شهید حجت الله رحیمی ،حجت راهیان نور -مسئول بسیج دانشجویی
هجدهم اسفند (شهادت حجت الله رحیمی)
شهید حجت الله رحیمی
23 ساله
دانشجوی رشته کامپیوتر
مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی باغملک خوزستان
محل شهادت خرمشهر - مقابل پادگان دژ
ستاد راهیان نور کشور
تاریخ ولادت ۲۴ اسفند ماه ۱۳۶۸
تاریخ شهادت ۱۸ اسفند ماه ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۰ صبح
مزار شهید - شهرستان باغملک (خوزستان)
شادی روح شهیدان صلوات
*********************
پای صحبت مادر شهید حجت الله رحیمی
از جوانها میخواهم پا روی خون شهدا نگذارند!
شهیدکربلایی «حجت الله رحیمی» یکی از آنهایی است که به حق، فرموده امام خامنهای را بار دیگر به منصه ظهور رساند که: «آن روزها دروازهای برای شهادت داشتیم، امّا امروز معبری تنگ! هنوز هم برای شهادت فرصت هست، دل را باید صاف کرد.»آری شهید حجتالله رحیمی میشود شهید ابراهیم همت نسل سوم، که برایمان سرود ولایتمداری سر میدهد و همواره عشق مادرش زهرا(س) را در دل فریاد میزند.
او از همانهایی است که اگر اتاقش شده است سنگر شهدا و حجلهاش را با دستان خود آذین کرده پس بیشک به آن عمل میکند. او از آن دسته انسانهایی نیست که عکس شهدا را به دیوار بزنند و عکس شهدا عمل کند. او از آنجا میشود شهید حجت الله رحیمی که مکان و زمان شهادتش هم بر او واضح و لحظه شهادتش ذکر نام حضرت زهرا (س)زمزمه درونیاش میشود. همصحبتی ما با حاج صفدر رحیمی پدر شهیدکه خود از رزمندگان هشت سال دوران دفاع مقدس است و لیلا شریفی مادری مهربان که تمام حرفهایش درباره فرزندش را با اشک بیان کرد. او با افتخار عاشق شد و پاداش عشق به پروردگارش را هم گرفت. هم او که در وصیتنامهاش چنین نگاشت:
«پروردگارا! تو خود گفتی هر که عاشق من باشد، عاشقش خواهم بود و هر که را عاشق باشم شهیدش میکنم، و خونبهای شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت.
خدایا! من عاشق توام، پس خونبهایم را که شهادت است به من پرداخت کن.....»
آنچه پیش رو دارید، گفت وگوی ما با خانواده و دوستان شهید است، با هم بخوانیم:
حجت الله در 24 اسفند 1368در روستای زیر مورد دهستان هپرو از توابع بخش مرکزی شهرستان باغملک در خانوادهای مومن و مذهبی به دنیا آمد و در سال 1379 در سن 11 سالگی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج حضرت امام حسین (ع) مسجد سید الشهدا (ع) در باغملک در آمد و فعالیتهای مذهبی خود را به عنوان موذن در آن مسجد آغاز کرد.
سال 1384 فعالیتهای رزمی و فرهنگی خود را گسترش داد. در ابتدا به عنوان مسئول اطلاعات و سپس به عنوان مسئول فرهنگی پایگاه مقاومت امام حسین(ع)منصوب شد. وی همچنین از سال 1380در هیئتهای مساجد و هیئتهای باغملک مداحی میکرد.
شهید در سال 1385هیئت خانگی نور ائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوی اهل بیت عصمت و طهارت(ع)راه اندازی کرد و در طول مدت فعالیت خود توانست صدها مراسم مذهبی را در سطح شهرستان و استان خوزستان برگزار کند. او که از محبوبیت خاصی در بین جوانان و دوستانش برخوردار بود، توانست جوانان زیادی را به محافل و هیئتهای مذهبی جذب نماید، که این نوع فعالیت در سطح استان بینظیر بود. پس از راه اندازی این هیئت از سال 1386 به عنوان خادمالشهدا در ستاد راهیان نور کشور در مناطق جنوب فعالیت میکرد.بهرغم فعالیتها و روحیه شهید حجت در مناطق عملیاتی بهعنوان خادم الشهدا با نیروی زمینی ارتش فعالیت داشت که این نگرش حاکی از روح بلند وی بوده است. او دانشجوی سال سوم دانشگاه آزاد باغملک، رشته کامپیوتربود.
محل شهادت، پادگان دژ خرمشهر
شهید در سال 1390به عنوان مسئول بسیج دانشجوی دانشگاه آزاد باغملک منصوب شد. شهید در حالی که تنها 7 روز تا تولد 23 سالگیاش باقی مانده بود در ساعت هفت و45 دقیقه مورخ 18 اسفند ماه 1390در شلمچه خرمشهر زمانی که مشغول هدایت اتوبوسهای کاروان نور بسیج دانشجویی دانشگاه لرستان به سمت یادمان والفجر 8 منطقه اروند کنار بود، دچار سانحه شد و چون مادرش حضرت زهرا (س) با پهلو شکسته و صورتی کبود دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید. سال 1387 اتاقش را مانند یک حجله درست کرد. اتاقش همچون یک سنگر پر از عکسها و یاد رزمندگان8 سال دفاع مقدس بود. روح بلندی داشت. هر سال که به راهیان نور میرفت وصیتنامهای مینوشت و در انتهای وصیتنامهاش محل شهادت را خالی میگذاشت. حجت چهار سالی میشد که خادم الشهدا شده بود و ما نمیدانستیم، فقط میدانستیم که رفته است به مناطق عملیاتی، همین.
همه تلاشش برا ی خدا بود. مسئول گروهشان در راهیان نور که آمد تازه ما متوجه شده بودیم که چه کاره است و چه میکند. خیلی از مسائل را ما در تشییع جنازهاش متوجه شدیم. او عاشق شهدا بود و از همه بیشتر هم عاشق شهید همت. خودش هم شبیه اوست دوستدارانش او را به شهید همت نسل سوم لقب دادهاند و میشناسند. در فتنه سال 1388بسیار نگران بود بیشتر از همه نگران حضرت آقا بود، میگفت: «نمیدانم چرا ایشان را ناراحت میکنند. شعرهای زیادی هم در همین زمینه سرود. بیشتر در بحث بصیرتافزایی بود. اکثر سرودههایش در مدح ولایت بود و خدایی.»
همیشه ذکرش یا فاطمهالزهرا بود با هر کسی هم کلام میشد ابتدا و انتهای صحبتش یازهرا بود و یا علی.
خانهام شده، حسینیه شهید حجتالله رحیمی
یک روز قبل از شهادتش یعنی چهارشنبه اهواز بودم، ساعت حدود 10 یا 11 بود به حجت زنگ زدم که میخواهم برایت ماشین بخرم کی میآیی؟! اصلاً خوشحال نشد گفت تا ببینم چه میشود. به هیچ عنوان برای مال دنیا ارزشی قائل نبود. فردای آن روز یعنی پنجشنبه تلفن همراهم زنگ خورد که امام جمعه و فرمانده سپاه، بچههای بنیاد شهید و... میخواهند به منزل ما بیایند، 15 نفری بودند اول فکر میکردم بحث انتخابات است بعد که آمدند، تازه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده گفتند: حجت... گفتم خوش به حالش، خودش هم میدانست که این بار به شهادت میرسد.
ما خودمان حجت را از 19 اسفند 1390شناختیم؛ هم خودش را هم کردار و رفتارش را. یادوارههای زیادی هم برای حجت گرفتند. خیلیها بعد از شهادت حجت تغییر کردند، هم دیدهایم و هم خودشان به ما گفتند. اتاق حجت در خانه ما تبدیل به یک غرفه فرهنگی شده است. هیچگاه حال و هوای اتاقش را تغییر نمیدهیم. من به حجت قول داده بودم که برایش یک حسینیه درست کنم. زمینی داشتم آن را فروختم تا حسینیه را درست کنم. خانهام حالا شده حسینیه شهید حجتالله رحیمی. همیشه ذکر هیئتهای مداحیاش این بود هر که دوست دارد بدنش برای فاطمه زهرا (س)و مهدی فاطمه(س) تکه پاره شود صلوات بفرستد.
خدا به وعدهاش عمل کرد
من لیلا شریفی، مادر حجتالله هستم. پسرم عاشق حضرت زهرا بود. او چون یک فرشته در دستم به امانت بود که به لطف خداوند امانت را به صاحبش سپردم. دعایش میکردم. من همیشه خیرش را میخواستم. به خدا میگویم من همیشه مدیونش هستم. چراکه فرزندم را نوکر حضرت زهرا (س) و اهل بیت (ع) کرد. عشق شهدا در دلش بود و زمزمه «یا زهرا» از لبانش نمیرفت. چون مادرش حضرت زهرا هم مظلومانه شهید شد. همه فکرش این بود که باید راه شهدا را ادامه بدهیم و پشت سر ولایت فقیه باشیم و دل آقا را به دست بیاوریم. من خوشحالم که پسرم قدم در راه دین، اسلام، قرآن، امام، ولایت و شهدا گذاشت.
اگر امروز پسر دیگرم حسین هم در راه اسلام و قرآن برود من راضیم. اصلاً ناراحت رفتن حجت نیستم او زنده است و من خوشحالم...
جایش خالی است، این برایم کمی سخت است. سال هاست که حجت به این راهها میرود و من از این بابت بسیار خوشحال بودم. اتاقش پر بود از عکسهای شهدا. من هم همیشه همراهیش میکردم. میگفت:«مامان تو برایم دعاکن تا شهید شوم من هم برایش دعا میکردم.» دو هفته قبل از رفتنش به مناطق عملیاتی به من گفت که:«بنده خدایی به من گفته که این سفر آخر است و این روزها شهید میشوم.» من هم خندیدم وگفتم: «بهتر که شهید بشوی. اینکه آرزوی تو بوده.»
آخرین بار هم رفتیم زیارت شهدای گمنام نگاهش که میکردم حال و هوای عجیبی داشت. شب جمعه در دعای کمیل خیلی بیتابی کردم، به خوابم آمد. در اتاقش بودم، خندید وگفت:«مادر چرا ناراحتید. خداوند به وعدهاش عمل کرد.»
من با حجت 14 سال تفاوت سنی دارم، خیلی با هم صمیمی بودیم، رابطه ما جدای رابطه مادر و فرزندی بود، قبل از هر چیزی با هم دوست بودیم. در تمام برنامهها همراهش میرفتم از مداحیهایش لذت میبردم. همیشه با هم قدم زنان به سمت مسجد میرفتیم به وبلاگش که سر بزنید متوجه علاقه او نسبت به شهدا خواهید شد. در حوادث سال 88 بسیار نگران امام خامنهای بودند، دلش آشوب بود. میگفت: دل آقا را نباید خون کرد.
کلام آخر
صحبت من خطاب به مادران شهداست، آن روزها در دوران دفاع مقدس اگر پسر من نبود که در میادین نبرد حاضر شود و از کشورش دفاع کند امروز اما، ثابت کرد که ادامه دهنده راه شهدای شماست. من خدا را شکر میکنم که فرزندم درخرمشهر خونش ریخته شد. حضرت زهرا برایش مادری کرد. از جوانها میخواهم پا روی خون شهدا نگذارند.
*صغری خیلفرهنگ
خبرگزاری فارس
نحوه و محل شهادت
دانشجوی 23 ساله رشته کامپیوتر بود
بسیجی هم بود ، یا یک چهره معصوم و حزب اللهی
نامش هم حجت الله رحیمی ، مداح اهلبیت
نوروز 1390 که رفته بودند مناطق جنگی ، هم کاروانیانش می گفتند : حال خوبی نداشت
یک شب تا صبح بیدار مانده بود تا صوت های های مربوط به شلمچه را آماده کند .
شده بود از مسئولین کاروان ها ، حضور اعضا را بررسی می کرد.
یک روز از همین روزها ، ساعت 8 صبح بود که دوید تا بیاید اینطرف ، اما ناگهان ، پایش به درب مقر سپاه گیر کرد و زمین خورد
بروی زمین افتاده بود...
راننده اتوبوس که حجت الله را ندیده بود ، از روی بدن نحیفش گذشت ...
وقتی که چند متری جلوتر رفته بود ، از صدای داد و بیداد اطرافیان اتوبوس ، فکر کرده بود اتوبوس روی کسی است
برای همین ، دنده عقب گرفت تا به خیال خودش از رویش کنار برود ، اما نمی دانست دوباره رفته روی بدن حجت الله ، آمد پائین تا ببینید چه خبر است
دید لاستیک های ضخیم اتوبوس روی پیکر حجت الله قرار گرفته ...
سریع سوار شد که ماشین را حرکت بدهد ، اما دیگر دیر شده بود ، خون حجت الله ، کف خیابان را گرفته بود ...
حالا دیگر ، نمی شد به او فقط گفت حجت الله ، انگار چیزی کم داشت
آخر ، دوستانش می گفتند ، وقتی لپ تابش را چک کردیم ، دیدیم در آن عکس دسته جمعی ، بالای عکس خودش نوشته: شهید حجت الله رحیمی
شادی روح پاک شهید صلوات
مطالب مرتبط: راهیان نور - شهدا و رزمندگان جبهه و جنگ - بسیج و بسیجی
درچه سالی به شهادت رسید ودر کدام شهر یا کشور خاک شد