سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید مدافع حرم» ثبت شده است

جمله تأثیرگذار دختر خردسال شهید مدافع حرم مفقودالاثر + عکس

مدرسه المهدی (ع) لبنان با برگزاری یک مسابقه از دانش آموزان خود خواسته بود تا یک جمله ۸ کلمه ای در وصف رزمنده بنویسند.

به گزارش ـ مدافعون ـ جملۀ دختر یک شهید مدافع حرم مفقودالاثر در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد.

مدرسه المهدی (ع) لبنان با برگزاری یک مسابقه از دانش آموزان خود خواسته بود تا یک جمله ۸ کلمه‌ای در وصف رزمنده بنویسند.

«فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده مفقود الاثر حزب الله و دانش آموز این مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت.

وی در وصف رزمنده نوشته است :

" اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است پدرم آنجا دفن شده باشد."

مدیر مدرسه المهدی با اعلام برگزیده شدن جمله فاطمه دقیق به این دختر یک لوح تندیس اهداء کرد.

سال گذشته سید حسن نصرالله برای پایان دادن به هرگونه گمانه زنی و شایعه ای درباره تلفات سنگین حزب الله در حلب گفت: «تلفات حزب الله در حلب ۲۶ شهید، یک اسیر و یک مفقود بوده است. این تعداد واقعی تلفات حزب‌الله در حلب بوده و هر سخنی غیر از آن نادرست و غیر دقیق است.

شهر حلب پس از پنج سال اشغال تروریست‌ها، سال گذشته به دست نیروهای ارتش سوریه و مقاومت کاملاً آزاد شد. دستاورد بزرگی که حیرت دشمنان غرب و ارتجاع عرب آن را به سر برد.

از پایگاه مدافعون
موضوعات: شهیدان مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۴۸
ع . شکیبا---۶۱۰

نتیجه احترام یک سنى به زینب (س )
یکى از شیعیان ، به قصد زیارت قبر بى بى حضرت زینب (س ) از ایران حرکت کرد تا به گمرک ، در مرز بازرگان ، رسید. شخصى که مسئول گمرک بود، پیر زن را خیلى اذیت کرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى کرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهایت را جاى دیگر خرج کن .
زن گفت : اگر به شام بروم ، شکایت تو را به آن حضرت مى کنم .
گمرکچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از کسى ترسى ندارم .
زن پس از اینکه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلى شکسته و گریه کنان عرض کرد: اى بى بى ! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمرکچى بگیر.
زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تکرار مى کرد. آن شب در عالم خواب بى بى زینب (س ) را دید که آن را صدا زد.
زن متوجه شد و پرسید: شما کیستید؟
حضرت زینب (س ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (ع ) هستم ، آیا از این مرد شکایت کردى ؟
زن عرض کرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگیرید.
بى بى فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر.
زن گفت : از خطاى او نمى گذرم .
بى بى سه بار فرمایش خود را تکرار کرد و از زن خواست که گمرکچى را عفو کند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تکرار کرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمرکچى بگذر.
باز هم زن حرف بى بى را قبول نکرد و بار سوم بى بى به او فرمود: او را به من ببخش ، او کار خیر کرده و من مى خواهم تلافى کنم .
زن پرسید: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، این مرد گمرکچى که شیعه نبود، این قدر مرا اذیت کرد، چه کارى انجام داده که نزد شما محبوب شده است ؟
حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پیش از این مکان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام کرد. از این جهت او بر ما حقى دارد و تو باید او را عفو کنى و من ضامن مى شوم که این کار تو را در قیامت تلافى کنم .
زن از خواب بیدار شد و سجده شکر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت کرد.
در بین راه گمرکچى زن را دید و از او پرسید: آیا شکایت مرا به بى بى کردى ؟
زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى که به ایشان کردى ، تو را عفو کرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو کرد.
مرد گفت : من از قوم قبیله عثمانى هستم و اکنون شیعه شدم . سپس ‍ ذکر شهادتین را به زبان جاى کرد.

داستان برگرفته از وبلاگ زندگینامه حضرت زینب (س)

https://hammihan.com/users/users2015/status/thumbs/thumb_HamMihan-201518764514169078471472748780.2888.jpg

موضوعات: شهیدان مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۰۲
ع . شکیبا---۹۰۱

زهره نجفی همسر شهید میثم نجفی می‌گوید: یک دفعه گفتم: «آقا میثم، در این موقعیت می‌خواهی بروی؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت می‌آید این حرف را بزنی؟ دلت می‌آید حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشد؟» بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم.

او هم یک آدم معمولی بود. من بعضی اوقات لباس پوشیدن‌هایش را نمی‌پسندیدم. دوست نداشتم لباس‌هایی را که خیلی‌ها تن می‌کنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف می‌زدم و اما او این‌ها را دوست داشت. شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد روزی شهید شود. شیطنت‌هایش را دوست داشتم. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. یادم هست یکبار که می‌خواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا می‌کنی! کمی آرام باش» چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود».” این‌ها را زهره نجفی همسر شهید مدافع حرم میثم نجفی می‌گوید.

خانه شهید میثم نجفی یک خانه کوچک و با صفا و صمیمی در قرچک است که طبقه بالای منزل پدری شهید قرار گرفته. خانه‌ای که این روزها به رنگ تنها یادگار شهید مدافع حرم، یعنی حلمای ۴۰ روزه است.گریه‌های او، لباس‌های کودکانه‌اش و اتاقی که پدر فرصت نکرد قبل از شهادت چیدمان آن را ببیند تمام فضای خانه را پرکرده و عکس‌های رنگارنگ شهید در جای جای خانه و حتی در میان وسایل حلما، خوش می‌درخشد.

زهره نجفی متولد ۱۳۶۸ است و یک سال از شهید میثم نجفی کوچکتر است. حلما تنها فرزند اوست که ۱۷ روز بعد از شهادت پدر متولد شد. شاید انتظار رود در گفته‌هایش بی‌قراری کند از اینکه حلما باید عمری با یاد پدری در قامت کلمات مادر زندگی کند. اما او محکم و آرام؛ صبورانه از مردی می‌گوید که تکاور بود. کسی که دفاع از حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم، هدف اصلی زندگی‌اش را تشکیل می‌داد تا جایی که دیگر هیچ چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. عاشقانه‌هایش از میثم نجفی آنقدر ملموس و واقعی است که با روایت‌هایش همراه شوی و در اشک و لبخندش سهیم باشی. اهل شعار دادن نیست. همان که اتفاق افتاده را بدون توصیف دیگری نقل می‌کند. شاید برای همین است که روایت‌های عاشقانه‌اش به دل می‌نشیند. بعضی از سوالات را که از او می‌پرسم عمیقا به فکر فرو می‌رود و بعد از چند لحظه سکوت جواب می‌دهد تا اینکه می‌گوید: «همیشه آقا میثم با من شوخی می‌کرد و می‌گفت: “وقتی شهید شوم و برای مصاحبه پیش تو آمدند چه چیزی می‌خواهی بگویی؟” واقعا به بعضی از این سوالات فکر نکرده بودم.»

ادکلن روی میز را نشان می‌دهد و می‌گوید: «میثم این ادکلن را خیلی دوست داشت. وقتی می‌رفت به او گفتم دلم که برایت تنگ شد چه کار کنم؟ گفت هر وقت دلت تنگ شد این ادکلن را بو کنی یاد من می‌افتی حالا او رفته و من این ادکلن را نگه داشته‌ام و هر موقع دلتنگش می‌شوم آن را بو می‌کنم.» زهره نجفی ناراحت بود از اینکه این روزها در صفحات اجتماعی یادداشت‌ها و دست نوشته‌هایی به اسم همسر شهید میثم نجفی دست به دست می‌شود که متعلق به او نیست و از نگارشش خبر ندارد. می‌گوید: «من بار اول است که مصاحبه می‌کنم و هیچ نوشته یا خاطره‌ای برای کسی بازگو نکرده‌ام.» گفتگوی تفصیلی او با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

* از ماجرای ازدواجتان با آقا میثم بگویید؟

من و همسرم تقریبا یک نسبت فامیلی دور با هم داشتیم اما من اصلا آقا میثم را ندیده بودم و فقط با مادرشان در ارتباط بودیم. اولین مرتبه‌ای که همدیگر را دیدیم روزی بود که آقا میثم به همراه مادرشان برای عید دیدنی منزل ما آمده بودند در حالی که قصدشان انتخاب بوده است ولی ما از این جریان با خبر نبودیم. بعد از آن، خانواده‌اش با ما تماس و برای خواستگاری اجازه گرفتند.

روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود

* برای ازدواج، چند مرتبه با هم صحبت کردید؟

موضوعات: شهیدان مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۱
ع . شکیبا---۱۰۲۵

https://assets.myket.ir/screenshots/original/shahid.abdollahi.parchamdaran_d0792788-08b9-4f85-8651-65f315dd775d.png

بنابراین گزارش، شهید علی آقا عبداللهی از جوانان بسیجی منطقه ۱۱ تهران بود که در اوج جوانی و در حالی که فقط ۲۷ سال سن داشت، فرزند خردسال خود را به همراه همسرش تنها گذاشت و با اصرار به دفاع از حرم حضرت زینب (س) پرداخت.

شهید «علی آقا عبداللهی» در وصیت نامه اش برای فرزندش نوشته است: نمی دانی چقدر دوستت داشتم و دل کندن از تو برایم سخت بود اما بدان که پدرت برای فرزندان کوچکی که به شهادت می رسند به سوریه رفت. شهید «علی آقا عبداللهی» که در روزهای پایانی دی ماه به شهادت رسیده است، هنوز پیکرش به کشور باز نگشته و صرفاً خبر شهادتش تأیید شده است. حالا «امیر حسین» فرزند ۲ ساله شهید «علی آقا عبداللهی» لباس رزمش را بعد از شهادت پدر در نیاورده و با یک اسلحه دور عکس های پدر شهیدش می چرخد!

لباس

شادی روح پاکش صلوات

موضوعات: شهیدان مدافعین حرم
۱ نظر موافقین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۲۰:۱۱
ع . شکیبا---۸۶۸

سردار شهید حاج رضا رستمی مقدم(مدهنی) از فرماندهان دلاور استان لرستان در دوران هشت سال دفاع مقدس روز شنبه هفت جاری در نبرد با گروه‌های تکفیری داعش به جمع یاران شهیدش پیوست.

به گزارش خبرگزاری فارس از خرم آباد، پیکر پاک نخستین شهید مدافع حرم این شهرستان دقایقی پیش بر دوش مردم روزه‎دار خرم‌آباد تشییع شد.

بر پایه این گزارش دقایقی پیش با حضور آیت الله سیداحمد میرعمادی نماینده ولی فقیه در لرستان، هوشنگ بازوند استاندار لرستان، سردار مرتضی کشکولی فرمانده سپاه حضرت ابوالفضل لرستان، سردار محمد قنبری فرمانده انتظامی لرستان، جمعی از مسؤولان و اقشار مردم به ویژه خانواده‎های معظم شهدا، جانبازان و ایثارگران پیکر پاک سردار شهید حاج رضا رستمی مقدم نخستین شهید مدافع حرم شهرستان خرم آباد تشییع شد.

مراسم تشییع پیکر پاک این سردار رشید اسلام از پادگان امام حسین خرم آباد به سمت خیابان و میدان امام خمینی(ره) تشییع شد و سپس برای خاکسپاری به قبرستان سراب یاس خرم آباد انتقال یافت.

لازم به ذکر است، شهید رضا رستمی مقدم جمعه گذشته در حین درگیری با گروهک تکفیری-تروریستی داعش در سوریه به فیض شهادت نائل آمده است. 1395/03/19

http://media.mehrnews.com/d/2016/03/13/4/2027504.jpg?ts=1458370831520

موضوعات: شهیدان مدافعین حرم
۵ نظر موافقین ۳ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۷
ع . شکیبا---۱۰۷۲

تشییع سرهنگ مدافع حرم

پیکر اولین شهید مدافع حرم کوهدشت سرهنگ پاسدار قدرت اله عبدیان امروز تشییع شد.  950319







































شادی روح مطهرش صلوات
سلام بر شهیدان راه حق
سلام بر شهدای مدافع حرم که مظلومانه در دیار غربت به شهادت می رسند .
و سلام بر خانواده های آنان ، همسران صبور و فرزندان عزیز آنها که در کودکی طعم بی پدری را چشیدند و از سایه محبت پدر محروم می شوند.

لعنت خدا بر تروریست های تکفیری و داعش

و مرگ بر آمریکا و انگلیس و  صهیونیستها و آل سعود که بانی و حامی تروریست ها هستند.

خدایا امام زمان (عج) ما را برسان و انتقام خون این جوانان غیور ما را از کافران و مشرکان بگیر
اللهم انصر عبادک المومنین علی الکافرین نصرا عزیزا

هیچکدام از شهدا به اندازه این شهید عبدیان و فرزند عزیزش و همسرش اشک مرا درنیاوردند.
خداوند به آنها صبر بدهد و دشمنان و قاتلین شهید را هر چه زودتر به هلاکت و خواری بیندازد.
موضوعات: فرهنگی شهیدان مدافعین حرم
۲ نظر موافقین ۱ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۶
ع . شکیبا---۱۳۶۶
«کریم غوابش» رزمنده هشت سال دفاع مقدس، در دفاع از حرم اهل بیت علیه السلام در مقابله با نیروهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.
به گزارش عصرامروز، «کریم غوابش» رزمنده هشت سال دفاع مقدس، در دفاع از حرم اهل بیت علیه السلام به شهادت رسید.
او که به خوشرویی و اخلاص شهرت داشته در مقابله با نیروهای تروریستی و تکفیری در سوریه به خیل شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) پیوست. طبق آمار موجود این شهید یازدهمین شهید مدافع حرم استان خوزستان است که در مقابله با نیروهای تروریستی داعش به شهادت رسیده  است.

استان خوزستان تاکنون 10 شهید مدافع حرم به نام‌های شهید سید مهدی موسوی، شهید منصور ( ناصر) مسلمی سواری،  شهید جبار (فرید) دریساوی، شهید حسن حزباوی، سردار شهید سید حمید تقوی‌فر، شهید علی منیعات، شهید حبیب جنت‌مکان، شهید هادی کجباف، سردار شهید روزبه هلیسایی و شهید سید جاسم نوری تقدیم را به آستان مقدس اهل بیت (ع) کرده است
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 21 تیر 1394 توسط سجاد یاورزاده
موضوعات: شهیدان جبهه و جنگ و رزمندگان مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۳۹
ع . شکیبا---۱۱۳۷
http://anaammar.ir/wp-content/uploads/2015/05/sardare-shahid-hadi-kajbaf-94-2-m.jpg
گفتگویی خواندنی با همسر شهید پرافتخار مدافع حرم؛

معامله داعش بر سر پیکر شهیدکجباف

همسر شهید هادی کجباف گفت: همسر من مدافع حرم حضرت زینب(س) بود و من هم در عمل به ایشان اقتدا کردم. من از پیکر ایشان گذشتم و آن را به خدا سپردم با اینکه شنیدم بعد از مخالفت ما با پرداخت پول، پیکر ایشان را به رگبار بستند و به جنازه ایشان جسارت کردند و در شبکه‌های اجتماعی هم گذاشتند.
خبرش را در سایت‌ها و خبرگزارها خواندم. اولش باورم نشد. دوباره خواندم. همسر هادی کجباف شهید مدافع حرم: «برای بازگشت پیکر همسر شهیدم حاضر نیستیم یک ریال به تکفیری‌ها پرداخت شود. ما پیکر عزیزمان را در راه خدا داده‌ایم و آنچه را که در این راه دادیم پس نمی‌گیریم.» اما واقعیت بود. تصمیم گرفتم هر طور که شده با این همسر شهید صحبت کنم و علت تصمیمش را جویا شوم. توفیق یار بود و پای کلام خانم احمدی زاده نشستم.
تعابیرش برایم خیلی جالب بود. انگار لحظات معنوی و حماسی سال‌های دفاع مقدس دوباره داشت تکرار می شد. می‌گفت: هادی که دیگر شهید شده و روحش در درگاه خداوند است. من و خانواده‌ام پیکر او را به خدا سپردیم، همان‌طور که حضرت زینب (س) در دشت کربلا پیکر برادرش را به خدا سپرد و به اسارت رفت. همان طور که حضرت سجاد(ع) مجبور شد پیکر پدرش را در صحرای کربلا رها کند و به خاطر خدا برود. مگر نه این است که همسر من هم مدافع حرم حضرت زینب(س) است. پس من هم در عمل به ایشان اقتدا کردم. آنچه می خوانید مصاحبه سایت طنین یاس با همسر این شهید پرافتخار مدافع حرم است. 
***
http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1394/2/5/994970_310.jpg
خانم احمدی‌زاده از خودتان و همسرتان بگویید؟
شاهزاده احمدی زاده مدافع حرم هستم، همسر شهید هادی کجباف‌زاده. هر دویمان شوشتری هستیم. من بزرگ شده اهوازم و ایشان در خود شوشتر بزرگ شده اند.
چه سالی ازدواج کردید؟
من و هادی با هم فامیل بودیم. ایشان پسر عمه من هستند. مهرماه 61 هم با هم ازدواج کردیم. هم سن هستیم، متولد 1340. ولی از نظر شناسنامه و مدرسه ایشان یکسال بزرگتر از من هستند. در زمان ازدواجمان مربی پرورشی مدرسه بودم. داستان ازدواج و آشنایی ما مفصل است.
 جنگ که شروع شد ایشان سرباز بودند. محل خدمتشان هم سوسنگرد بود. اوایل جنگ که نیروهای عراقی سوسنگرد را محاصره می کنند مجبور به ترک شهر می شوند. می آیند اهواز تا تابستان سال 61 که در عملیاتی در فکه به شدت مجروح می‌شوند. از ناحیه لگن، شکم، بازو، ساق پا و کمر. آن موقع جوانی 21 ساله بود. برای درمان اعزام شد مشهد. بعد هم تهران. بعد از سه ماه از بیمارستان ژاندارمری تهران مرخص شد اما هنوز نمی‌توانست سرپا بایستد، چون از ناحیه لگن مجروحیتش خیلی شدید بود و با عصا راه می‌رفت. آن زمان ما ساکن تهران بودیم. پدرم به خاطر بحث جنگ و بمباران اهواز خرداد ماه سال 60 خانواده‌مان را از اهواز به تهران آورد. این شد که هادی بعد از مرخصی از بیمارستان به منزل ما در تهران آمد. چون با برادرم هم که آن موقع رزمنده بود خیلی رفیق بود. برادرم هم خیلی بهش می‌رسید. زخم‌هایش را پانسمان می‌کرد. خلاصه دو سه ماهی را منزل ما بود و آن آشنایی اولیه بین هادی و من این‌جا شکل گرفت.
هادی هنوز پایش به اهواز نرسیده مادرش را راهی تهران کرد تا از من خواستگاری کند. من رضایت داشتم اما خانواده‌ام با این ازدواج مخالف بودند. نه‌ اینکه هادی آدم بدی باشد. شرایط جسمانی‌اش به‌گونه‌ای بود که نمی‌توانست روی پا بایستد و راه برود. هادی مجبور بود با عصا باشد و همین علت اصلی مخالفت خانواده من با این ازدواج بود. اما من برای ازدواج با هادی خیلی اصرار کردم.
http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/5rZjN_OalVCcZySwsuM3SMxDNynqRNcfLPxg1WP-xoOGjBt0OAdvUw/s/w535/
شما در هادی کجباف چه دیدید که برای ازدواج انتخابش کردید؟
در طول مدتی که هادی در منزل ما زندگی می‌کرد همیشه سرش پایین بود، من یک‌بار هم چشم‌چرانی از ایشان ندیدم. جوان بسیار مودب و باوقار. به خاطر مجروحیتش نشستن و ایستادن برایش سخت بود ولی در طول این مدت حتی ندیدم یک‌بار هم نمازش را نشسته بخواند. روزنامه و کتاب خواندنش ترک نمی‌شد. در همان زمان تحلیل بسیار قوی از شرایط و مقتضیات روز داشت. عاشق امام(ره) بود. جانش را برای حرف امام می گذاشت.
من هم به این مسایل خیلی علاقه داشتم. خودم آن موقع دیپلمم را گرفته بودم و در پشت جبهه‌ها در کارهای پشتیبانی جنگ فعالیت می‌کردم. من از همان سال 56 که در دبیرستان درس می‌خواندم مبارزات علیه رژیم شاه را شروع کرده بودم. خانواده‌ام هم به گونه‌ای بودند که اعتقادات دینی برایشان خیلی مهم بود. در آن دوران خفقان رژیم شاه و ممنوعیت حجاب برای دانش آموزان، من از کلاس سوم ابتدایی با روسری و چادر به مدرسه می‌رفتم.
‌دیدم که هادی درست در جهت اعتقادات دینی و فکری و مبارزاتی من قدم بر می‌دارد و همین شد که واقعا دوستش داشتم و برای ازدواج با او به خانواده‌ام اصرار کردم.
 زندگیتان چگونه شروع شد؟
خیلی ساده و بی‌تکلف. اصلا آن‌موقع همه ازدواج‌ها ساده بود. مردم توقعاتشان کم بود. من هم با این‌که دختر جوانی بودم خیلی چیزها مد نظرم نبود، به جهیزیه آنچنانی، آرایشگاه و لباس عروس و ... حتی فکر هم نمی‌کردم. از تهران آمدم و در شوشتر زندگیمان را شروع کردیم. چون خانوداه ایشان شوشتر بودند. مهریه من یک سفر حج بود که هادی بعدها مرا به حج فرستاد.
یعنی خودش نیامد سفر حج؟
نه، چون وسع مالیش نمی‌رسید. از طرفی چون احساس دین می‌کرد که حتما باید مهریه مرا بپردازد من را تنها به حج فرستاد.
چند فرزند دارید؟
1 دختر و 2 پسر. اولین فرزندم فاطمه 12 بهمن سال 62 بدنیا آمد. 18 بمهن 63 خدا سجاد را بهمان داد. 25 اردیبهشت 65 هم محمد بدنیا آمد.
همسرتان در 8 سال دفاع مقدس چه مسئولیت‌هایی داشت؟
این را بگویم که هادی بعد از ازدواجمان یا در جبهه و منطقه بود یا روی تخت بیمارستان. چندین بار هم مجروح شد. حتی دو بار هم شیمیایی. در لشکر 7 ولیعصر اهواز بود. معاون و بعدها فرمانده گردان مالک اشتر شد. اواخر جنگ معاون تیپ هم شده بود. من و فرزندانم خیلی کم و دیر به دیر ایشان را می دیدیم. گاه گاهی یک نامه برایمان می فرستاد. آن هم کوتاه که فقط بگویند زنده است و همین برای ما کافی بود. همیشه چشمم به تصاویر تلویزیون و گوشم به اخبار رادیو بود تا شاید رد و اثری از او بگیرم.  او عاشق شهادت بود اما من همیشه بهش می گفتم دعا می کنم که شهید نشوی چون دوری تو برایم خیلی سخت است و او هم دلگیر می‌شد. من او را خیلی دوست داشتم. بعضی وقت‌ها بهش می‌گفتم فکر نمی‌کنم هیچ زنی به اندازه من شوهرش را دوست داشته‌باشد. هادی حتی بعد از پایان یافتن جنگ هم دو سال تمام برای بحث تفحص در منطقه بود.
برگردیم به زمان حال، چه شد که هادی کجباف تصمیم گرفت دوباره بعد از این همه سال دوباره به جبهه برود آن هم در خارج از کشور؟
هادی روحیه حماسه‌طلبی و شجاعت خاصی داشت. توی همه حوادث و اتفاقات جهان اسلام بخصوص منطقه به شدت احساس مسئولیت می‌کرد. این‌طور نبود که بگوید بازنشسته شده و دیگر هیچ دینی بر گردنش نیست. اخبار  تهدید داعش به حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) در سوریه را که می‌شنید برایش قابل هضم نبود. نمی‌توانست بی‌احترامی داعش را به حرمین تحمل کند. تصاویرش را که از تلویزیون می‌دید اشک از چشمانش جاری بود. من خودم می‌دیدیم که از فکر سوریه شب‌ها حتی خوابش نمی‌برد.
دقیقا از چه تاریخی به سوریه رفت؟ شما با رفتنش مخالفت نکردید؟!
از فروردین سال گذشته شروع کرد به جمع‌آوری گروهی از نیروها و آموزش دادنشان. می‌گفت باید کاری بکنم. آن موقع هفته‌ای یک بار بیشتر به خانه نمی‌آمد. به قول دوستان و همرزم‌هایش هادی برای خودش مُخی بود، از نظر نظامی هم تجربه جنگی زیادی داشت. دقیقا یک روز بعد از عید فطر سال گذشته رفت سوریه. من هیچ‌وقت با رفتنش مخالفت نکردم، چون با او هم‌عقیده و هم‌نظر بودم. حتی به هادی می‌گفتم بیا دو تایی با هم به سوریه برویم، من آنجا خادم حرم حضرت زینب(س) می‌شوم و تو هم به کارهای خودت برس. اما او می‌گفت نه! آنجا جای زن نیست. اما دخترم کاملا مخالف رفتن پدرش بود. بالاخره علاقه و وابستگی پدر و دختری نمی‌گذاشت راحت از پدرش دل بکند. پسرهایم هم مخالف رفتن بابایشان بودند ولی خوب در برخورد با قضایا منطقی‌تر تصمیم می‌گرفتند. سجاد پسر بزرگم به پدرش می‌گفت. بابا یک کاری کن که من هم با تو بیایم سوریه.
بعد از سوریه رفتنش ارتباط شما با همسرتان چگونه بود؟ از حال و روزش خبر داشتید؟
تلفن که نمی‌توانست بزند. چون در منطقه نظامی بود، فقط گاهی وقت‌ها که می‌آمدند شهر زنگ می‌زد. آن هم خیلی کوتاه. فقط می گفت که سالم است. نمی‌توانست زیاد طولانی صحبت کند. گویا تلفن‌هایشان توسط اسرائیل شنود می‌شد. ما از طریق اخبار که جنگ سوریه را نمایش می‌داد از اوضاع آن جا با خبر بودیم. تا شهریور ماه سال گذشته که دراطراف دمشق مجروح شدند. از هم رزم‌هایش شنیدم که می‌گفتند آقای کجباف کارهای بزرگی در سوریه کرده‌است، به قول معروف کارهایی کرده‌است کارستان، گویا مناطق بزرگی از اطراف دمشق را به همراه گروهش از دست داعش آزاد کرده‌بود. می‌گفتند که شما باید خیلی به هادی افتخار کنی. هر چند که خودش هیچ موقع چیزی از سوریه تعریف نمی‌کرد.
 آقای کجباف بعد از مجروحیتش برگشت ایران؟
در سوریه تک تیراندازهای داعش از ناحیه سینه هادی را می‌زنند. از ارتفاع بالا هم می‌زنند جوری که تیر از سینه وارد و از کمرش خارج می‌شود. پنج شش سانت بیشتر با قلبش فاصله نداشت. هادی بعدها به من گفت به محض این که تیر خوردم. انگشتم را گذاشتم محل سوراخ تیر و دویدم سمت نیروهای خودمان. چون در محاصره دشمن بودم. پنجاه، شصت متر را دویده بود عقب که آخرش از شدت بی حالی و ضعف زمین خورده بود. در بیمارستان دمشق عملش می‌کنند و اعزامش می کنند ایران. در تهران هم دو عمل جراحی رویش انجام دادند. در تمام این مراحل اجازه نداده بود که به ما خبری بدهند.
 سه روز بعد از عمل دومش زنگ زد خانه و به من گفت دارد می‌آید تهران. اگر می‌خواهم ببینمش بروم تهران. دیدم که صدایش گرفته است. علتش را که پرسیدم گفت سرما خورده‌ام. دو هفته بعد از این که رفتم و در بیمارستان تهران دیدمش دوباره رفتند سوریه. در بیمارستان تهران که بستری بود، نیروهایش در سوریه زنگ می‌زدند و هادی از پشت تلفن راهنماییشان می‌کرد. انگار بلد بوداز روی همان تخت بیمارستان هم خوب فرماندهیشان کند.
 هادی خیلی مردم‌دار بود و رعایت حال مردم را می‌کرد. وقتی مجروح می‌شد و از سوریه به تهران می آمد. همه دوستان آشنایان دلشان می‌خواست بیایند تهران ملاقاتش. اما اجازه نمی‌داد. می‌گفت این همه آدم این مسیر دور را بیایند فقط به خاطر دیدن من. از دکترش به زور اجازه می‌گرفت و خودش می‌رفت اهواز. همه علاقه‌مندانش هم می‌آمدند خانه. همان جا خود هادی در جمع مردم سخنرانی کرد و گفت: «اگر من کشته شوم پیکرم را نمی‌آورند و اگر چنین اتفاقی بیفتد این به نفع مردم است.» بعضی‌ها بودند که سرزنشش می‌کردند. که جنگ در سوریه و عراق چه ربطی به ما دارد که شما می‌روید؟ در جوابشان می‌گفت: « جبهه ما الان آن جاست. اگر در عراق و سوریه با آنها نجنگیم، مجبوریم در شهرهای ایران با آنها مبارزه کنیم.»
 
آقای کجباف بعد از آن دوباره برگشت ایران؟
بله . عادت داشت اربعین پیاده به کربلا می‌رفت. سال گذشته هم آمد ایران و پیاده رفت کربلا و برگشت. هر سال 28 صفر مراسمی در خانه داریم که دیگ هلیم هم می‌گذاریم. آن مراسم را هم پشت سر گذاشت و دوباره رفت سوریه.
http://cdn.mashreghnews.ir/files/fa/news/1394/2/5/994968_664.jpg
 کی فهمیدید که ایشان به شهادت رسیده اند؟
کسی خبر شهادت ایشان را به ما نداد. روز اول ماه رجب امسال شهید می‌شوند. بعد از آن خود داعش خبر شهادت هادی را روی سایت‌ها و خبرگزاری‌هایش گذاشت. چون آقای کجباف برای ایشان چهره شناخته‌شده‌ای بود ولی ما هنوز از موضوع اطلاع نداشتیم. بعضی دوستان و آشنایان خبرها را دیدند و به ما گفتند. ساعت یک ونیم نیمه‌شب بود که به پسرم خبر دادند. پسرم هم از دوستان هادی در اهواز ماجرا را جویا شد که آ‌نها گفتند ما می‌خواستیم فردا صبح خبر را به شما بدهیم. از گریه و زاری پسرم و عروسم ماجرا را فهمیدم. حالم بد شد و بدنم شروع به لرزیدن کرد. دخترم هم با همسرش آمد خانه‌مان. آنقدر گریه و بی‌قراری کرد که اصلا نمی توانستیم ساکتش کنیم. ساعت‌های اول برای ما غیر قابل تصور بود.
داعش در همان ساعت‌های اول اعلام کرد که جنازه هادی کجباف پیش ماست و در ازای دادن جنازه‌اش یک تا یک و نیم میلیارد دلار از ایران می خواهیم. همرزمان هادی این موضوع را به پسرم گفتند و قصد داشتند این مبلغ را هم به داعش بپردازند اما من تا موضوع را شنیدم مخالفت کردم. فکرش را بکنید در شرایطی که منزل ما شلوغ پلوغ و پر از میهمان بود و همه برای گفتن تسلیت به خانه ما آمده بودند، من همه‌اش در حال تلفن زدن به مسئولان امر بودم که مبادا پای میز مذاکره بروند. گفتم که اصلا راضی به این کار نیستم.
چرا با دادن پول برای بازگشت پیکر همسرتان مخالف بودید؟ تصور عکس العمل شما تقریبا غیر ممکن است؟
اگر پیکرش مانند بقیه شهدا بود من مشکلی نداشتم. اما وقتی وضعیت به این شکل درآمد و پای پرداخت پول آن هم یک و نیم میلیارد دلار پیش آمد با خودم گفتم این مبلغ هنگفت حتما صرف خرید تجهیزات و سلاح بیشتر توسط داعش خواهد شد تا همسران بیشتری چون همسر من کشته شوند. پس من راضی به این امر نیستم. در ثانی نمی خواستم عزت و اقتدار جمهوری اسلامی ایران در پرداخت پول به گروه خوار و حقیر داعش زیر سوال برود. همسر من که دیگر شهید شده و روحش در درگاه خداوند است. من و خانواده‌ام پیکر ایشان را به خدا سپردیم، همان‌طور که حضرت زینب (س) در دشت کربلا پیکر برادرش را به خدا سپرد و به اسارت رفت. همان طور که حضرت سجاد(ع) مجبور شد پیکر پدرش را در صحرای کربلا رها کند و به خاطر خدا برود. همسر من هم مدافع حرم حضرت زینب(س) است و من هم در عمل به ایشان اقتدا نمودم. من هم از پیکر ایشان گذشتم و آن را به خدا سپردم با اینکه شنیدم بعد از عکس العمل ما مبنی بر مخالفت با پرداخت پول پیکر ایشان را به رگبار بستند و به جنازه ایشان جسارت کردند و در شبکه‌های اجتماعی هم گذاشتند.
     
خانواده تان هم موافق تصمیم شما بودند؟
بله پسرهایم دقیقا نظر من را داشتند. دخترم اول خیلی ناراحت بود اما من به او گفتم جسم تنها لباس تن است و روح پدرش هم اکنون در بهترین شرایط ممکن است. دخترم الان ازدواج کرده و دو فرزند هم دارد. بیشتر از دخترم، بچه هایش عاشق بابابزرگشان هستند. بعد از رفتن هادی نوه بزرگم امیرحسین به شدت ضربه روحی خورده و افسرده شده است. من از خداوند برای آنها طلب صبر و آرامش دارم.
http://media.isna.ir/content/1434264544685_Milad%20Esmaeli-5.jpg/4
روحش شاد و دشمنش نابود !
موضوعات: خانواده شهیدان مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۷
ع . شکیبا---۱۰۸۷

شهید شمسه 1

در گفت‌وگوی تفصیلی تسنیم با همسر شهید "شمسه" عنوان شد

عاشقانه‌های همسر شهید مدافع حرم؛ عشق شهید "شمسه" به امام خامنه‌ای کم‌نظیر بود

فاطمه شمسه همسر شهید "ماشاءالله شمسه" می‌گوید: وقتی لحظه اول خبر شهادتش را شنیدم تنها جمله‌ای که در آن حال گفتم تبریک شهادتش بود چون شهادت آرزویش بود و به آرزویش هم رسید.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بروجرد، شهید "ماشاءالله شمسه" به سال 1346 در روستای سراب زارم شهرستان بروجرد در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود و از همان ابتدا و با آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج شهرستان درآمده و به‌رغم سن کمی که داشت به تواتر به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل به‌صورت داوطلبانه اعزام شد.

وی یک ماه پس از بازنشستگی با پیگیری‌های فراوان خود به‌عنوان فرمانده یکی از گردان‌های فاطمیون به سوریه اعزام شد و در حالی‌ که تنها چند روز از اتمام مأموریت و بازگشتش به کشور باقی نمانده بود در روز شنبه 14 فروردین‌ماه به ضرب گلوله تک‌تیرانداز گروهک تروریستی تکفیری داعش در مناطق عملیاتی سوریه  به شهادت رسید.

به‌ اتفاق جمعی از جوانان مجمع مدافعان حرم بروجرد به منزل شهید مدافع حرم "ماشاالله شمسه" برای بازدید از خانواده او رفتیم. در بدو ورود همسر شهید و فرزندانش به استقبال آمدند. جای‌جای خانه تصاویری از این شهید نصب‌ شده بود با اشتیاق پای حرف‌های همسری می‌نشینم که تا امروز نزدیک به سه ماه همسر خود را ندیده است. از همان همسران مهربان و فداکار دهه شصتی است که در کوران دفاع مقدس در خانه‌ یکی از رزمندگان جبهه سال‌ها بی‌منت به همسر و فرزندانش خدمت کرده و امروز با وجود اینکه داغ شهادت همسر مهربانش را برایمان روایت می‌کند بزرگ‌ترین افتخار خود را زندگی با همسر شهیدش می‌خواند و خوشنود از اینکه همسرش با شهادت به آرزویش رسیده است.

فاطمه شمسه متولد 1350 همسر سردار شهید مدافع حرم ماشاالله شمسه است که در سال 1366 وقتی تنها 16 سال بیشتر نداشت به همسری وی درآمده و حاصل 28 سال زندگی او با همسر شهیدش یک فرزند پسر و دو دختر است که این روزها با یاد همسر شهیدش سنگ صبور فرزندانش شده و با آرامش مثال‌زدنی یاد و خاطره همسران مقاوم شهدا را برایمان تداعی می‌کند.

عاشقانه‌هایش با همسر شهیدش آن‌ چنان ساده و صمیمی است که نمی‌توانی آن‌ها را در قالب کلمات و جملات ادبی بیان کنی و ترجیح می‌دهی با همان ادبیات باصفایی که خودش تعریف می‌کند نقل کنی. گاه‌گاهی در حین صحبت‌هایش سربه‌زیر افکنده و آرام با دستمالی که در دست دارد قطرات اشکی که در گوشه چشمش جمع شده را پاک‌کرده و زیر لب با خود تکرار می‌کند "شهادتت مبارک" آن‌چنان ملموس و باصفا این جمله را ادا می‌کند که با خودم می‌گویم محضر شهید نشسته‌ایم و این بانوی صبور این مهم را به عینه درک می‌کند. 

قاب عکس رهبر معظم انقلاب را که بر روی دیوار خانه نقش بسته است با دست‌نشانمان می‌دهد و می‌گوید: «حاجی علاقه خاصی به رهبر داشت موقع خانه‌تکانی می‌گفت: هر چه را که می‌خواهید جابه‌جا کنید اختیار دارید اما دست به این قاب عکس آقا نزنید. خیلی شاد و مهربان بود آن‌ قدر که وقتی از مأموریت‌هایش برمی‌گشت نبودنش از یادمان می‌رفت و دیگر دلمان نمی‌آمد با همه مهربانی‌هایش و رسیدگی به ما به او غر بزنیم که چرا همیشه نیست.» گفت‌وگوی تفصیلی او با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

تسنیم: از ماجرای ازدواجتان با شهید شمسه بگویید؟

من و همسرم هر دو اهل روستای سراب زارم بروجرد بودیم و آشنایی دورادوری با هم داشتیم. وقتی به خواستگاریم آمد در بحبوحه جنگ بود و آن زمانی بود که به جبهه می‌رفت. مادرم می‌ترسید و می‌گفت ممکن است در این جبهه رفتن‌هایش شهید شود اما او در جواب مادرم گفت: «هیچ‌کس نمی‌داند در آینده چه پیش می‌آید، شاید ما این لیاقت را نداشته باشیم». در 28 آبان ماه سال 66 ازدواج کردیم و یک هفته بعد به منطقه کردستان اعزام شد و پس‌ از آن بارها به صوت متناوب به مناطق جنگی غرب کشور مانند ایلام اعزام شد.

تسنیم: اولین فرزندتان در چه سالی متولد شد؟

آقا بشیر اولین فرزندم در سال 67 زمانی که پدرش در مناطق عملیاتی غرب کشور بود به دنیا آمد، فرزند دومم اسما سال 68 و دختر دومم سال 70  در خرم‌آباد به دنیا آمد.

تسنیم: در رفت و آمدهای شهید شمسه به مناطق جنگی ترس شهادت ایشان را نداشتید؟

ترس را همیشه داشتم اما هیچ‌وقت مانع نمی‌شدم چون خیلی علاقه داشت آن زمان هم جنگ بود و همه می‌رفتند و کسی ممانعت نمی‌کرد ما هم به این امر رضایت داشتیم چون وظیفه‌ای بر عهده همه بود اما در عین‌ حال نگران بودیم و آمادگی هم داشتیم که هر خبری را دریافت کنیم.

حاجی بیشتر وقت‌ها در مأموریت بود حتی وقتی هم پیش ما در بروجرد بود زیاد خانه نبود اگر برای یک روز هم بود صبح به مأموریت می‌رفت و غروب برمی‌گشت.

تسنیم: با سه فرزند دست‌تنها و نبودن همسرتان برایتان سخت نبود؟

سخت بود بارها به او می‌گفتم اما در جواب به من می‌گفت: «ما سربازان امام زمان هستیم، نمی‌توانیم همیشه در خانه بمانیم» و از همان ابتدا سودای دفاع از کشور و سربازی اسلام را داشت.

تسنیم: در طول مدت زندگی مشترک خود چه نکته بارزی از همسر شهید خود بیشتر به یاد دارید؟

علاقه زیادی به جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب داشت. همیشه تأکید می‌کرد باید پشتیبان ولایت‌فقیه باشیم و وقتی به او می‌گفتیم دیگر وقت بازنشستگی شما رسیده می‌گفت: «یک پاسدار هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود مخصوصاً در حال حاضر و در این شرایط ما باید پشتیبان رهبر باشیم». مأموریت‌هایی هم که می‌رفت همواره وقتی از ما خداحافظی می‌کرد و می‌رفت به ما می‌گفت که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».

تسنیم: اگر بخواهید یک خصوصیت منحصربه‌فرد اخلاقی‌ همسر خود را نام ببرید چه می‌گویید؟

بسیار اهل محبت به خانواده بود. هر وقت از مأموریت برمی‌گشت نبودنش را با کارها و رفتارش با بچه‌ها برایمان جبران می‌کرد و در کارهای خانه خیلی کمک می‌کرد. مأموریت‌هایش از یک روز و یک هفته تا 10 روز بود اما همیشه پیگیر احوال خانواده بود و هر وقت هم که تماس می‌گرفت می‌گفت: «کمبودی ندارید».

وقتی از مأموریت برمی‌گشت و ما ابراز دل‌تنگی و خستگی می‌کردیم با شوخی و خنده ما را قانع می‌کرد و آن‌قدر شاداب و سرزنده بود که سختی‌های نبودنش را فراموش می‌کردیم.

تسنیم: رابطه شما باهمسرتان چگونه بود؟

خیلی با هم صمیمی بودیم آن‌ قدر که رابطه ما در فامیل مثال‌زدنی بود چون رفتارش به‌گونه‌ای بود که اصلاً نمی‌گذاشت کسی از او ناراحت شود وقتی مشکلی بود با ما صحبت می‌کرد و با مهربانی خود ما را توجیه می‌کرد تا ناراحتی ما برطرف شود.

شهید شمسه

تسنیم: اهل گردش و تفریح هم بود؟

خیلی زیاد اهل گردش و تفریح بود وقتی می‌آمد باوجود خستگی راه ما را به مناطق گردشگری شهر و یا خانه فامیل و آشنایان برای سرکشی می‌برد.

تسنیم: رابطه شهید با فرزندانش چگونه بود؟

رابطه او با فرزندانش فراتر از پدر و فرزندی بود و بسیار با فرزندانش صمیمی بود وقتی به خانه می‌آمد فرزندانم همه حرف‌های خود در خانه و بیرون از خانه را برای پدرشان تعریف می‌کردند. خیلی با هم دیگر راحت بودند حتی فرزندانم با حاجی بیشتر از من صمیمی بودند و ارتباط می‌گرفتند مخصوصاً دخترانم خیلی ارتباط نزدیکی با پدرشان داشتند و با عروسم هم خیلی صمیمی بود.

گوش به فرمان رهبری

تسنیم: دیدگاه شهید شمسه درباره ولایت‌فقیه چه بود؟

رهبر انقلاب را خیلی دوست داشت از آن دوست داشتن‌هایی که واقعاً حاضر بود خود را فدایی ایشان کند و این را در عمل ثابت کرد. هنگامی‌ که می‌خواستیم خانه‌تکانی ایام عید انجام دهیم می‌گفت: «همه خانه را زیر و رو کنید ولی آن قاب عکس آقا بر روی دیوار را اصلاً دست نزنید». هر وقت می‌خواست جمله‌ای از رهبر معظم انقلاب نقل کند جمله خود را با «آقا امر کردند» آغاز می‌کرد و گوش‌ به‌ فرمان آقا بود و به ما تأکید می‌کرد در راهپیمایی‌ها و مشارکت‌های سیاسی- اجتماعی کشور حضور فعال داشته باشیم و نماز جمعه‌ها را خالی نگذاریم و هر چه امام و رهبر می‌گفتند حاجی آماده اجرا بود.

تسنیم: خصوصیت منحصربه‌فرد شهید شمسه چه بود؟

رفتارش با همه خوب بود اهل صله‌رحم بود جمعه‌ها هر وقت فرصتی می‌یافت به سرکشی اقوام دور و نزدیک می‌رفت. رفتارش جوری بود که کسی از او دلخور نمی‌شد. برای رفع مشکلات غریبه و آشنا پیشگام بود و به بستگان خیلی سر می‌زد و می‌گفت که «شاید مشکلی داشته باشند که بتوانیم به آن‌ها کمک کنیم».

دعا کنید به سوریه بروم

تسنیم: چه شد که برای دفاع از حرم داوطلب شد؟

بیش از یک سال بود که تحولات سوریه را از طریق اخبار دنبال می‌کرد. می‌دید که نیرو به سوریه اعزام می‌کنند و همیشه می‌گفت که «من هم می‌خواهم بروم» و چون امکان اعزامش در موقع خدمت نبود همواره عنوان می کرد که «می‌خواهم بعد از بازنشستگی کارهای اعزام را انجام دهم و بروم». هر کس را هم که می‌دید به او می‌گفت که «شما دعا کنید کار من درست شود و به سوریه بروم». خیلی مشتاق بود و به بچه‌ها می‌گفت که «سر نمازهایتان برای من هم دعا کنید که کارم درست شود و به منطقه اعزام شوم».

تسنیم: چرا این‌قدر علاقه به رفتن سوریه داشت؟ آنجا چه چیزی داشت که او را جذب می‌کرد؟

شهید شمسه می‌گفت که «ما در زمان امام حسین(ع) نبودیم و الآن چندین سال است برای ایشان عزاداری می‌کنیم، در حال حاضر خواهرش به مدافع حرم نیاز دارد، به ما نیاز دارد، باید از تجربه‌های خود در سوریه برای این امر خطیر استفاده کنیم».

تسنیم: شما مخالفتی با رفتن شهید شمسه به سوریه نداشتید؟

اوایل مخالف بودم اما وقتی گفت که «حضرت زینب نیاز به یاری دارد» دیگر نتوانستم با او مخالفت کنم.

"شهادتت مبارک"

تسنیم: خبر شهادتش چطور به شما رسید؟

15 فروردین روز تولدش بود. می‌خواستم بروم برای تولدش شیرینی و شکلات بخرم چون گفته بود دلم می‌خواهد امسال جشن تولد خیلی خوبی بگیرم. بچه‌ها که جشن تولد می‌گرفتند به شوخی می‌گفت که «من هم‌ دلم می‌خواهد امسال تولد خوبی بگیرم».

روز تولدش به دخترم گفتم من می‌روم تا برایش شکلات و شیرینی بگیرم بعد آمدم بیرون که بردار شوهرم تماس گرفت و گفت کجایی؟ گفتم می‌خواهم بروم بیرون، گفت نه بمان من به آنجا می‌آیم. وقتی آمد گفت که با من تماس گرفتند و گفتند حاجی مجروح شده و در خرم‌آباد بستری‌شده می‌خواهیم به آنجا رفته و به او سر بزنیم.

وقتی گفت خرم‌آباد با خودم گفتم معمولاً اگر مجروح بشوند آن‌ها را به تهران می‌برند و مشکوک شدم اما به یادم آمد موقع رفتنش خیلی اصرار می‌کرد که اگر خبر شهادتم رسید و یا مجروح شدم تا مطمئن نشدید عکس‌العملی نشان ندهید. به برادرشوهرم گفتم مطمئنی مجروح شده؛ دیدم همه گریه می‌کنند برادرش ناراحت شد و به‌ یک‌ باره گفت نه مجروح نشده گفته‌اند شهید شده؛ وقتی مطمئن شدم گفتم: شهادتت مبارک؛ آرزویش بود و به آرزویش هم رسید.

تسنیم: قبل از رفتنش چه توصیه خاصی به شما می‌کرد؟

هر بار که می‌رفت می‌گفت: «شاید این بار آخر باشد. اگر خبر شهادت من را شنیدید با بی‌تابی خود دشمن را شاد و خوشحال نکنید که دشمن بگوید من این بلا را سرشان آوردم».

تسنیم: از او می‌خواهم با همسرش درد و دل کند او می‌گوید:

چه باید به او بگویم جز اینکه همه خانواده تو را دوست دارند و مطمئن هستیم هنوز هم تو با ما هستی. در طول این مدت نبودنش وقتی تنها می‌شوم با اینکه شهادتش را تبریک گفتم به او می‌گویم که "بی‌وفا رفتی مرا تنها گذاشتی" از او می‌خواهم شفاعتم کند.

گفت‌وگو از: الهام شاهدپور

 

منبع: خبرگزاری تسنیم

موضوعات: خانواده سبک زندگی شهیدان خاطرات و یادداشت ها مدافعین حرم
۲ نظر موافقین ۲ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۱
ع . شکیبا---۱۳۷۷

https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1395/01/19/139501190146597927466014.jpgمحمد پاپی‌نژاد فرمانده ناحیه مقاومت بروجرد در این جلسه گفت: شهید ماشاالله شمسه از یادگاران دوران دفاع مقدس بود که یک ماه پس از بازنشستگی از خدمت به‌صورت داوطلبانه و به درخواست خود به‌عنوان معاونت عملیات گردان 24 بعثت به مناطق جنگی سوریه اعزام شد و با انجام عملیات مهم و حساس توانست نقش مهمی در پیروزی جبهه مدافعین حرم ایفا کند.

وی افزود: این رزمنده رشید اسلام که در مدت سه‌ ماهه حضور خود در این جبهه خدمات ارزشمندی را در پیروزی عملیات‌های مختلف انجام داد و سرانجام مورد شناسایی گروهک‌های تروریستی قرار گرفته و به ضرب گلوله تک‌تیرانداز به فیض عظمی شهادت نائل آمد.

روابط عمومی گروه 24 بعثت نیروی زمینی سپاه بروجرد اعلام کرد: پیکر مطهر سردار شهید ماشاالله شمسه، روز چهارشنبه ساعت 9 صبح از مسجد حضرت امام خمینی به سمت گلزار شهدای بروجرد تشییع و در زادگاه آن شهید گرانقدر در روستای سراب زارم بخاک سپرده می شود.

همچنین مراسم گرامیداشت آن شهید والامقام، فردا از ساعت 15 تا 17 در مسجدحضرت امام خمینی بروجرد برگزارمی شود.


پیکر شهید مدافع حرم«ماشاءالله شمسه» در بروجرد تشییع شدتشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم جمال رضی در آستانه‌ اشرفیه

به گزارش خبرنگار مهر، پیکر شهید مدافع حرم ماشالله شمسه از مدافعان حرم حضرت زیبب (س) صبح امروز چهارشنبه 95/1/18 با حضور مسئولان استانی و شهرستان و مردم ولایتمدار شهرستان بروجرد تشییع شد.

پیکر این شهید بزرگوار از مقابل مسجد امام خمینی(ره) به سمت گلزار شهدای شهرستان بروجرد تشییع و به خاک سپرده شد.

در این مراسم استاندار لرستان، فرمانده سپاه حضرت ابوالفضل(ع) استان لرستان، امام جمعه شهرستان بروجرد، و مسئولان و مردم شهرستان بروجرد حضور داشتند.

بنا بر این گزارش، شب گذشته نیز مراسم شبی با شهدا با حضور مردم و مسئولان شهرستانی بروجرد در محل حسینیه ثارالله ناحیه مقاومت بسیج بروجرد برگزار شد.

شهید مدافع حرم ماشاالله شمسه در تاریخ ۱۳ فروردین ماه امسال در سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسیدند.

شادی روح مطهر ایشان و همه شهدای عزیز مدافع حرم صلوات

موضوعات: شهیدان مدافعین حرم کشورها و بیداری اسلامی
۵ نظر موافقین ۲ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۲۹
ع . شکیبا---۱۳۵۸
photo_2016-04-03_21-40-57.jpg
پاسدار حیدر ابراهیم‌خانی از گروه مهندسی رزمی ۴۳ امام علی(ع) ملایر به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.
به گزارش فارس، در راستای دفاع از حرم آل‎الله در سوریه، پاسدار حیدر ابراهیم‌خانی از گروه مهندسی رزمی ۴۳ امام علی (ع) ملایر به مقام شامخ شهادت نائل آمد و به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.زمان برگزاری مراسم تشییع این شهید بزرگوار به‌زودی اعلام خواهد شد. به گزارش فارس پاسدار شهید حیدر ابراهیم‌خانی، نخستین شهید مدافع حرم در شهرستان ملایر است.

پیش از این شهدای والامقامی از استان همدان چون سردار شهید حسین همدانی، شهید مجید صانعی، شهید مجتبی کرمی، شهید میلاد مصطفوی، شهید محسن فانوسی و شهید مرتضی ترابی در صف دفاع از اسلام قرار گرفتند و به مقام شامخ شهادت نائل آمدند.

با قرارگیری نام شهید حیدر ابراهیم‌خانی در صف شهدای مدافع حرم، استان ولایی همدان هفت شهید را تقدیم اسلام عزیز کرده است.

 
موضوعات: شهیدان مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۱ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۲۵
ع . شکیبا---۱۱۶۳

http://www.ccoip.ir/Portal/Picture/ShowObjectPicture.aspx?ObjectType=NEWS&ObjectID=650db452-55b9-4e46-8c5b-f837d6674603

مادر شهید مسعود عسکری :

شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید !

وقتی پیکر مسعود را آوردند، مادرش همان دم در ، به همرزمانش گفت:

مسعود من رفت، خدا شما را حفظ کند. مدافع ولایت باشید. شما فریب نخورید و با آمریکا دست ندهید.

مثل کسانی نباشید که در ظاهر حرف از آقا می‌زنند اما برعکس خواست ایشان عمل می‌کنند.

موضوعات: مقام معظم رهبری شهیدان مدافعین حرم انتخابات پدر و مادر ، والدین
۴ نظر موافقین ۳ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۳
ع . شکیبا---۱۱۱۶

http://img1.tebyan.net/Medium/1392/06/8d899ca0c3e4483a95ce2cb16b5a2ca5.jpg

عزیزانم راه را غلط نروید ؛ راه همان است که رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای ما را بر آن هدایت می کند ؛ هوشیار باشید که دشمن ریشه مارا هدف گرفته، چشم دشمن را هدف بگیرید.

وصیت نامه شهید مدافع حرم علی عسگری

خاطراتی خواندنی از شهید علی عسکری :

به نقل از هم رزم شهید:

بعد از شهادت شهید عسگری یکی از مجاهدان لبنانی  که آرزوی شهادت داشت و اعتقادش بر این بود که مهر شهادت بر لباس رزم شهید عسگری خورده است با اصرار فراوان لباس رزم شهید عسگری را به تن کرد و بعد از سه روز با همان لباس رزم شهید عسگری به شهید عسگری پیوست.

همرزمش نقل می کند :

شهید عسگری اعجوبه ای بود که من با سابقه های زیاد که در جبهه های مختلف دارم مانند او شجاع و نترس و با صداقت کم دیده بودم. در تمام عملیات ها ذکر او یا حسین بود و چنان با تجربه بالای چریکی می جنگید که در هر عملیاتی که شهید عسگری شرکت می کرد همه همرزمان به او می بالیدند و اطمینان به پیروزی داشتند.

امام جماعت حرم حضرت رقیه (س) نقل می کند:

سه روز قبل از شهادت شهید عسگری با چند تن از مجاهدین لبنانی پیش ما آمدند به او گفتم آقای عسگری چند ماه است که سوریه هستی یک سفر به ایران برو سری به خانواده و پدر و مادرت بزن . شهید عسگری با نگاه معنادار و لبخند ملایمی که بر چهره اش جاری بود جواب داد: آیا فکر می کنید من به اراده خودم به اینجا آمده ام؟من مولایم امام حسین (ع) را در خواب دیدم حکم جهاد در سوریه به من داده و نتیجه آن را هم که شهادت است به من وعده داده و بازگشتی در کار من نیست.

یکی از دوستان شهید می گوید:

دو روز قبل از آخرین سفر شهید به سوریه،با هم بر سر یک کوهی رفتیم ویک رقعه حاجت نوشتیم و آن را بر داخل گلوله ای از گل گذاشتیم وآن را به داخل قنات انداختیم وآمدیم مشغول دعای کمیل روی کوه بودیم که یکباره شهابی بزرگ از آسمان به سوی ما آمد وتمام کوه را روشن کرد ،من هراسان شده بودم شهید عسگری گفت:این نشانه قبولی حاجات ما بوده،به او گفتم مگر حاجت تو چه بود؟ گفت: من به جز شهادت حاجتی ندارم.

به نقل از دوست شهید:

در پتروشیمی اراک کار می کردیم ماه رمضان بود وهوا بسیار گرم ومحل کار ما مخازن کروی بود که باید در داخل آن کار می کردیم.بدنه مخزن باید تا 100درجه سانتیگراد حرارت می دید تا گرم شود و بعدا شروع به کار کنیم .شهید عسگری همپای ما در آن شرایط که  برای کسی هم که روزه نبود تحملش سخت بود روزه می گرفت و کار می کرد. یک شب به اتفاق هم به منزل دوستان در خوابگاه دیگر رفتیم و دیدیم که هندوانه ای گذاشتند وسط و به ما هم تعارف کردند اما شهید قبل از آنکه از هندوانه بخورد از دوستان پرسید که از کجا آورده اید در اینجا که دسترسی به مغازه ندارید گفتند: از باغ کنار پتروشیمی کندیم شهید گفت:آیا صاحبش می داند؟ گفتند : نه، اوچنگال را به زمین گذاشت و گفت: با مال شبهه ناک جسم و روحم را آلوده نمی کنم انشالله که خداوند از میوه های بهشتی نصیبمان کند.

به نقل از برادر شهید:

در سال 85 در سیرجان کار می کردیم روز عاشورا شهید گفت: حاجتی دارم و می خواهم برای حاجتم گوسفند قربانی کنم در منزل یکی از دوستان گوسفندی تهیه و ذبح شد وقتی داشتیم گوشت را تقسیم می کردیم که بین مردم توزیع کنیم شهید گفت:دیشب خواب دیدم سوره صف را از اول تا آخر با صوت زیبایی می خواندم تعبیرش چیست؟ وقتی به کتاب مراجعه کردیم دیدیم که امام صادق (ع) فرمودند:هر کس سوره صف را در خواب قرائت کند سرنوشت او ختم به شهادت می شود.

وصیت نامه شهید علی عسگری :

موضوعات: مقام معظم رهبری شهیدان مدافعین حرم
۱ نظر موافقین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۳۱
ع . شکیبا---۱۰۴۵
دو روز قبل(13 اسفند) آزمون کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور در سراسر کشور برگزار گردید. در این آزمون داوطلب شماره 118373 در حوزه‌ی «نیشابور» در آزمون حاضر نشد. او یک ماه قبل، بدون آزمون ورودی به بالاترین مدرک دست یافت.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «احمد رضایی اوندری» در بهار 1365 شمسی، در روستای «اوندر» (از توابع «کاشمر») متولد شد. وی  به سال 1391 شمسی با مدرک کارشناسی مدیریت، جامه ی سبز پاسداری از «نهضت روح الله» را بر تن کرد و به سال 1394 شمسی، به جمع کادر «تیپ زرهی 21 امام رضا(صلوات الله علیه)» ملحق شد. «احمد» در همین ایام، داوطلبانه به صفوف مدافعان حرم بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) پیوست  و پس از یک ماه نبرد علیه «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی»، به تاریخ 14 بهمن بال در بال ملائک گشود.
دو روز قبل(13 اسفند) آزمون کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور در سراسر کشور برگزار گردید. در این آزمون داوطلب شماره  118373 در حوزه‌ی «نیشابور» در آزمون حاضر نشد. او یک ماه قبل، بدون آزمون ورودی به بالاترین مدرک دست یافت. مبارک بادش این عیش و افتخار

روحمان با یادش شاد
هدیه به روح بلندپروازش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


تصاویر/ «مدافع حرم» بدون کنکور پذیرفته شد

تصاویر/ «مدافع حرم» بدون کنکور پذیرفته شد

تصاویر/ «مدافع حرم» بدون کنکور پذیرفته شد

داوطلب «118373» بدون کنکور، بالاترین مدرک را گرفت+تصاویر

موضوعات: شهیدان مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۱ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۶
ع . شکیبا---۸۳۸
شهید علی امرایی نخستین شهید شهرستان بروجرد در راه دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) در سوریه است.
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
شهید علی امرائی، نخستین شهید بروجردی مدافع حرم
 

به گزارش"ایثار لرستان" به نقل از ایرنا این شهید سرافراز دوم تیرماه سال جاری در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و نبرد با تروریست های تکفیری در کشور سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
گفتنی است در دوم تیرماه سال جاری سه تن از مدافعین ایرانی حرم حضرت زینب (س) به نام های 'شهید محمد حمیدی (ابوزینب)، شهید حسن غفاری و شهید علی امرائی (حسین ذاکری) در جبهه های نبرد با تروریست های تکفیری در کشور سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
بنا براین گزارش، این مدافعان حرم در مسیر دمشق- درعا در جنوب سوریه بر اثر انفجار مین به شهادت رسیدند.
تعدادی از این شهدا سال گذشته در عملیات آزادسازی دخانیه دمشق نیز حضور داشتند.
پیکر مطهر شهید علی امرائی 28 ساله چهارم تیرماه پس از تشییع در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شدند.
مراسم ترحیم نخستین شهید بروجردی مدافع حرم روز شنبه 13 تیرماه ساعت 9 صبح در مسجد ولی عصر(عج) بروجرد واقع در چهار راه نخی این شهر برگزار می شود.
مردم شهید پرور شهرستان بروجرد با حضور پرشور خود در این مراسم ارادت خود را به مقام شامخ شهدا و ائمه اطهار (ع) ابراز خواهند داشت.

مطالب مرتبط :   شهیدان ، خاطرات شهدا

موضوعات: شهیدان مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۱۸
ع . شکیبا---۱۱۵۱