گنبد حرم حضرت رقیه (س)- سوریه - دمشق
نوحه شنیدنی در مورد حضرت رقیه (س) با صدای حاج صادق آهنگران
گنبد حرم حضرت رقیه (س)- سوریه - دمشق
نوحه شنیدنی در مورد حضرت رقیه (س) با صدای حاج صادق آهنگران
روایتی برگرفته از خاطره همسر شهید مالامیری:
فاطمه نشسته بود گوشهی اتاق و با چشمانی قرمز یک نگاه به من میکرد، یک نگاه به دامن مشکی توردارش. همان دامنی که مهدی قبل از شهادتش برایش خریده بود. دو ماه پیش که دامن را به تن فاطمه کردم، با شیرین زبانی دوید بغل مهدی و گفت: « بابایی بابایی خوشچل شدم؟ ها ... خوشچل شدم؟» چرخی زد و خودش را برای مهدی لوس کرد. مهدی بغلش کرد و نشاندش روی زانو. بشری را هم نشاند روی زانوی دیگرش. بشری از کلاس پیش دبستانیاش تعریف میکرد و فاطمه برای اینکه از قافله ناز آوردن برای بابا عقب نیفتد، حرفهای بشری را به شکل دیگری تکرار میکرد و به خودش نسبت میداد. خندهی تیزی سر میداد و سرش را به زیر قبای مهدی میچسباند.
صحنهها یکی پس از دیگری جلوی چشمم رژه میرفتند، هنوز گوشی همراه مهدی گاهی صدای لرزشش میآمد و دل مرا میلرزاند. توی فکر بودم که بشری هم بیحال نشست روی زمین و خم شد روی بالش. هنوز ظرفهای میوه و شیرینی مهمانهای ظهر را از توی هال جمع نکرده بودم. سه ، چهار نفر از مسئولین حوزه آمده بودند برای عرض تسلیت و یک عکس بزرگ قاب کرده از مهدی با لباس طلبگی را گوشهی دیوار نشانده بودند.
توی فکر بودم که با صدای ناله فاطمه به خود آمدم. دویدم سمتش ، دست گذاشتم روی سرش، داغ بود خیلی داغ. دلم آشوب شد. صدای ناله بشری هم بلند شد. دستش را گرفتم ، دست او هم داغ بود. هر دو تا دخترم تب کرده بودند. خیلی تنها بودم، اشک توی چشمم جمع شد. در این دو ماه بعد از شهادت مهدی خیلی حواسم بود که دخترها اشک و گریه و بیتابی مرا نبینند، اما مگر میشد. هر بار که دخترها بهانه بابا را میگرفتند، بیاختیار اشکم درمیآمد.
هر چه دار و دوای گیاهی بلد بودم تا شب به دخترها دادم. انواع جوشاندهها را امتحان کردم. شب شد و از ترس اینکه تشنج کنند ، شربت استامینوفن به خوردشان دادم، اما فایده نداشت. فاطمه در بغل، دست بشری را گرفتم و خودم را به درمانگاه سر کوچه رساندم. یک پاکت دارو عایدم شد و دیگر هیچ. تا دو روز هر چه کردم تب دخترها پایین نیامد. توی خانه میچرخیدم و هر بار که چشمم به چشمهای درشت مهدی میافتاد و لبخندش را میدیدم، دلم میشکست. از نگاه سنگین بچهها میترسیدم و بغضم را فرو میدادم.
بالای سر بچهها نشسته بودم و هی پارچه خیس میکردم و روی پیشانی داغ آنها میگذاشتم. دلم میجوشید و توی فکر بودم. ناگهان یادم آمد دو هفته بعد از شهادت مهدی ، وقتی که دخترها خیلی بیتابی میکردند. رفتم پیش یک مشاور و از او خواستم تا راهنماییام کند. او تأکید کرده بود هر چه که بچهها را به یاد بابا میاندازد ، به حداقل برسان. بیاختیار افکار ذهنیام را به زبان آوردم: « هر چه که به یاد بابا میاندازد! »
یک دفعه پیش خودم گفتم: « نکنه این عکسی که دو روز پیش آوردند ، باعث شده دخترها تب کنند!؟ »
کوبیدم به پیشانیام: « یعنی واقعا میشه به خاطر اون عکس باشه!؟ »
دخترها خواب رفته بودند اما هنوز تبشان بالا بود. هر از چند گاهی از خواب میپریدند و ناله میکردند. مجبور بودم بالای سرشان بنشینم و هی پاشورشان کنم. پارچه خیس روی پیشانی و دستان لاغرشان بگذارم. سریع رفتم و عکس مهدی را روزنامه پیچ کردم و گذاشتم بالای کمد لباسی. دخترها صبح که بیدار شدند، نگاهی به گوشهی هال کردند ، عکس مهدی را که ندیدند. چشم چرخاندند و دیوارها را نگاه کردند. بدون اینکه چیزی بگویند نشستند سر سفره صبحانه. دلم آشوب بود : « یعنی این تب شدید فقط به خاطر عکس بابای شهیدشان بوده؟ خدایا ! »
ظهر نشده، تب بچهها قطع شد و نشستند همپای عروسکهایشان ، مامان بازی. اشک توی چشمهایم جوشید نمیدانستم این اشک را از خوشحالی حساب کنم یا از ناراحتی . رفتم اتاق خواب و در را بستم. عکس مهدی را از توی روزنامه بیرون کشیدم. نگاهی به چشمان مهدی کردم، بغضم ترکید.
شهید افتخار حسین
افتخار حسین اخلاقهای عجیب و خوبی داشت. بسیار به کارش علاقه داشت. از لحظه لحظه حضورش در جبهه استفاده میکرد. در مدت دو سال حضور در جبهه هیچ کدام از ما حتی برای یک دقیقه هم ایشان را بدون لباس نظامی ندیدیم. حتی با لباس نظامی میخوابید.
بعد از عملیات همه لباس راحت میپوشیدند و استراحت میکردند. بچهها میگفتند حالا که دیگر در رزم نیستیم لباسهایت را عوض کن. افتخار حسین در پاسخ میگفت: مگر میشود فدایی زینب (علیها سلام) لحظهای فکر کند از جهاد فارغ شده است. من لحظه به لحظه آماده جانفشانی هستم. ما فراغتی نداریم، وجدانم اجازه نمیدهد غیر این لباس، چیز دیگری تن کنم.
بعد از عملیات بچهها استراحت میکردند، اما همسرم تمام اسلحهها را بازرسی میکرد و آنها را روغن میزد و آماده میکرد. میگفتند: خب بیا استراحت کن اگر خراب شد دوباره از واحد تجهیزات اسلحه میگیریم. ایشان میگفت: نه این اسلحهها از بیتالمال است. رها کردنشان اسراف است. رعایت نکردن همین چیزهای کوچک باعث میشود که از خانم دور شویم و خانم ما را قبول نکند.
افتخار حسین توجه خاصی به نماز اول وقت داشت. تا آنجا هم که میتوانست نماز به جماعت برگزار میکرد. حتی در شرایط خط مقدم و در شرایطی که در عملیات بودیم به نماز اول وقت توجه داشت. در مواردی رزمندگان به ایشان اعتراض میکردند که الان خطر دارد چه موقع نماز خواندن است. در چند قدمی داعش هستیم. شرایط ترسناکی است هر لحظه امکان دارد اتفاق بدی بیفتد و شما نماز اول وقت میخوانی. شما فرمانده هستی باید تمرکز داشته باشی. میتوانید نمازتان را بعداً بخوانید. افتخار حسین همه این اعتراضها را با جان و دل میشنید و در پاسخشان با سعه صدر و آرامش میگفت: مگر امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا چه کرد. حال و روز خودتان را با امام حسین (علیه السلام) مقایسه کنید. امام در آن شرایط تیرباران نمازشان را اقامه کردند. اصلاً ما برای چه و از چه دفاع میکنیم؟ خانم زینب (علیها سلام) برای چه اسیر شد؟ چه چیزهایی را تحمل کردند تا اسلام ناب محمدی به دست ما برسد. ما باید اهل عمل باشیم. ما به امام حسین (علیه السلام) اقتدا کردهایم. امام نمازشان را در اول وقت خواندند. همه رزمندهها میگفتند افتخار حسین همچون پدری مهربان برای ما بود و ما در جبهه فقدان پدر خودمان را حس نمیکردیم.
همسر شهید به نقل از همرزمان شهید
پدر شهید صدر زاده گفت: مصطفی در روز تاسوعای حسینی سال گذشته آن طوری که خودش دلش میخواست شهید شد و خودش قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که فقط با یک گلوله شهید میشوم و حتی ساعت شهادت خودش را به دوستان خود گفته بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم«پویا»؛ نمایندگان جامعه قرآنی کشور در پازدهمین دیدار خود طی سال جاری, در راستای تجلیل از خانوادههای معظم شهدای قرآنی و آشنایی با زندگینامه و سبک زندگی آنها به دیدار خانواده شهید مدافع حرم «مصطفی صدر زاده» در شهریار رفتند. شهید مصطفی صدرزاده متولد 1365 دانشجوی ترم آخر رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز بود. او فرمانده ایرانی گردان عمار لشکر فاطمیون با نام جهادی «سید ابراهیم» بود که در ظهر تاسوعا حین درگیری با نیروهای تروریست توسط تیر تکتیرانداز نیروهای تکفیری در حلب سوریه و در عملیات محرم به شهادت رسید.
شهید مصطفی صدرزاده بهمدت دو سال و نیم در درگیریهای علیه تروریستهای تکفیری به دفاع از حرم حضرت زینب(س) پرداخته و طی این مدت هشتبار مجروح شده بود. از وی دختری هفتساله به نام فاطمه و پسری ششماهه بهنام محمدعلی به یادگار مانده است. او چند روز پس از شهادت به دست تروریستهای تکفیری در شهریار به خاک سپرده شد.
مصطفی هرجایی که خطری برای انقلاب بود در آنجا حاضر میشد
فاطمه دربندی همسر شهیدمحمد زهرهوند نخستین شهید مدافع حرم اراک میگوید: شب غدیر با محمد عقد کردیم و آخرین دیدارمان هم پاییز ۹۴ بود که او باهمه عشقش به دخترمان ریحانه٬ هستیاش را فدای حضرت زینب و دفاع از حریم اهل بیت (ع) کرد.
این روزها در تمام کشور فرزندان این آب و خاک به خاطر دفاع از حریم اهل بیت همانند سروقامتان دفاع مقدس قدم در راه مبارزه گذاشته و مردانه به مبارزه با ظلم و کفر شتافتند این پرستوهای عاشق و سبک بال از نسل همان دلاوران دیروزند که زر و زیور رنگین دنیا نتوانست روح بلند اهوراییشان را تحت سیطره خود در آورده و اسیر کند.
این بزرگ مردان امروزی با حضور محکم و دفاع پیروزمندانه خود لقب مدافعان حرم را به خود نسبت دادند و توانستند خود را به عاشقان و شیفتگان هشت سال دفاع مقدس برسانند.
صبح عاشورای ۸۸ زمانی که برای نماز صبح بیدار شدم دیدم آقا مصطفی با تسبیح در دستش استخاره میکند، بعد از کلی استخاره موبایل را برداشت و شروع کرد به شماره گرفتن، گفتم: «آقا این وقت صبح...» هنوز حرفم تمام نشده بود که شروع به صحبت با شخص آن طرف گوشی کرد و گفت: «خوبی داداش؟ میای بریم تهران؟ راستش خیلی استخاره کردم که برویم؛ استخاره خیلی خوب آمد. مراسم مسجد بمانیم پشیمانی دارد.»
صحبتش که تمام شد گفتم: «کجا؟ با کی؟ چرا؟ پس مسجد و دسته و مراسمات چه؟» همه پرسش های من را بایک کلمه جواب داد: «دوباره در شبکه های اینترنتی قرار گذاشته اند که جمع شوند؛ هرچه استخاره کردم بمانم نشد.»
بعد که نگرانی من را دید، گفت: «نگران نباش؛ می رویم مراسم سعید حدادیان بعد از مراسم به حق حضرت زهرا (سلام الله علیها) خبری نمی شود و زود برمیگردیم، انشاءلله نماز ظهر عاشورا را هم مسجد خودمان میخوانیم.»
آقا مصطفی رفت. من هم تا ظهر منتظر ماندم. خط تلفن های همراه خراب شده بود و امکان تماس هم نداشتم. مثل هفت ماه گذشته، روز عاشورا با دلشوره و استرس غروب شد. وقتی اخبار۲۰:۳۰ را نگاه می کردم علت تمام دلشوره ها را فهمیدم، عاشورا و شام غریبان تکرار شده بود. علت استخاره های آقا مصطفی برای من مشخص شد.
شب که برگشت از اتفاقات روز عاشورا با یک بغض غیرقابل وصفی تعریف می کرد. وقتی می گفت یکی از بسیجی ها را داخل سطل زباله انداختند و زنده زنده آتش زدند، اشک در چشمانش حلقه می زد، اینکه واقعا تکرار واقعه شام غریبان را با چشم دیده بود. این جمله از ذهنم گذشت که: «کارشان تمام شد، هرکس به خاندان کرم بی حرمتی کند کارش تمام شده است، مردم در برابر بی حرمتی به امام حسین (علیه السلام) سکوت نخواهند کرد.» واقعا به عینه دیدم که در ۹دی ماه مردم در برابر این بی حرمتی چگونه ایستادند.
آقا مصطفی در فتنه ۸۸ دو بار مجروح شدند؛ بار اول ۲۵ خرداد با پنج ضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی دست چپ آسیب دید، با آن همه جراحت، فتنه گران اجازه نمی دادند که آمبولانس به آنها کمک کند و تهدید به آتش زدن آمبولانس کردند و آقا مصطفی با تمام این جراحت و خونریزی از ساعت پنج بعدازظهر تا ۱۲ شب کف خیابان در میدان آزادی تهران افتاده بود، بعد از هفت ساعت خونریزی به بیمارستان منتقل شد. خونریزی آنقدر شدید بود که تا ۲ روز توان ایستادن نداشت. مجروحیت بعدی وی در روز ۱۶ آذر از ناحیه انگشت دست بود که دچار شکستگی شد.
خالد غسان الخطیب یکی از جوانان استان حماه و سلمیه بود که پله های ترقی را به سرعت طی کرد و در مدت کوتاهی تبدیل به یکی از بهترین خبرنگارهای میدانی در سوریه و شبکه RT روسیه شد .
وی خبرنگاری را بصورت حرفه ای با تحصیل در آکادمی بین مللی سوریه در دمشق آغاز کرد و موفق به دریافت مدرک خود از این مرکز شد.
اولین گام حرفه ای او در عرصه خبرنگاری بعنوان خبرنگار در سایت شرق الاوسط در دمشق بود( که هم اکنون این بخش غیرفعال است) . سپس خالد بعنوان ویرایشگر در سایت عربی Sputnik مشغول به کار شد . پس از مدتی کوتاه و با توانایی هایی که از خود نشان داد به شبکه RT روسیه (بخش عربی) منتقل شد و بعنوان خبرنگار میدانی برای این این شبکه معتبر و معروف مشغول به کار شد .
خالد تنها یک برادر دارد .
شغل اصلی پدر او خیاطی میباشد.
نحوه شهادت:
خودروی وی و یکی از فرماندهان میدانی زمانی که در حال انتقال بین خطوط اصلی نبرد بود، توسط موشک ضد زره داعش مورد اصابت قرار گرفت و در پی این حادثه خالد الخطیب زمین را به مقصد آسمان ترک کرد .
لروحک سلام …
یاد و خاطره ی خالد و تمام شهدای خبرنگار گرامی باد و تا ابد در قلب های ما زنده خواهند ماند …
خالد خبرنگاری شجاع و میهن دوست از سلمیة بود که در سالهای اخیر در پوشش اخبار جنگی در سوریه همکاری نزدیکی با گروه تحولات جهان اسلام داشت و در عملیات ارتش سوریه در شرق حمص به شهادت رسید. مرداد 96
*تصاویری از شهید خالد الخطیب*
به نقل از : تحولات جهان اسلام
شهید دانشجو «احمد قاسمی کرانی» در آزمون کارشناسی ارشد رشته مکانیک پذیرفته شده بود که عشق به دفاع از اسلام او را به دانشگاه جهاد کشاند تا اینکه در 16 آذر سال 94 به شهادت رسید.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، 16 آذرماه سال 1332 یادآور مبارزه دانشجویان انقلابی در برابر کودتای آمریکایی و شهادت سه تن از این دانشجویان به نامهای احمد قندچی، مهدی شریعترضوی و مصطفی بزرگنیاست. این روز که روز مبارزه با استکبار و استبداد است، به عنوان روز دانشجو نامگذاری شده و سالهاست در تقویم تاریخ جمهوری اسلامی ایران نقش بسته است.
بیش از 60 سال از واقعه 16 آذرماه سال 32 میگذرد، هنوز هم نام دانشجو با مقاومت و عدالتطلبی و حقخواهی عجین شده است. دانشجویان آن روزها در برابر استبداد و خودکامگی دستنشاندههای آمریکا در کشور فریاد برآوردند و امروز هم در برابر ناحقی گروههایی که با نام اسلام تیشه به ریشه اسلام میزنند، فریاد سر میدهند و به مبارزه با این گروهها گام بر میدارند.
درست در روز 16 آذر سال 94 دانشجوی جوان رشته مکانیک در مبارزه با تکفیریهای داعش به شهادت رسید. «احمد قاسمی کرانی» اردیبهشت ماه سال 1369 همزمان با میلاد پیامبر اکرم(ص) در یکی از روستاهای توابع شهرستان فارسان متولد شد. تحصیلاتش را تا پایان دوران دبیرستان در رشته مکانیک در شهرکرد گذراند تا اینکه در رشته مهندسی مکانیک سیالات دانشگاه آزاد واحد شهر مجلسی مشغول به تحصیل شد. پس از پایان دوران کارشناسی و در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه شیراز پذیرفته شد. قرار بود بهمن ماه سال 94 در این دانشگاه مشغول به تحصیل شود که جهاد در سوریه علیه تروریستها او را به دانشگاه جهاد در برابر تکفیریها کشاند.
وی پس از معرفی از گردان فتح لشکر عملیاتی هفت ولیعصر (عج) خوزستان به تیپ پانزده تکاوری امام حسن مجتبی(ع) در بهبهان رفت و آموزشهای تخصصی و عملیاتی لازم را با مسئولیت آرپی چی زن زیر نظر مربیان و تکاوران نیروی زمینی و یگان صابرین سپاه گذراند و در سحرگاه 25 آبان ماه سال 1394 به همراه گردان امام حسین ع تیپ تکاور جهت دفاع از حرم آل الله به سوریه اعزام شدند و در 16 آذرماه، روز دانشجو به دست تروریستهای تکفیری در منطقه لاذقیه سوریه به شهادت رسید.
شادی روح پاکش صلوات
گفت: مؤمن باید زرنگ باشد. از همهی اعضای بدنش بهدرستی استفاده کند. وقت و پول بیتالمال هدر نرود؛ و جسم ما هم آماده برای روزهای سخت باشد؛ و وقتی خوب توجه کردم دیدم به کوشی که سخنرانی حاجآقا عالی را پ
سرویس جهاد و مقاومت مشرق - این روزها کمتر کسی هست که محسن را نشناسد. حتی آنهایی که زیاد با دنیای مجازی سر و کاری ندارند محسن را می شناشند. وقتی خدا بخواهد به بنده ای عزت بدهد و او را بزرگ کند؛ می شود همین محسن حججی. با رفتن محسن خیلی ها از خواب غفلت بیدار شدند و برعکس تصور دشمن اتحادی عجیب در بین آحاد مردم به وجود آمد. که حقیقت زنده بودن شهید را می توان به خوبی درک کرد. امروز با دوستان و همرزمان محسن هم صحبت شده ایم تا چندخاطره هرچندکوتاه برای مخاطبان مشرق بیان کنند.
همرزم و فرمانده محسن حججی : از زمان حضور محسن در سپاه مدت زیادی نمیگذرد. بعد از دورهی آموزشی بهعنوان نیروی جدید پیش من آمد. یک روز برای اینکه ایشان را نسبت به زرهی توجیه کنم به همراه هم در آشیانه تانکها رفتیم. قرار بود از دریچههای زیر تانک بازدید کنیم و برای سرویس تعدادی از آنها را بازکنیم. به همراه هم داخل پاچال رفتیم بعد از اینکه کارمان تمام شد برای بستن دریچههای زیر تانک نیاز بود باهم همکاری کنیم. چون هم بد جا قرار داشتند و هم سنگین بودند. زمانی که ایشان دریچهها را نگه داشتند و من میبستم با یکدست دیگر پیچهای قسمت دیگر را محکم میکرد. به او گفتم: آنها را بعد محکم میکنم. گفت: مؤمن باید زرنگ باشد. از همهی اعضای بدنش بهدرستی استفاده کند. وقت و پول بیتالمال هدر نرود؛ و جسم ما هم آماده برای روزهای سخت باشد؛ و وقتی خوب توجه کردم دیدم به گوشی که سخنرانی حاجآقا عالی را پخش میکند گوش میدهد. زیر لب هم ذکر یا ستارالعیوب میگوید. گفتم: ما کجا و روح بلند شما کجا. تا اینکه بعد از شهادت با خودم فکر میکردم پی بردم که آن آمادگی و رشادت در زمان دستگیر شدن حاصل زحمتهای فروان بود که متحمل میشد. تا توانست اینگونه سربلند باشد.
در مرحله آخر که ما باهم به سوریه رفته بودیم یک روز روی یکتکه سنگ روی تپهای نشسته بود، رفتم کنارش و گفتم: چرا غمگینی؟ اینجا برای چی نشستی؟ گفت: دنبال یک ترکش سر گردونم یا یک تیر که بیاید به سینه من بخورد. آمادگی اعتقادی بسیار خوبی داشت با توجه به اینکه نیروی جدید بود و اولین بار بود در سوریه حاضرشده بود واقعاً شجاع بود و هر کس ایشان را میدید فکر میکرد چند سال هست در سوریه میجنگد به لحاظ تخصص زرهی هم خیلی زود خودش را رسانیده بود به خیلی از بچههای زرهی که سابقههای زیادی داشتند. ازلحاظ دینی هم شد سالار شهدای مدافع حرم در تمام زمینهها واقعاً مجاهدانِ تلاش کرد و درنهایت به آرزویش رسید.
همرزم محسن : مهر و آبان سال ۹۴ همان روزهایی که بچههای لشگر زرهی هشت نجف یکییکی پرپر میشدند. (موسی جمشیدیان و حسن احمدی و کمیل قربانی و محمدجواد قربانی و حمیدرضا دائی تقی و پویا ایزدی.) محسن هم همراهشان در سوریه بود. یک دریچه زیر تانکشان باز شد با یکی بچهها زیر تانک رفتند. باید بسته میشد. همینطور درازکش زیر تانک شروع کردند به درست کردنش. خاک آنجا خیلی ناجور بود ما به او میگیم خاکِ مرده که در اثر تردد زیاد ادوات زرهی شنی دار به این شکل درمیآید.
درست یادم نیست ولی فکر کنم یکی دوساعتی طول کشید تا بهسختی و با زحمت درستش کردند. بااینکه تازه از یک شهر دیگر در فاصله خیلی دور تانک را آورده بودند. وقتی کارشان تمام شد و بلند شدند تمام بدن و لباسهایش و حتی ریش و موی سرشان با خاک یکی بود جوری که انگار مجسمه گلیاند. سردار امینی هم آنجا بود آنقدر از این خلوص در کارشان خوشحال و بیقرار بود که تا مدتها هر جا میرفت از حججی و دوستش میگفت. جاهای مختلف. انگار ایشان هم یکچیزی در وجود محسن دیده بود. بعد هم تانک را که مدل نسبتاً جدیدی بود بردند بالای تپه و دهها گلوله با دقت بالا نصیب دشمن کردند و تلفات زیادی هم دادند. آن روزها سردار دلها خودش مستقیماً عملیات را زیر نظر داشت و خیلی از این عملیات راضی بود و کلی برای بچهها پیام تشکر فرستاد؛ و البته محسن ماقبل از شهادتش ضربه سنگینی به تروریستها وارد کرده و خدا فقط میداند که چندتایی را آن روز هلاک کرد. این جملهاش هیچوقت یادم نمیرود که به فرمانده میگفت حاجی هر کاری که دستور بدید من انجام میدهم فقط شما به من بگو کجا را باید بزنم.
البته این جمله را در خط مقدم و در برابر موشکهای تاو آمریکایی گفتن کار هرکسی نبود. چند روز بعد هم دشمن تانکش را با موشک هدف قرارداد که به اذن خدا آسیب جدی ندید و مثلاینکه خدادوست داشت محسن را حسین وار ملاقات کند. /۲۵ مرداد ۱۳۹۶
کورش شجاعی در خراسان نوشت:
جنایت و آدم کشی، کریه ترین و زشت ترین جلوه قساوت و بی رحمی و خون خواری است و کشتن اسیر،قهقرای پستی و رذالت و بی وجدانی خون خواران داعشی که این روزها و در پی شکستهای متوالی در عراق و سوریه به هر وسیلهای چنگ میزنند تا شاید چند گاهی بیشتر بمانند و خون بریزند.
حالا حتی از سربریدن اسیران هم ابا نمیکنند، این ره گم کردههای مزدور و جاده صاف کنهای صهیونیسم و حامیان غربی عربی تروریسم که اکنون به واپسین روزهای سیطره و حضور خود در بسیاری از مناطق عراق و سوریه رسیده اند، هر جنایتی که بتوانند انجام میدهند تا شاید خللی در اراده محور مقاومت و جبهه حق ایجاد کنند و حالا برای رسیدن به این دلخواسته و آرزوی دست نیافتنی، پیشانی و چشم مقاومت را نشانه گرفته اند.
و کیست که نداند و تشخیص ندهد که چشم بصیر و بینای جبهه حق و مقاومت، ایران اسلامی و فرزندان دلیر و دل سپرده به قرآن و عترت این سرزمین است. پس داعشیان این «ابرخونخواران» تاریخ و روسفیدکنندگان چنگیزیان و مغولان و صلیبیون در نهایت بی وجدانی و قساوت به بی رحمانه ترین شکل از «محسن» عزیز ایران، جان ستاندند تا شاید رعب و ترس و وحشتی در دل هزاران هزار جوان در آرزوی پوشیدن لباس پرافتخار «مدافعان حرم» ایجاد کنند و خللی در اراده مجموعه جبهه حق و مقاومت.
اما چقدر جاهل و نادان و کوته بینند این دست پروردگان فرقه وهابیت و تکفیر و بازیچههای صهیونیسم و استکبار که اولا نه تنها عبرت آموز سرنوشت دیگر خون ریزان و آدم کشهای قرون و اعصار گذشته نیستند بلکه حتی از سرنوشت و سرانجام جنایتکاران سدهها و دهههای اخیر هم نمیخواهند درس عبرت بگیرند و ثانیا به خاطر کوته بینی و جمود و دگماتیسم و گوش بستن بر صدا و سخن حق و چشم بستن بر حقایق جهان هستی خود را از درک و فهم این حقیقت آشکار محروم کرده اند که اگر چه شاید بتوان با دروغ و شستوشوی مغزی و طرح ادعاها و وعدههای خلاف عقل و سنت و دین حقیقی و با زور و تحمیل جنگ و خون ریزی مدتی بر چهره خورشید حق و حقیقت خاک پاشید اما نمیتوان جوشش و زایش و روشنی بخشی ذاتی خورشید حقیقت را تعطیل و خاموش کرد.
داعشیان مزدور خون ریز و حامیان غربی و عربی شان گرچه نمیفهمند و عدهای از اینان خود را به نفهمی و خواب زده اند اما بدانند که نه فروغ جاودان آیین اسلام ناب محمدی خاموش شدنی است و نه جوشش عشق و غیرت و ایمان مردان و زنان حق باور و حق یاور و آزاده و با وجدان جهان باز ایستادنی است و تا ظلمت جهل و نادانی و عصبیت و وهابیت تکفیری و تروریسم و ظلم و آدم کشی و خاک پاشی بر چهره حقیقت جاهلانه و ناجوانمردانه جولان میدهد، در جای جای دنیا هستند انسانهای حق مدار آزادهای که به اشکال گوناگون به یاری حقیقت بشتابند هرچند در راه بر گرفتن غبار از جلوه زیبای حق و حقیقت و وجدان و انسانیت،جانها داده شود و سرهای جوانمردان سرافراز ایثارگر حق یاوری امثال محسن حججی از تنهای مطهرشان جدا شود.
و مگر یزیدیان توانستند با جدا کردن سر از پیکر مطهر فرزند پیامبر (ص) و یاران بزرگوارش نور حق را خاموش کنند که داعشیان بتوانند با جنایتها و سربریدن از یاوران حق نور حق را خاموش کنند؟!
نماهنگ/ «مرد میخواهد» با صدای عصار
شهادت این عزیز را به همسر و فرزند و خانواده و دوستانش و به محضر رهبر عزیز انقلاب تبریک عرض می کنیم.
مصاحبه اختصاصی با همسر شهید حججی
خاطره شعر گفتن دختر شهید گمنام برای پدرش در مراسم عروسی :
چه پیش آمده که پیش ما نمی آیی
همه جوانی مادرم چرا نمی آیی
اگر چه سخت! ولی دخترت بزرگ شده
برای عقدکنان، با وفا نمی آیی
عروس و داماد عازم سفرند
پدر ، زیارت موسی الرضا نمی آیی
برای دریافت فایل صوتی کلیک کنید
منبع: وبلاگ گمنام مثل پدرم ...
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو به نقل از پایگاه النشره، شبکه الاخباریه سوریه به نقل از یک منبع نظامی سوری گزارش داد که ارتش سوریه عناصر گروه های تروریستی موسوم به جیش النصر، جیش العزه، اجناد الشام و جبهه النصره را در صوران، طیبه الامام،
کفر زیتا و اللطامنه در حومه حماه هدف قرار داده و شمار زیادی از آنها را به هلاکت رساند.
ارتش سوریه همچنین در این حمله چندین خمپاره انداز و خودروهای مجهز به تیربار تروریست ها را منهدم کرد.
از سوی دیگر نیروهای ارتش سوریه محل تجمع عناصر گروه تروریستی داعش را هدف قرار داده و موفق شدند دو تانکر سوخت این گروه را در منطقه «البیادر» و شرق روستای الرشیده واقع در حومه شرقی «السویداء» منهدم نمایند.
در همین حال ارتش سوریه شماری از افراد مسلح را در منطقه «طفس» و «النعیمه» در حومه درعا به هلاکت رسانده و چندین خودروی متعلق به آنها را منهدم کرد.
یک منبع نظامی همچنین اعلام کرد که نیروهای ارتش سوریه با حمله به محل تجمع عناصر گروه تروریستی موسوم به «جبهه النصره» شماری از آنان را در اطراف «معره النعمان» در حومه «ادلب» کشته و یک خودروی حامل مهمات متعلق به آنها را منهدم کردند.
به گزارش خبرگزاری فارس از خرم آباد، پیکر پاک نخستین شهید مدافع حرم این شهرستان دقایقی پیش بر دوش مردم روزهدار خرمآباد تشییع شد.
بر پایه این گزارش دقایقی پیش با حضور آیت الله سیداحمد میرعمادی نماینده ولی فقیه در لرستان، هوشنگ بازوند استاندار لرستان، سردار مرتضی کشکولی فرمانده سپاه حضرت ابوالفضل لرستان، سردار محمد قنبری فرمانده انتظامی لرستان، جمعی از مسؤولان و اقشار مردم به ویژه خانوادههای معظم شهدا، جانبازان و ایثارگران پیکر پاک سردار شهید حاج رضا رستمی مقدم نخستین شهید مدافع حرم شهرستان خرم آباد تشییع شد.
مراسم تشییع پیکر پاک این سردار رشید اسلام از پادگان امام حسین خرم آباد به سمت خیابان و میدان امام خمینی(ره) تشییع شد و سپس برای خاکسپاری به قبرستان سراب یاس خرم آباد انتقال یافت.
لازم به ذکر است، شهید رضا رستمی مقدم جمعه گذشته در حین درگیری با گروهک تکفیری-تروریستی داعش در سوریه به فیض شهادت نائل آمده است. 1395/03/19