روایتی مادرانه از مدافعان حرم - با زبان زیبای شعر
سه شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ق.ظ
روایتی مادرانه از مدافعان حرم
نذر کردم سایه سرت بشوم
شوق بر دیده ی ترت بشوم
نذر کردم که مادرت بشوم
نذرها کردم و شدی پسرم
تاکه چشمت به روی ما وا شد
سر بوسیدن تو دعوا شد
پدرت با غرور، بابا شد
خواستم تا به آسمان بپرم ...
وقت شش ماهگیت خندیدم
از گلویت ستاره میچیدم
تا علی اصغرم شدی دیدم ...
چقدر تیر میکشد جگرم
میشدی در گذار ثانیهها
نوجوان پا به پای مرثیهها
قاسم خوش صدای تعزیهها
فکرها میدوید توی سرم...
آب زمزم تو را خوراندم تا
پای روضه تو را نشاندم تا
وان یکاد الذین خواندم تا ...
روزگاری ثمر دهد ثمرم
راه رفتی تو در برابر من ...
شانهات میرسید تا سر من ...
قد کشیده علی اکبر من
خوب شد، میشوی دگر سپرم
تا که دیدم جوانی و شادی
رفته بودم به فکر دامادی
گفتم اما به خنده افتادی
از نگاهت نشد که بو ببرم...
باز گرم بگو بخند شدی
روی زانو کمی بلند شدی
با ظرافت گلایه مند شدی :
"مگر از نذرهات بیخبرم ؟"
لرزه بر استکان من افتاد
سوز بر استخوان من افتاد
خندهها از دهان من افتاد
آمد انگار خم شود کمرم
فکر کردم چرا تو را دارم
یادم آمد که نذرها دارم
برو مادر... برو هوادارم !
برو بین مدافعان حرم ...
شاعر : ریحانه ابوترابی
شوق بر دیده ی ترت بشوم
نذر کردم که مادرت بشوم
نذرها کردم و شدی پسرم
تاکه چشمت به روی ما وا شد
سر بوسیدن تو دعوا شد
پدرت با غرور، بابا شد
خواستم تا به آسمان بپرم ...
وقت شش ماهگیت خندیدم
از گلویت ستاره میچیدم
تا علی اصغرم شدی دیدم ...
چقدر تیر میکشد جگرم
میشدی در گذار ثانیهها
نوجوان پا به پای مرثیهها
قاسم خوش صدای تعزیهها
فکرها میدوید توی سرم...
آب زمزم تو را خوراندم تا
پای روضه تو را نشاندم تا
وان یکاد الذین خواندم تا ...
روزگاری ثمر دهد ثمرم
راه رفتی تو در برابر من ...
شانهات میرسید تا سر من ...
قد کشیده علی اکبر من
خوب شد، میشوی دگر سپرم
تا که دیدم جوانی و شادی
رفته بودم به فکر دامادی
گفتم اما به خنده افتادی
از نگاهت نشد که بو ببرم...
باز گرم بگو بخند شدی
روی زانو کمی بلند شدی
با ظرافت گلایه مند شدی :
"مگر از نذرهات بیخبرم ؟"
لرزه بر استکان من افتاد
سوز بر استخوان من افتاد
خندهها از دهان من افتاد
آمد انگار خم شود کمرم
فکر کردم چرا تو را دارم
یادم آمد که نذرها دارم
برو مادر... برو هوادارم !
برو بین مدافعان حرم ...
شاعر : ریحانه ابوترابی