حضرت شرفیاب شو!» با اشتیاق ازجا برخاست. به دکان پیرمرد رفت. وقتی رسید دید حضرت ولی عصر(ع) آنجا نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز می گویند. همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمودند و اشاره به سکوت کردند.

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTUw4xuJjpjMmwoqMIRClZGiZDnWFOqh5hvb6ElD_5IqKL6y-uMjA

در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: اگر ممکن است برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد قفل را گرفت و نگاه کرد و دید بی عیب و سالم است، گفت: خواهرم! این قفل دو عباسی (هشت شاهی) ارزش دارد؛ زیرا پول کلید آن، بیش از ده دینار نیست، شما اگر ده دینار (دو شاهی) به من بدهید، من کلید این قفل را می سازم و ده شاهی، قیمت آن خواهد بود!

پیرزن گفت: نه، به آن نیازی ندارم، شما این قفل را سه شاهی از من بخرید، شما را دعا می کنم.

پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمانی، من هم که مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می خرم، زیرا در معامله دو عباسی، بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت شاهی می خرم و باز تکرار می کنم: قیمت واقعی آن دو عباسی است، چون من کاسب هستم و باید نفعی ببرم، یک شاهی ارزانتر می خرم!

شاید پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، ناراحت شده بود و با خود می گفت: من خودم می گویم هیچ کس به این مبلغ راضی نشده است، التماس کردم که سه شاهی خریداری کنند، قبول نکردند؛ زیرا مقصود من با ده دینار (دو شاهی) انجام نمی گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است.

پیرمرد هفت شاهی به آن زن داد و قفل را خرید؛ همین که پیرزن رفت امام(ع) به من فرمودند: «آقای عزیز! دیدی و این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمی گذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی می کنم.»1

پی نوشتها:

*برگرفته از: محمدرضا باقی اصفهانی، عنایات حضرت مهدی(ع) به علما و طلاب، ص204-202، به نقل از: سرمایه سخن، ج1.

1 .ملاقات با امام عصر، ص268.

http://s8.picofile.com/file/8297254600/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D9%82%D9%81%D9%84%D8%B3%D8%A7%D8%B21396_3_19.jpg

داستان پیرمرد قفل ساز و ملاقات با امام زمان (عج)

برای ما هم دعا کنید...

مطالب دیگر در باره امام زمان (عج) و انتظار و ظهور

موضوعات: مذهبی اجتماعی فرهنگی سبک زندگی خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان امام زمان (عج) و انتظار ظهور مطالب عمومی و متفرقه اخلاق اسلامی اطلاعات عمومی
۰ نظر موافقین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۵۷
ع . شکیبا---۷۹۶

وبلاگ های برتر سال 96

(در صفحه 5 است)

و ما توفیقی الا بالله العلی العظیم.

خدا را شکر

مطالب خواندنی و  شنیدنی

 

سبک زندگی    حجاب و بدحجابی   فهرست مطالب شهدا    مدافعین حرم 

شهیدان  امام زمان-عج   انتخابات     فلسطین    دعاها و ذکرها

 

------------  

Image result for عناوین مطالب

مذهبی  اجتماعی  فرهنگی  صفحه اصلی
قرآن کریم ؛ خواص آیات و سوره ها  اقتصاد و جهاد اقتصادی  سبک زندگی  امام خمینی (ره) 
نهج البلاغه، پای درس امام علی (ع) مدیریت اسلامی و مدیران  حجاب و بدحجابی , چادر  مقام معظم رهبری 
پیامبر گرامی اسلام (ص)  انتخابات  جبهه و جنگ و رزمندگان  علما و بزرگان 
امیرالمؤمنین علی (ع)  اخبار و مطالب سیاسی  شهیدان  مدافعین حرم 
حضرت فاطمه زهرا (س)  خانواده  پدر و مادر ، والدین  انقلاب اسلامی و دهه فجر 
کربلا ، عاشورا ، امام حسین (ع)  اطلاعات عمومی  نماز و عبادت  روز بصیرت، فتنه و آشوب 
امام زمان (عج) و انتظار ظهور  شعر و شاعری  دعاها و ذکرها  قدس ، فلسطین و غزه 
امام رضا (ع) و مشهد مقدس  اخلاق اسلامی خاطرات و یادداشت ها  مداحی و مولودی 
اهل بیت (ع)  علمی پژوهشی  بسیج و بسیجی  حوادث - زلزله و سیل 
امامزادگان  کشورها و بیداری اسلامی    خبرهای متنوع 
اربعین  مطالب عمومی و متفرقه  پیشنهادات  عکس و تصویر و طراحی 
نوحه و زیارت  صدا و آهنگ، مداحی، سخنرانی  فیلم و کلیپ  اعمال روزها ، ماهها و مناسبت ها 

یکی از موضوعات مورد نظر خود را انتخاب کنید 

از مطالب دیگر سایت دیدن کنید

موضوعات: اجتماعی خاطرات و یادداشت ها خبرهای متنوع مطالب عمومی و متفرقه
۰ نظر موافقین ۱ ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۱
ع . شکیبا---۴۱۶

https://media.mehrnews.com/d/2017/02/18/4/2382309.jpg

یزد ـ همسر شهید محمد منتظرقائم خواستار انتقال سیره و روش زندگانی شهید منتظرقائم و دیگر شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به نسل جوان شد.

به گزارش خبرنگار مهر، صدیقه مدرس ثانوی امروز در نشست خبری که با حضور فرمانده سپاه الغدیر و خبرنگاران یزد در منزل شهید منتظرقائم ترتیب داده شد، اظهار داشت: ولایتمداری و خستگی ناپذیری شهید منتظرقائم مثال زدنی بود و او هرگز به رغم شکنجه‌های بسیار و مشکلاتی که در مسیر مبارزه برای وی و حتی خانواده او به وجود آمد، دست از مبارزه بر نداشت.

وی افزود: شهید منتظرقائم همواره گوش به فرمان امام خمینی (ره) بود و اطلاعیه‌ها و بیانیه های امام راحل را با دقت مطالعه کرده و آنها را در میان مردم توزیع می کرد.

مدرس ثانوی با اشاره به اینکه در سال ۱۳۵۵ با شهید منتظرقائم ازدواج کردم و تنها سه سال زندگی مشترک داشتیم، عنوان کرد: در طول این سه سال هرگز نه غذای آنچنانی داشت و نه لباس آنچنانی و هرگاه به ایشان می‌گفتم که فرمانده سپاه هستی و باید لباس بهتری بپوشید، خود را پیرو حضرت علی (ع) می‌دانست.

همسر شهید منتظرقائم ادامه داد: شهید منتظرقائم سبک و سیاق خود را برای زندگی، فرماندهی، مبارزه و پایداری داشت و امروز این سبک و سیاق نیاز جوانان کشور ما است.

وی از مسئولان خواست: زندگی و سیره شهید منتظرقائم و شهید منتظرقائم ها را به نسل جوان منتقل کنند و شرایطی فراهم آورند که جوانان آشنایی بیشتری با شهدا داشته باشند.

http://www.tabasenc.ir/wp-content/uploads/2012/11/19_9002041226_L600-194x300.jpg

شادی روح پاک شهید صلوات

موضوعات: سبک زندگی شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان بسیج و بسیجی نماز و عبادت
۰ نظر موافقین ۱ ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۶
ع . شکیبا---۴۷۹
  • تصاویری از بازدید حضرت آیت‌الله خامنه‌ای و شهید دکتر چمران از بقایای تجهیزات نظامی ارتش آمریکا در صحرای طبس در سال59

این شکست، آن قدر عظیم بود که گویی نیروهای شیطانی نیز به یاری و مساعدت نیروی ماورای طبیعت در این واقعه اعتقاد داشتند؛ به طوری که وقتی از «هارولد بروان»، وزیر دفاع وقت آمریکا چگونگی این شکست را پرسیدند، چنین پاسخ داد: «آیت الله خمینی در بالکن مقر سکونت خود حضور یافت و با هر حرکت دست او، یک هواپیما به زمین افتاد». پیام مهمی که در بازخوانی ناکامی توطئه های گوناگون دشمنان - که از ابتدای انقلاب اسلامی تاکنون بر علیه انقلاب اسلامی داشته‌اند وجود دارد، این است: مادامی که مسئولان نظام اسلامی و مردم، در مسیر آموزه‌های حیات بخش الهی گام بردارند، امدادهای غیبی همواره پشت و پناه انقلاب و جمهوری اسلامی خواهد بود؛ همان گونه که به گفته امام، آن دانه های شن، مأمور خداوند بودند. امدادهای غیبی الهی، با خنثی کردن توطئه آمریکا، بقا و استمرار انقلاب اسلامی را تضمین کردند.

واقعه طبس به روایت تصاویر عجیب !

موضوعات: خاطرات و یادداشت ها امام خمینی (ره) انتخابات خبرهای متنوع
۱ نظر موافقین ۱ ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۲۳
ع . شکیبا---۱۴۶۲
امامزاده های شریف
اینها که اینقدر به امامزاده ها ایراد می گیرند و اخبار کذب و آمار و ارقام ساختگی را در مورد امامزاده های بزرگوار منتشر و کپی پیست می کنند آیا واقعا به امامزاده های قدیمی و معتبر و مراد دهنده اعتقاد دارند و زائر یا مبلغ آنها هستند؟!
بالاخره این همه امامزاده از قدیم وجود داشته و آن موقع اداره اوقاف فعلی وجود نداشته تا اینها را بسازد یا تایید کند !
اما من مدت ها مطالعه و بررسی کرده ام و خیلی از امامزادگان شریف را زیارت کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که غالب این امامزاده ها مزار سادات مکرم و اولاد گرامی اهل بیت (ع)  هستند منتهی برای زیارت و توسل و گرفتن حاجت نیازی نیست که نسب دقیق آنها را بدانیم یا بشناسیم.
این امامزاده ها چه اولاد و ذریه مطهر امام موسی کاظم ( ع) باشند یا منتسب به امام دیگری , بیشتر در زمان امام رضا(ع) یا بعدا برای زیارت ایشان به سمت ایران آمده اند که یا در  درگیری با ماموران حکومتی به شهادت رسیده اند و یا در منطقه ای به علت بیماری یا سکونت موقت یا درخواست اهالی، ساکن شده و در آنجا رحلت کرده اند و چون مردم از شخص آنها یا از مزار مطهرشان بزرگی و کرامت دیده اند به زیارت آنها شتافته و بر قبور مطهرشان بنای یادبود و محلی برای تجمع و زیارت و عبادت ساخته اند .
بنابراین تقریبا همه امامزاده ها با کرامت و مورد احترام هستند و این بی انصافی و بی اعتقادی است که به خاطر چند مقبره ساختگی یا تغییر در آمار و ارقام همه امامزادگان را زیر سوال برده و اعتقادات مذهبی مردم را به این مراکز زیارت و شفاعت و عبادت , سست کنیم  و گناه بزرگ آن را به گردن بگیریم .
در مورد اختلاف در آمار و ارقام هم لازم است بدانیم آنچه که منتشر شده این است که اداره اوقاف اعلام کرده تا اول انقلاب 1500 امامزاده را به ثبت رسیده بوده که هم اکنون تعداد 10500 امامزاده و زیارتگاه را به ثبت رسانده اند. خود شماها امامزاده های زیادی را می شناسید که از قدیم وجود داشته اند اما هنوز به فهرست اوقاف اضافه نشده اند. بنابراین آمار اداره اوقاف , آمار ثبت آنهاست نه اینکه  چندهزار امامزاده را جدید احداث کرده باشند. شماها دور و بر خودتان را نگاه کنید وجدانا هر نفر چندتا امامزاده جدیدالاحداث می شناسد؟! 
این شبهات زیاد است و پاسخ دادن به همه آنها طولانی که اگر خداوند توفیقی عنایت کند در آینده مطالب بیشتری را در این خصوص منتشر خواهیم کرد.
اما شما آخرت خود را تباه نسازید و خودتان را از این مکانهای معنوی محروم نکنید.
والله اعلم
برای مطالعه بیشتر به وبلاگ زیر مراجعه کنید.
موضوعات: خاطرات و یادداشت ها مطالب عمومی و متفرقه امامزادگان
۱ نظر موافقین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۴۲
ع . شکیبا---۶۱۹

خاطراتی از شهید صیاد شیرازى: اولین دیدار خصوصی با امام / چگونه کردستان آزاد شد؟ صبر امام در موضوع بنی صدراین خاطرات را بخوانید، خیلی جالب است...

خدمت حضرت امام عرض کردم: آقا ما هر چه مى ‏کشیم از ایشان است، ایشان نه مغز نظامى دارد و نه حرف نظامیان مشاور را گوش مى ‏کند. اطرافیانش هم آدمهاى خشک فکر و کم تعهدى هستند، این است که ما خود به خود با ایشان به نتیجه نمى ‏رسیم. امام وقتى دیدند من اینطور عرض کردم، یک تأملى کردند و فرمودند: «بسیار خوب شما بروید، من تذکر خواهم داد».

امیر سپهبد علی صیاد شیرازی (۲۳ خرداد۱۳۲۳-۲۱ فروردین۱۳۷۸) فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و عضو شورای عالی دفاع بود. صیاد شیرازی پس از ۳۲ سال خدمت در یگانهای مختلف نیروی زمینی ارتش مقابل درب منزلش، به دست منافقین کوردل ترور شد. علی صیاد شیرازی در گفت و گو با واحد خاطرات موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی به بیان خاطراتش از ارتباط با امام خمینی پرداخته است که بخشی از آن در پی می آید:

چگونگى برخورد با بنى ‏صدر

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان اخبار و مطالب سیاسی
۲ نظر موافقین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۰
ع . شکیبا---۵۷۱