سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۱۱۳ مطلب با موضوع «خاطرات و یادداشت ها» ثبت شده است

http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1389/1/12/129936_606.jpg

چند سال خانوادگی با وسیله شخصی سعادت بازدید مناطق عملیاتی خوزستان را داشتیم که خیلی با صفا بود. شلمچه که چیز عجیبیه !  خیلی با صفاست و حال و هوای مسجد جمکران را دارد.

شلمچه قطعه ای از بهشت است.

و یک سال هم یادمان شهدای طلائیه و یادمان شهدای عملیات رمضان (پاسگاه زید)

پارسال هم که رفتیم تا سوسنگرد و بستان و نهایتا تا نزدیک مرز ، یادمان شهدای چزابه ، در حالی که اصلا نمی دونستم اونجا یادمان هست!

البته دهلاویه و هویزه به دلمان ماند...

راستش خیلی باصفاست . یعنی جزء زندگی آدم حساب نمیشه . قدم زدن جای پای شهدا یه حال و هوایی داره که گفتنی نیست. بالاخره هر سفری سختی و مشکلاتی هم داره اما خوب شیرینی هر سفری هم به سختی هاشه . توکل بر خدا

البته واقعا شهدا خودشون راهنمایی می کنند . من هرچی بنویسم تا آدم خودش نره باور نمی کنه !

از ما گفتن ...

به هر طریقی شده این ایام نوروز  آدم بره ببینه و بدونه که رزمنده ها برای حفظ این آب و خاک چه کردند.

با کاروان های دانشجویی ، بسیجی ، اداری ، مسجد محل و ... خلاصه هرکدوم شده آدم حرکت کنه بره.

اگه نشد با وسیله شخصی . خانوادگی یا دوستانه .

یا اصلا چند نفری با وسیله عمومی

یه کاروان هایی هم هستند خودرو شخصی ها با مدیرش هماهنگ می کنند به اونها ملحق میشن و به صورت ده بیست ماشینه با هم بازدید می کنند. از نظر خورد و خوراک و استراحت و راوی یه محاسنی داره. از همه شهرها هم هستند. تو این لینک تلفن هاشون هست. (راهیان نور)

ولی ما با وسیله شخصی با توکل بر خدا حرکت می کردیم و می رفتیم هرجا که دلم ندا میداد و بعد هم خدا خودش هدایت می کرد و شهدا هم راهنمایی می کردن.

تو  پای به راه در  نِه  و  هیچ مپرس      خود راه بگویدت که چون باید رفت

یا علی

التماس دعا

 
 یا ابا صالح پس کی می آیی دریافت
یاران چه غریبانه ...             دریافت

راهیان نور1

http://www.iribnews.ir/files/fa/news/1395/9/27/578768_713.jpg

شلمچه قطعه ای از بهشت...

یادمان شهدای طلائیه - زاویه کوشکیادمان شهدای طلائیه

http://media.mehrnews.com/old/Original/1393/01/21/IMG13165477.jpg

یادمان شهدای تنگه چذابه

یادمان شهدای تنگه چزابه - انتهای جاده سوسنگرد و بستان

تانک عراقی 1

تانک بجا مانده از دشمن بعثی

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1389/10/20/80482_452.jpg

این هم از مردان مرد دوران دفاع مقدس

تنظیم 95/12/21

سه پایگاه اینترنتی جهت ثبت نام و راهنمایی در مورد کاروان های راهیان نور :

ستاد مرکزی راهیان نور              راهیان نور               کوله بار

موضوعات: مقام معظم رهبری خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان عکس و تصویر و طراحی
۴ نظر موافقین ۱ ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۵۵
ع . شکیبا---۱۴۸۵

کسب روزی حلال، نماز شب و پرداخت خمس و زکات، کشاورز بی‌سواد را یک شبه حافظ کل قرآن کرد

 «بسم الله الرّحمن الرّحیم، فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحینَ».(1)

از اینجانب حاج اسماعیل کریمی فرزند ارشد مرحوم کربلایی کاظم کریمی ، خواسته شده تا در باره خصوصیات مرحوم ابوی سخن بگویم تا در دسترس دیگر هموطنان عزیز قرار گیرد.

داستان مرحوم ابوی شامل چند بخش است: اوّل - در باره معجزه ای که در این قرن واقع شده و به سادگی به دست فراموشی سپرده شده است. البته اکنون پس از برقراری دولت جمهوری اسلامی تا اندازه ای از فراموشی خارج گردیده است. کتابهای متعدّدی در باره معجزه ایشان به چاپ رسیده و آرامگاه مجلّلی در قبرستان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری قدس سره برای ایشان ساخته شده است.

من چگونگی این معجزه شگفت انگیز را برای شما شرح خواهم داد تا آشکارا آیات خدای متعال را ببینید، و در باره آن بیندیشیده، و پندها بگیرید. خدای متعال برای آگاهی بندگان در هر زمان آیات و نشانه هایی را آشکار می سازد؛ تا شاید مردم در آن تأمّل کنند و به هوش آیند.

مرحوم ابوی، روستازاده و کشاورز بود. یک روز که پای منبر واعظِ روستای خود «ساروق» نشسته بود و به سخنان او دل سپرده بود؛ از زبان واعظ می شنود که:

موضوعات: مذهبی خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان مطالب عمومی و متفرقه قرآن کریم ؛ خواص آیات و سوره ها
۰ نظر موافقین ۰ ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۵۴
ع . شکیبا---۹۸۵
حاج شیخ حسنعلی نخودکی

در میان مردم کمتر کسی پیدا می شود که نام و آوازه‌ی آیت الله شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی  (معروف به نخودکی) را نشنیده باشد.


گرچه قریب به هشتاد سال از وفات این عارف وارسته می گذرد، ولی نسل جدید ارتباط معنوی خوبی با ایشان برقرار کرده است.

شاهد این ادعا می تواند ازدحام جمعیتی باشد که در هر ساعتی از شبانه روز گوشه‌ی صحن عتیق (انقلاب)، در حرم مطهر رضوی (علیه آلاف التحیة و الثناء) در کنار مرقد آن عالم جلیل القدر قابل مشاهده است.

بسیاری از افراد با اعتقاد راسخ به زیارت آن جناب مشرف می شوند و حاجات مادی خود را دریافت می کنند.

برخی نیز برای رفع گرفتاری های دنیوی یا بر آمدن حوائج خود، از دستور العمل های عرفانی او استفاده می نمایند.

فرزند ایشان «حاج شیخ علی مقدادی (ره)» در کتاب «نشان از بی نشان ها» نقل می کند:

سالها پیش پدرم فرموده بودند:

« باری مصمم شدم که به نجف اشرف رحل اقامت افکنم، لیکن در آن هنگام که در یکی از اطاقهای صحن عتیق رضوی در مشهد، به ریاضتی سرگرم بودم، در حال ذکر و مراقبه، دیدم که درهای صحن مطهر عتیق بسته شد و ندا بر آمد که حضرت رضا سلام الله علیه اراده فرموده اند که از زوار خویش سان ببینند.

پس از آن، در محلی جنب ایوان عباسی، در همین نقطه که اکنون مدفن پدرم می باشد، کرسی نهادند و حضرت بر آن استقرار یافتند و به فرمان آن حضرت درب شرقی و غربی صحن عتیق گشوده شد، تا زوّار از در شرقی وارد و از در غربی خارج گردند. در آن زمان دیدم که پهنه صحن مالا مال از گروهی شد که برخی به صورت حیوانات مختلف بودند و از پیشاپیش حضرتش می گذشتند و امام علیه السلام دست ولایت و نوازش بر سر همه آن زوار حتی آنها که به صور غیر انسانی بودند، می کشیدند و اظهار مرحمت می فرمودند.

پس از آن سیر و شهود معنوی و مشاهده آن رأفت عام از امام علیه السلام، بر آن شدم که در مشهد سکونت گزینم و چشم امید به الطاف و عنایات آن حضرت بدوزم. »

پدرم، پس از ذکر این واقعه، محل استقرار کرسی امام علیه السلام را برای مدفن خود، پیش بینی و وصیت فرمودند و بالاخره به خواست خدا، قبل از اذان صبح دوشنبه، در همان نقطه مبارک مدفون شدند.

نذر مرحوم نخودکی

داستان زیر، ملاقات آن عارف وارسته با مولای عصر خویش حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) است.

مرحوم حاج شیخ حسنعلى نخودکى مى فرمودند: (براى مسأله یک سال تمام به عبادت وریاضت مشغول شدم ودرخواست من این بود که شرفیاب حضور حضرت ولى عصر (علیه السلام) شوم وسرمایه اى از آن حضرت بگیرم.

پس از یک سال، شبى به من الهام شد که فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است.

در اصفهان بازارچه اى بود که تمام دکّانهاى اطراف آن خربزه فروشى بود وبعضى هم که دکّان نداشتند خربزه را قطعه قطعه مى کردند ودر طبقى مى گذاشتند وخورده فروشى مى کردند.

فرداى آن شب پس از غسل کردن و لباس تمیز پوشیدن با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتى داخل بازار شدم از یک طرف حرکت مى کردم و اشخاص را زیر نظر مى گرفتم ناگاه دیدم آن دُرّ یگانه عالم امکان، در کنار یکى از این کسبه فقیر که طبق خربزه فروشى دارد نزول اجلال فرموده است.

مۆدّب جلو رفتم و سلام عرض کردم. جواب فرمودند و با نگاه چشم فرمودند: (چه مى خواهى؟)

عرض کردم: (استدعاى سرمایه اى دارم).

آن حضرت خواستند جندک (پول خورد آن زمان) به من عنایت کنند.

من عرض کردم: (براى سرمایه مى خواهم).

پس از پرداخت آن خوددارى فرمودند ومرا مرخّص کردند.

وقتى به حال طبیعى آمدم فهمیدم که هنوز قابل نیستم! لذا یک سال دیگر به عبادت و ریاضت به منظور رسیدن به مقصود مشغول شدم.

پس از آن روز گاهى به دیدن آن مرد عامى خربزه فروش مى رفتم و گاهى به او کمک مى کردم. روزى از او پرسیدم: (آن آقا که فلان روز این جا نشسته بودند چه کسى هستند؟)

گفت: (او را نمى شناسم، مرد بسیار خوبى است گاهگاهى این جا مى آید و کنار من مى نشیند و با من دوست شده است. بعضى از اوقات که وضع مالى من خوب نیست به من کمک مى کند).

سال دوّم تمام شد باز به من اجازه ملاقات در همان محلّ عنایت فرمودند. در این دفعه آدرس را مى دانستم، مستقیماً به کنار طبق آن مرد رفتم ودیدم حضرت روى کرسى کوچکى نزول اجلال فرموده است.

سلام عرض کردم. جواب مرحمت فرمودند و باز همان چند جندک را مرحمت فرمودند و من گرفته سپاسگزارى کردم و مرخّص شدم.

با آن چند جندک مقدارى پایه مُهر خریدم ودر کیسه اى ریختم و چون فنّ مُهرکنى را بلد بودم هر چند وقت، کنار بازار مى نشستم و چند عدد مهر براى مشتری ها مى کندم، البته به قدر حداقلى که به آن قناعت مى شود، و از آن کیسه که در جیبم بود پایه مهر برمى داشتم بدون آنکه به شماره آنها توجّه کنم.

سالهاى سال کار من موقع اضطرار استفاده از آن پایه مهرها بود و تمام نمى شد و در حقیقت در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم).


منبع: نشان از بی نشان ها. علی مقدادی

راز تشرف حاج شیخ حسنعلی نخودکی به خدمت امام عصر (عج)

موضوعات: مذهبی خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان امام زمان (عج) و انتظار ظهور امام رضا (ع) و مشهد مقدس
۳ نظر موافقین ۱ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۱
ع . شکیبا---۱۴۸۲

https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/10/18/7366843_963.jpg

سردار شهید عبدالحسین‌ برونسی‌  

نام پدر:حسین‌علی‌

محل تولد:شهرستان مشهد 

تاریخ تولد:1321/6/3

تاریخ شهادت :1363/12/25 

محل شهادت :شرق دجله

منطقه :عملیات بدر 

مسؤلیت :فرمانده‌تیپ‌ لشکر 5 نصر 

کودکی‌ را که‌ عصر روز بیست‌ و سوم‌ شهریور ماه‌ هزار و سیصد وبیست‌ و یک‌ صدای‌ گریه‌اش‌ در گلو پیچید عبدالحسین‌ نام‌ نهادند. وقتی‌ در لباس‌ سربازی‌ به‌ روستا آمد مردم‌ از خوشحالی‌ در پوست‌ خود نمی‌گنجیدند. ورود مأمورین‌ اصلاحات‌ ارضی‌ شاه‌ و عدم‌ قبول‌ آب‌ و ملک‌ باعث ‌مهاجرتش‌ به‌ شهر مشهد شد.


مشاغل‌ متفاوت‌ را آزمود و چون‌ در هر کدام ‌شبهه‌ای‌ بود دست‌ به‌ بنایی‌ زد. با ارشادات‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ با مسایل‌ سیاسی‌ آشنا شد و پا در رکاب ‌مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی‌ گذاشت‌ و مأمورین‌ ساواک‌ در زیر شکنجه‌ دندانهایش‌ را شکستند. انقلاب‌ که‌ پیروز شد، جزو اولین‌ افراد اعزامی‌ به‌ کردستان‌ بود.عرصه‌های‌ نبرد حق‌ علیه‌ باطل‌ بستر مناسبی‌ بود که‌ استعداد بالقوه‌ او ب ه‌فعل‌ در آید و از فرماندهی‌ گروهان‌، به‌ فرماندهی‌ تیپ‌ هجدهم جوادالائمه ‌برسد و دراین‌ سالها رشادت‌ و ایثارگری‌ او زبانزد خاص‌ و عام‌ بود تا آنجا که‌ دشمن‌ چنان‌ هراسی‌ از برونسی‌ داشت‌ که‌ برای‌ سرش‌ جایزه‌ تعیین‌ کرد. این‌ سردار سرفراز بعد از زیارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌ای‌ از شهود رسیده‌بود که‌ زمان‌ و مکان‌ شهادت‌ خودش‌ را می‌دید و سرانجام‌ در عملیات‌ بدر، پس‌ از رشادت‌ بسیار در چهار راه‌ خندق‌ در 1363/12/25 به‌ شهادت‌ رسید.

دو خاطره از شهید

1) آقای تونی می گوید: شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت. مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت: دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیه) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم، و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیکه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد. و خود سردار شهید، شهادتین را خواند و بدینگونه عاشقی، فرهیخته ، به سوی خدا پر کشید.

 

2) پیش از اینکه عملیات بدر آغاز شود ، ما به عنوان مسئول پشتیبانی می رفتیم خدمت فرماندهان محترم از جمله شهید برونسی ، ظهر بود ساعت حدود 11/30 الی 12بود ، کنار جمعی از فرماندهان گردان هایشان نشسته بود از جمله یکی از فرمانده ها شهید فرومندی بود که نشسته بودند ، من جلو رفتم و احوالپرسی کردم و بعد پیرامون عملکرد گردان ابوالفضل(سلام الله علیه) که در عملیات تشکیل شده بود ، سؤال کردم که از نحوه پشتیبانی عملیات خیبر راضی بوده اید ؟ گفت : من از کار راضی هستم . خدا انشاء ا... کمکتان کند . اما یک چیزی که به من گفت که خیلی من را تکان داد ، گفت : فلانی ما از عملیات خیبر ، سالم برگشتیم . این دفعه به شما می گویم ، آن دستوری که حضرت امام در رابطه با منطقه بصره دادند که اگر بخواهیم به اهدافمان برسیم . من دو راه بیشتر ندارم . می گفت : این دفعه یا به اهدافی که نظر حضرت امام است می رسیم و یا جنازة من برمی گردد ،به غیر از این دو راه ، راه دیگری وجود ندارد ، خیلی برای من جالب بود . بعد با خودم گفتم : آقای برونسی اینطوری محکم صحبت نکن . گفت : قطعاً هیچ شکی ندارم . در این عملیات یا به اهدافی که نظر امام است می رسیم یا اینکه جنازة من بر می گردد . بعد از عملیات هم دیدم که واقعاً همینطوری شد ، جنازه اش هم برنگشت .

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQI_umjxeN4og7Hjah3iMLOKmfTTM84_r7Qj8K-FRyFg5LwMr9Urw

کتاب: خاکهای نرم کوشک - سعید عاکف  ، خاطرات شهید برونسی

خیلی کتاب زیبایی است . هر کس بخونه عاشقش میشه

زندگینامه شهید برونسی

مطالب شهدا و رزمندگان جبهه و جنگ    شهدای فرمانده  

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۳ نظر موافقین ۰ ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۳۰
ع . شکیبا---۴۱۲

خادمیاری رضوی حرکتی در راستای شکل‌گیری «گام دوم انقلاب اسلامی»

السلام علیک یا امام رضای غریب

آقا ما هم مثل شما غریب هستیم . اصلا تو این روزگار ، مأمون ها زیاد شده اند و مردم انقلابی ایران همه غریب شده اند . از رهبر عزیزمان گرفته تا حاج آقا رئیسی عزیز و مردمی که خالصانه به او رای دادند.

ما امیدواریم اندوه دلمان را برطرف کنید و ما را و رهبر ما را یاری کنید تا انقلاب را از دست ناهلان و نامحرمان بدر آوریم.

مشتاق زیارت شما

رونوشت : به خادم الرضا (ع) آیت الله رئیسی

پایگاه آستان قدس رضوی

این یک نمونه از شرایط فتنه گران با لاریجانی:

موضوعات: خاطرات و یادداشت ها انتخابات امام رضا (ع) و مشهد مقدس اخبار و مطالب سیاسی
۱ نظر موافقین ۰ ۰۵ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۴۹
ع . شکیبا---۴۹۲

https://www.iranhotelonline.com/Application_Image/Blog/573.jpg

*دید و بازدید

شب اول قبر آیت‌‌الله شیخ مرتضی حائری قدس سرّه، برایش نماز لیلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بین مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم یک سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم،. چند شب بعد او را در عالم خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!

پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن... وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.

ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهایی نامأنوس که موهایم را بر بدنم راست می‌کرد. به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی  غربت کردم: - خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم....

همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. نوری چشم نواز آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟

من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند.

بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.

و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: - من علی بن موسی الرّضا(ع) هستم. آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 38 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود 37 بار دیگر هم خواهم آمد.

1- ناقل آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره)

http://image.alkawthartv.com/image/855x495/2017/11/18/636466259389743644.jpg

مطالب مرتبط با «امام رضا (ع) و مشهد مقدس»

موضوعات: خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان امام رضا (ع) و مشهد مقدس
۰ نظر موافقین ۱ ۲۴ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۱۳
ع . شکیبا---۴۲۷

شهید پارسائیان 1

آخرین کلام فرمانده قبل از شهادت


در عملیات والفجر هشت همه یقین کرده بودند که ایشان شهید خواهد شد. شهید بزرگوار در چندین عملیات که شرکت کرده بود، با آرزوی شهادت رفته بود. تا این که بالاخره هم به شهادت رسید.

زمانی که پارسائیان، مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت....


شهید محمدرضا پارسائیان، فرمانده گردان امام علی(ع) تیپ 18 الغدیر (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

 

شهید محمدرضا پارسائیان

شهید محمدرضا پارسائیان

نام پدر : حبیب الله

تاریخ تولد : 1343/5/2

محل تولد : استان یزد

تحصیلات : دانشجوی رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف

تاریخ شهادت : 1364/11/21

محل شهادت : منطقه ام الرصاص (عملیات والفجر8)

 

وصیت نامه شهید پارسائیان

بسمه تعالی

با سلامی خالصانه نثار پیامبران عظیم الشان خداوند به ویژه آخرین آنها حضرت ختمی مرتبت محمد (ص) و ائمه اطهار از اولین شهید محراب علی بن ابی طالب (ع) تا آخرین، حضرت امام مهدی (عج) و شهدای کربلای حسین (ع) و کربلای ایران و کربلای تهران، سرچشمه و سردار آنها حضرت آیت الله بهشتی.

چیزی که چندین سال است در پی او هستم بالاخره خدا نصیبم کرد و این را با کمال وجود پذیرایم. به خداوندی خدا، این آگاهانه است و هیچ تحمیلی نبوده. عمری است در جبهه های مختلف و در عملیات های مختلف منتظرش بودم. از خدای بزرگ می خواهم که شهادتم را برای رضای خودش قرار دهد و ما را از ابرار و صالحین قرار دهد. امید است برادرانم نگهبانان خون من و امثال من باشند و نگذارند خون مطهر شهیدان پایمال شود.

پدرم، مادرم، رویی ندارم که از شما عذرخواهی کنم. به یکتایی خدا از شما می خواهم که فرزند خودتان را مورد عفو و بخشش قرار دهید که من وظیفه خود را نسبت به شما ادا نکردم و از این بابت شرمنده ام. امید است که جبران شود. برادرانم؛ از شما می خواهم که سربازان خوبی برای اسلام، این بهترین مکتب انسان ساز باشید که این امانتی است در دست شماها، سعی کنید دین خود را نسبت به اسلام ادا کنید که مسئولیت، مشکل بود و مسئولیت شما مشکل تر از ماست. خواهرانم، امید است، برادر کوچک خود را ببخشید و فرزندانی خلف تحویل جامعه ی اسلامی بدهید که جامعه اسلامی به وجود و تربیت فرزندان صالح احتیاج دارد. از کلیه ی اقوام، مردم کوچه و محل که حقیر را می شناسند تقاضای عفو و بخشش دارم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته / محمدرضاپارسائیان

شهید پارسائیان 3

چند خاطره از شهید پارسائیان :

برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده و دوستان شهید

·        اکثر شب ها می دیدم که در حال خواندن نماز شب است. بیشتر اوقات با نیروهای بسیجی، جلسات قرآن داشت و هر روز صبح زیارت عاشورا می خواند. سفارش او همیشه این بود که فقط از نظر نظامی خود را تقویت نکنید، این معنویت شماست که باعث پیشرفت شما می شود.

·        در مواقعی که در خانه بود، هیچ وقت روی تشک نرم نمی خوابید. از زمین کف حیاط برای استراحت استفاده می کرد و می گفت: «هرکس خود را به سختی عادت ندهد و راحت بخوابد، سنگر و جبهه را فراموش می کند. (راوی : برادر شهید)

·        بعضی از همرزمان ایشان گفتند: در موقعیت شوشتر که بعدها به عنوان مقر شهید پارسائیان نام گرفت، یک شب نان هایی که بچه ها دور چادرهای خود ریخته بودند را جمع می کرد.

صبح فردا، به شدت با نیروهای خود برخورد نموده بود و تذکر داده بود که چرا این چنین اسراف می کنید و در نگهداری نعمت خدا، کوتاهی می کنید. در واقع تعالیم اسلامی را عمیقاً آموخته بود و به دقت عمل می کرد. (راوی : برادر شهید)

·        در زمان جنگ، سه دفعه مجروح شد. بار اول از ناحیه زانو، بار دوم از ناحیه انگشتان دست و این بار مصادف با همان زمانی بود که می خواست امتحان کنکور بدهد. لذا با همان حال مجروحیتش شرکت کرد و قبول هم شد. و بار سوم هم از ناحیه پهلو زخمی شد.

·        شهید سید محمد ابراهیمی به عنوان مسئول عملیات تیپ، نظر مساعد داشت که شهید پارسائیان در عملیات والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان باشد و جداً ایشان در این مسئولیت فرماندهی بسیار موفق بود. شب عملیات، گردان امام علی (ع) به عنوان گردان احتیاط نزدیک به ساحل شرق اروند، پدافند کرده بود. ما ماموریت داشتیم که بعد از گردان امام حسن (ع) که خط را شکستند بنابه در خواست آن گردان وارد عمل شویم. ساعت هایی بعد از نیمه شب، سردار میرحسینی با تماسی که با ایشان داشت، دستور داد گردان از رودخانه اروند عبور کنند. پس از گفتن رمز عملیات، نیروها به خط زدند.

جبهه

حد فاصل بین دو گردان حضرت رسول (ع) و گردان امام حسن (ع) اولین گروهان از گردان ما بود که حرکت کردند. «گروهان فتح» به دستور شهید پارسائیان به راه افتاد.

در آن جا حملات دشمن بسیار سنگین بود که ما با آنها درگیر شدیم و تا نزدیکی های صبح با دشمن دست و پنجه نرم کردیم. تا این که شهید پارسائیان با یک گروهان دیگر به عنوان پشتیبان ما آمد تا کار را تمام کند. صبح حدود 10 تا 30/10 طول کشید. ما می بایست به ساحل غرب ام الرصاص می رسیدیم ولی با توجه به مشکلاتی که در دو جناح گردان داشتیم و چاله هایی که در آنجا بود پاکسازی آنجا مشکل بود. در خصوص این موضوع من و شهید پارسائیان در حال صحبت کردن بودیم که چگونه آن جا را پاکسازی نماییم که یک دفعه دشمن با تیربار شروع به شلیک کرد.

از قضا در همین لحظه حساس چند تیر به پهلوی شهید اصابت کرد و ایشان در همان زمان چند بار الله اکبر و یا زهرا گفت. ده دقیقه بیشتر طول نکشید که به شهادت رسید. (راوی : همرزم شهید)

·        بعد از نماز صبح، هر روز؛ سه الی چهار ساعت نیروها را به ورزش های رزمی وامی داشت و به همین علت بود که نیروهای گردان، قوی و آماده بودند.  در آن زمان کسانی به جبهه می آمدند که خالص بودند. امور گردان از طرف فرمانده بزرگوار جناب آقای خدابنده ـ چون سنی از ایشان گذشته بود و کمتر در مسائل نیروها وارد می شدند ـ به پارسائیان و ... واگذار شده بود و به من چون سابقه حضور در جبهه را داشتم، کارهای برنامه ریزی اداری گردان را محول نمودند.

من و پارسائیان شروع کردیم به شناخت تک تک افراد گردان تا دریابیم و محک بزنیم که از نظر قدرت رزمی در چه حدی می باشند.

آن چه برای ما بسیار حائز اهمیت گردید، این بود که خدا رحمت کند پارسائیان، به من گفت: بیاییم و میزان شهادت طلبی و آمادگی روحی نیروها را بیازماییم.

پس از نماز مغرب و عشاء ساعت هشت اعلام کردیم که امشب عملیات است و در این عملیات صد نفر باید حضور داشته باشند و آن قدر این عملیات حساس و خطرناک است که هیچ کس از آن عملیات برنخواهد گشت. هرکس داوطلب است ثبت نام کند و اجباری هم در کار نیست. اطلاع رسانی کاملی صورت گرفت و به همه چادرها خبر داده شد. پس از آن اعلام کردیم: هر کسی که در این عملیات شرکت می کند، باید وصیت نامه خود را به طور کامل نوشته و امضاء کند.

تا ساعت 30/9 عده ای اعلام آمادگی کردند. طبق برنامه ارائه شده، کمتر از دو ساعت تا عملیات آزمایشی فرصت داشتیم.

همه امکانات فراهم شد. برنامه ها اعلام شد. قرآن را آماده کردیم و جناب آقای خدابنده و چند نفر دیگر، کنار خاکریز مستقر شدند تا قرآن بالای سر رزمندگان بگیرند. مرتب بیان می شد که در این عملیات، راه برگشتی وجود ندارد و هرکسی که نمی خواهد می تواند نیاید.

اتفاق عجیبی که صورت گرفت این بود که: تمام صد نفر به تدریج داوطلب شدند و اعلام آمادگی کردند. در میان این صد نفر، فقط سه نفر از حقیقت موضوع خبر داشتیم.

همگی به راه افتادیم. دو سه ساعتی که حرکت کردیم نتوانستیم خودمان را کنترل کنیم، از طرفی هم بچه های گردان بسیار خسته شده بودند. ساعت یک بعد از نیمه شب بود. ناگزیر شدیم به بچه ها واقعیت قضیه را بیان کنیم. به محض این که به بچه ها گفتیم که این برنامه، در حقیقت یک مانور آزمایشی است، شروع به گریه کردند.

باور نمی کردیم که این مانور تا این حد نیروها را متحول کند. بسیاری از اعضای گردان درخواست کردند تا شب را همانجا بمانند و به نماز و دعا سپری کنند. در همان مکان، نماز امام زمان (عج) خواندیم و مختصری تا صبح خوابیدیم.

نکته ای که برای من بسیار جالب بود، این بود که همه بچه ها خواب دیده بودند که به شهادت رسیده اند. همه روحیه بسیار بالایی داشتند و از این که به درگاه خداوند کریم پذیرفته شده بودند، بسیار دلشاد بودند.  (راوی : همرزم شهید)

جبهه

·        در عملیات والفجر هشت همه یقین کرده بودند که ایشان شهید خواهد شد. شهید بزرگوار در چندین عملیات که شرکت کرده بود، با آرزوی شهادت رفته بود. تا این که بالاخره هم به شهادت رسید. زمانی که پارسائیان، مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت، با الله اکبر خود لبیک شهادت می گفت. صورت مبارکش را که به طرف آسمان خیره شده بود، بوسیدم و ایشان با تکان دادن دست، خداحافظی کرد و گفت: برادران تا پیروزی صحنه را ترک نکنید.

·        محمد رضا دو شب قبل از عملیات والفجر هشت خیلی اصرار می کرد که «خط شکن» باشد. نزد من آمد و التماس کرد، حتی گریه نمود تا خط شکن باشد.

عجیب بود، روز قبل از عملیات، خیلی شاد و خندان بود و همراه با معاون خویش «شهید محمد حسین دهقان بنادکی» خیلی آرام و متین می نمود. هیچ گله و درخواستی نداشت.

به او گفتم: چرا این طور هستی؟ گفت: «ما برات را گرفته ایم و خواب شهادت را دیده ایم.» و تقدیر الهی نیز چنین بود که هر دوی آنها در این عملیات به شهادت برسند.

·        من خیلی به این دو فرزندم افتخار می کنم. روحیه آنها با بقیه فرزندانم فرق داشت. مثل این که خداوند آنها را برای خودش تربیت کرده بود و آخر هم به پیش خود برد. لیاقت آنها بالاتر از آن بود که در دنیا باشند.  (راوی : مادر شهید)

·        محمد رضا اهل ریا، خودنمایی و تمجید نبود حتی پس از شهادت وی با تمام خدمات بسیاری که انجام داده است، از او کمتر یاد می شود و گویا می خواست تمام تلاش های خودش را که برای رضای خدا انجام داده بود، با خود ببرد و تنها خداوند از آن باخبر باشد. (راوی : مادر شهید)

شهید پارسائیان 4

زندگی نامه شهید پارسائیان :

شهید محمدرضا پارسائیان، با پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به منطقه کردستان رفت تا وظیفه خود را در برابر انقلاب به عرصه ظهور نشاند. سپس به منطقه گیلانغرب رفت و در عملیات مطلع الفجر شرکت نمود و مجروح شد. پس از بهبودی نیز دوباره سراسیمه به جبهه شتافت و در علمیات رمضان و محرم به عنوان فرمانده گروهان به هدایت و فرماندهی نیروهای سپاه اسلام مشغول شد. علاقه زیادی به تحصیل داشت. در سال های پر حماسه دفاع مقدس همزمان با شرکت در آزمون سراسری در رشته مهندسی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد، ولی باز هم عشق به شهادت و تکلیف الهی او را واداشت تا تحصیل را رها نموده و در عملیات والفجر مقدماتی والفجر 1 و 2 و 4 حضور یابد و دوشادوش سایر فرماندهان شجاع جنگ به حماسه آفرینی بپردازد.

چند نوبت مجروح شد و باز هم جهاد در راه خدا را فراموش نکرد. در نهایت این سردار سرافراز در عملیات والفجر 8 در حالی که فرمانده گردان امام علی (ع) درتیپ 18 الغدیر بود در منطقه ام الرصاص به شهادت رسید.

شهید پارسائیان 2

مدرک کارشناسی افتخاری شهید پارسائیان :

بسم الله الرحمن الرحیم

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

اداره کل امور فارغ التحصیلان

به منظور قدردانی از مقام متعالی شهیدان انقلاب اسلامی ایران، و به استناد مصوبه یکصدو هفتادو دومین جلسه مورخ 8/9/67 شورای عالی انقلاب فرهنگی و به پاس ایثارگری های شهید محمد رضا پارسائیان فرزند حبیب الله دارنده شماره شناسنامه 395 صادره از یزد متولد سال 1343 دانشجوی رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف که در تاریخ 21/11/64 در راه اعتلای کلمه توحید و دفاع از عزت و سربلندی کشور و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به فیض عظمای شهادت نائل گردیده و تا همیشه تاریخ فراروی همه حق جویان طریق حق، خطی از نور علم و ایمان را بر صحیفه دانشگاه ترسیم نموده، این دانشنامه با درجه کارشناسی افتخاری در رشته مهندسی صنایع به آن شهید بزرگوار اعطا می گردد.

شماره 504، تاریخ : 26/2/1369

وزارت فرهنگ و آموزش عالی 

روحش شاد و یادش گرامی

 

فرآوری : رها آرامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان

در جزیره ام الرصاص از 130 نفر، 14 نفر سالم برگشت ...

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان عکس و تصویر و طراحی
۰ نظر موافقین ۱ ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۵:۴۷
ع . شکیبا---۱۰۵۱

ویدئوی روایت امام خمینی(ره) از پاسخ جالب آیت‌الله کاشانی به درخواست پهلوی برای کشف حجاب همسرش را مشاهده می‌کنید.

پاسخ آیت‌الله کاشانی به درخواست پهلوی برای کشف حجاب همسرش از زبان امام خمینی«ره»+ فیلم ماجرای کشف حجاب و هتک حرمت به زنان باحجاب به دنبال تصویب قانونی در ۱۷ دی ماه سال ۱۳۱۴ شمسی در ایران باز می‌گردد. قانونی که به موجب آن، زنان و دختران ایرانی از استفاده از چادر، روبنده و روسری منع شدند و اجازه استفاده از هیچ گونه از ملزومات حجاب فوق را نداشتند.

به عقیده تاریخ‌دانان و محققان تصویب این قانون اوج سیاست‌های رضاخان در زمینه تغییر لباس بود که از سال ۱۳۰۷ شمسی آغاز شده بود. این سیاست‌ها واکنش‌هایی از جمله قیام مردم و روحانیون در مسجد گوهرشاد را در پی داشت.

در طول مدت اجرای قانون منع حجاب در آن دوران به بانوان محجبه اهانت‌های فراوانی صورت گرفت و سرانجام این قانون با درخواست و پیگیری مستمر علما و درگیری‌های فراوانی که ماموران گمارده شده از طرف رضاخان برای برداشتن حجاب از سر زنان و دختران محجبه رخ داد،  در سال ۱۳۲۳ در دوره حکومت محمدرضا پهلوی لغو شد.

در ادامه فیلمی کوتاه را مشاهده می‌کنید که در آن حضرت امام خمینی(ره) ماجرای پاسخ آیت‌الله کاشانی به درخواست پهلوی برای کشف حجاب همسرش را نقل کرده‌اند.

موضوعات: مذهبی اجتماعی فرهنگی حجاب و بدحجابی , چادر خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان امام خمینی (ره) مطالب عمومی و متفرقه
۰ نظر موافقین ۰ ۱۷ دی ۹۷ ، ۱۵:۱۵
ع . شکیبا---۳۷۶

شهید علم الهدی

شهید علم الهدی از ولادت تا شهادت

شهید سید محمدحسین علم الهدی
فرزند سید مرتضی
محل ولادت – اهواز
سال ولادت – ۸/۷/۱۳۳۷
محل شهادت – اهواز ( هویزه )
تاریخ شهادت – 16/۱۰/۱۳۵۹
مزار – خوزستان – هویزه ( گلزار شهدای هویزه )
در سال 1337 در خانواده مجاهد بزرگ آیت الله سید مرتضی علم‌الهدی در اهواز دیده به جهان گشود. از 6 سالگی به فراگیری قرآن پرداخت. وی بسیار اهل مطالعه بود. در دبیرستان با تشکیل انجمن اسلامی و سخنرانی فعالیت‌های خود را آغاز نمود. در سال 1356 در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل خود را ادامه داد. در دوران دانشجویی علاوه بر تحصیل، در رشته تاریخ دانشگاه مشهد به تدریس نهج‌البلاغه، عقاید و تاریخ اسلام می‌پرداخت. وی از مبارزان دوران ستم‌شاهی بود و در شهرهای مشهد، کرمان و اهواز فعالیت سیاسی انجام می‌داد و در سنین 14 تا 21 سالگی چند بار توسط رژیم ستم‌شاهی، زندانی و شکنجه شد.
از جمله اقدامات او در زمان طاغوت تشکیل سازمان موحدین بود، این سازمان با هدف مبارزه مسلحانه برای سست کردن بنیانهای رژیم منفور پهلوی، به دور از تئوریهای گروهها و سازمانهایی که مبنای علمی آنها از تئوریهای مارکسیستی نشات می‌گرفت، برنامه‌های خود را در تحقق بخشیدن فرامین حضرت امام (رحمه الله علیه) تنظیم نمود و حرکتی نو را از اواخر سال 1356 شروع کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو اولین شورای تشکیل دهنده سپاه پاسداران در خوزستان بود. قبل از شروع جنگ وقت خویش را صرف امور فرهنگی می‌نمود. از اوایل جنگ در اهواز مستقر بود و سازماندهی بسیجیان اعزامی از سراسر کشور به جبهه‌های نبرد را به عهده داشت. پس از گذشت دو ماه از جنگ نقطه حساس مرزی یعنی هویزه را برای خود انتخاب کرد و برای تشکیل سپاه پاسداران و سازماندهی عشایر عازم این منطقه شد.

او و جمعی از دانشجویان پیرو خط امام در حماسه هویزه (16 دی ماه 1359) به دریای تانک‌های دشمن که آنها را محاصره کرده بودند حمله‌ور شدند.حسین پس از شهادت همرزمانش با فریاد الله اکبر، آخرین گلوله‌های باقیمانده آرپی‌جی را به سوی دشمن شلیک نمود و چند تانک مهاجم را منهدم کرد، اما با تمام شدن مهمات و تنگ‌تر شدن حلقه محاصره، چون مولایش امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید و جان به جان آفرین تسلیم نمود.

ده خاطره جالب از شهید علم الهدی

خاطره سید علی

روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسیجیان طرح شبیخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسین وصیت نامه ای نوشت و به من داد . این برگه تاچندروز درجیب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جیب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسین را خواندم . حسین در وصیت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکید می کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند.

لانه جاسوسی آمریکا

خواهر داعی پور می گوید :" سال 1358 یکی از خواهران اطلاع داد که استانداری خوزستان چند نفر خواهر پاسدار می خواهد . قرار شد من وایشان به استانداری برویم . منتظر ماشین بودیم که یک ژیان جلوی ما ایستاد وراننده با دوست من ، سلام وعلیک کرد وگفت :" شمارامی رسانم ." دربین راه راننده صحبت می کرد واز دولت موقت انتقاد می کرد .من ناراحت شدم .ایشان اصرار کرد که کجا می خواهید بروید . بااصرار فراوان سرانجام دوستم به ایشان گفت :" قصد همکاری با استانداری را داریم ". ایشان بلافاصله ماشین را حرکت داد وما را به ساختمان سپاه واقع در باغ معین اهواز برد ، در آنجا چند کتاب به من داد وگفت :" این کتاب ها را مطالعه وفیش برداری کنید ." مدتی بعد ، همان برادربه من گفتند :" برای انجام کار بسیار ضروری باید همراه ایشان به تهران بروم" ، به تهران آمدیم وبا هم به سفارت آمریکا ، که مدتی قبل توسط دانشجویان پیرو خط امام تسخیر شده بود ، رفتیم. ایشان با دوستان خودش در سفارت مذاکره کرد وقرار شد مدارک سفارت را در اختیار من قرار دهند تااگر مطالبی در رابطه با مدنی استاندار خوزستان ، پیدا کردم ، جمع آوری نمایم . حدود یک ماه من در سفارت بودم ومطالبی را پیدا کردم .آن برادری که در این خاطره از او یاد کردم ، سید حسین علم الهدی بود که در حماسه هویزه به شهادت رسید.

کلاس حج

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان بسیج و بسیجی
۳ نظر موافقین ۱ ۱۶ دی ۹۷ ، ۰۰:۱۱
ع . شکیبا---۱۱۳۲

Image result for ‫اصلاح طلبان‬‎ 

اصلاح طلبان، شریک جرم دولت روحانی هستند ‼️

پیام مهم
اصلاح طلبان ‌سعی می کنند با تبلیغات گسترده خودشان را از روحانی و دولتش و از مشکلات تورم و گرانی که برای کشور و مردم بوجود آورده اند تبرئه کنند و عوامل ریز و درشت آنها در سخنرانی ها و نوشته هایشان در رسانه ها و  شبکه های مجازی علیه دولت تبلیغ می کنند. و به جای پاسخگویی فریاد: های دزد ، های دزد ، سر میدهند⁉️
 ولی مردم خوب می دانند که اصلاح طلبان، هم در سرکار آمدن این دولت دخیل بوده اند ‌ و هم در پست ها و مناصب مهم با آنها شریک بوده اند و جدایی با روحانی و دولتش ندارند‌‌‌‌.
جهانگیری،  آخوندی ، شریعتمداری ، خیلی از استانداران و فرمانداران و مدیران کل و ... نمونه های عمده سهم آنها از دولت بنفش بوده است. 
 
این دولت ، آخرین فرصت حضور آنها در صحنه اداره کشور بود و مردم از عملکرد  آنها به شدت ناراضی و ناراحت هستند .

اخبار و مطالب سیاسی 

موضوعات: خاطرات و یادداشت ها اخبار و مطالب سیاسی
۰ نظر موافقین ۰ ۱۹ آذر ۹۷ ، ۲۳:۵۳
ع . شکیبا---۳۲۰

Image result for ‫شهیدسید نورخدا موسوی‬‎

خاطره شهادت همرزم شهید به جای سید نور خدا

 

همسر شهید زنده سید نورخدا موسوی، با بیان اینکه سید نور خدا در عملیات مرصاد در سال 65 مشارکت داشته است، بیان کرد: سید در این عملیات تا مرز شهادت رفته بود اما همرزمش به جای وی شهید شده بود.

 

وی بیان کرد: سید نورخدا در نقل خاطره ای عنوان کرده بود که چون هنوز آموزش نظامی ندیده بودم، مسئولیت آوردن آب را داشتم که  چند بار برای آب آوردن رفتم و چون مسیر طولانی بود برای چهارمین بار خسته شدم و به فرمانده گفتم یک نفر به جای من برود تا استراحت کنم،  بار پنجم نیر خودم می روم.

وی افزود: سید نورخدا  نقل می کرد که همرزمم 200 متر از ما دور نشده بود که مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد.

مطالب دیگر در مورد  سید نور خدا موسوی

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۰ نظر موافقین ۰ ۱۹ آبان ۹۷ ، ۱۵:۵۳
ع . شکیبا---۵۸۹
نفس‌های شهید زنده لرستان به شماره افتاد/ برای«سید نورخدا»دعا کنید

خرم‌آباد-«نفس‌های شهید زنده لرستانی به شماره افتاده است»، این را خانواده اش می گویند و حالا از مردم خواسته اند که برای «سید نورخدا» دعا کنند.

به گزارش خبرنگار مهر، حال جسمی شهید زنده استان لرستان و کشور «سید نورخدا موسوی» این روزها مساعد نیست و در این راستا خانواده این شهید بزرگوار ضمن آرزوی قبولی عزاداری های مردم لرستان در دهه آخر ماه صفر  اعلام کرده اند که از همه عزیزان تقاضامندیم با توجه به کسالت شدید شهید زنده «سید نور خدا موسوی» در این روزها که نفس های این عزیز را به شماره انداخته برای شفای این شهید زنده و جانباز ۱۰۰ درصد وطن اسلامی مان دعا کنند.

می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به نیت زیارت «شهید زنده» می آیند؛ جانبازی که رد گلوله گروه تروریستی و ملعون ریگی را می توان روی پیشانی اش گرفت، «نور خدا» نماد است، نشانه است؛ نشانه ای از پاسداشت عزت و حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!

خانواده شهید زنده «سید نور خدا موسوی» از ابراز محبت عموم هموطنان عزیز و هم استانی های بزرگوار مخصوصا استاندار لرستان، معاون سیاسی امنیتی استاندار لرستان، فرماندهان نظامی و انتظامی استان، سردار سرتیپ پاسدار احمد رضا رادان، مدیریت بیمارستان های استان لرستان، پزشکان، مسئولین ادارات و بانکها و تک تک هموطنان، خبرنگاران، مدیران کانال ها و گروه ها در فضای مجازی، بیرانوند نماینده مردم خرم آباد در مجلس شورای اسلامی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران، فرمانده انتظامی لرستان که مرتب پیگیر حال جسمی شهید زنده «سید نور خدا موسوی» هستند کمال تشکر و قدردانی کرد و گفت: شرمنده از اینکه به دستور پزشکان معالج شهید زنده این عزیز تا اطلاع ثانوی ملاقات ندارند.

بنابر این گزارش، حکایت شهید زنده لرستانی، روایت مردی است که سالهاست روی تخت دراز کشیده و به آسمان خیره شده است و با نگاهش با همه وجودمان زمزمه می کند، جانباز ۱۰۰ درصد «سید نورخدا موسوی منفرد» نزدیک هشت سال است در حالت کما همینطور خیره به سقف اتاق می نگرد و انگار در عمق نگاهش چیزی است که مسحورمان می کند؛ نه تنها ما را بلکه هر کسی را که اینجا قدم گذاشته و جادو شده است.

می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به نیت زیارت «شهید زنده» می آیند؛ جانبازی که رد گلوله گروه تروریستی و ملعون ریگی را می توان روی پیشانی اش گرفت، «نور خدا» نماد است، نشانه است؛ نشانه ای از پاسداشت عزت و حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!

ابلاغ سلام امام خامنه‌ای به شهید زنده لرستان

اعطای نشان شجاعت به شهید زنده لرستانی

فیلمی زیبا از سید نور خدا موسوی و دلنوشته دخترش

نحوه فداکاری و جانبازی"سید نورخدا"/ شهیدی که نفس می‌کشد

موضوعات: سبک زندگی شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان اطلاعات عمومی
۰ نظر موافقین ۱ ۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۷:۰۳
ع . شکیبا---۶۵۶

http://www.isaar.ir/images/docs/000193/n00193274-b.jpg

به گزارش ایثار، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران ورامین در همین ارتباط گفت: این مراسم به منظور تکریم فرزند شهید مدافع حرم احمد گودرزی با حضور خانواده این شهید و جمعی از مسئولان این شهرستان برگزار شد.
وی گفت: این جشن جذاب که با هدف شاد کردن دل این فرزند شهید برگزار شد با یاد و خاطره شهید شهید احمد گودرزی  همراه بود.


اسم مهنا را خودش انتخاب کرد؛ مثل همه خانه‌‌هایی که در آن بحث انتخاب اسم برای مسافر کوچک خانه که در راه است، وجود دارد. داخل این خانه هم نظرات مختلفی برای انتخاب اسم یکی یکدانه بابا وجود داشت. مادر مهنا می‌گوید این اسم را خود احمد آقا  گذاشت. دو  روز بعد از اعزام به سوریه به دنیا آمد. پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری می‌شد، دلش غنج می‌رفت، خیلی زود از او دل کند و رفت. حتی صبر نکرد تا چیده شدن اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از این حرف‌ها بود. چون ظلم به حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم سوریه توسط تروریست‌های تکفیری غیرتش را به جوش آورده بود و در این شرایط تعلل کردن را جایز نمی‌دانست.
در سوریه بود که تلفنی به مادر پا به ماه مهنا گفت: «سپردمتان به حضرت زینب(س) و از خانم خواسته‌ام به شما سر بزند».
 خانم جعفری مادر مهنا می‌گوید: «بعد از شهادت احمدآقا خیلی دلم می‌خواست فرزندش شبیه او بشود تا هر وقت می‌بینمش خیلی زود یاد همسرم بیفتم.» حالا مهنا درست شبیه پدر شده است. شباهت او با پدر آنقدر زیاد است که همه را شگفت‌زده کند. مهنا حالا یک ساله است. جشن تولد یک سالگی او متفاوت‌تر از کودکانی که والدینشان این روزها با زرق و برق مادی، جشن شاهانه‌ای برایشان ترتیب می‌دهند، با حضور یک پدر به رنگ مدافعان حرم برگزار شد.
شهید مدافع حرم احمد گودرزی  از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اثنای انجام یکی از مأموریت‌های محوله در تاریخ 17 اسفند سال 94در کشور سوریه  به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

منبع: پایگاه بنیاد شهید و امور ایثارگران

تنها آرزوی شهید مدافع حرم

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید احمدی گودرزی از نیروهای لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود که داوطلبانه عازم جبهه های سوریه شد. وی متولد سال 1357 و ساکن شهرستان ورامین بود که چندی پیش در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) در حومه حلب به شهادت رسید.

ظهر دیروز دوشنبه 17اسفندماه خانواده شهید احمد گودرزی در معراج الشهدای تهران با پیکر شهیدشان دیدار و وداع کردند، قرار است فردا پیکر این شهید مدافع حرم با حضور خانواده و دوستانش در ورامین تشییع و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شود. در کلیپ پیش رو شهید احمد گودرزی از تنها آرزوی خود صحبت می کند.

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۹
ع . شکیبا---۹۳۲

زن ها دو وقت آدم را خیلی دوست دارند:

یکی  در   بیمارستان

یکی هم در قبرستان !

موضوعات: اجتماعی فرهنگی خانواده سبک زندگی خاطرات و یادداشت ها مطالب عمومی و متفرقه
۰ نظر موافقین ۰ ۱۶ تیر ۹۷ ، ۱۶:۱۲
ع . شکیبا---۴۳۶