سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۷ آبان ۰۳، ۱۱:۰۹ - Setayesh
    great
پیوندها
امکانات

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

 چذابیت !
سلام بر دوستان عزیز 
سال نو همگی مبارک . انشاءالله که برای همه تون سال پرخیر و برکتی باشه .
این چند روز رفته بودیم چذابه .
راستش شهدا ما را طلبیده بودند .
خانواده گفتند بریم یزد .
اما نمیدانم چطور شد سر از سوسنگرد و بستان درآوردیم و رسیدیم به چذابه !
این مناطق عملیاتی هر کدام یک رنگ و بویی دارند .
دو سال عید نوروز رفتیم شلمچه .
یک سال هم رفتیم طلائیه و شهدای عملیات رمضان.
امسال سر از چذابه درآوردیم . خیلی عالی بود . باور کنید برای همه شما و دوستان عزیز وبلاگی دعا کردم.
عکس ها حجمشان بالاست وگرنه می خواستم از همانجا خدمتتان ارسال کنم. 
امیدوارم شما هم توفیق پیدا کنید از این منطقه عملیاتی که با یاد و خون شهیدان مزین و معطر است دیدن کنید. 
اگر نمی توانید بروید لااقل در اینترنت بنویسید چذابه !
یاد شهدا و رزمندگان را گرامی بداریم. و با فرهنگ غربی و افراد غربزده مبارزه کنیم تا انقلاب در مسیر ولایت پایدار بماند و بدست نااهلان و نامحرمان نیفتد. ان شاء الله
التماس دعا
  نوروز 1395

http://media.isna.ir/content/1457171435911_14.jpg/4

   تنگه چزابه

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۲ نظر موافقین ۱ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۱
ع . شکیبا---۱۶۹۲

سامانه بارش برف از هفته آینده وارد قم می شود - ایسنا

حضرت معصومه (س) که به کریمه اهل بیت ملقب هستند عنایت فراوانی به زوار خود دارند. برای نمونه میتوان به ماجرای معروف مرحوم آیت الله مرعشی اشاره کرد :

 مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نقل می کردند: « سالها قبل در یک شب زمستانی بود که من دچار بی خوابی شدم؛خواستم به حرم بروم دیدم بی موقع است و دربهای حرم در این ساعت بسته است؛ آمدم خوابیدم و دست خود را زیر سرم گذاشتم که اگر خوابم برد، سحر خواب نمانم؛ در عالم خواب دیدم خانمی وارد اطاق شد؛ قیافه او را به خوبی دیدم ولی آن را توصیف نمی کنم .

او به من فرمود: «سید شهاب! بلند شو و همین حالا به حرم برو ، عده ای از زوار من پشت در حرم از سرما هلاک می شوند، آنها را نجات بده .»

 ایشان می فرماید: «من از خواب پریدم و با همان حال با عجله به طرف حرم به راه افتادم; وقتی به خیابان آستانه رسیدم دیدم پشت در شمالی حرم (طرف میدان آستانه) عده ای زوار اهل پاکستان یا هندوستان (با آن لباسهای مخصوص خودشان) در اثر سردی هوا پشت در ایستاده اند و به خود می لرزند؛
محکم در را زدم، حاج آقا حبیب - که جزو خدام حرم بود - با اصرار من در را باز کرد؛

من از مقابل (جلو) و آنها هم پشت سر من وارد حرم بی بی شدند و در کنار ضریح آن حضرت به زیارت و عرض ادب پرداختند؛ من هم آب خواستم و برای نماز شب و تهجد  وضو ساختم .

السلام علیک یا حضرت فاطمه معصومه(س)

مطالب مرتبط : فاطمه معصومه (س) ، علما و بزرگان ، آیت الله مرعشی نجفی

موضوعات: مذهبی علما و بزرگان اهل بیت (ع)
۱ نظر موافقین ۰ ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۵۷
ع . شکیبا---۷۵۷

https://lh3.googleusercontent.com/proxy/eB2HGFARk2Jf_HhxNzav_N2KSraECyZRxS8vckfdmYjL8rzG_U5oXPJu1l5g2Ms_QPOpIQkD3ZSB088o0YgyzZcmokRL4G54bFZb1OoQ1VkB8U4

در حال ساخت یک سری مستند سیاسی هستیم. تا به حال ۱۶ قسمت تولید شده؛ دیروز رفتیم خانه ی شهید  سیدعلی اندرزگو برای مصاحبه با همسرش. اندرزگو از آن شخصیت های پیچیده ای بوده که خیلی ها جذبش شده اند. مصاحبه ی عجیبی شد. وسط مصاحبه چند بار گریه کردیم. همسر شهید خودش یک شهید زنده است. فکر کنید که تا چند ماه بعد از شهادت همسرش در زندان اوین تحت شکنجه ی ساواک بوده، آنهم در ۲۵ سالگی!

مصاحبه که تمام شد به تیم تصویربرداری اشاره کردم که دوربین ها را خاموش نکنند، من وارد گفتگوی غیر رسمی شدم تا نگفته ها را بشنوم و چیزهایی شنیدم که برایم خیلی عجیب بود.

یکی از خاطرات همسر شهید که خیلی عجیب بود ازاین قرار است؛ همسر شهید:
چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را از روی قلیان برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است. از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر عج باشید.» بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم.

بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت… همسر شهید گفت: دست از سیدعلی نکشید.

مصاحبه وحید یامین پور : فیلم این خاطره

موضوعات: مقام معظم رهبری شهیدان
۰ نظر موافقین ۲ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۳
ع . شکیبا---۱۲۵۸

شهید محمدعلی رجایی

دکتر مجتبی رحماندوست : برای رجایی ساده‌زیستی فقط یک روش شخصی نبود بلکه در حکومت هم آن را اعمال می‌کرد. اولین نصیحت ایشان به من پس از این که مدیر کل آموزش و پرورش تهران شدم این بود که برو سعی کن این اتاق را کوچکتر و کمتر کنی نه این که زیادش کنی.

دکتر احمد توکلی:ما معمولا در خیابان قدس و ضلع شرقی دانشگاه می‌نشستیم و جای مشخصی را انتخاب کرده بودیم چراکه وقتی نماز جمعه می‌آمدیم جاهای دیگر پر شده بود. آقای رجایی فرش را که آورد دیدیم یک گلیم کهنه و سوراخ بود که تمام پشم آن ریخته شده بود. این مسئله اسباب خنده دوستان شده بود که ما را به عجب فرشی مهمان کرده‌اید؟ شهید رجایی در پاسخ گفت که همین فرش را داشتیم.

شهید بهشتی ( قبل از نخست وزیری شهید رجایی ) : اگر آقای رجایی نخست‌وزیر انقلاب باشد، آن وقت می‌داند که درد دردمندان چیست؟ چون خودش احساس کرده است ؛ پابرهنه بوده و می‌تواند برای پابرهنه‌ها کار کند و مشکل‌گشا باشد.

آقای رجایی نسبت به صله ارحام خیلی حساس بودند ، یعنی این کار را مثل یک کار واجب تلقی می کردند و این خصلتشان در تمام فامیل زبانزد بود.

شهادت-ترور-8 شهریور-نخست وزیری- شهیدرجایی-شهیدباهنر-معلم- دولت-مردمی-وزارت -وزیر

خواهرزاده شهید رجایی : آن روزهای پرمخاطره مسئولیت شهید رجائی در نخست وزیری و مخصوصا دوره ریاست جمهوری وی اوج ترور منافقین ـ مجاهدین خلق ـ در کشور حاکم بود. وقتی به دستور امام ـ که در مورد حفظ جان مسئولان صادر شد ـ ایشان با خانواده اش در نهاد ریاست جمهوری مستقر شدند یک روز که مهمانش شدیم پیش خود گفتم: لابد در این جا ـ به دلیل امکانات موجود ـ او از ظروف و وسایل پذیرایی بهتری استفاده خواهد کرد.وقتی قرار شد از ما پذیرایی به عمل آید ناباورانه دیدم در همان استکان های سابق و معمولی منزلشان برای ما چای آوردند. به شوخی گفتم: دایی جان! مثل این که این جا ریاست جمهوری است این استکان ها چیست!
گفت: اگر شما مهمان رجائی هستید کتری و سماور و استکان نعلبکی او همین است ولی اگر مهمان ریاست جمهوری هستید بحث دیگری است. ما در ریاست جمهوری همه چیز داریم اما آنها متعلق به بیت المال است. برای مهمان شخصی و خانوادگی نمی توان از آنها استفاده کرد.


منبع : شیدائیان شهادت :  ویژه نامه شهادت شهید رجایی و شهید باهنر

- آقا رضا روزانه چقدر پول این سیگار را  می دهید؟ - خدمت آقای خودم که 10 تومان. -می دانی چقدر خانواده های فقیر هستند که محتاج همین 10 تومان هستند؟ منتظر جواب نماند که جوابی نمانده بود. - شرم کن و سیگار نخر و پولش رو جای دیگری خرج کن. شرم کرد و سیگار نخرید ... این را خودش می گفت، حرف رجایی برایش دنیایی می ارزید.  شهید محمدعلی رجایی
 منبع: کتاب « خدا که هست » نوشته مجید تولایی

مرتبط: شهیدان رجایی و باهنر ، ترور ، منافقین

موضوعات: اجتماعی فرهنگی سبک زندگی شهیدان خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان
۴ نظر موافقین ۱ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۵
ع . شکیبا---۱۲۷۶

چادرم در مشتش بود که شهید شد 

چادرم را دوست دارم          

از خانم موسوی - که در دوران دفاع مقدس به عنوان امدادگر حضور داشته اند- می خواهیم که از بین همه تصویرهای آن زمان، یکی که از همه در ذهنش پررنگ تر است را بگوید. چیزی که شده باشد پس زمینه ذهنش از آن ایام و آن آدم ها. خاطره ای می گوید که شاید تاثیرش اگر از تاثیر کتاب فلسفه حجاب شهید مطهری بیشتر نباشد، کمتر نیست:

"یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند.

اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت.

مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم.

من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:

من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری! ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد...

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم".

http://cld13.irans3.com/dlir-s3/10531475843717147324.jpg?1508132627

موضوعات: مذهبی اجتماعی فرهنگی خانواده سبک زندگی حجاب و بدحجابی , چادر شهیدان خاطرات و یادداشت ها
۰ نظر موافقین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۶
ع . شکیبا---۱۴۴۹