حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
بسم الله الرحمن الرحیم
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر
«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»
باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کرهى خاکى و این جامعهى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانوادهى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهرهمند شود. مقام معظم رهبری
پانزدهم خرداد ۱۳۴۷، در روستای خایان از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش محمّدرضا، کشاورز بود و مادرش بتول خانه دار بود. تا پایان دوره متوسطه و در رشته علوم تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. ششم مرداد ۱۳۶۷، در اسلام-آباد غرب توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از خرمآباد، زمانی مسافر قدم در حریم حق میگذارد و خود را در وادی معبود میبیند، دیگر مسافر نیست بلکه مهمان ویژهای است که میزبانش حرم حق است.
در طول هشت سال دفاع مقدس، ایران اسلامی شهدای زیادی را نثار انقلاب کرد و غیورمردان لرستان نیز تا آخرین قطره خون پای حق و دفاع از میهن خویش ایستادند.
آری؛ لرستان مهد غیور مردانی است که لبیکگویان قلمرو نفس خویش را فتح کردند و از قید شیطان درون رهایی یافتند، عاشقانی که مردانه ایستادند و رفتند تا بمانند و ثبت تاریخ شوند.
یکی از عملیات غرورآفرین رزمندگان دلاور در طول هشت سال دفاع مقدس عملیات «حاج عمران» بود که از عملیات پیچیده دوران دفاع مقدس به شمار میرود؛ رزمندگان غیور لرستان در این عملیات نقش بیبدیلی داشتند و با حضوری قدرتمند در این عملیات نقشه دشمن را با شکست مواجه کردند.
رژیم بعث عراق در یک دفاع متحرک با 7 تیپ و 12 گردان کماندویی به هدف بازپسگیری پادگان حاج عمران، تصرف شهر پیرانشهر و مناطقی از خاک ایران اسلامی به منطقه «حاج عمران» حمله کرد.
نیروهای عراقی در عملیات «حاج عمران» بنا داشتند شهر پیرانشهر را تصرف و یک جبهه جدید در منطقه کردستان ایجاد کنند که با دلاوریهای رزمندگان در این عملیات، عراق سه هزار کشته و 200 نفر اسیر داد.
در تاریخ 23 اردیبهشت سال 65 دشمن با بهکارگیری تیپ و لشگرهای متعدد و حجم آتش سنگین توپخانه و پشتیبانی نیروهای هوایی توانست در همان ابتدای عملیات ارتفاعات 2519 را به تصرف خود درآورد.
فراخوانی یگان 57 به منطقه «حاج عمران»
در آن زمان پایداری و رشادتهای نیروها مؤثر نیفتاد و دشمن با توان زیاد به پیشروی خود ادامه داد، یگان 57 لرستان که در حال تدارک برای انجام عملیات در شاخ شمیران بود، جهت سد پیشرویهای خطرناک دشمن به منطقه حاج عمران فراخوانی شد.
نیروهای اطلاعاتی، گردانهای پشتیبانی رزم و 7 گردان از لشگر 57 که متشکل از گردان انبیاء، محرم، شهدا، ثارالله، محبین، ابوذر، مالک اشتر بودند توانستند در کمترین زمان ممکن منطقه را شناسایی و با انجام تک شبانه از حرکت دشمن بعثی جلوگیری کنند.
شهید حسین رضائی، شهیدی که به او الهام شده بود قبل از تولد فرزندش به شهادت میرسد
اختصاصی سرباز صفر از زبان پسر شهید حسین رضائی : هنگامی که در12 آبان ماه سال 1332درخانواده ای مذهبی ، متدین و معتقدبه ارزشهای دینی و اسلامی درروستای افرینه از توابع بخش معمولان شهرستان پلدختر پسری دیده به جهان گشود و در آغوش گرم مادر و پدری نشو و نما پیدا کرد که آوای زمزمه های مناجات شبانه شان آرامبخش روح و روان وی ، خانواده و همه اهالی آن روستا بود ، کسی تعجب نکرد که ماحصل آن عبادتها و مناجات ها پرورش فرزندی از تبار مکتب سرخ حسینی باشد. و از آنجا که گویا از ازل مقرر شده بود این نوزاد عاشق و دلباخته و فدائی راه سرخ و خونین اربابش اباعبدالله الحسین (ع) خواهد شد ، پدرو مادر نام زیبای "حسین" را برای او برگزیدند.
ایفای نقش در تظاهرات ضدرژیم طاغوت و پیروزی انقلاب اسلامی
"حسین" در عنفوان نوجوانی و جوانی و طی مراحل تحصیل تا ششم ابتدایی به کار و فعالیت کشاورزی مشغول بود و دوشادوش پدر برای امرار معاش خانواده کار و تلاش و زحمت می کشید و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به همراهی برخی از جوانان روستا ازجمله پسرعموی شهیدش امیدعلی محمودوند بارها به شهرخرم آباد رفته و در تظاهرات علیه رژیم پهلوی نقش عمده ای ایفاء و در نشر ارزشهای امام و انقلاب به عنوان یک نیروی فعال انقلابی و ولایتمدار فعالیتهای زیادی بویژه درسطح روستا انجام می داد.
گفتوگوی «جوان» با دختر سرگرد شهید جابر بیرانوند از شهدای نیروی انتظامی
پلیسی که آقا برای شهادتش دعا کرد
بابا چندین بار با ما و اعضای فامیل در رابطه با جبهه مقاومت و دفاع از حریم آلالله (ع) حرف زد و معتقد بود که «باید برای دفاع از حریم حضرت زینب (س) برویم، اگر جلوی اینها را نگیریم وارد کشور خودمان میشوند و در واقع بین حرم حضرت زینب (س) و حریم اسلام فرقی وجود ندارد.»
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین:۱۷ بهمن ۹۷ در پی تیراندازی افراد ناشناس به یک پمپ بنزین دراتوبان شهید چاغروند خرمآباد، یک تانکر سوخترسان منفجر شد و در جریان این حادثه، سرباز وظیفه نجمالدین باوی به شهادت رسید و سرگرد جابر بیرانوند به شدت مجروح شد. سرگرد به کما رفت تا اینکه به دلیل شدت جراحات وارده، روز ۲۵ بهمن ۹۷ در بیمارستان حضرت ولیعصر (عج) تهران به فیض شهادت نائل آمد. شهادت این نیروی خدوم نیروی انتظامی در فضای مجازی و اجتماعی بسیار فراگیر شد و موجی از همدلی مردم را با خانواده شهید در پی داشت. برای آشنایی با سیره و زندگی این شهید با دخترش فاطمه بیرانوند که دانشجوی ترم هفت رشته پرستاری است به گفتگو نشستهایم که از نظرتان میگذرد.
پدرتان، در چه خانوادهای پرورش یافت و چه زمانی وارد نیروی انتظامی شد؟ پدرم جابر بیرانوند متولد شش شهریور۱۳۵۲ است. پدربزرگم کشاورز و مادربزرگم خانهدار بودند. پدرم هنوز یک سالش نشده بود که مادرش را از دست داد. کودکی خاص داشت. بعد از اینکه دیپلمش را گرفت، وارد نیروی انتظامی شد. پدر خیلی وقتها، از علاقهاش به نیروی انتظامی برای ما و مادرمان صحبت کرده بود. اوایل ازدواج به مادرم گفته بود: «نیروی انتظامی جانش را برای امنیت مردم به خطر میاندازد و اگر روزی نیروهایش جانشان را در این راه از دست بدهند، هیچ وقت نباختهاند بلکه این یک معامله پرسود با خداست.»
همسر مهربانم گرچه رفتار خوشایندی را که اسلام توصیه کرده نسبت بتو نداشتم و یا با تو کج خلقی و یا برخورد بدی داشتم بر من حقیر ببخشی و بعد از شهادتم به سر و سینه نزنید گرچه دنیا و زندگی و همسر و فرزند ارزش مخصوص را دارد. ولی شوق و عاشق شدن و به خدا پیوستن ارزشی بس بالاتر و والاتر دارد لذا از من دلگیر و نگران نشوید و ادامه دهنده راهم باشید. همسرم من تو را خیلی دوست داشتم ولی اسلام و قرآن را از تو بیشتر دوست داشتم . همسرم از تو میخواهم که زینب وار در کنار فرزندانم خوب زندگی کنید و فرزندانم را تنها نگذارید همسرم مهربانم می دانم این چند سال که تو را به همسری گرفتم تو را بخاطر خدا تنها گذاشتم. می دانم که سختی و رنج زیادی کشیدی از تو میخواهم که مرا حلالم کنی و از تو میخواهم که یتیمانم را خوب بزرگ کنی و آنها را به درس وادار کنی و راه خودم را به آنها نشان دهی که بدانند پدرشان مردانه در میدان جنگ بخاطر اسلام و به خاطر دین قرآن شهید شده و بعد از شهادتم فرزندی را که به دنیا خواهد آمد اگر پسر بود نامش را مهدی و اکر دختر بود نامش را زینب بگذارید. همسرم من رفتم ولی بچههایم را تنها نگذارید و از تو میخواهم که مثل آن رورهایی که خودم در کنار شما بودم در کنار یتیمانم زندگی کنید نگذارید که مثل یتیم بمانند می دانم که پدرم شما را تنها نمیگذارد همسرم درد دل زیاد دارم ولی چه کنم؟ و اما پدر عزیزم افتخار و درود بر شما که رنجها و مشقتهای زیادی را متحمل شدی تا فرزندی پرورش دهی که اینگونه به جهاد فی سبیل الله بپردازد گرچه با چند خط نمیتوانم جبران کنم لذا از شما پوزش و حلایت میطلبم. حلایت شما والدین بعد از رضای خدا برگه عبور من از پل صراط میباشد. وصیت من به برادرانم، از شما می خواهم که راه مرا ادامه دهید و یک وصیت به شما دارم آن هم این است که اگر اسلام پیروز شد مادرم را سر قبر امام حسین (ع) ببرید تا با وی درد دل کند، چون من خودم آرزو داشتم که مادرم را ببرم حال شما جای من را خالی نکنید. و مرا هر جای که پدرم و مادرم که میدانند دفن کنید.
از سراب زارم تا حاج عمران؛ نقش فرهنگیان در دفاع مقدس
بدنه آموزشوپرورش و معلمان به عنوان عناصر کلیدی و دانشآموزان هم که جامعه هدف را تشکیل میدهند، در برهههای مختلف از تاریخ این کشور بهخوبی نقشآفرینی کردهاند و حضوری مثمر ثمر داشتهاند، لذا در باب مقام معنوی معلمان بارها و بارها گفته و شنیدهایم.
آموزشوپرورش با مجموعه تواناییها و توانمندیهایش حجم عظیم نیروی انسانی پرشور، بانشاط و باانگیزه ذخیرهای بزرگ برای هر حرکت ملی و عمومی محسوب میشود.
نمونهای از رشادتهای این قشر، حضور مفید و مستقیم در جنگ تحمیلی بود؛ تاریخ را که ورق بزنیم در سال 1363 بعد از شرکت در کنکور سراسری 200 نفر از جوانان لرستانی در مرکز تربیتمعلم شهید مطهری (سراب زارم-بروجرد) در رشتههای ابتدایی، علوم تجربی، ریاضی و پرورشی پذیرفته شدند؛ به این امید که بعد فراغت از تحصیل به فرزندان این مرزوبوم خدمت کنند؛ که در سال آخر حضورشان در تربیتمعلم و همزمان با اوج گرفتن جنگ، بهفرمان امام (ره) لبیک گفتند و در جبهه حق علیه باطل حضور یافتند.
آنها ابتدا با آموزش فنون نظامی در پادگان شفیع خانی (میعادگاه لرستان) مقدمه حضورشان را برای خلق حماسه در مناطق جنگی را انجام داد تا هنوز هم که سالها از آن جریانات میگذرد به وجودشان افتخار کنیم.
بچههای مرکز تربیتمعلم شهید مطهری به همراه دیگر رزمندگان به منطقه شاخ شمیران اعزام شدند که عملیات در این منطقه لغو شد و برای سد حملات و پیشروی دشمن بعثی به منطقه حاج عمران فراخوان شدند.
"شهید فخرالدین رحیمی" سید انقلابی که امام خامنهای لقب مجاهد به او دادند
۰۶ تیر ۱۳۹۷
حجتالاسلام والمسلمین «شهید سید فخرالدین رحیمی» روحانی مجاهد و سالکی متعهد از دیار لرستان که در قبل از انقلاب علیه حکومت طاغوت مبارزه میکرد و بعد از انقلاب علیه بنیصدر روشنگری کرد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از خرمآباد، هفتم تیرماه روزی فراموشنشدنی در تاریخ معاصر انقلاب اسلامی است، روزی که تداعیکننده فاجعهای غمبار است، حادثهای که سبب شد پرندگانی سبکبار از همه تعلقات دنیوی بگذرند تا جواز پرواز بیابند، آری پرواز در آسمان بیکران به شوق معشوق جز بر پرندگان سبکبار میسر نمیشود و شهید است مصداق اکمل مسافر ملکوتی.
ظهور انقلاب اسلامی در سال 57 پایانی بود بر حکومت طاغوت، انقلابی الهی که با ظهور خود تمام معادلات دنیا را به همریخت و در راه اثبات این انقلاب و اسلام افراد زیادی به شهادت رسیدند، ریخته شدن خونهایی که در لحظهلحظه سرافرازی این ملت، و در صحنه صحنه این انقلاب نقشی سترگ داشت.
پیروزی انقلاب اسلامی خاری در چشم دشمنان کوردلی بود که تاب تحمل این انقلاب را نداشتند که با اقداماتی خیانتکارانه درصدد برچیده شدن انقلاب اسلامی بودند و به همین خاطر دست به ترور شخصیتها و سران مملکت زدند به طوریکه در هفتم تیرماه سال 1360 براثر انفجار بمب نیرومندی در سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی، آیتالله سید محمد حسینی بهشتی و 72 تن از جمله «حجتالاسلام شهید سید فخرالدین رحیمی» نماینده مردم ملاوی لرستان در مجلس شورای اسلامی به شهادت رسیدند که امام خمینی(ره) این حادثه را فاجعهای بزرگ دانستند و فرمودند ملت ایران در این فاجعه بزرگ 72 تن بیگناه به عدد شهدای کربلا از دست داد.
به گزارش ایثار "واحد لرستان" شهید عبدالرحیم کرم اللهی، یکم مرداد ۱۳۳۷، در روستای هنام از توابع شهرستان الشتر به دنیا آمد. این شهید بهعنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. بیست و هفتم مرداد ۱۳۶۴، با سمت آرپی چی زن در چنگوله توسط نیرویهای بعثی عراقی به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و بیست و هشتم شهریور ۱۳۶۹، پس از تفحص، در روستای سیاهپوش از توابع شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
بخش هایی از وصیتنامه شهید عبدالرحیم کرم الهی
خدا جان و مال اهل ایمان را بهجای بهشت خریداری کرده و آنها در راه خدا جهاد میکنند که دشمنان دین را به قتل برسانند و یا خود کشته شوند. این وعده قطعی است بر خدا و عهد یست که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد کیست. ای اهل ایمان شما به خود در این معامله بشارت دهید که این معاهده باخدا به قیمت سعادت و پیروزی بزرگ است.
محمود صارمی (زادهٔ ۱۳۴۷، بروجرد- شهادت ۱۷ مرداد ۱۳۷۷، مزارشریف) خبرنگار ایرانی و مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران در مزارشریف بود که در سال ۱۳۷۷ در جریان کشتار دیپلماتهای ایرانی در مزارشریف به شهادت رسید
وصیت نامه شهید محمدرضا باروزه را به شرح زیر می خوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود بیکران بر خفتگان غرقه بخون اسلام و آزادی بر آنان که فریاد تکبیرشان سینه ظلم را درهم دریده و غرش سلاحشان لرزه بر اندام استکبار و خونهای پاکشان تداوم دهنده انقلاب گردیده است و با سلام به حامی راستین مستضعفان و بهیاور مظلومان به پیر سوخته در اسلام به اسوه تقوی و فضیلت به او که هر کلامش نوید بخش، هر حرکتش تاریخی، و هر فریادش دشمن کوب است بر عزیزترین عزیزان بر منجی بشر، او که روحی دوباره در کالبد خسته و خموش ما دمید تا خروش برآریم و خود را بیابیم سالها از غرور گذراندیم اما چه اندوختیم و حال که میرویم آیا کسی هست که به فریاد ما برسد دنیا مزرعه ای برای آخرت است اما ما کشاورز خوبی بودهایم یا ، یا فقط بایستی بگوئیم خدایا ما را برگردان تا دوباره زندگی کنیم و گناه نکنیم.
دوران کودکی را با سرگرمی می گذارندیم تا به سنین نوجوانی رسیدیم اما فرزند خوبی برای پدر و مادر نبودیم. به دوران جوانی و تکلیف که رسیدم با غرور جوانی هم نتوانستم بنده خوبی برای خدا باشم. به سنین بالاتر که رسیدم همسری شایسته خداوند نصیبم کرد آنچه که از او می خواستم بود اما باز هم نتوانستم همسر شایسته ای باشم.
با این پرونده، خداوند مگر با گذشت و رحمتش بر ما نظر بی افکند.
ای عزیزان این آمدن و رفتن ها بایستی درس باشد بایستی تذکر باشد بخود بیایمو راه را پیدا کنیم. اصولاً راه پیداست و روشناما به راه نمی رویم، و رهروی در جلو اما بدنبال او نمی رویم. امیدوارم خداوند به همه شما شناخت و قدرت عمل به آن را عنایت بفرماید از پدر و مادرم که عمری را برای من زحمت کشیده اند و مشقت ها بردند تشکر و قدردانی می کنم.
اما این سپاس به هیچ عنوان نمی تواند جوابگوی زحمات طاقت فرسای آنها باشد مگر لطف و عنایت خدا شامل حال آنها شود از خواهران و برادرم می خواهم اگر از من بدی دیدید حلالم کنید و از خداوند برایم طلب آمرزش و مغفرت کنید اما توصیه ای دارم که امیدوارم بدان عمل کنید زیرا موضوعی است که از شما بعنوان یک برادر می خواهم و اگر می خواهید که روح من از شما راضی باشد بدان عمل کنید که این از هر سوگ و ماتمی برایم دلنشین تر است به خداوند پناه ببرید.
دنیا زودگذر است بدانید و بفکر آخرت باشید عبادتتان را که فقط برای رضای خدا و توشه خودتان است انجام دهید و مبادا سستی کنید وضع ظاهر و حجاب را بخاطر احترام به اسلام عزیز حفظ کنید که اینها برای من بهتر از هر کاری است که شما انجام دهید. اما ای همسر عزیز و دلسوز من بدان که تو آن بودی که من خواستم و خدا می خواهد. تو همسری کامل و شایسته بودی برای من منتهی فرصت نشد و زمان اجازه نداد تا بتوانم شوهری شایسته در حق تو باشم.
اخلاق نیکوی تو و تقوای درونی تو برای من سرمشق و الگو بود. می خواستم به تو خوبی کنم اما موفق نبودم امیدوارم در عالم روح هم کنار تو باشم تا آرام بگیرم و به تو خدمت کنم تو هم سعی کن در زندگی همچنان که محکم و استوار بودی محکم باش و پایدار.
مبادا ناملایمات صبر عظیم تو را خدشه دار کند. از اقوام و دوستان و آشنایان بخواهید اگر بدی کردم حلالم کنند و برایم طلب آمرزش کنند. مقدار ناچیزی مال دنیا هم که بعد از من ماند پس از خرج و مخارج بر طبق شرع اسلام و دستور و فتوا رفتار شود. در زندگی سعی کردم آنچه را در توان دارم برای خدمت به اسلام و انقلاب انجام دهم.
همواره تلاشم براین بود تا کاری را که مشکل تر بود و در توان داشتم انجام دهم از جان خود نیز در راه خدا دریغ نکردم اما تا چه حد موفق بوده ام آیین را خدا می داند و پرونده اعمال به کدام دستم است خدا خودش رحم کند و ما را به راه راست هدایت کند همواره از خدای می خواستم که مرگی با عزت و با ارزش به من عطا کند و درجه رفیع شهادت که بالاترین درجه تقرب است نصیبم کند که امیدوارم خداوند این توفیق را نصیب این بنده ناچیز و گناهکارش بفرماید.
از قرآن می گویم از کلماتش، کلماتی که به یکایکش ایمان داریم و بر ایمانمان ایستاده ایم تا آخرین لحظه و تا آخرین قطره خون، و برای همین قرآن است که می جنگیم تا پایدار بماند که پایدار می ماند که ضامنش و حافظش خداست.
و اما بعد، حالا که ملزم به نوشتن وصیتم شده ام می خواهم چند جمله ای از راهم بگویم و از ارزشی که برای آن قائلم .
شاید این سخن موقعی موثرتر واقع خواهد شود که از دهان کسی که تا شهادت فاصله ای ندارد شنیده شود.
از جهاد می گویم از جهادی اسلامی که برهمه ما واجب شده است و می بایست برحسب وسعت و ظرفیتی که داریم برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی مان کوشش نماییم به امید اینکه انقلابمان طلیعه ای باشد برای حاکم شدن عدل الله بر تمام جهان و برچیده شدن بساط تمام طاغوتیان زمان . من وظیفه خودم می دانم که در جهاد مسلحانه بر غلیه کفار شرکت نمایم تا از انقلاب، از اسلام و از قرآن و ناموس ملی دفاع کنم و این کار واجب است بر هر جوان این سرزمین تا نشان دهد که فرزند خلف این ملت است .
اما فراموش نکنیم که این جهاد تنها در بعد مسلحانه نیست و در ابعاد دیگر نیز همه اقشار ملت باید جهاد خود را شروع کنند تا دسیسه ابرقدرتها عقیم بماند.
جهاد یک روستایی کشت و کار است و جهاد یک کارگر و یک کاسب، زحمات بیشتر کشیدن است و جهاد یک مادر صبر و دعا.
آری باید با همه کوشش و مجاهدتها به یک جنگ تمام عیار بر علیه تمامی کفار و ظالمان عالم دست زد و در این راه مطمئن بود که مردم غیور سختی ها را تحمل کرده و تا پیروزی حق بر باطل از پای نخواهند نشست که حق ماندنی است و پیروز.
برادران و خواهران جنگ ایران و عراق جنگ ایدئولوژی متضاد است.
جنگ دو ایده و در طول تاریخ با هم ستیز کرده اند.
جنگ حسین و یزید است که اینک کربلایی دیگر و محرمی دیگر تکرار می شود.
حسین زمان را می بینیم که بر علیه یزیدیان و صدامیان زمان شورش می کند و کاخ ستم آنان را به لرزه در می آورد.
آری رهبر مسلمانان جهان را می گویم که مصمم است با یاری الله و پشتوانه ملت رزمنده ، جهاد آزادیبخش را بر علیه رژیم کافر عراق تا سقوط کامل آنان ادامه دهد.
نیت ما هم باید این باشد که جنگ تا آزادی ملت مسلمان عراق به درازا بکشد و ما هم با این عزم به جنگ آمده ایم و مطمئن هستیم که ملت عراق نان و خرما بدست در دروازه بغداد و کربلا منتظر رسیدن برادران ایرانی هستند. برادران و خواهران پیام من این است که به فکر رزمندگان باشید و به فکر کسانی که ممکن است از معنویت به دور باشند ، با آنان از قرآن بگویید و از اسلام، و این مفاهیم را به آنان نشان دهید خواهید دید که اگر اسلام درست عرضه شود کسی نمی ماند که به اسلام نگرود.
شهید گرانقدر ستوانیکم احمد تنه کار از هم قطاران ما در گروه 411 پادگان مهندسی بروجرد بودند . حدود دو ماه من با ایشان در یک یگان خدمتی (گروهان دوم گردان 436 مهندس رزمی بروجرد ) مشغول انجام وظیفه بودم . در این مدت درس های زیادی از این شهید بزرگوار برایم به یادگار باقی ماند .
ایشان افسری متدین ، لایق ، عاشق ولایت و دشمن سرسخت ضد انقلاب بود . همیشه صحبت از درگیری های ایشان با گروهک منافقین و خانه های تیمی ضد انقلاب در بروجرد بر سر زبانها بود .
احمد از صوت زیبایی در قرائت قرآن برخوردار بود .صدای زیبایش در مراسم صبحگاه گردان، آرامش بخش و تاثیر گذار بود . نکات زیبایی که در مراسم صبحگاه بیان می کرد نشان از تعهد و وفاداری یک افسر انقلابی و جان بر کف ارتش جمهوری اسلامی ایران را به نمایش می گذاشت .
در سال 1360 که اوج فعالیت گروهک های ضد انقلاب در ایران بود کار ایشان علاوه بر وظایف مهم نظامی که بر عهده داشت شناساندن احزاب و گروه هایی بود که بر علیه جمهوری اسلامی ایران توطئه می کردند . چون ایشان از علم بالایی هم برخوردار بودند به همین سبب عقیدتی سیاسی پادگان بروجرد که آن زمان با نام سیاسی ایدئولوژیک فعالیت می کرد ایشان را جذب یگان خود کرده و در کارهای قرآنی و سیاسی از ایشان بهره می بردند .
احمد چند بار توسط گروهای مخالف نظام توسط پیغام و نامه مورد تهدید قرار گرفت ولی هیچ وقت دست از رسالتش نکشید و در مقابل آنان کوتاه نیامد .
روز هفتم مهرماه سال 1360 ساعت کاری پادگان که به پایان رسید نماز جماعت را در مسجد الشهدای پادگان مهندسی خواندیم و پرسنل سوار اتوبوس ها شدند. شهید تنه کار هم سوار شد تا همچون روزهای دیگر نیمی از روز را در شهر با بسیج و سپاه برای امنیت انقلاب همکاری کند. ولی سازمان به اصطلاح مجاهدین خلق (سازمان منافقین) که ایشان را سد بزرگی در راه رسیدن به اهداف پلید خود می دیدند دو نفر از افراد مسلح خود را درخیابان سعدی ، کوچه ذکاوت ، محل زندگی این شهید بزرگوار به کمین نشانده بود تا پس از پیاده شدن ایشان و ورودش به کوچه ، او را به شهادت برسانند .
نقشه آنها برای ترور این افسر عزیز عملی شد و احمد از ناحیه سر و گردن مورد هدف تیر قرار گرفت و جام گوارای شهادت نصیبش شد .
پیکر مطهر شهید « عبدالرضا بروجی» از شهدای حادثه تروریستی خاش در بروجرد تشییع شد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم سلام بر شهادت که بزرگترین نتیجه حرکت است. خورشید، بزرگترین مؤذن صبح است و شهید، والاترین مکبر آزادگی و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بیتعلقترین ثانیههای زندگی، بر زبان شهید جاری میشود؟
آری! رهایی، محصول دلسپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقلهای زمین را درهم میشکند. پس سلام بر شهدا که ایستاده میمیرند.
شهدا، چراغ راه
شهدا ستاره شدند تا بدرخشند و دنیای ما آدمهای قدرنشناس را روشن کنند، ستاره شدند تا قلب یخزده آنهایی که فقط دم از انسانیت میزنند را گرم کنند، ستاره شدند تا انسانهای کوکی را امید دوباره بخشند، ستاره شدند تا نورشوند به زندگی من، به زندگی تو وبه زندگی همه.
سلام بابا! بابای مهربانم سلام، چند شب است که سراغت را از مادر میگیرم اما هیچ جواب قانع کنندهای نمیشنوم. بابا دلم برایت تنگ شده، برای مهربانیات برای آغوش گرمت و برای شنیدن صدای دلنشینت.
بابا دوست دارم بیایی و باز صدایم کنی. صدایم کنی و بگویی: دخترکم، شیرین زبانم، مطهره بابا کجایی من آمدهام.
جای خالی پدر
بابای خوبم همه میگویند آمدهای، راست میگویند من میان انبوه جمعیت تو را دیدم، مثل همیشه باشکوه، زیبا با لبخندی که زیباترت میکرد همراه با بوی عطری دلنشین که در فضا پیچیدهبود. آنجا هم خورشید را میشد دید هم ستارهها را از بس که ماه شدهبودی در لباس شهادت.
همه آمدهبودند از آشناها تا همسایگان و اقوام، حتی غریبهها هم آمدهبودند و برایت اشک میریختند. باشکوه و غرور پذیرایت شدند و روی دستهای مهربانشان با عزت و افتخارتمام به میهمانی دعا و نیایش بردند تا در آنجا من باشم و تو باشی و خدا.
در گوشت زمزمه دوستت دارم را بارها و بارها بگویم و به خدایت بسپارم، بابای مهربانم خداحافظ.
شبی با شهید
پیکر پاک پاسدار شهید عبدالرضا بروجی که در حادثه تروریستی خاش، زاهدان به فیض عظیم شهادت نائل شدهبود در میان استقبال باشکوه مردم شهیدپرور بروجرد به زادگاهش برگشت تا در آنجا آرام گیرد.
بیشک این حرکت ناجوانمردانه تروریستهای تکفیری و حامیان آنها در انتقام از حضور مقتدرانه مردم فهیم ایران اسلامی در راهپیمایی 22بهمن و گرامیداشت چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی بوده و مسلم است اینگونه رفتارهای تروریستی نهتنها خللی در اراده ملت ایجاد نخواهد کرد بلکه اتحاد، همدلی و اراده راستین ملت ایرانی اسلامی در جهت حفظ استقلال و اقتدار کشور را بیشتر و منسجمتر خواهد کرد.
مردم انقلابی بروجرد شب را در کنار پیکر این شهید به دعا ونیایش و نوحهسرایی و عزاداری در حسینیه ثارالله پرداختند و اینگونه خود را در این مصیبت شریک همسرو فرزندان گرامش دانستند و با حضورشان صادقانه اعلام کردند که هیچوقت دست از آرمانهای امام و مولایشان برنخواهند داشت حتی اگر در این راه شهید شوند.
بدرقه تا بهشت
امروز نیز این مردم داغدارانی هستند که برای آرامش خودشان برای مراسم تشییع آمدهاند تا ثابت کنند که شهدا، رفتهاند اما رسالتی از جنس آگاهی و حرکت را بر دوششان باقی گذاشتهاند. شهادت، مرز زمین و آسمان است و شهدا، مرزبانان هماره بیداری. شهیدان، پیامبران حماسه انسانند که ما را مسئولیتی ممتد که در لحظه لحظه زندگی مان جاریست، نازل فرمودهاند.
فرهنگ شهادت
شهدا مرگ را به سخره گرفتهاند تا ما به حقارت دنیا بخندیم. شهدا، حیثیت خون را فریاد زدند، تا ما گوشت و پوستمان را از جرعه عطش و شور بپرورانیم. شهدا همه تعلقات را از خود بریدند و خود را مسافر آسمان کردند تا گذرگاهبودن دنیا را اثبات کرده باشند و راز آزادی را بریدن از خویش ثبت نموده باشند. پس سلام بر شهدا و بر فرهنگ همیشه روشنشان. بر ما باد مرور خویش در بایدهای آنان و محکزدن خود در این غفلت گاه نسیان زا.
امروز، سنگرهایشان اینجاست؛ در گلزارهای همیشه سرخ شهر و ما او را در این عزیمت زیبا همراهی میکنیم.
شامگاه چهارشنبه 24 بهمن ماه بود در حادثه تروریستی در زاهدان 27 تن از پاسداران انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند و 13 تن دیگر مجروح شدند.
شهید بروجی متولد 1356 و 10 سال بود که در سپاه استان اصفهان مشغول به خدمت بودند.
پیکر مطهر "شهید عباس معظمی گودرزی"، پس از ۳۶سال گمنامی به بروجرد بازگشت.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از بروجرد، شلمچه آینهای است که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن میدرخشد، خلاصه عشق است و قطعهای از بهشت، دریچهای آسمانی که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد. شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده، شهر شهود و شهادت است، تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی میدرخشد.جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر، زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمهراه سفر عاشقی پرپر شدند، به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطرهقطره خونشان نوشتند.
و دیشب بروجرد میزبانی میهمانی عزیز از دیار عاشقان شلمچه بود. میزبان شهید«عباس معظمی گودرزی»، شهیدی که در عنفوان جوانی بهترین راه را انتخاب کرد و در صحنهای قدم گذاشت که شاید هرکسی نتواند.
مادر، وقتی میرفتم جوان بودی خودت پشت سرم آب ریختی و گفتی برو در پناه خدا. حال که آمدهام موهایت سپید شده و صورتت چروک برداشته، چشمانت سویی ندارد. چقدر خمیده شدهای مادر. چقدر دلتنگت بودم مادر. دیشب کبوتر عاشق پرواز ما دیگر تنها نبود. همه آمدهبودند. مادر پیر و خمیدهای که بغض انتظار در چشمانش موج میزد و خواهرانی که هیچوقت بزرگشدنشان را ندیدهبود.
میثاق با آرمانها
دیشب حسینیه ثارالله ناحیه مقاومت سپاه بروجرد میزبان کبوتری عاشق بود. کبوتری که حالوهوای شهر را عوض کرد. مردم قدرشناس بروجرد با تجمع کنار پیکر مطهر شهید«عباس معظمی گودرزی» و با برگزاری دعا، نیایش و عزاداری، بار دیگر با امام شهدا و شهیدان حق علیه باطل میثاقی دوباره بستند.
در مراسم وداع با شهید تازه تفحصشده همه آمدهبودند پیر و جوان، زن و مرد، حتی آنهایی که اصلاً جنگ را ندیدهبودند هم در این مراسم باشکوه شرکت کردهبودند تا دینشان را ادا نمایند. مردم قدرشناس بروجرد هیچوقت روزهای جنگ و آن همه رشادتهای عزیزان رزمنده را فراموش نخواهند کرد.
پاسداشتی برای شهید
آنها آمدند تا بیعت دوباره ببندند، بگویند که هیچوقت صحنه را خالی نخواهند گذاشت و همیشه و همهجا کنار مقام معظم رهبری خواهند ماند، هر زمان که مولا و مقتدایشان اذن دهد لباس رزم پوشیده و پا در میدان مبارزه خواهند گذاشت.
بر هیچکس پوشیده نیست که امنیت و اقتدار کنونی ایران اسلامی مرهون ایثار و فداکاریهای شهدایی است که با گذشتن از جان شیرین خود، نهال انقلاب اسلامی را آبیاری کردند و ارزشهای الهی و اسلامی را در این سرزمین زنده نگه داشتند. آنها آمدند تا بگویند که عباسها هنوز زندهاند و هیچوقت یادشان از دل مردم این دیار و این سامان بیرون نمیرود.
شهید «عباس معظمی گودرزی»، فرزند شاهولی، اول فروردین ماه سال 1340 در شهرستان اشترینان شهر بروجرد در استان لرستان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سیکل ادامه داد و بعد به مشاغلی همچون کارمند و متصدی پرداخت. هنوز ازدواج نکردهبود که از طریق لشکر 27 محمد رسولالله(ص) به جبهه اعزام شد. سرانجام در سن 21 سالگی در 25 تیرماه سال 1361 در منطقه «شلمچه» مفقودالاثر شد.
او در عملیات رمضان در مجروح و اسیر شد، اما در همان زمان اسارت و قبل از انتقال به کشور عراق به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالجسد قرار گرفت. حالا با تلاش گروههای تفحص شهدا پس از 36 سال به کشور بازگشت و از طریق کارت شناسایی هویتش مشخص شد.
محل دفن : گلزار شهدای شهر زاغه از توابع شهرستان خرم آباد
سایت یاد امام و شهدا مختص به شهدا و رزمندگان استان لرستان ،بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید بزرگوار افتتاح نموده است. از کلیه دوستداران شهدا بخصوص شهید مذکور ورزمندگانی که از وی خاطره دارند ، تقاضا می شود تصاویر ومطالب خود را برای انتشار ومعرفی هرچه بهتر این شهید در سایت قرار داده تا با نام شما در سایت منتشر گردد. باتشکر وقدردانی از شما مدیر سایت
سوم شهریور ۱۳۴۹، در روستای پل هرو از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش حسنجان، کشاورز بود و مادرش ساعد بانو نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یکم خرداد ۱۳۶۵، با سمت مسئول مخابرات در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در روستای زاغه علیا از توابع شهرستان زادگاهش واقع است.
یک عکس یک خاطره. قسمتی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس لرستانی محمد فقیهی
یک عکس، یک خاطره (۱) – یدالله
هنوز ۱۷ سالش نشده بود که لباس رزم پوشید. آشناییمان برمیگردد به رضا و مسجد صاحب الزمان خرم آباد که مهر بودنش با اولین دیدار در دلم نشست. بودنش دل را آرام میکرد، هنوز هم برایم سخت است از حس و حالم بگویم، آنقدر بودنش عجیب بود که همه مجذوب او بودند. عبادتش، صحبتش و حتی سکوتش رنگ خدا داشت و آرامش. آنقدر بی ریا و بی آلایش بود که تقریباً تنهاترین آدمها هم او را همدم خود میدانستند. حادثه خیلی سختی را در عملیات والفجر ۶ تجربه کرد، بطوریکه سمت چپ بدنش کاملاً فلج شده بود. یکروز من و سعید نقاش زاده و رضا خواجوی رفته بودیم برای کمک تا منزلش را رنگ کند، او هم برای ما کم نگذاشت، از مرغ محلی گرفته تا دوغ و محصولات محلی تدارک دید، ما هم حسابی فرصت را غنیمت شمرده و نهارش را خوردیم، موقع کار که رسید، به بهانه ای از خانه اش رفتیم و هرچقدر گفت پس رنگ آمیزی چه میشود، با خنده گفتیم انشالله نهار بعدی! در هوای سرد بهمن ۶۵ و در حالیکه مجروحیت بالای ۷۰% را چند ماهی بود تحمل میکرد، عملیات تک حاج عمران پیش آمد، در عملیات های تک، جنگ تن به تن بود و او در حالی که رشادتش را با تن ناسالمش فریاد میزد، بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در ۱۸ سالگی به شهادت نایل آمد. روحش شاد عکس فوق، آخرین یادگاری از آخرین دیداریست که دلتنگی هایم را تازه کرد. انگار همین دیروز بود که بچه های تبلیغات لشکر ۵۷ ابوالفضل، من، او و احسان افخمی را در یک قاب تصویر کردند. دیدارمان به قیامت یداله آذرخش…
برگ های زرین شهید یدالله آذرخش:
بنام خدا
به یاد دوست و همکلاسی و همرزمم یدالله آذرخش
پرده اول . بوی کباب
آن روز رفتیم امتحان تعلیمات دینی سال اول دبیرستان را در سنگر بهداری دادیم و برگشتیم خط. آتش دشمن شدید بود. به فاصله چند دقیقه من و یدالله و چهارنفر دیگر مجروح شدیم. جافری هم شهید شد. مرا بردند شیراز و یدالله را بردند تهران. مدت زمانی که ما بستری بودیم تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) را از زبیدات به دربندیخان انتقال دادند. من زودتر از یدالله دوره درمانم تمام شد. برگشتم و رفتم واحد مخابرات تیپ. دست راست یدالله کلا آسیب دیده بود و لمس شده بود لذا دو ماهی دوره درمانش طول کشید تا برگشت به جبهه. وقتی آمد دربندیخان رفتیم سراغش و به زور آوردیمش واحد مخابرات. از وقتی عصب دستش قطع شده بود سرمای شدید و آزار دهنده ای در دستش احساس می کرد.
آن روز ارتباط تلفنی محور هم با خط و هم با یگان تامین که بین محور و قرارگاه بود قطع شده بود. نم بارانی می بارید که طبیعت زیبای حیرت انگیز دربندیخان را دو چندان لطیف کرده بود. من و یدالله با یک کلاشینکف کوتاه و یک تلفن هندلی و یک سیم چین ، و یک حلقه سیم سیاه رنگ مخصوص ، سوار موتور تریل دوست داشتنی قرمز رنگ شدیم و رفتیم برای تعمیر خطوط مخابراتی. خطوط معمولا یا بر اثر اصابت ترکش خمپاره و توپ یا توسط نیروهای کومله و دمکرات قطع می شدند.
وقتی برگشتیم ، یکی از دوستان طبق معمول هر روزه ، داخل حلب های روغن نباتی معروف به ۱۸ کیلویی ، هم آتش روشن کرده بود، هم سیب زمینی ریخته بود. تا بعد از بازیهای محلی نیروهای مقر ، بین آنها تقسیم کند. من رفتم داخل سنگر که هم لوازم را بگذارم و هم لباس نم دار خودم را عوض کنم. یدالله گفت ” دستم یخ زده می روم کنار آتش هم لباسم خشک شود، هم دستم گرم شود. بازی طاق پیل (یک بازی محلی لری )بچه ها را هم تماشا کنم”.
داخل سنگر بودم که بوی کباب به مشامم رسید اول تبسمی کردم که به به بچه های جهاد لرستان دوباره کباب چنچه (گله برژ لری) درست کرده اند،گوشت شکاره یا قربانی ؟ ولی نه هنوز تا غروب آفتاب زمان زیادی مانده بود. یادم آمد حس بویایی یدالله اصلا خوب نیست.دویدم به سمت بیرون ، دیدم یدالله یک دست را روی شعله آتش و دست دیگر را روی دلش گرفته ، دارد به بازی بچه های مقر می خندد. داد زدم یدالله یدالله دستت دستت سوخت ، کباب شد. تازه متوجه شد چه بلایی سر دستش آمده است چهار انگشتش سوخته بود. خندید و گفت کاش دستم قدرت داشت ولی حس نداشت .رفتیم اورژانس دکتر وقتی دستش را پانسمان کرد گفت: “آقای آذرخش ، حتما تا زمانی که دستت خوب می شود دست کش گرم کاموایی بپوش ، چون خیلی دیر زخمت ترمیم می شود، باید مواظب باشی عفونت نکند.”
پرده دوم. دست کش سفید
از مرخصی برگشته بودم ، ایستگاه صلواتی باختران یا همان کرمانشاه ، چند تا از نیروهای واحد مخابرات را دیدم. پرسیدم اگر دربندیخان می روید منم با شما می آیم . گفتند نه ما می رویم حاج عمران. فهمیدم خبری هست. نتوانستند مانعم بشوند و به هر ترفندی متوسل شدم تا راضی شدند من هم با آنها بروم حاج عمران،یک روز قبل از عملیات حاج عمران ما رسیدیم نقده.
نیروهای لرستانی را جاهای مختلفی مستقر کرده بودند . ما را بردند نقده در یک مدرسه راهنمایی مستقر شدیم. بلافاصله رفتم داخل شهر و سه تا توپ پلاستیکی خریدم و یک مسابقه گل کوچک ترتیب دادم چقدر چسبید. فردا ما را بردند پیرانشهر . آنجا یدالله را دیدم. بیسم چی گردان انبیا شده بود. تکلیف من هنوز مشخص نبود. آنقدر به آقای سلوکی فرمانده واحد مخابرات گیر دادم که گفت تو هم با گردان انبیاء برو بعنوان کمک بیسیم چی ، ولی وسط ستون حرکت کن . یدالله همراه فرمانده باشد.
عصر قبل از عملیات نیروها را جمع کردند و مراسم سخنرایی و توجیه نیروها و سپس دعا که واقعا یکی از بهترین مراسم های عمر من بود. حال عجیبی داشتم و بلند بلند مانند سایر نیروها گریه می کردم. تو حال خودم بودم که یدالله با آرنج بهم زد گفت : ” رحیم بیا بریم آخرین چایی را برای بچه ها درست کنیم. با هم رفتیم و یک دیگ بزرگ آب جوش درست کردیم و توی هر ظرفی که بدستمان می رسید به بچه ها چایی دادیم. یدالله در دست راستش دستکش سفید کاموایی پوشیده بود و لنگه دیگر دست کش را زیر جا خشابی روی سینه اش گذاشته بود. نیروها را به خط کردند و سوار کمپرسی به سمت تپه حاج عمران حرکت کردیم. یدالله دستی که دست کش داشت را برایم بعنوان خداحافظی بلند کرد و سوار لنکروز فرماندهی شد و با فرمانده گردان رفت.
وقتی از ماشین پیاده شدیم ، نیروها را به ستون کردند و در دل شب به سمت دشمن حرکت کردیم.چند دقیقه ای نگذشته بود که آتش دشمن تمام ستون را فرا گرفت . نیم خیز به سمت جلو حرکت می کردم. دیدم دست کش سفید روی زمین افتاده است. خم شدم آن را بردارم. ناگهان صدای انفجار مهیبی مرا به کنار ستون پرت کرد و روی سینه شهیدی انداخت. در آن تاریکی شب دیدم در دست راست این شهید یک دست کش سفید کاموایی است. پیشانی اش را بوسیدم و به سمت دشمن حرکت کردم.