سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

شهادت حضرت خدیجه کبری (س)؛

گلچین مداحی وفات حضرت خدیجه (س)

حضرت خدیجه (س) سه سال قبل از هجرت بیمار شد. چون بیماری خدیجه شدت یافت، عرض کرد: یا رسول الله! چند وصیت دارم: من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن. پیامبر (ص) فرمود: هرگز از تو تقصیری ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردی. در خانه ام بسیار خسته شدی و اموالت را در راه خدا مصرف کردی.

عرض کرد: یا رسول الله! وصیت دوم من این است که مواظب این دختر باشید؛ و به فاطمه زهرا (س) اشاره کرد. چون او بعد از من یتیم و غریب خواهد شد. پس مبادا کسی از زنان قریش به او آزار برساند. مبادا کسی به صورتش سیلی بزند. مبادا کسی بر او فریاد بکشد. مبادا کسی با او برخورد غیر ملایم و زننده ای داشته باشد.

اما وصیت سوم را شرم می کنم برایت بگویم. آن را به فاطمه عرض می کنم تا او برایت بازگو کند. سپس فاطمه را فراخواند و به وی فرمود: نور چشمم! به پدرت رسول الله بگو: مادرم می گوید: من از قبر در هراسم؛ از تو می خواهم مرا در لباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی، کفن کنی.

۰ نظر موافقین ۱ ۰۲ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۱۹
ع . شکیبا---۱۵۵۸

https://media.mehrnews.com/d/2016/05/03/4/2066666.jpg?ts=1486462047399

زندگی و شهادت امام کاظم (ع)

بیست و پنجم رجب سالروز شهادت امام موسی کاظم(علیه السلام)، امام هفتم شیعیان جهان در سال 183 هجری است.

درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت می کند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن برمک بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یکی از مقربان خود به جعفربن محمد ابن اشعث که مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفربن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و برمکیان از مقام خود بیفتند.


۳ نظر موافقین ۳ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۰۸
ع . شکیبا---۱۰۲۴

http://s1.picofile.com/file/7361089672/punxu66xr5xfdsflkmlg.gif

این فاطمیه http://www.dana.ir/File/ImageThumb_0_608_458/652972

ایام حزن فاطمیه و شهادت دخت نبی اکرم (ص) ، حضرت فاطمه زهرا (س) بر همه شیعیان و مسلمانان تسلیت باد

دریافت

زهرا زهرا أغیثینی...  حاج میثم مطیعی                             التماس دعا

همه مطالب در مورد حضرت فاطمه زهرا (س)

۱۱ نظر موافقین ۷ ۱۹ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۸
ع . شکیبا---۵۴۰۰

https://img.tebyan.net/big/1396/08/241632211281752006314123389255213114176229168.jpg

اِمام رضا (علیه السّلام) :
     
«مَنْ رَضىَ بِالْقَلیلِ مِنَ الرِّزْقِ قَبِلَ اللّه‏ُ مِنْهُ الْیَسیرَ مِنَ الْعَمَلِ؛»

«هرکس به روزىِ کم راضى باشد، خداوند عمل کم را از او مى‏ پذیرد
      

کافى ، ج 8 ، ص 347، ح 546؛ دانش نامه عقاید اسلامى، ج 9، ص 120
 

مطالب مرتبط با «امام رضا (ع) و مشهد مقدس»

۳ نظر موافقین ۲ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۱۱
ع . شکیبا---۱۲۲۰

t86341_.png

به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، آزاده مصطفی ترک همدانی میگوید: مرحوم حجت الاسلام ابوترابی در دوران اسارت برایمان خاطرات و معجزات زیادی تعریف میکرد که خاطره زیر یکی از همان هایی است که ایشان برایمان گفت و در کتاب اروند منتشر شده است.


سید آزادگان گفت: در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونه ای که عراقی ها متوجه نشوند.

روزی جوان هفده ساله ضعیف و با جثه‌ای نحیف، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «اذان میگویی؟ بیا جلو!»

یکی از برادران به نام اسدآبادی میدانست که اگر این مؤذن جوان ضعیف با آن جثه نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید. به سمت پنجره رفت و به نگهبان عراقی گفت: «من اذان گفتم نه او».

آن بعثی گفت: «او اذان گفت».

۱ نظر موافقین ۱ ۲۷ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۰۷
ع . شکیبا---۱۴۶

شهادت آیت‌الله مصطفی خمینی به روایت همسرش

در سال 1356 بحرانی گریبان سلطنت پهلوی را گرفت که پی‌آمد‌های آن پایان عمر رژیم را حتمی کرد. و آن بحرانی بود که با شهادت آیت‌الله سید مصطفی خمینی آغاز شد. ایشان در واپسین ساعات روز 30/7/56 در منزل خود در شهر نجف اشرف به شیوه‌ای نامعلوم به شهادت رسید.
شهید مصطفی خمینی از بدو شروع نهضت اسلامی همراه حضرت امام خمینی بود. ایشان اول بار در سال 1342 و پس از شروع نهضت دستگیر شد و پس از مدتی حبس، به ترکیه تبعید شد. پس از تغییر تبعید‌گاه حضرت امام خمینی ایشان نیز در سال 1344 از ترکیه به عراق رفت و در شهر نجف ساکن شد. آیت‌الله سید‌مصطفی خمینی حدود 13 سال در حوزه علمیه نجف اشرف به تدریس و تألیف و تربیت طلاب علوم دینی مشغول بود و در کنار فعالیتهای علمی خود با انقلابیون مسلمان مرتبط بود و گاه تدارک آنان از ناحیه ایشان صورت می‌گرفت. روحیه انقلابی وی، مشوق بسیاری از مبارزان برای فراگیری فنون نظامی و چریکی بود. بیشتر این فعالیتها نمی‌توانست از نظر جاسوسان رژیم شاه به دور باشد. به همین دلیل اگر هم درگذشت این روحانی مبارز را رویدادی طبیعی بدانیم، شخصیت مبارزاتی او انعکاسی جز شهادت، آن هم به دست رژیم شاه در اذهان مردم متبادر نمی‌کرد. هر چند خاطرات به جای مانده از آن زمان نیز دلالت بر شهادت ایشان دارد. حجت‌‌الاسلام سید محمود دعایی دربارة آن روز می‌گوید: «متأسفانه در بیمارستان پزشک کشیک پس از معاینات اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفته‌اند. با علائمی که روی پوست بدن وجود داشت مشخص بود که مرگ طبیعی نبوده و ناشی از یک مسمومیت است.»

۴ نظر موافقین ۲ ۰۱ آبان ۰۱ ، ۰۰:۰۳
ع . شکیبا---۵۴۷

گلوله را به حنجره نخست وزیر زدم چون به رهبر اسلامی من اهانت کرد

شهادت سربازان دلیر اسلام: بخارایی، امانی، صفار هرندی و نیک‌نژاد( 1344ش)

26 خرداد ماه یادآور سحرگاهی خونین است که رژیم شاه چهار مومن مجاهد را به سبب ایمان به خدا و تعهد به مرجع و فقیه عادل زمان و رهبر انقلاب اسلامی و به جرم دفاع از اسلام ناب محمدی(ص) و اعدام انقلابی حسنعلی منصور که مزدور آمریکا بود، به میدان تیر آوردند تا به خیال خام خود آنها را بکشند و یاران امام خمینی(ره) و اسلام را بترسانند.

اما آنها همانند رهبرشان دلی آرام و قلبی مطمئن داشتند ، و با لبی پر لبخند به شهادت لبیک گفتند و جاودانه تاریخ دارای حیات طیبه شدند و خون پاکشان، شوری دیگر در دل مردم خداخواه آفرید. راهشان آغازگر جهاد مسلحانه‌ای شد که تا پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، اسلحه را در دستان نیرومند مبارزان راه خدا نگه داشت. خداوند آنان را عزت بخشید و دشمنانشان را رسوا و ذلیل کرد و درخت انقلاب اسلامی با خون این شهدا ثمری دیگر گرفت و شاخ و برگش گسترده‌تر شد.
حاج صادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد، رضا صفار هرندی و همرزمان دلیر آنها از موتلفه اسلامی، شب سیاه رژیم طاغوتی را با انفجار نور و برق گلوله در هم شکستند و در روزگاری که رژیم ستمشاهی و فراماسونری آمریکایی و انگلیسی وقیحانه رجز می‌خواند که انقلاب اسلامی به بن بست رسیده و رهبر انقلاب دستگیر و به ترکیه تبعید شده، مبارزان راه خدا باید مبارزه را کنار بگذارند و به دنبال زندگی بروند.
در چنین روزگار خفقان و دیکتاتوری، این عزیزان حسنعلی منصور را به درک فرستادند و شجاعانه به شهادت رسیدند. این شهیدان با شهادت خود راه را برای مجاهدان هموار ساختند. هنگامی که طاغوت و طاغوتیان فهمیدند که این شهیدان یک فهرست 83 نفری از مزدوران بیگانه پرست را برای اعدام انقلابی آماده ساخته‌اند به وحشت افتادند و رجزخوانی‌ها به باد رفت. قدرت اسلام و توان یاران خالص امام خمینی(ره) آشکار شد و کاپیتولاسیون آمریکایی از محتوا خالی گردید و دیگر نوبت به کاپیتولاسیون انگلیسی و صهیونیستی نرسید.
منبع: روزها و رویدادها روزهای شمسی/ تهیه و تنظیم دفتر عقیدتی سیاسی فرماندهی معظم کل قوا- تهران: رامین، ‎۱۳۷۶.

۴ نظر موافقین ۰ ۲۶ خرداد ۰۱ ، ۰۲:۰۸
ع . شکیبا---۶۰۸

https://rozup.ir/up/fotros-e-emam/Pictures/Untitled-1.jpg

هنگام دفاع مقدس آیت‌الله العظمی جوادی آملی جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند؛ در میان رزمندگان، نوجوان باصفایی بود که ۱۴ سال داشت.

پایین ارتفاع چشمه‌ای بود و باران گلوله از سوی عراقی‌ها می‌بارید؛ لذا فرماندهان گفتند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.

هنگامی که آیت‌الله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می‌رفت برای وضو. بسیجیان هر چه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن نوجوان گوش نکرد.

آخر متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیت‌الله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می‌روی؟ گفت میروم پایین وضو بگیرم. گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند می‌توانی تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.

نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت.

دقایقی بعد قرار بود عده‌ای از بسیجیان بروند جلو و با عراقی‌ها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیت‌الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازه‌ای آوردند. آیت‌الله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته.

آیت‌الله جوادی آملی کنار جنازه‌اش روی خاک نشستند، عمامه از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی! فلسفه بخوان؛ جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟!

من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟!

 منبع: سایت خبر گزاری بین المللی قرآن

۰ نظر موافقین ۰ ۰۲ دی ۰۰ ، ۱۳:۰۲
ع . شکیبا---۳۲۸

رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد

شهادت حضرت امام حسن (علیه السلام) 

حسن بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام)، در پانزدهم ماه رمضان از سال سوم قمری، در مدینه به دنیا آمد. وی دومین امام شیعیان و فرزند امام علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (علیها السلام) است که در سن 37 سالگی به امامت و خلافت رسید و در سال 41 قمری، به خاطر حفظ اسلام با معاویه صلح کرد. دوره حکومت وی، شش ماه و سه روز طول کشید. امام حسن (علیه السلام) پس از صلح، به مدینه رفت و 10 سال در مدینه بود تا این که به شهادت رسید. او در مدینه، در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. بنا بر مشهور، شهادت امام حسن (علیه السلام) در سال 50 قمری رخ داد. بیشترین نقل‌ها درباره روز شهادت آن حضرت، مربوط به روزهای آخر ماه صفر و 28 صفر است. به گفته شیخ مفید (قدس سره) آن حضرت در هنگام شهادت، 48 ساله بود. با توجه به اختلاف اقوال درباره تاریخ وفات، مدت عمر ایشان نیز اختلافی است.
بنا بر بیشتر منابع شیعه و سنی، امام حسن (علیه السلام) با خوردن زهر به شهادت رسید. بنا بر نقلی، معاویه کسی را نزد جعده دختر اشعث بن قیس (همسر امام حسن) فرستاد که من به تو صد هزار درهم می‌دهم و تو را به همسری پسرم، یزید، درخواهم آورد، به شرط آن که حسن را زهر دهی. جعده امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد و معاویه پول را به او داد؛ ولی او را به همسری یزید در نیاورد.

مطالب مرتبط : امام حسن مجتبی (ع) ، اهل بیت (ع) ، شهادت

۱ نظر موافقین ۲ ۱۲ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۷
ع . شکیبا---۶۰۱

آیت الله بروجردی

افسوس آیت‌الله العظمی بروجردی برای نرسیدن به فیض شهادت

بدون تردید جان آدمی ارزشمندترین دارایی در این دنیا می‌باشد و اگر کسی آن را در راه خداوند متعال فدا کند، مستحق پاداش وافری است، اما گاهی می‌توان با ‌قلم و تالیف یک اثر صدها مؤمن مخلص و فدایی برای اسلام ساخت.

 خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

یَرْفَعِ اللهُ الَّذینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ اُوتُوا العِلْمَ دَرَجاتٍ  (مجادله/11)

خداوند، مؤمنان و عالمان را بر دیگران به درجاتی برتری داده است

نقل است جمعی از فضلا خدمت آیت‌الله بروجردى رسیدند.  اتاق پر بود از علما و فضلای حوزه از جمله بزرگانی چون مرحوم آیت الله گلپایگانی، حاج‌آقا على صافى و دیگر بزرگان، سکوت مجلس را فراگرفته بود سئوال شد، این سکوت به چه معناست فرمودند:

آقا حدیث نفس می‌کنند و می فرمایند: آن زمان که کشف حجاب می‌کردند من تصمیم گرفتم قیام کنم و کشته شوم، ولى اصحاب مانع شدند و گفتند:

۱ نظر موافقین ۰ ۱۲ مهر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
ع . شکیبا---۱۶۳

https://setare.com/files/fa/news/1395/7/5/44297_728.jpg

فیلم شهادت حضرت اباالفضل العباس (ع) - روی عکس بالا یا اینجا کلیک کنید

در صورت تداخل صداها ، صداهای دیگر را ببندید.

مطالب مرتبط:  امام حسین (ع) کربلا و عاشورا ، نوحه و زیارت

۱ نظر موافقین ۲ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۴۷
ع . شکیبا---۴۵۹۱
فرمانده شهید عباس باقری تشکری

نام و نام خانوادگى: عبّاس باقرى تشکّرى

 نام پدر: على

تاریخ و محلّ تولّد: 1344/12/8 ـ مشهد

تاریخ ومحلّ شهادت: 1362/12/15 ـ جزیره‏ مجنون

آخرین سمت: فرمانده گردان عبدالله از لشکر 5 نصر

عبّاس باقرى تشکّرى  فرزند على در سال1344در شهرستان مشهد متولّد شد.

صورتى نورانى داشت. انگار سیّد بود. کودکى پر جنب وجوش، باهوش و فعّال بود. براى یادگیرى قرآن به مسجد کرامت مى‏رفت. قران مى‏خواند و به دیگران یادمى‏داد. از همان کودکى نمازخواندن را شروع کرد به طورى که از 10 سالگى به صورت کامل نمازمى‏خواند.


دوره‏ ى ابتدایى را در مدرسه‏ ى طوسى در مشهد به پایان برد و دوره ‏ى راهنمایى را در مدرسه‏ ى کوچه زردى گذراند. دوره متوسّطه را در مدرسه شریعتى آغاز کرد، امّا با شروع جنگ تحمیلى به جبهه رفت و براى امتحانات مرخصّى مى‏گرفت و تا سوّم دبیرستان توانست تحصیل علم کند. کتاب‏هاى تاریخى،علمى، هنرى ،مذهبى و کتاب‏هاى شهید مطهّرى را نیز مطالعه مى‏کرد. نسبت به حجاب بسیار حسّاس بود. در تظاهرات و راهپیمایى‏ هاى علیه‏ رژیم شاه شرکت مى‏کرد. بعد از پیروزى انقلاب وارد بسیج شد. اعلامیّه‏ هاى امام را درخانه‏ ها مى ‏انداخت. بعد از مدّتى با تشکیل سپاه پاسداران عضو سپاه شد. به نماز اهمیّت مى‏داد. با شروع جنگ تحمیلى، زمانى که به جبهه مى‏رفت، مى‏گفت: «ما مى‏رویم تا حسین زمان را یارى کنیم.»و مى‏گفت: «تا زنده‏ام باید به جبهه بروم.» عبّاس در منطقه خط‏ شکن بود. در جبهه معاون گردان عبدالّله بود. او به خانواده ‏اش نگفته بود که فرمانده است چون دنبال پست و مقام نبود.

آر پى جى زن بود. در عملیّات بستان، محرّم، والفجر مقدّماتى و والفجر 3 شرکت داشت. در عملیّات بستان از ناحیه‏ ى شکم مجروح شد. بار دوّم از ناحیه‏ ى سر مجروح گردید. ولى در هر حال از رفتن به جبهه خوددارى نمى‏ کرد. حتّى دیگران را هم براى کمک به جبهه تشویق مى‏کرد. على باقرى تشکّرى ـ پدر شهید که خود ایشان نیز در جبهه بوده است ـ مى‏گوید: «در جبهه مراسم سوگوارى و سینه زنى برگزار مى‏ کرد.» در آخرین دیدارش با خانواده ، آن‏ها را براى رفتن به جبهه دعوت کرد. پدر به نقل از مادر شهید مى‏گوید: «آخرین بارى که مى‏ خواست به جبهه برود، گفت: این آخرین دیدار است و دیگر بر نمى‏ گردم. و از همه حلالیّت طلبید.» همچنین مى‏گوید: «زمانى که دوستانش شهید مى‏ شدند، براى آن‏ها مجلس ختم مى‏ گرفت. و هر وقت کسى مفقود مى‏ شد، مى‏ گفت: خوشا به سعادتش! مى‏ گفت: اگر همه شهید شوند، پس چه کسى بجنگد.» او دوست داشت مفقودالأثر باشد. مادر شهید مى‏گوید: «خواب دیدم که یک خانم محترمى به منزل ما آمد و دفترى را آورد و گفت: امضاکن. گفتم: من سواد ندارم. گفت: مى‏توانى امضاکنى. وقتى ازخواب بیدار شدم، عبّاس به شهادت رسیده بود.» عبّاس باقرى تشکّرى در تاریخ 15/ 12/ 1362، در عملیّات خیبر به درجه‏ ى رفیع شهادت نایل گردید. امّا جنازه‏ ى او به دست نیامد و در تاریخ 1/ 5/ 1363 روح او تشییع شد و در بهشت رضا(ع)مشهد به یاد او سنگ قبرى گذاشته شد.

وصیتنامه شهید:

شهید در وصیّت نامه ‏ى خود مى‏گوید:

«بار پروردگارا، ترا شکر که شربت شهادت، این یگانه راه رسیدن انسان به خودت را به این بنده‏ ى حقیر مسکین و گناهکار ارزانى داشتى و من تنها راه سعادت خویش را شهادت در راهت یافتم. اى پدران و مادران و اى برادران و خواهران گرامیم، این را بدانید که شهیدان ما رفتند و بار مسئولیّت شان را بر دوش ما گذاشتند و ما هم باید این مسئولیّت را به پایان برسانیم و به دیگر برادران بسپاریم. اگر براى اسلام خدمت نکنید، فردا نزد خدا رو سفید نیستید. امروز راه این نایب بر حقّ امام زمان (عج)، این فرزند امام حسین(ع) و این روحانیّت در خطّش دیگر روشن است. بعد از شهادت من از رفتن برادرانم به جبهه جلوگیرى نکنید. از شهادت من ناراحت نشوید که خداوند لطفى بر شما کرده است و شاید این امتحانى براى شما و براى خانواده‏ه اى شهدا باشد که با از دست دادن چند فرزند خود، هنوز ازپا ننشسته ‏اند و خود نیز به جبهه آمده ‏اند. مادرم، شما باید مانند مادر وهب باشید که وقتى سر فرزندش را برایش انداختند، او هم سر رابرداشت و به طرف دشمن پرتاب کرد و گفت: چیزى را که در راه خداداده ‏ام، پس نمى‏ گیرم. از شما نمى‏ خواهم که عزادارى نکنید، ولى هر وقت خواستید عزادارى کنید براى امام حسین(ع) و 72 یار او عزادارى کنید و براى حضرت زهرا (س) گریه کنید. از شما مى ‏خواهم که لباس سیاه به تن نکنید، چون در جشن لباس سیاه نمى ‏پوشند و شمابه آن‏هایى که نمى ‏دانند ما و دیگر رزمندگان براى چه هدفى به جبهه‏ ها رفتیم و به شهادت رسیدیم، بگویید: براى دفاع از اسلام و حفظ ناموس به جبهه ها رفتند و براى همین هدف به شهادت رسیده ‏اند. از شما پدر و مادر مى‏ خواهم که دست از امام، اسلام و روحانیّت برندارید. چون اگر خداى نکرده چنین اتّفاقى بیفتد، شما را از فلسطینى‏ ها بدتر مى‏ کنند. چون امام فرمودند: دشمن از اسلام سیلى خورده است و اگر پیروز شوند، اسلامى باقى نمى ‏گذارند. برادرانم از شما تقاضا دارم که اسلحه من و دیگر برادرانم را به زمین نگذارید. من از خداوند سبحان سلامتى امام و کلیه خدمتگزاران به اسلام را خواهانم.

و از کسانى که در زمان حیات، آن‏ها را مورد اذیّت قرار داده‏ ام مى‏خواهم که مرا عفو کنند. برایم یک ماه نماز بخوانید و 20 روز، روزه بگیرید.»

خاطرات زیبایی از مادر و خواهر شهید عباس تشکری 

نتیجه: شهدا آن زمان اینگونه جنگیدند. حالا مردم و به ویژه مسئولین باید در مقابل فشارهای سیاسی و اقتصادی دشمن ایستادگی و مقاومت کنند و از خون شهدا و راه امام  و رهبری محفاظت کنند.

مطالب شهدا و رزمندگان جبهه و جنگ

۱ نظر موافقین ۰ ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۲
ع . شکیبا---۳۸۸

خبرگزاری فارس: می‌نویسم تا آیندگان بدانند فرمانده جبهه کیست

 گفتم آقاجان تو که هستی که من تو را نمی‌شناسم؛ از فرماندهان ما هستی؟ پس من چرا تو را نمی‌شناسم؛ وی به آرامی گفت: من کسی هستم که قبل از حمله، تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن!

به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، مطلبی که در ادامه خواهید خواند، روایتی زیبا از کرامات یک شهید است؛ شهیدی گمنام مانند هزاران فرزند گمنام حضرت روح‌الله که شاید تا امروز کسی نامی از او نشنیده باشد؛ او که در کربلای خیبر آسمانی شد، در دوران حضورش در جبهه خاطرات روزانه‌اش را ثبت می‌کرد به امید اینکه برای آیندگان بماند. او در یکی از خاطراتش ماجرای دیدارش با امام عصر (عج) را بعد از مجروحیت‌ روایت کرده است که معصومه سپهری نویسنده کتاب «نورالدین پسر ایران» آن را در وبلاگش منتشر کرده است:

****

 آخرین عکس شهید ورمزیاری پیش از عملیات خیبر

اولین بار دفتر شماره 10 را در بهار 75 دیدم. دفتری که بی شک یکی از اسناد زنده و ماندگار و ارزشمند دفاع جانانه مردم ما خواهد بود. دفتری که شهید «بایرامعلی ورمزیاری» شرح عملیات مسلم بن عقیل ـ مجروحیت شدیدش - گم شدن در منطقه به مدت سه روز - دیدار امام زمان - کرامات متعدد در این سه روز و ... را به قلم ساده‌اش در این دفتر باز گفته است. (به گمانم تحصیلات او تا کلاس سوم راهنمایی بوده است.) ماجرای این سال‌ها و اتفاقی که برای دفترهای دست نویس این شهید غریب آمد، بماند برای بعد؛ امروز می‌خواهم گوشه کوچکی از این دفتر را برایتان بنویسم. امروز که دیدم در دنیای گسترده اینترنت فقط سه بار نام این شهید یافت می‌شود!!!! خدا ما را ببخشد!

*******

باز هم خمپاره‌ای به میان ما آمد و منفجر شد و دو نفر از ما را گرفت. ما فقط شش نفر ماندیم. لحظات شیرین و بسیار خوبی بود... .ناگهان باز هم خمپاره‌ای به جلو ما افتاد که یک ترکش از این خمپاره به سینه حقیر اصابت کرد. خون همه جای بدنم را قرمز کرد. اسلحه و مهماتم را از کمرم باز کردم و پیراهن فرم پاسداریم را از تنم بیرون آوردم تا زخمم را ببندم. دیدم که خون زیادی می‌رود و جایی که زخمی شده امکان بستن را ندارد. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم. سوره‌های کوچک قرآن را تلاوت می‌کردم و شهادتین را از زبانم دور نمی‌کردم. 

برادر اسدالله رجب‌پور می‌گفت اگر وصیتی داری برایم بگو و ما را هم اگر شهید شدی شفاعت کن. گفتم که از برادر محمد برزگر مواظبت کنید چون یک برادرش شهید شده و فرزندی دارد. مواظبش باشید که زنده بماند. از برادران برایم حلالیت بگیرید به خصوص از برادران رحیم شهرتی و صفر حبشی. از صفر حبشی برایم حتماً حلالیت بگیر چون قبل از حمله با او یک برخورد بدی کرده بودم. ... برادر اسدالله رجب پور و حسین حاج حسنلو مرا برداشتند و از بالای تپه پایین آوردند. در همین حال من بیهوش شدم.

صبح شده و خورشید تازه طلوع کرده بود (12/7/61)... بعد از چند ساعتی بیدار شدم. دیدم یک سیدی با لباس رزم که شمشیر به طرف چپش بسته است و عمامه سبزی به سر دارد به طرف من می‌آید وقتی به چند متری من رسید من هر چقدر خواستم از جایم بلند شوم تا خودم را از این مرد پنهان کنم به خاطر زخم‌های شدیدم نتوانستم. من خیال می‌کردم شاید عراقی‌ها هستند که آمده‌اند و می‌خواهند سرم را با شمشیر ببرند چون در روزنامه‌ها خوانده بودم که عراقی‌ها سر پاسداران را می‌برند و از فرماندهانشان جایزه می‌گیرند.

سردار عاشورایی خیبر در جمع یاران/شهید ورمزیاری نفر سوم نشسته از راست

 وقتی این مرد به نزدیکی من رسید از ترس و وحشت خدا را طلب می‌کردم و راز و نیاز و استغفار می‌کردم... در حالی که برای نجات خودم تقلا می‌کردم و سعی می‌کردم خودم را بغل سنگی قایم بکنم باز هم نتوانستم تکان بخورم. شهادت را در نظرم مجسم می‌کردم... زمانی دیدم این مرد با سمایی که نور بسیار روشنی داشت به سرعت به طرف من آمد و در دست راستم نشست و دستش را به صورتم کشید به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند من تشنه‌ام. او دو دستش پر از آب بود که به من داد و خوردم و تشنگی‌ام یک مرتبه برطرف شد  باز هم من به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند. گفت صبر کن که خبر داده‌ام می‌آیند و تو را می‌برند. گفتم آقاجان تو که هستی که من تو را نمی‌شناسم از فرماندهان ما هستی پس من چرا تو را نمی‌شناسم. وی به آرامی گفت من کسی هستم که قبل از حمله تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن. در همین لحظه دانستم که او امام زمان است از جایم یک مرتبه بلند شدم تا او را ببوسم و به پایش بیفتم که دیدم هیچ کس کنارم نیست فقط چند اسلحه و مهمات کنارم است ....... در حالی که قبل از این جریان نمی‌توانستم از جایم بلند شوم.

بعد از اینکه آقا امام زمان دستش را به صورتم کشید همچون شیری از جایم بلند شدم و با دقت و حوصله به منطقه دشمن نگاه کردم. کسی را نمی‌دیدم. به خودم جرأت دادم به راه بیفتم و عقب بیایم. چند قدمی آمدم و به چند مجروح رسیدم که تکه تکه شده بودند و در حال جان دادن بودند. خیلی گریه و ناله می‌کردند آنها هم به من گفتند که یک سیدی از اینجا می‌رفت و به ما گفت که بهشت منتظر شماست. حسین علیه السلام در بهشت منتظر شماست. آنها هم امام زمان را دیده بودند اما نمی‌دانستند او امام زمان است.

در همین حال در کنار آن مجروحان دراز کشیده بودم که صدای بلندی شنیدم که به زبان ترکی می‌گفت برادران بیایید بالا نترسید ما از خود شما هستیم بالای تپه را نگاه کردم دیدم حدود 15 نفر هستند که یکی بلندگوی دستی دارد و دیگران مسلح به سلاح سبک هستند. خواستم بلند شوم و به طرف آنها بروم خوب به چهره آنها نگاه کردم دیدم اصلاً ریش ندارند و همه سبیل کلفت دارند. مشکوک شدم و زمین نشستم. فهمیدم اینها عراقی هستند که می‌خواهند ما را فریب دهند و به اسارت بگیرند این چند مجروح با صدای بلند ناله می‌کردند اما آن عراقی‌ها نه ما را می‌دیدند و نه صدای ناله و گریه ما را می‌شنیدند. اینها را من به خوبی می‌دیدم که آمدند و از یک قدمی ما رد شدند اما ما را ندیدند.

عملیات خیبر در اسفند سال 62/از راست به چپ:

روحانی شهید رضا ظفرکش، سردار شهید ورمزیاری و روحانی شهید مهدوی

 آنها رفتند و من هر چه تلاش کردم تا از این مجروحین با خودم عقب ببرم نتوانستم چون خون زیادی از من رفته بود. بالاخره کمی پایین آمدم در جایی که آب از بالای تپه جای کانال مانندی درست کرده بود دراز کشیدم. شب شده بود. من بسیار خسته و ناراحت بودم. نصف شب بیدار شدم و دیدم گشتی‌های عراقی در منطقه مشغول گشت زنی هستند خواستم اسلحه‌ای پیدا کنم اما نتوانستم. گروه دشمن از نزدیکی من رد شد. من بسیار تشنه بودم بر سر شهیدی رفتم که جنازه‌اش در آن منطقه مانده بود. قمقمه‌اش را برداشتم که پر از آب بود خوردم و باز سیر نشدم. بالای سر شهید دیگری رفتم و قمقمه او را که پر از آب بود خوردم باز هم سیر نشدم ...بسیار تشنه‌ بودم. دوباره رفتم بالای جسد شهیدی که بار اول قمقمه او را برداشته بودم ... دیدم قمقمه او باز هم پر است. خوردم و به خود گفتم خدایا این چه جریان است ... تا صبح هر وقت آب قمقمه آن شهید را برداشتم پر از آب بود که می‌خوردم و باز تشنه‌ام می‌شد و بر می‌داشتم می‌دیدم پر از اب است ... هر قدر خواستم آن شهید را بشناسم نتوانستم.

این خاطرات را در حالی می‌نویسم که اشک‌های چشمانم قطره قطره بر روی کاغذ می‌چکد و مانع از این می‌شود که قلم روی کاغذ بنویسد. این خاطرات را در حالی که می‌لرزم می‌نویسم اما به خاطر ریا و خودنمایی نمی‌نویسم فقط به خاطر این می‌نویسم که بعد از شهادت، این خاطرات روح بخش منتشر گردد تا آیندگان بدانند جبهه چیست و کی‌ها این جبهه را نگه داشته‌اند و فرمانده جبهه کیست ....."

****

شهید «بایرامعلی ورمزیاری» دو روز بعد نیز با حوادث شگفتی زنده ماند و در روز سوم دوستانش که به جستجوی زخمی‌ها بودند او را پیدا می‌کنند. او یک سال بعد در عملیات خیبر در حالی که فرمانده گردان «علی اکبر» لشکر عاشورا بود در جزیره مجنون شهید و دفتر پانزدهم خاطراتش ناتمام ماند.

او سال‌ها مفقودالجسد بود تا اینکه در سال 74 بقایای جسم مطهرش در تفحص به دست آمد و در زادگاهش سلماس کنار برادر شهیدش عبدالله به خاک سپرده شد... او مثل بسیاری از دوستانش همچنان گمنام است... .

شادی روح مطهر این شهید و ارواح طیبه تمامی شهدا صلوات

خبرگزاری فارس

یاد شهیدان https://shahidd.blog.ir

۱ نظر موافقین ۲ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۵۷
ع . شکیبا---۱۳۲۵

در گفتگوی تفصیلی تسنیم با مرضیه علمی عنوان شد

همسر شهید مدافع حرم: فکر نمی‌کردم با دعای من شهید بشود/روز خواستگاری گفت هر کجا مظلوم باشد من آنجایم

شناسه خبر: 1051435 سرویس: فرهنگی
همسر شهید احمد اعطایی

مرضیه علمی همسر شهید مدافع حرم احمد اعطایی می‌گوید: آرزویش، شهادت بود. همیشه می‌گفت: «برایم دعا کن تا شهید شوم.» برایم خیلی سخت بود ولی به قدری زیاد می‌گفت که بعد از نمازها، دعا می‌کردم ولی هیچ وقت، فکر نمی‌کردم که دعا کنم و شهید بشود.

خبرگزاری تسنیم: اهل تساهل و تسامح نبود که بگوید به خاطر تفکرات مخالف، سکوت می‌کنم و از ارزش‌ها نمی‌گویم. سر هر مسأله‌ای هم که کوتاه می‌آمد سر موضوع ولایت و رهبری کوتاه نمی‌آمد. ولایت فقیه را با هیچ مصلحت اندیشی معامله نمی‌کرد. همسرش می‌گوید: «به قدری به حضرت آقا ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:"هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان" و می‌گفت: "کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت(ع) و همه این‌ها به هم وصل هستند."»

احمد روز خواستگاری یک شرط گذاشت. انگار آینده را می‌دید و برنامه ریزی می‌کرد. با همسرش شرط گذاشت و تاکید کرد: هر کجا ظلم باشد، آرام نمی‌نشیند و برای دفاع می‌رود. با قبول این شرط همسر هم در اجر جهاد او شریک شد و البته هفت سال زندگی مشترک حاصل همین از خودگذشتگی بود. هرچند همسر جوانش شرط او را پذیرفته بود اما معتقد است: «هیچ وقت فکر نمی‌کردم من دعا کنم و او شهید بشود.» مرضیه علمی همسر شهید مدافع حرم احمد اعطایی این روزها راوی مرد میدان‌های مقاومت و مردانگی است که آرزویش شهادت در راه خدا بود. در صبوری و مقاومت این زن همین بس که می‌گوید:«خیلی سخت بود از کسی که دوستش داری، دل بکنی و او را راهی کنی. البته به همسرم گفته بودم که من یک زن هستم، احساسات دارم و گریه می‌کنم، ولی شما برای دفاع برو. راضی بودم.»

پاسدار بسیجی شهید مدافع حرم«احمد اعطایی» متولد 7 شهریور 1364 و ساکن محله فلاح تهران بود و مهندسی برق می‌خواند. او داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم و مردم مظلوم سوریه، راهی آن دیار می‌شود که در 21 آبان ماه 94 و آخرین روز ماه محرم الحرام، همراه با سه تن دیگر از دوستانش«سید مصطفی موسوی»، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری» به شهادت می‌رسد. گفتگوی تفصیلی مرضیه علمی همسر شهید اعطایی با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

*تسنیم: چطور با احمد آقا آشنا شدید؟

با همسر برادر شوهرم، دوست بودیم که ایشان، من را به خانواده همسرم معرفی کرد و برای خواستگاری آمدند.

روز خواستگاری تاکید کرد هر کجا ظلم باشد، آرام نمی‌نشیند و برای دفاع می‌رود/من هم این شرط را قبول کردم

*تسنیم: قبل از ازدواج، به این که همسفر زندگی مشترکتان چه خصوصیتی داشته باشد، فکر می‌کردید؟ ویژگی خاصی برای شما مهم بود؟

۰ نظر موافقین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۱۹:۵۰
ع . شکیبا---۶۱۷

شهید دانشجو «احمد قاسمی کرانی» در آزمون کارشناسی ارشد رشته مکانیک پذیرفته شده بود که عشق به دفاع از اسلام او را به دانشگاه جهاد کشاند تا اینکه در 16 آذر سال 94 به شهادت رسید.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، 16 آذرماه سال 1332 یادآور مبارزه دانشجویان انقلابی در برابر کودتای آمریکایی و شهادت سه تن از این دانشجویان به نام‌های احمد قندچی، مهدی شریعت‌رضوی و مصطفی بزرگ‌نیاست. این روز که روز مبارزه با استکبار و استبداد است، به عنوان روز دانشجو نامگذاری شده و سال‌هاست در تقویم تاریخ جمهوری اسلامی ایران نقش بسته است.

بیش از 60 سال از واقعه 16 آذرماه سال 32 می‌گذرد، هنوز هم نام دانشجو با مقاومت و عدالت‌طلبی و حق‌خواهی عجین شده است. دانشجویان آن روزها در برابر استبداد و خودکامگی دست‌نشانده‌های آمریکا در کشور فریاد برآوردند و امروز هم در برابر ناحقی گروه‌هایی که با نام اسلام تیشه به ریشه اسلام می‌زنند، فریاد سر می‌دهند و به مبارزه با این گروه‌ها گام بر می‌دارند. 

درست در روز 16 آذر سال 94 دانشجوی جوان رشته مکانیک در مبارزه با تکفیری‌های داعش به شهادت رسید. «احمد قاسمی کرانی» اردیبهشت ماه سال 1369 همزمان با میلاد پیامبر اکرم(ص) در یکی از روستاهای توابع شهرستان فارسان متولد شد. تحصیلاتش را تا پایان دوران دبیرستان در رشته مکانیک در شهرکرد گذراند تا اینکه در رشته مهندسی مکانیک سیالات دانشگاه آزاد واحد شهر مجلسی مشغول به تحصیل شد. پس از پایان دوران کارشناسی و در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه شیراز پذیرفته شد. قرار بود بهمن ماه سال 94 در این دانشگاه مشغول به تحصیل شود که جهاد در سوریه علیه تروریست‌ها او را به دانشگاه جهاد در برابر تکفیری‌ها کشاند.

وی پس از معرفی از گردان فتح لشکر عملیاتی هفت ولیعصر (عج) خوزستان به تیپ پانزده تکاوری امام حسن مجتبی(ع) در بهبهان رفت و آموزش‌های تخصصی و عملیاتی لازم را با مسئولیت آرپی چی زن زیر نظر مربیان و تکاوران نیروی زمینی و یگان صابرین سپاه گذراند و در سحرگاه 25 آبان ماه سال 1394 به همراه گردان امام حسین ع تیپ تکاور جهت دفاع از حرم آل الله به سوریه اعزام شدند و در 16 آذرماه، روز دانشجو به دست تروریست‌های تکفیری در منطقه لاذقیه سوریه به شهادت رسید.

شادی روح پاکش صلوات

۱ نظر موافقین ۲ ۱۶ آذر ۹۶ ، ۰۱:۲۳
ع . شکیبا---۴۵۷