حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
بسم الله الرحمن الرحیم
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر
«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»
باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کرهى خاکى و این جامعهى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانوادهى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهرهمند شود. مقام معظم رهبری
همسرانههای شهید مهدی باکری؛ از کلت کمری که مهریه ازدواج شد تا حسرت دیدار پیکر شهید
صفیه مدرس در پنجمین محفل «فرشتگان بال گشودند» از چهارسال زندگی مشترک و ساده زیستی با سردار شهید مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا و سبک زندگی این شهید والامقام از ازدواج با او تا شهادتش روایت کرد.
پنجمن محفل «فرشتگان بال گشودند» به همت «مؤسسه آسمان هفتم» عصر روز گذشته در حسینیه فاطمهالزهرا(س) واقع در میدان سپاه برگزار شد. پنجمین محفل از سلسله همایشهای «فرشتگان بال گشودند» به تجلیل از صفیه مدرس، همسر سردار شهید مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا اختصاص داشت.
او در این مراسم با اشاره به دوران کودکی خود گفت: من در یک خانواده مذهبی سنتی به دنیا آمدم. پدرم مرد سختگیری بود بخصوص در موضوع تربیت فرزندان و حجاب آنها. اولین دختری از خانواده بودم که به مدرسه راه پیدا میکردم به خاطر مسائل اجتماعی و فرهنگی مدارس آن زمان در دوران ستمشاهی که اجازه داشتن حجاب در مدارس ممنوع بود از سال اول راهنمایی دیگر به مدرسه نرفتم. به قرآن روی آوردم و روخوانی قرآن را در کنار پدرم یاد گرفتم. بعد از آن به مسجد رفتم و برای تفسیر و معنی قرآن همانجا با دوستان مسجدی در فعالیتهای نهج البلاغه و مطالعات کتابهایی مثل کتابهای دکتر شریعتی یا نوار سخنرانی علمایی که آن زمان ممنوع بود شرکت میکردم.
کفر چو منی گزاف و آسان نبود محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود
بر اساس مطالعات متعدد و تفکر و تدبر در آنها به این یقین قلبی و اطمینان رسیده ام که حضرت ابوطالب (ع) معتقد و مقرّ به اسلام و توحید و نبوت برادرزاده اش حضرت محمد (ص) بوده است و این نسبت کفر دادن به ایشان ، کار دشمنان حضرت علی (ع) بوده که به قصد تضعیف جایگاه بلند ولایت آن حضرت بیان شده است. این شعر هم قطعا شاعرش شیعه مذهب بوده و آن را به جهت دفاع از مظلومیت حضرت ابوطالب (ع) سروده است و به هیچ وجه در مورد ابوعلی سینا یا شخص دیگری نیست و شاعران سنی مذهب مثل ابوسعید ابالخیر یا دیگران هم چنین عقیده و قصدی نمی توانسته اند داشته باشند به جهت اعتقادات سنی آنها.
امام جمعه بروجرد در دوران پرافتخار دفاع مقدس که بارها به جبهه ها عزیمت کرد.
امام جمعه قائمشهر در سانحه رانندگی دار فانی را وداع گفت
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین نواب، امام جمعه قائمشهر در سانحه تصادف رانندگی در جاده قم - کاشان به دیار باقی شتافت. به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی شورای سیاستگذاری ائمه جمعه، مرحوم حجتالاسلام نواب از سال 1375 امامت جمعه شهرستان قائمشهر را به عهده داشته و در برگزاری چند کنگره و یادواره بزرگداشت علما و بزرگان حوزه پیشگام بوده است. وی در دوران این مسؤولیت، با فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی خود موجبات نشر و احیای فرهنگ اسلامی را در قائم شهر فراهم کرد. گفتنی است ایشان پس از انقلاب علاوه بر نمایندگیهای اولین دوره مجلس شورای اسلامی، مدتی نیز امامت جمعه شهرستانهای رامهرمز و بروجرد را بر عهده داشته است. مراسم تشیع آن مرحوم فردا سهشنبه در شهر مقدس قم برگزار خواهد شد. ۲۷ مرداد ۱۳۸۲ شمسی
گفتنیهایی ناگفته از شهریار ملک ادب در گفتوگوی«جوان» با دکتر اصغر فردی
از شعرهایش بسیار لطیفتر بود
یک شب در رادیو تبریز برنامهای به اسم (ادبیات و هنر) شعری با صدای شاعر پخش شد که بسیار سحرانگیز بود و مرا مجذوب خود کرد. در آن زمان من 12 یا 13 ساله بودم. با شنیدن آن صدا و آن شعر از والدین خود پرسیدم که این که بود؟ والدینم گفتند این صدای استاد شهریار بود.
علیای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را؛ با شنیدن این شعر نام استاد شهریار در خاطرهها نقش میبندد. سیدمحمدحسین بهجت خشکنابی تبریزی متخلص به شهریار در سال ۱۲۸۰ هـ. ش. در تبریز متولد شد. او پسرحاجی میرآقا خشکنابی بود که در ۱۴ سالگی برای تحصیل در دارالفنون راهی تهران شده و سپس به تحصیل در مدرسه طب پرداخت. آنچه در رابطه با وی گفته میشود آنست که به خاطر ناکامی در عشق، تحصیل در رشته پزشکی را نیمهکاره گذاشته و شاعری را برگزیده است. او در سال ۱۳۶۷ در سن ۸۷ سالگی در بیمارستان مهر تهران درگذشت. مدفنش در مقبرهالشعرای محله سرخاب تبریز است. این تمام آن چیزی است که ما از استاد شهریار میدانیم، کمی بیشتر یا کمترش فرقی نمیکند. مهم این است که آیا این مقدار شناخت در رابطه با کسی که روز مرگش روز شعر و ادب فارسی نامگذاری شده کافی است. آیا با ساخت یک سریال چند قسمتی میتوان استاد شهریار را شناخت؟ با دکتر اصغر فردی؛ کسی که فراوان توفیق همنشینی با استاد را در سنین نوجوانی داشته، به گفت و شنود پرداختهایم. ایشان از نادر کسانی هستند که تا پایان عمر استاد در خدمتشان بودهاند. با تشکر از ایشان که در این گفت و شنود پذیرای ما بودند.
چطور با استاد شهریار آشنا شدید؟
یک شب در رادیو تبریز برنامهای به اسم (ادبیات و هنر) شعری با صدای شاعر پخش شد که بسیار سحرانگیز بود و مرا مجذوب خود کرد. در آن زمان من 12 یا 13 ساله بودم. با شنیدن آن صدا و آن شعر از والدین خود پرسیدم که این که بود؟ والدینم گفتند این صدای استاد شهریار بود. پس از آن به انجمن ادبی شهریار در تبریز مراجعه کردم. آن زمان در تبریز انجمنی به نام استاد شهریار دایر بود. در آن انجمن هر کس سروده خود را میخواند. خانمی از رادیو به انجمن آمده بود به نام خانم آقاجانی که اشعار ما را ضبط میکرد تا به عرض استاد شهریار برساند. من هم شعری نوشته بودم که گویا مورد توجه استاد قرار گرفته بود. استاد دستور داده بود که مرا نزد وی ببرند. توفیق عجیبی است که در آن سن و سال کم به خدمت استاد شهریار برسم.کمکم در پیشگاه استاد قرآن را فرا گرفتم و با دیوان حافظ، نظامی، خاقانی، متون، ادبیات عرب و... آشنا شدم. استاد به من موسیقی سازی و آوازی ایرانی را نیز آموخت. ایشان یکی از بهترین سه تارزنهای ایران بودند و سالها با ابوالحسن صبا ساز میزدند، البته زمانی که بنده به خدمت ایشان رسیدم دیگر ساز نمیزدند.
آن شعری که باعث شد استاد شما را نزد خود فرا بخوانند را به خاطر دارید؟
خیر- اما یک مصرع از آن را به یاد دارم. شهریارا بزم ما بی روی تو نوری ندارد.
خانواده شما به شعر و ادبیات علاقهمند بودند؟
خیر، در این عوالم نبودند.
شما در آن سن چه ویژگی بارز شخصیتی را در استاد دیدید که باعث شد مجذوب ایشان شوید؟
استاد مجموع زیباییها بود. رقت، رأفت و شاعری استاد به گونهای بود که انسان را مجذوب میکرد. استاد نگاهی بسیار نافذ و عبور کننده داشت. ایشان هیپنوتیزور ماهری بودند.
خاک شلمچه و عملیات کربلای ۵ باشکوهترین فراز زندگی شهید زنده، حاج یونس زنگی آبادی است. حماسه شورانگیز حاج یونس در این عملیات نام او را برای همیشه در کنار نام سرداران رشید اسلام و مردان بزرگ ایران زمین، جاودانه کرده است؛ باشد که در سالروز شهادتش حیاتی دیگر به جان مردهمان بخشد.
در سال ۱۳۴۰ ه ش، یونس زنگی آبادی در خانوادهای متدین در روستای زنگیآباد کرمان دیده به جهان گشود. پدرش ملا حسین، مردی مؤمن و عاشق اهل بیت بود. وقتی از دنیا رفت، یونس دوازده سال بیشتر نداشت. پس از فوت پدر، مادرش با سختی برای تأمین زندگی زندگی تلاش کرد؛ اما از آن پس بود که یونس نوجوان برای کمک به هزینه زندگی در کنار درس خواندن به کارگری روی آورد. با شروع زمزمههای انقلاب، در حالی که دانشآموز دبیرستانی بود، در تظاهرات و حرکتهای انقلابی کرمان نقش جدی داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی برای درگیری با ضد انقلاب به کردستان رفت و در سال ۱۳۶۰ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. تدبیر، اخلاص و شجاعت او در عملیاتهایی چون فتحالمبین، بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان، حاج یونس ۲۳ ساله را به فرماندهی تیپ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله کرمان برگزیند و در ۲۵ /۱۰/ ۶۵ در عملیات کربلای ۵ با ریختن خون خود، مصداق آیه «عند ربهم یرزقون» شود.
با مطالعه روایات شگفتانگیز و تأثیرگذار از نحوه زندگی و ظهور دوبارهاش پس از شهادت، میتوان وی را یکی از بینظیرترین شهدای تاریخ نامید. ماجرا از آنجا آغاز میشود که قرار بر این میشود آقای صفایی خاطرات شهید زنگی آبادی را تدوین و به صورت یک کتاب درآورد و در حالی که مشغول خواندن این خاطرات بوده و ناامیدانه از اینکه آیا میتواند این کار را انجام دهد یا نه؛ و آیا میشود در خاطرات شهید دست برد و یک قصه داستانی را به قلم درآورد؟! ناگهان با صدای زنگهای متوالی تلفن بعد از 25 بار که سعی میکرد جوابی ندهد بالاخره مجبور میشود گوشی را بردارد تا ببیند این آدم سمج کیست که افکارش را میپراند! که ناگاه متوجه میشود او کسی نیست جز همان صاحب خاطرات یعنی شهید حاج یونس زنگی آبادی...
به گزارش راهیان نور، احمد دواتگر آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس به مناسبت روز خبرنگار، خاطرهای را از آن دوران نقل کرده است که در ادامه آن را میخوانید:
در یکی از روزهای عملیات «کربلای ۵» ساعت ۱۰ صبح، گروهی فیلمبردار از بچههای صدا و سیما آمده بودند در خط دوم و اصرار داشتند حتما برای فیلمبرداری به خط اول که بیش از یک کیلومتر با ما فاصله داشت، منتقل شوند.
تقریباً دو روزی بود که از شهادت تعدادی از بچهها گردان مکانیزه از لشکر ۲۵ کربلا گذشته بود و حسابی بچههای گردان از این بابت ناراحت بودند... بگذریم.
سر تیم این گروه فیلمبرداری از صدا و سیما، با «سید غلامرضا رهبر» بود که اصرار داشت که با نفربر به خط برود ظاهراً از قبل به آنها گفته شده بود تنها با نفربر میشود در این مسیر تردد نمود.
هر وقت حاج قاسم، قالیباف را میبیند به او چه میگوید؟
محمد باقر قالیباف در یکی از سخنرانیهای خود در سال گذشته خاطرهای را از روزهای دفاع مقدس نقل میکند....
گروه جهاد و مقاومت مشرق - حدود ساعت ٣ بعدازظهر، به همراه سه نفر دیگر از فرماندهان در ارتفاعات «گولاخ» بودیم. من، آقای قاسم سلیمانی، آقای مرتضی قربانی، و آقای اسدی.
از ماموریتی بر میگشتیم که دیدیم راه را آب گرفته و ماشینهایی که نیروها را میآوردند، در راه ماندهاند و وضعیت بدی ایجاد شده بود.
وانت ما هم در راه ماند و پیاده از ارتفاعات بالا آمدیم. دیدیم علت خراب شدن راه، این است که بچه های ادوات قرارگاه، برای کار گذاشتن قبضههای خمپارهها، زمین را کندند و خاکهایش را ریختهاند در جوی آب. آب هم مسیرش عوض شده بود و تا پایین، هم گل درست کرده بود و هم یخ زده بود. همین باعث شده بود تا راه خراب شود و ماشینها در راه بمانند.
بچهها هم متوجه نبودند این مسائل ایجاد شده است. ما هم بیل برداشتیم و خاکها رو جابه جا کردیم تا راه آب درست بشود.
در همین حین یکی از بچههای بسیجی آمد طرف ما و گفت: شما اینجا چی کار دارید؟ چه کار میکنید؟ به بیل ما چه کار دارید؟
آقای قربانی گفت: ول کن... بگذار کارمون رو بکنیم...
و جر و بحث شد و او وقتی دید تنهاست و ما چهار نفریم، برگشت آنطرف تپه، تا بقیه رفیقهایش را خبر کند!
دوید که برود طرفشان، مرتضی قربانی احساس کرد طرف فرار کرده! دنبالش دوید و کلتش رو درآورد و یک تیر هوایی زد! طرف رفت بالای تپه، رفیقهایش را خبر کرد، برگشت و گفت کی تیر زد؟! مرتضی گفت من زدم!
گفت تو بیخود کردی زدی... و محکم زد تو گوش مرتضی! مرتضی هم زد و حاج قاسم هم دوید کمک و آنها هم آمدند و خلاصه دعوا شد!
من دیدم آنها دارند همدیگر رو میزنند، بیل را رها نکردم و ادامه دادم و راه آب را باز کردم!
حاج قاسم را انداخته بودند روی ماشین و حسابی او را میزدند!
کمی گذشت و آنها نسبت به ما حدسهایی زدند. خلاصه بعد از کتککاری رفتند.
از آن موقع هر وقت حاج قاسم را می بینم میگوید تو آن موقع سیاستمداری کردی و با بیلت به کمک ما نیامدی! من هم میگویم ما رفته بودیم جوی باز کنیم... نرفته بودیم دعوا کنیم که !!!
1-این جای انکار نداره که دشمنان و منافقین و مخالفین داخلی از یک سال قبل انتخابات تا روز انتخابات تلاش کردند که انتخابات برگزار نشه یا تاخیر بیفته یا مردم شرکت نکنند یا اعتراضات تبدیل به فتنه و آشوب بشه و ...
2-اینکه شورای نگهبان مهندسی کرده باشه کاملا غیر منطقی و غیر مستنده . شرایط اینطوری پیش رفت.
3- پس دلایل کم بودن مشارکت عملکرد بد دولت روحانی و مشکلات شدید مردم مانند گرانی و ... بود.
4-دشمن و مخالفین روی این مشکلات موج سواری کردند و یک عده ای تحت تاثیر قرار گرفتند و شرکت نکردند.
5- آرای باطله بخشی به دلایل بالا بود و امثال آن. و بخشی هم بی عرضگی یا عمدی بودن توسط وزارت کشور و مجموعه همکارانشان. که الان مجلس در حال پیگیری است.
حالا ما باید به شخص و جریان پیروز در انتخابات کمک کنیم که با همه این مشکلات و مسائل ، یک عملکرد خوب و قوی داشته باشد و کمک کنیم که بخشی از افکار منفی که به انحاء مختلف در اذهان مردم شکل گرفته اصلاح بشود و حامی دولت منتخب باشند تا ان شاءالله قطار انقلاب با سرعت و امنیت بیشتری ادامه مسیر را طی کند.
این وظیفه ای است که انجامش برای ما ثواب دارد و مثل کار رزمندگان در زمان جنگ است.
یکی از دوستان نوشته بود که طرفدار جلیلی بوده و چون انصراف داده بالاخره در انتخابات شرکت نکرده و رای نداده است. من هم این جواب را برایش نوشتم:
شما از اول به حاج اقا ریسی با اطمینان برخورد نکردید، الان هم اطمینان زیادی به ایشان ندارید!
اما متاسفانه شما در نهایت به وظیفه تان عمل نکردید. و این کوتاهی در حق انقلاب امام رهبری و شهدا بر گردن شما مانده . با توجه به اینکه شما ذاتا ادم خوبی هستید و در خط انقلاب ، حالا که دیگه جور کوتاهی شما و سایر دوستان را ماها کشیدیم و حاج اقا رئیسی برنده شد بهتر است شما دو وظیفه را دنبال کنید تا شاید جبران شود و خداوند از شما راضی شود ان شاءاللّه
یکی ندامت و توبه
دوم تلاش و حمایت برای کمک به ایشان و جریان انقلاب برای جبران
مثل برخوردی که با نماز یا روزه ای که عمدا قضا شده می کنند.
در جدیدترین پست صفحه ریحانه مطلبی را در مورد روایتهای تاریخی همسر رهبر انقلاب در همراهی ایشان در طول سالیان مبارزه با رژیم ستمشاهی را مشاهده میکنید.
به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام ریحانه منتسب به دفتر حفظ نشر و آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی که مطالبی را در مورد بانوان جامعه ایران منتشر میکند در این پست مطلبی را در مورد همسران صبور منتشر کرد.
این صفحه روایتهایی تاریخی را در مورد همسر رهبر انقلاب در همراهی ایشان در طول سالیان مبارزه با رژیم ستمشاهی را روایت میکند و در این مطلب با توجه به کتاب "شرح اسم" مطالبی را در مورد نقش خانم منصوره خجسته باقرزاده در مبارزات رهبر انقلاب را مشاهده میکنید.
در ادامه متن و تصویر این پست را مشاهده میکنید:
همسر صبور "روایتهایی تاریخی از همراهی همسر مکرمهی حضرت آیتالله خامنهای در طول سالیان مبارزه با رژیم ستمشاهی در بیان شرح مبارزات حضرت آیتالله خامنهای علیه رژیم ستمشاهی، کمتر به نقش همسر مکرمه ایشان در آن دوران پرداخته شده است. ریحانه در روزهای دهه فجر، هر روز یک برش تاریخی از نقش خانم منصوره خجسته باقرزاده در مبارزات رهبر انقلاب منتشر میکند. منبع این تاریخنگاریها، کتب "خون دلی که لعل شد" و "شرح اسم" است بخش اول: زندگی مشترک آقای خامنهای و خانم خجسته شروع شده بود. نخستین خانه این زوج، منزل شوهرخواهر سیدعلی خامنهای بود. دو اتاق از شیخ علی تهرانی اجاره کردند. «چند ماهی منزل خواهرم بودیم... آقا شیخ علی آقا... ماهی ۵۰ - ۶۰ تومان از ما اجاره میگرفت. البته دغدغهای نداشتم، چون او فشاری نمیآورد.» فردای روز تبعید امام، جلسهای در خانه آقای قمی برگزار شد، ولی در آن اتفاقی نیفتاد. به همسرش گفته بود که شاید از این نشست برنگردد، اما زندان رفتنها، دربهدریها و تعقیب و گریزها، انزوا، سکوت، تبعید و دیگر رخدادهای بعدی نشان داد که سنگینی سقف این زندگی مشترگ روی ستونهای صبر و پایداری این زن قرار دارد؛ زنی که از خانوادهای دارا به همسری طلبهای ندار درآمده، و با حوادث زندگی با گشادهرویی برخورد میکند، مرد خانواده را در ادامه راهی که بدان ایمان داشت و پای میفشرد استوارتر کرد. همسرم «هیچ وقت اظهار نگرانی و گلهمندی از دست من نکرده، حتی مشوق من در قضایای عدیدهای هم بوده است.مواقعی... بود که بعضی از افراد و گروههای مخفی از اشخاص مهم و سطح بالا منزل ما رفت و آمد میکردند. من البته به همسرم نمیگفتم که اینها کی هستند، اما او از نحوه رفت و آمد... میفهمید که اینها اشخاصی مهم و حساس هستند. از من سوال نمیکرد، مرا نمیخواست سوالپیچ کند... هیچگونه مخالفتی نداشت، بلکه کمک هم میکرد.» خانم خجسته میگوید: دوران مشقتبار و امتحان الهی بود و من خودم را برای تمام مشکلات ممکن آماده کرده بودم و هرگز درباره هیچ چیز لب به شکوه نگشودم ... فکر میکنم بزرگترین نقش من حفظ جوّ آرامش در خانه بود؛ طوری که ایشان بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. من سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خود و فرزندانم دور نگه دارم."
سردار سلیمانی وقتی چهارده، پانزده ساله بوده برای کار از روستا به شهر میرود تا کمک کند به معیشت خانواده. وقت آزادش را هم ورزش میکرده. پدر و مادر هر دو نقش موثری در تربیت ایشان داشتهاند. مادر از این بابت که در خانهاش همیشه به روی مهمان باز بوده و سر سفرهشان همیشه مهمانانی بودهاند و مادر برای آنها پخت و پز میکرده.
پدر همیشه مرجعی بوده برای حل مشکلات همسایهها و هممحلیها. بسیار مردمدار بوده و از طرفی به مال حلال بسیار مقید. هم در سخنان پدر مرحومشان، حاج حسن، به آنها اشاره شده و هم در سخنرانیهای خود سردار که میگویند: «پدر من کشاورز بود. او در همه عمر حتی یک دانه گندم حرام وارد خانه ما نکرد. چه آن زمان که اصلاحات ارضی بود و چه زمانهای دیگر.» توجه به مال حلال را از پدر به ارث بردند و همه عمر به این نکته توجه کردند و کسب مال حلال اولویت ایشان بود؛
افسوس آیتالله العظمی بروجردی برای نرسیدن به فیض شهادت
بدون تردید جان آدمی ارزشمندترین دارایی در این دنیا میباشد و اگر کسی آن را در راه خداوند متعال فدا کند، مستحق پاداش وافری است، اما گاهی میتوان با قلم و تالیف یک اثر صدها مؤمن مخلص و فدایی برای اسلام ساخت.
خداوند، مؤمنان و عالمان را بر دیگران به درجاتی برتری داده است
نقل است جمعی از فضلا خدمت آیتالله بروجردى رسیدند. اتاق پر بود از علما و فضلای حوزه از جمله بزرگانی چون مرحوم آیت الله گلپایگانی، حاجآقا على صافى و دیگر بزرگان، سکوت مجلس را فراگرفته بود سئوال شد، این سکوت به چه معناست فرمودند:
آقا حدیث نفس میکنند و می فرمایند: آن زمان که کشف حجاب میکردند من تصمیم گرفتم قیام کنم و کشته شوم، ولى اصحاب مانع شدند و گفتند:
همرزم سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به نقل از این شهید بزرگوار گفت: در گلزار شهدای کرمان بودیم که ایشان آرزو کردند ان شاالله هزار و دوازدهمین شهید کرمان باشم و اینچنین هم شد.
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، سردار محمدرضا حسنی سعدی شنبه چهاردهم دی افزود: سردار سلیمانی عید امسال برای ادای احترام به گلزار شهدای شهر کرمان آمده بود.
وی ادامه داد: سردار سلیمانی بر سر مزار مادر همسرش رفتند و فاتحه خوانند، محافظان و مسئولانی که همراه ایشان بودند کنار بودند و سردار وسط گلزار شهدا تنها ایستاده بود و داشت گریه میکرد.
سردار حسنی سعدی گفت: من جلو رفتم و احوالپرسی کردم و با هم صحبت کردیم و در ادامه گفتم این گلزار هزار و یازده شهید دارد، سردار سلیمانی در ادامه صحبت من گفت: انشاالله هزار و دوازدهمین شهیدش من باشم، گفتم ان شا الله شما ۱۲۰ سال خدمت کنید.
مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان گفت: سردار سلیمانی در ادامه اشاره کرد به محل کنار قبر شهید یوسف الهی، خطاب به ایشان گفتم شما پیغام دادید به دو نفر از دوستان تا زمانی که شهید شدید کنار قبر شهید یوسف الهی دفن شوید؟ گفت اگر جا نبود همین دور و برها.
وی تاکید کرد: حاج قاسم یک تفکر، جریان و مکتب بود. او خودش صاحب سبک بود، قاطعیت، شجاعت، جسارت، رافت، ادب، اخلاق، مهربانی و دلسوزی را همه با هم داشت و در یک کلام جمع اضداد بود.
سردار حسنی سعدی تصریح کرد: سپهبد سلیمانی فوقالعاده مهربان بود و چقدر به خانواد شهدا ارادت داشت.
کاش من به جای سردار رفته بودم
سردار حسنی سعدی گفت: شب گذشته رفتیم منزل مادر شهید علی شفیعی، مادر شهید شفیعی میگفت کاش به جای سردار من رفته بودم.
اگر حاج قاسم از زمین خوردن من مطلع بود احوالم را میپرسید
سردار حسنی سعدی افزود: چندی قبل مادر شهیدان محمدآبادی به من گفت: من روز عاشورا زمین خوردم، اگر حاج قاسم میدانست، احوالی از من میپرسید.
وی ادامه داد: ارتباط تلفنی سردار حاج قاسم سلیمانی را با مادر شهید برقرار کردیم و آنها با هم صحبت کردند و سردار احوال مادر شهیدان محمدآبادی را جویا شد.
سردار حسنی سعدی گفت: مادر شهید گوشی تلفن را میبوسید و میگفت مادر دورت بگردم، کجایی.
شهادت مزد ۴۰ سال خدمت حاج قاسم بود
سردار حسنی سعدی افزود: خانواده شهدا و مردم خیلی دوستش داشتند و الان نیز با خون پر برکتشان برای جوانان قهرمان هستند و جریان مقاومت در سراسر کشورها به پا میخیزد و راه و رسم ایشان را برای خودشان بر میگزینند و این از حداقلهای برکت خون ایشان است.
وی اظهار کرد: ایشان اجر مزد ۴۰ سال خدمت خود را گرفت زیرا حاج قاسم ۴۰ سال پوتین را از پایش در نیاورد.
سردار حسنی سعدی تصریح کرد: ایشان استراحت و مرخصی نداشت و فقط در صدد شهادت بود.
سوزناکترین گریه برای امام حسین (ع) را سردار سلیمانی داشت
حمید سبزواری، شاعر انقلابی در بخشی از کتاب خاطرات خود که با عنوان "حال اهل درد" توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره اوضاع سبزوار در دوران کشف حجاب رضاخانی میگوید:
جریان کشف حجاب را کاملا یادم هست. در این زمان من ۹یا۱۰سال داشتم و فقط میدانم که عدهای را دعوت کردند در باغ ملی. ما بچه بودیم رفتیم. صدای ساز و آواز میآمد و گفتند نمایش میدهند و من رفتم پشت در؛ زنها اول با حجاب آنجا رفتند و وقتی که آمدند بیرون، دیدیم که اینها حجاب ندارند. بعضی از آنها یک کلاه سرشان گذاشتند، سرشان را از خجالت داخل آن کردند. برخی از آنها دستشان را به صورتشان میگرفتند و از آنجا به سرشان میگرفتند؛ با یک وضع بسیار موهنی از آنجا خارج میشدند.
گرچه این زنانی را هم که دعوت کردند بیشتر آنها زنان رؤسای ادارات و وابستگان به ادارات دولتی بودند و همچنین چند نفر از تجار معروف سبزوار. مردم که دور اینها را گرفته بودند هم نگاه میکردند، اینها واقعا با یک حالت شرمندگی از جلوی مردم رد میشدند.
بعد از فردای آن روز، شروع کردند به گرفتن زنهای محجبه و دستور این بود که هیچ مردی حق پالتو پوشیدن نداشت. عباها را از دوش مردم برداشتند، پوشش مردم را دستور دادند باید کت و شلوار باشد. پالتو پدر مرا در خیابان قیچی کردند، تکه پایین آن را دستش دادند او به خانه آمد و نشست و گفت: «آدم مرگش برسد بهتر از این است که در این اوضاع زندگی کند.» من یادم میآید که این مرد نشست و کلی گریه کرد و بر حال و روز مردم و ستمی که بر مردم میرفت.
هیچکس هم جرأت نمیکرد حرف بزند، علت هم آن بود که جاسوسان رضاشاه همه جا بودند و بیشتر آنها با اسلام در تضاد بودند و اینها در میان خانوادهها جاسوسی میکردند، عده زیادی از سبزواریها را نیز تبعید کردند که اسامی اینها را بهخاطر ندارم، فقط میدانم که عدهای را از آنجا تبعید کردند، از روحانیون نیز عدهای را تبعید کردند.