پیکر پاک «امیر سیاوشی» در جوار آستانِ «امام زاده علی اکبر چیذر» تا روز ظهور مولایش، به امانت گذاشته شده است. آن چه پیش رو دارید، تصاویری است از این مدافع شهید حرم:
هدیه به روح بلندپروازش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پیکر پاک «امیر سیاوشی» در جوار آستانِ «امام زاده علی اکبر چیذر» تا روز ظهور مولایش، به امانت گذاشته شده است. آن چه پیش رو دارید، تصاویری است از این مدافع شهید حرم:
سردار سرتیپ پاسدار حسین همدانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و مستشاران ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مدافعان حرم در طول سالهای گذشته که نقش تعیین کننده ای در حفظ و حراست حرم حضرت زینب (س) و کمک و تقویت جبهه مقاومت اسلامی در جنگ تروریستی سوریه داشت ، عصر پنج شنبه در حین انجام ماموریت های مستشاری در حومه شهر حلب به دست تروریستهای داعشی به شهادت رسید.
به گزارش کُردتودی به نقل از وبلاگ مسافرانی از بهشت:
شهادت، سعادت و حیات پایداری است که خداوند متعال برای بندگان خاص خویش وعده فرموده است.شهادت سردار سرتیپ پاسدار حسین همدانی ؛ فرمانده دلاور سپاه اسلام، که در حراست از حرم اهل بیت علیهم السلام و هنگام ماموریت مستشاری برای تقویت جبهه مقاومت اسلامی در نبرد با گروهک تروریستی داعش و حامیان آنها به لقاء حق نائل شد؛ فقدانی بزرگ و اندوهی عمیق آفرید."سردار حسین همدانی" یکی از فرماندهان نخبه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که تجربه فرماندهی جنگهای ناهمتراز (اوایل جنگ تحمیلی در مبارزه با ضدانقلاب در کردستان) و تجربه جنگ تحمیلی در استانهای غربی (کردستان، همدان و کرمانشاه)، فرماندهی سپاه محمد رسولالله(ص)، مشاور فرمانده کل سپاه و جانشینی قرارگاه امام حسین(ع) را در کارنامه داشت.سردار همدانی یکی از بنیانگذاران سپاه منطقه غرب خصوصاً استان "همدان" و "کردستان" بوده و از فرماندهان جنگ تحمیلی و از یادگاران دوران دفاع مقدس به حساب میآید.
مسئولیتهای سردار سرتیپ حسین همدانی در هشت سال دفاع مقدس
۱ ــ فرمانده لشکر ۳۲ انصارالحسین استان همدان
۲ ــ فرمانده لشکر ۱۶ قدس استان گیلان
۳ ــ معاونت عملیات قرارگاه قدس.
مسئولیتهای پس از دفاع مقدس
۱ ــ فرمانده قرارگاه نجف اشرف و فرمانده لشکر ۴ بعثت
۲ ــ رئیس ستاد نیروی زمینی سپاه پاسداران
۳ ــ جانشینی فرمانده نیروی مقاومت بسیج سپاه (دو دوره)
۴ ــ مشاور عالی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
۵ ــ جانشین سازمان بسیج مستضعفان
۶ ــ فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) تهران.
سردار که باید میرفت و در صراط رفتن بود و مگر جز این ، زیبنده این سردار بود.این مائیم که در این هندسه حضور ، حصاری به وسعت دنیا طلبی به دور خویش کشیدهایم و سردارِ سربدار این هندسه را بر هم زد و رفت.سردارِهمدانی ، آن سیمای سفید کرده در آسیاب جهاد سالهاست که میرفت و ما گمان کردیم در کنارمان است. او بازمانده غافلهای بود که سالارش حاج احمد متوسلیان بود. این سردار بزرگ، به معناى کامل کلمه ذوب در ولایت بود. محب اهل البیت (ع) بود، عاشق امام حسین (ع) بود، عشق زینب (ع) داشت،کمتر حسینى را مى توان سراغ گرفت که چون حسین (ع) دلبر و چون زینب (س) دلیر باشد، اما حسین ما،هم حسینى دلبرى کرد و هم زینبى دلیرى!گمانم اکنون سردار سلیمانی غصهدار است ، گمانم اکنون مرغان دشت جهاد هوایی شدهاند. ولی شما مرغان وحشی کجا و ما اهلی شدگان در قفس عادات کجا. آیا کسی صدای ما را میشنود؟ آیا امیدی برای ما هم هست؟
سردارى از سرداران سپاه از میان ما رفت، و غم از دست دادن بزرگ مردى از مردان جبهه جهاد و شهادت، بر دوش ما بسیار سنگین است، اما بد خواهان بدانند، اگر حسین همدانى را از ما گرفتند، ایران پر از حسین همدانى هاست، و دیرى نخواهد پائید که منتقمین خون حسین همدانى، داعش را به خاک و خون مى نشانند، انتقام حسینیان، از یزیدیان، بسى سخت و شکننده خواهد بود، پخته داند کاین سخن با خام نیست.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) و روح پرفتوح حضرت امام(ره) و با درود بر امام خامنهای
خدمت همسر عزیز و شیرزن خودم سلام. می دانم که از روزی که با من پیوند ازدواج بستی، جز زحمت و تلاش بی وقفه برای شما هیچ نکردهام. می دانم قصور زیادی دارم، آن طور که شما بودید، من نبودم. اگر همیشه با شجاعت و افتخار، آماده هرگونه ماموریت بوده ام، تنها به همت شما و مسئولیت پذیری شما بوده است. اگر عمری باقی بود، از خداوند می خواهم توفیق جبران محبت های شما را به بنده عطا فرماید و اگر خدا خواست و شهادت نصیب بنده حقیر شد، طلب حلالیت دارم.
بعد از بنده، هرگز از خط ولایت خارج نشوید، بسیار مواظب باشید که فتنه گران گاه به نام ولایت در پی خواهند بود تا شما را در مقابل ولایت قرار دهند. هرگز فکر نکنید که نسبت به سایر مردم، حق بیشتری نسبت به انقلاب دارید، هر چه بوده وظیفه بوده است.
به فرزندانم بگو که عاشق سیدعلی بودم . بگو که اگر شادی روح بابا را می طلبند، سرباز ولایت سیدعلی باشید، صحبت های حضرت آقا را خوب بشنوید و به جان دل بگیرید که چراغ هدایت شما خواهد بود.
اما فرزندم میثم عزیز و یاسر جان! دعا می کنم که شهید راه ولایت باشید، در طلب علم کوشا باشید، تا می توانید به دنبال علم باشید. مواظب باشید که بدون بصیرت عملتان راه به جایی نخواهد برد. مواظب عملیات روانی دشمن باشید. شما هیچ حقی بر گردن ملت ندارید، مگر وظیفه خدمت به مردم. همیشه از خود سوال کنید که برای کشور و مردم چه کرده اید.
میثم جان بابا و یاسر عزیزبابا، یار و یاور هم باشید. هر کجا که باشید می توانید سرباز ولایت باشید. در هر شغلی که باشید و دوست داشته باشید. با ولایت بودن، با دوستی دنیا در یک جا نمی گنجد، پس اگر مال دنیا هم داشتید، نگذارید محبت مال دنیا شما را از ولایت جدا کند . تا می توانید به مردم خدمت کنید. هرگز در مسایل اجتماعی خود بی تفاوت نباشید.
آخرین وصیت بنده به شما این است: احترام مادر خود را داشته باشید که حق بسیار بر گردن بنده و شما دارند. ایشان را روی تخم چشم خود جای دهید که هر چه کنید کم است.
از مادرم سکینه (خاله ام)، حاجی و پدرم حلالیت بخواهید و سلام مرا به آن ها برسانید.
از تمام برادران و خواهرانم و هر کس که با بنده ارتباط داشته، حلالیت بخواهید. اگر به کسی قرضی داشتم بپردازید و اگر از کسی طلبی داشتم، در طلب یا بخشش آن مختارید.
اگر مفقودالاثر شدم، هرگز به خاطر جسم گناهکار، خاطرِ آقا را پریشان نکنید که خاطر حضرت آقا، از همه برایم عزیزتر است.
در خاتمه از تمام دوستان حلالیت می طلبم.
خداوند بر عمر با عزت امام خامنه ای بیفزاید
تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۲
در حال ساخت یک سری مستند سیاسی هستیم. تا به حال ۱۶ قسمت تولید شده؛ دیروز رفتیم خانه ی شهید سیدعلی اندرزگو برای مصاحبه با همسرش. اندرزگو از آن شخصیت های پیچیده ای بوده که خیلی ها جذبش شده اند. مصاحبه ی عجیبی شد. وسط مصاحبه چند بار گریه کردیم. همسر شهید خودش یک شهید زنده است. فکر کنید که تا چند ماه بعد از شهادت همسرش در زندان اوین تحت شکنجه ی ساواک بوده، آنهم در ۲۵ سالگی!
مصاحبه که تمام شد به تیم تصویربرداری اشاره کردم که دوربین ها را خاموش نکنند، من وارد گفتگوی غیر رسمی شدم تا نگفته ها را بشنوم و چیزهایی شنیدم که برایم خیلی عجیب بود.
یکی از خاطرات همسر شهید که خیلی عجیب بود ازاین قرار است؛ همسر شهید:
چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را از روی قلیان برداشت و کف دستش گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟ سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است. از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر عج باشید.» بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟ سید پاسخ داد خیر، من آن روز نیستم.
بعد ذغال را آرام برگرداند و روی قلیان گذاشت… همسر شهید گفت: دست از سیدعلی نکشید.
مصاحبه وحید یامین پور : فیلم این خاطره
دکتر مجتبی رحماندوست : برای رجایی سادهزیستی فقط یک روش شخصی نبود بلکه در حکومت هم آن را اعمال میکرد. اولین نصیحت ایشان به من پس از این که مدیر کل آموزش و پرورش تهران شدم این بود که برو سعی کن این اتاق را کوچکتر و کمتر کنی نه این که زیادش کنی.
دکتر احمد توکلی:ما معمولا در خیابان قدس و ضلع شرقی دانشگاه مینشستیم و جای مشخصی را انتخاب کرده بودیم چراکه وقتی نماز جمعه میآمدیم جاهای دیگر پر شده بود. آقای رجایی فرش را که آورد دیدیم یک گلیم کهنه و سوراخ بود که تمام پشم آن ریخته شده بود. این مسئله اسباب خنده دوستان شده بود که ما را به عجب فرشی مهمان کردهاید؟ شهید رجایی در پاسخ گفت که همین فرش را داشتیم.
شهید بهشتی ( قبل از نخست وزیری شهید رجایی ) : اگر آقای رجایی نخستوزیر انقلاب باشد، آن وقت میداند که درد دردمندان چیست؟ چون خودش احساس کرده است ؛ پابرهنه بوده و میتواند برای پابرهنهها کار کند و مشکلگشا باشد.
آقای رجایی نسبت به صله ارحام خیلی حساس بودند ، یعنی این کار را مثل یک کار واجب تلقی می کردند و این خصلتشان در تمام فامیل زبانزد بود.
خواهرزاده شهید رجایی : آن روزهای پرمخاطره مسئولیت شهید رجائی در نخست وزیری و مخصوصا دوره ریاست جمهوری وی اوج ترور منافقین ـ مجاهدین خلق ـ در کشور حاکم بود. وقتی به دستور امام ـ که در مورد حفظ جان مسئولان صادر شد ـ ایشان با خانواده اش در نهاد ریاست جمهوری مستقر شدند یک روز که مهمانش شدیم پیش خود گفتم: لابد در این جا ـ به دلیل امکانات موجود ـ او از ظروف و وسایل پذیرایی بهتری استفاده خواهد کرد.وقتی قرار شد از ما پذیرایی به عمل آید ناباورانه دیدم در همان استکان های سابق و معمولی منزلشان برای ما چای آوردند. به شوخی گفتم: دایی جان! مثل این که این جا ریاست جمهوری است این استکان ها چیست!
گفت: اگر شما مهمان رجائی هستید کتری و سماور و استکان نعلبکی او همین است ولی اگر مهمان ریاست جمهوری هستید بحث دیگری است. ما در ریاست جمهوری همه چیز داریم اما آنها متعلق به بیت المال است. برای مهمان شخصی و خانوادگی نمی توان از آنها استفاده کرد.
منبع : شیدائیان شهادت : ویژه نامه شهادت شهید رجایی و شهید باهنر
- آقا رضا روزانه چقدر پول این سیگار را می دهید؟ - خدمت آقای خودم که 10 تومان. -می دانی چقدر خانواده های فقیر هستند که محتاج همین 10 تومان هستند؟ منتظر جواب نماند که جوابی نمانده بود. - شرم کن و سیگار نخر و پولش رو جای دیگری خرج کن. شرم کرد و سیگار نخرید ... این را خودش می گفت، حرف رجایی برایش دنیایی می ارزید. شهید محمدعلی رجایی
منبع: کتاب « خدا که هست » نوشته مجید تولایی
چادرم در مشتش بود که شهید شد
از خانم موسوی - که در دوران دفاع مقدس به عنوان امدادگر حضور داشته اند- می خواهیم که از بین همه تصویرهای آن زمان، یکی که از همه در ذهنش پررنگ تر است را بگوید. چیزی که شده باشد پس زمینه ذهنش از آن ایام و آن آدم ها. خاطره ای می گوید که شاید تاثیرش اگر از تاثیر کتاب فلسفه حجاب شهید مطهری بیشتر نباشد، کمتر نیست:
"یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند.
اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت.
مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم.
من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری! ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد...
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم".
یادمان شهدای گمنام گتوند - شوشتر
امسال سعادت شد و رفتیم زیارت یادمان های شهدا در مناطق عملیاتی خوزستان :
یادمان شهدای طلائیه
یادمان شهدای عملیات رمضان
یادمان شهدای آبادان
یادمان شهدای گمنام اهواز - حرم جناب علی بن مهزیار
بعد رفتیم شوشتر و سری هم به گتوند زدیم. از سد گتوند بازدید کردیم و برگشتنی در بلوار خروجی شهر گفتیم برویم برای شاعر متعهد و معاصر مرحوم قیصر امین پور فاتحه ای بخوانیم. به آنجا که رسیدیم دیدیم در کنار یادمان این شاعر انقلاب ، یادمان شهدای گمنام هم قرار دارد. ابتدا به زیارت آنها رفتیم. انگار که در آن دیار فراموش شده ما را به زیارت طلبیدند . فاتحه و صلوات فرستادیم و زیارت انها برایمان خیلی عجیب بود. آخر شهید گمنام باشی در یک شهر گمنام و دورافتاده هم مزارت باشد آن هم یک بلوار دور از مناطق مسکونی و کم رفت و آمد.
خداوند همه آنها را رحمت کند و با شهدای کربلا محشور فرماید.
واقعا این جوانها برای چه شهید شده اند ؟! مگر نه اینکه جانشان را فدا کرده اند تا ارزشهای اسلام و انقلاب بماند ؟! تا مردم پشتیبان ولایت فقیه و رهبری باشند؟! تا ماها به نماز و حجاب و قرآن و ... بیشتر اهمیت بدهیم؟!
این است که بعضی ها می نویسند: شهدا شرمنده ایم!!!!
اما نمی نویسند که چرا شرمنده ایم و از چه چیزی شرمنده ایم!
آنها می خواهند که ما قدر انقلاب و اسلام و امام و رهبرمان را بدانیم و وحدت داشته باشیم و فتنه و خیانت نکنیم و سوء استفاده نکنیم و خون شهدا را پایمال نکنیم و فراموش نکنیم که امریکا و اسرائیل و انگلیس و فرانسه و هم پیمانان انها دشمنان درجه یک ملت ایران هستند.
خوب این ارزش ها و ارزشهای دیگر را حفظ کنیم تا شرمنده شهدا نباشیم!
موضوعات مرتبط: علما و بزرگان ، شهیدان ، یادمان شهدا ، عکس ها و تصاویر ، جبهه ، بسیج ، راهیان نور
برچسبها: یادمان شهدا , گتوند , شوشتر , شهدای گمنام , قیصر امین پور