باباعطا یه بابای مهربون مثل همه ی باباهای مهربون دنیا بود اما یه فرق کوچیک با باباهای مهربون دیگه داشت: عاشق بودنش از بابابودنش بهتر بود.
صدایی که می شنوید صدای باباعطاست که سال 62 ضبط شده و به همین خاطر کیفیتش پایینه
مشخصات باباعطا:
سیدعطاءالله میرمحمدی
تاریخ تولد: 22 بهمن 1333
تاریخ و محل شهادت: 7اسفند 62. جزیره مجنون. عملیات خیبر
مزار: بهشت زهرا(س)، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۹
مشخصات عمو اکبر:
سیداکبر میرمحمدی
تاریخ تولد: 1338
تاریخ و محل شهادت: 9مهر 61. سومار.عملیات مسلم بن عقیل
مزار: قطعه ۲۶، ردیف ۴۷، شماره ۲۹
----
بر سر تربت ما چون گذری، همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
سی سال گذشت و تو این مدت، یاد و خاطراتت، محفل خیلی ها رو زینت بخشیده...
سیمرغ شدنت مبارک؛ باباعطا!
امسال هم به رسم سالهای گذشته، قراره دخترات به مناسبت عروج آسمونیت، یه ضیافت دوستانه ترتیب بدن. اما دعوت کردن از دوستات با خودت؛ باباعطا!
جمعه؛ دوم اسفندماه 92، از ساعت 10 تا ۱۱:۳۰. قطعه 26، ردیف 32، شماره 29؛
24 سال قبل از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی؛ یا بعبارتی 24 تا 22 بهمن؛ قبل از 22 بهمن 57! یعنی روز 22 بهمن 1333 تو یکی از محله های جنوب تهران، خداوند، اولین فرزند آقاسیدجلال و صفورا خانم رو بهشون عطا کرد و اونها هم اسم اولین فرزندشون رو "سیدعطا" گذاشتند
تولدت مبارک باباعطای خوب و نازنین و مهربونم
انشاءالله امروز میرم میدون آزادی و همزمان با جشن 35 سالگی انقلاب؛ برات جشن تولد میگیرم! یواشکی می خونم: "تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک..."
یادداشت سخن بلاگ:
-----------------
سلام بر شهید عزیز باباعطا
خیلی جالبه
امروز داشتم تو رایانه دنبال یه فایلی می گشتم.
برخورد کردم به تشییع پیکر پاک شهید برونسی
دیدم وبلاگ باباعطا است.
بعد تاریخ شهادت رو نگاه کردم دیدم دقیقا امروزه یعنی 7 اسفند 1362
حالا شما بگید شهدا چه رابطه ای با عالم بقا دارند؟!
شادی روح پاک این شهید عزیز و همه شهدا سه تا صلوات بفرستید.
• یک روز دیدم آمده دانشگاه دنبال من. چند بار همدیگر را آنجا دیده بودیم. برای من زیاد غیرعادی نبود که آمده. فقط وقتی که گفت آمده خواستگاری من، تعجب کردم. خندهام گرفت، فکر کردم لابد شوخی میکند، منِ شلوغ کجا و حمیدِ ساکت و محبوب کجا! مطمئن بودم که خانوادهام هم زیاد راضی نیستند. خندیدم، گفتم: « باید فکر کنم، باید خیلی فکر کنم.» گفت: « اگر غیر از این بود سراغت نمیآمدم ».
• دفتری داشتیم که قرار گذاشته بودیم هرکسی هر موردی از آن یکی دید، در آن دفتر بنویسد. این دفتر همیشه از اشکالاتی که درباره من بود، پرمیشد. حمید میگفت: « تو چرا اینقدر به من بیتوجهى! چرا هیچی از من نمینویسى؟» چه داشتم که بنویسم؟...
• آن روزها هر بار که میخواست برود، بدجوری بیطاقتی نشان میدادم و گریه میکردم. تا اینکه یک بار رفتم سر وقت آن دفترچه یادداشت و دیدم نوشته هر وقت که میروم، به جای گریه بنشین برایم قرآن بخوان! اینطوری هم خودت آرام میگیرى، هم من با دل قرص میروم.»
• خانه ساده و کوچک، آن خانه قشنگمان را که به یاد میآورم، دلم از غرور و شادی پر میشود. ما برای شروع زندگیمان، از هیچکس هدیهای نگرفتیم؛ چون فکر میکردیم اگر هدیه بگیریم، بعضی چیزها تحمیلی وارد زندگیمان میشوند، حتی اسباب و اثاثیهای را که به نظر ضروری میآیند، نگرفتیم. تمام وسایل زندگی ما همینها بود: یکی دو تا موکت، یک کمد، یک ضبط و چند جلد کتاب، یک اجاق گاز دو شعله کوچک هم خریدم، که تا همین اواخر داشتم.
وقتی که گفت آمده خواستگاری من، تعجب کردم. خندهام گرفت، فکر کردم لابد شوخی میکند، منِ شلوغ کجا و حمیدِ ساکت و محبوب کجا!
• همه میدانستند وقتی حمید از جبهه برگردد، امکان ندارد جای دیگری برود و فقط میتوانند در خانه پیدایش کنند. تمام وقتش را میگذاشت برای من و بچهها. سعی میکرد همان وقت کم را هم با ما باشد .
• برادر حمید [شهید مهدی باکرى]، از تبریز زنگ زد و پرسید:« بچه چیه؟» گفتم:« دختر». گفت: « برای جبهه فرمانده گردان میخواهیم. دختر میخواهیم برای چه؟» شوخی میکرد. من هم به شوخی گفتم:« میروم پس میدهم.» به حمید گفتم که مهدی چه گفته، گفت: «[تو هم] میگفتی اگر پاسدار نشود، زن پاسدار میشود... میگفتی زن پاسدار شدن، خیلی سختتر از پاسدار شدن است».
• یک بار گفت:« میآیی نماز شب بخوانیم؟» گفتم:« بله.» او ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم:« تو هم با این نماز شب خواندنت... چقدر طولش میدهى؟ من که خوابم گرفت، مؤمن خدا... .» گفت: « سعی کن خودت را عادت بدهى. مستحبات، انسان را به خدا نزدیک ترمیکند».
• میگفت :« امام باید فقط فکر کند. ما دستهای امامیم و هر فکری کرد، ما باید عمل کنیم.» میگفت : « امام فکرهای بزرگی دارد و باید دستهای خوبی داشته باشد تا بتواند فکرش را عملی کند.» وقتی امام برای بار اول وصیت نامه نوشت، حمید خیلی گریه کرد (این را از قول دوستهایش میگویم).
• زندگیمان خیلی ساده بود. هیچ وقت از دنیا حرف نمیزدیم. اگر هم خریدن وسیلهای ضرورت پیدا میکرد، به خصوص بعد از به دنیا آمدن بچهها، درست یک ربع قبل از رفتن حمید، از نیازم به آن وسیله میگفتم و او هم سریع میرفت میخرید و میآورد. همیشه به من میگفت:« درست زمانی برو خرید که واقعاً معطل مانده باشی».
دفتری داشتیم که قرار گذاشته بودیم هرکسی هر موردی از آن یکی دید، در آن دفتر بنویسد.
• حمید کسی نبود که بتوان او را ندیده گرفت. صبور و به معنای واقعی کلمه سنگ صبور بود. کسی بود که میتوانستی راحت با او زندگی کنی و هرگز احساس ناراحتی نکنى. همیشه سعی میکرد همه چیز را خوب درک کند و سؤال به وجود نیاورد. احساس میکردیم او و مهدی به جایی رسیدهاند که همان ارتباط با خداست. به روحیه توکل حمید که فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که هر چه به دنیا توجه کنیم، به جایی نمیرسیم، اما حمید با آن دست خالی و دل قرصش، این راه را خندان میرفت و این اصلاً شعار نیست.
من کنارش بودم و این را در عمل درک کردم که چه توکلی داشت و چطور به ائمه عشق میورزید. همچو آدمی که هر کسی را، هر قدر هم که ضعف داشته باشد، دنبال خودش میکشد. من حالا افتخار میکنم که دنبال او کشیده شدم... .
• به من خیلی محبت داشت اصلاً یادم نمیاید با من بلند حرف زده باشد... وقتی اعتراض مرا میشنید، میگفت: «من آدم ضعیفی هستم، فاطمه! تو از آدم ضعیف چه انتظاری دارى؟»
• تمام آنهایی که من و حمید را میشناسند، میگویند: « احساس میکنیم حمید خیلی سخت شهید شده.» نه اینکه دوست نداشته باشد شهید شود، نه، بلکه منظورشان این بود که او در اوج علاقهاش به من و بچه ها شهید شده و خودش هم این را خیلی خوب میدانسته است. نه او، که حاج همت هم... و حمید، حمید، حمیدِ من... .
• حرفِ تربیت بچهها که میشد، اصلاً از خودش حرف نمیزد و تمام فعلها را مفرد ادا میکرد. یک بار عصبانی شدم و حتی کارمان به دعوا کشید، گفتم:«چرا همهاش میگویی تو؟ بگو باهم بزرگشان میکنیم!» گفت: «من یقین دارم که تنها بزرگشان میکنی».
• من از حمید، فقط چشمهایش را یادم میاید که همیشه قرمز بود... من سفیدی چشمهای حمید را ندیده بودم. احساس میکردم این چشمها دیگر سفیدی ندارند. وقتی گفتند شهید شده، اولین چیزی که گفتم این بود که:« بهتر.» گفتم: «الحمدلله... حالا دیگر میخوابد، خستگیاش درمیاید».
« امام باید فقط فکر کند. ما دستهای امامیم و هر فکری کرد، ما باید عمل کنیم.»
• یک بار به حمید گفتم: «خوش به حال احسان که پدری مثل تو دارد.» گفت: «حسودی میکنى؟» گفتم: « برای اولین بار میخواهم اعتراف کنم، آره حسودی میکنم.» گفت: «منظور؟» گفتم: «حیف نیست همچین پسرى... بیپدر، بزرگ بشود؟» گفت:« من فقط برای احسان خودم جبهه نمیروم. من برای تمام احسانها میروم.» اینطوری نبود که به بچهاش بیعلاقه باشد، او در اوج محبت و علاقهاش به آنها و من رفت.
• هجدهم بهمن رفت و آخرهای بهمن تماس گرفت. دیگر از یک زمان نامعین احساسشدنی که میگذشت، به ثانیهشماری میافتادم تا با همان سر و صورت و لباس و پوتین خاکی بیاید و بگوید: « اگر بدانی چه بوی گندی میدهم، فاطمه!» این روزها به خودم میگویم: « دیگر لیاقت شستن لباسهایش را هم ندارم.»
• اول گفتند مهدی زخمی شده و بعد که مقدمهها را چیدند و گفتند شهید شده و من خیلی رک گفتم: « نه. آقامهدی شهید نشده؛ حمید من شهید شده، من خودم میدانم.» .... فکر میکردم دیدن جنازه حمید خیلی برایم فاجعهآمیز است.
• احساسم این بود که حمید را بردهاند ارومیه و من دارم پشت سرش میروم آنجا. در راه مرتب گریه میکردم. میگفتم: « باز تو دواندوان رفتی و من دارم پشت سرت میآیم، چرا باز زودتر از من رفتى؟...» تازه آنجا [ارومیه] بود که خبر دادند حمید مفقود شده و جنازه ندارد. اصلاً فکرش را هم نمیکردم که ممکن است حمید جنازه نداشته باشد. بعد به خودم تسلی دادم که حمید میدانسته برای من سخت است جنازهاش را ببینم، برای همین شاید آرزو کرده مفقودالاثر باشد.
• اگر قرار بود یک بار دیگر زندگی کنم... باز با حمید باکری ازدواج میکردم... . باز بعد از شهادتش میرفتم قم... و باز افتخار میکردم که فقط چهار سال با حمید زندگی کردهام و همه چیز را از او یاد گرفتهام. من حاضر نیستم این چند سال زندگی با حمید را با هیچ چیز گرانبهایی عوض کنم. به آسیه هم همین را گفتم. حتی به او گفته ام «هر وقت یک حمید پیدا کردی با او ازدواج کن، ولی برو یک حمید پیدا کن!»
منبع : تبیان - بر گرفته از سایت حوزه
6 بهمن ، سالروز شهادت سردار حمید باکری قائم مقام لشکر31 عاشورا در جزیره مجنون (1362 ش)
شادی روح مطهرش صلوات
شاید برای بسیاری از مسافرین عزیز شهر مشهد مقدس و بارگاه ملکوتی امام هشتم جای سوال باشد که سیستم پرداخت یک شب به چه نحو بوده و چه ضمانت هایی دارد.
سامانه رزرواسیون هتل های مشهد «زواران» برای اولین بار در ایران و شاید دنیا! سیستم رزرو محل اقامت با پرداخت حق رزرو حدودی یک شب را پایه ریزی نمود. در این سیستم با توجه به اعتباری که سیستم رزرواسیون زواران در هتل ها و هتل آپارتمان های طرف قرارداد هزینه نموده امکان اخذ رزرو با هزینه کمتر مهیا شده است.
البته سیستم بیعانه از قدیم در داد و ستد وجود داشته فقط زواران این سیستم را به صورت مدرن در زمینه رزرو محل اقامت بازسازی نموده است.
با توجه به دغدغه های مسافران برای تامین هزینه های سفر سیستم پرداخت یک شب کمک شایانی برای کاهش این نگرانی ها تا لحظه رسیدن به محل اقامت نموده است. ممکن است تامین مخارج اقامت تا لحظه رسیدن به مقصد مقدور نباشد و در صورت نبود چنین سیستمی امکان رزرو وجود نخواهد داشت و با توجه به شلوغی شهر مشهد شاید در لحظه رسیدن هم امکان اخذ اقامت مکانی مناسب و شایسته وجود نداشته باشد. چون معمولا اتاق ها و هتل های خوب از چندین روز قبل رزرو و پر می گردند.
در سیستم پرداخت یک شب مسافران می توانند با پرداخت هزینه یک شب + 20 درصد مابقی زمان اقامت خود محل مورد نظر خود را رزرو نموده و تسویه کامل را در زمان رسیدن به هتل در مشهد انجام دهند.
زواران https://www.zavaran.com
توجه: این تبلیغ جهت اطلاع رسانی به زائران عزیز و به نیت خیر انجام شده و هزینه ای بابت آن دریافت نشده است.
خواهشمندم بفرمائید «نماز شب» چیست؟ چگونه بجا آورده می شود؟ زمان آن چه موقع است؟
1 – وقت نماز شب از نمیه شب شرعی تا طلوع فجر صادق (اذان صبح) است.
2 – نماز شب 11 رکعت است که 8 رکعت آن (بصورت چهار نماز دو رکعتی) به نیت نافله شب و یک نماز دو رکعتی دیگر به نیت نماز شفع و یک رکعت به نیت نماز وَتر خوانده می شود.
نمازهای دو رکعتی آن (که مجموعا ده رکعت می شود) مثل نماز صبح خوانده می شود و یک رکعت نماز وتر بعد از خواندن حمد و سوره به رکوع و سجده و تشهد و سلام تمام می شود. (البته قنوت آن هم مستحب است که بعد از خواندن سوره ، قنوت گرفته و اوراد ذیل در قنوت نماز وتر مستحب هستند:
الف: دعا برای چهل مؤمن نماید. مثلا : 1 – اللهم اغفر لامام الخمینی 2-اللهم اغفر لامام الخامنه ای 3 – اللهم اغفر لآیت الله اراکی 4 – اللهم اغفر لشهید مطهری 5 – اللهم اغفر لعلامه طباطبایی و...
ب: 70 مرتبه استغفر الله ربی و اتوب الیه بگوید.
ج: 300 مرتبه الهی العفو بگوید.
د: هفت بار بگوید: هذا مقام العائذ بک من النّار
و بعد به رکوع رفته و نماز را تا آخر تمام کند.
3 – می توان به همان شفع و وتر هم اکتفاء کرد و اگر فرصت کم باشد حتی وتر تنها را هم خواند.
4 – نماز شب توفیق عظیمی است که نصیب انسان های خالص می شود و گناهان روزمره مانع از این توفیق می شود. برای تفصیل این مطلب و نماز شب می توانید به کتب فقهی و مفاتیح الجنان مرحوم شیخ عباس قمی مراجعه فرمایید.
منبع: پایگاه حوزه نت
نکته- (اگر کسی نتواند برای نماز شب در سحر بیدار شود می تواند قبل از خوابیدن آن را بجا بیاورد. (نیمه شب شرعی حدود ساعت 12))
جهت مطالعه بیشتر (کیفیت خواندن نماز شب و فضییلت آن)
اللهم ارزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه
سفارش قرآن به نماز شب:
﴿انَّ ناشئة الیل هی اشد وطئا و اقوم قیلاً﴾ سوره مزمل، آیه 6
مسلما نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است.
﴿و الذین یبیتون لربهم سجَّدا و قیاماً﴾ سوره فرقان،آیه 64
(بندگان خاص خدا) کسانی هستندکه شبانگاه برای پروردگارشان سجده و قیام می کنند.
﴿ان ربک یعلم أنک تقوم ادنی من ثلثی الیل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذین معک﴾ سوره مزمل،آیه 20
ای پیامبر پروردگارت می داند که تو و گروهی از آن ها که با تو هستند نزدیک دو سوم از شب یا نصف یا ثلث آن را به پا می خیزند.
نماز شب اثرات و فواید بسیاری دارد که به برخی از آن ها از میان اسناد تاریخی و فرمایشات ائمه اطهار(ع) اشاره میکنیم:
افزایش روزی یکی اثار نماز شب به گفته امام رضا(ع) است. «وسائل الشیعه، ج 5، ص 272»
نور دل و آمرزیدن گناهان توسط خدا از جمله آثار دیگر نماز شب از فرمایشات پیامبر اکرم (ص)است. «أَمالی صدوق، ص 230»
ادا شدن قرض و دین از اثارت دیگر نماز شب از فرمایشات امام صادق(ع) است. «ثواب الأعمال، ص 42»
ضمانت روزیه روز و زیور آخرت از اثرات دیگر نماز شب به فرمایش امام صادق (ع) است. «بحار الانوار، ج83، ص126» و «وسائل الشیعه، ج3، ص271»
این احادیث تنها بخش کوچکی از احادیث ائمه در خصوص اهمیت و آثار نماز شب می باشد.
خرم آباد استان لرستان
دانشگاه پیام نور - زاهدان
دانشگاه پیام نور اهواز
به گزارش تسنیم در دیدار سال گذشته جمعی از شعرای آیینی با رهبر معظم انقلاب حسن بیاتانی ابیاتی را در سوگ حضرت زهرا(س) سرود که در ادامه آن را میبینید.
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیئت، میان "وای مادر" داشت میسوخت
***
دیوار دم می داد؛ در بر سینه میزد
محراب می نالید؛ منبر داشت میسوخت
***
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر: آیات کوثر داشت میسوخت
***
آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت
***
یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت میسوخت
***
آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت میسوخت
***
سربند یازهرای محسن غرق خون بود
سجاد، از سجده که سر برداشت، میسوخت
***
باید به یاران شهیدم می رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت میسوخت
***
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت
***
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می داد و خنجر داشت میسوخت
***
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن ها در داشت میسوخت
***
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت میسوخت
انتهایپیام/