سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۷ آبان ۰۳، ۱۱:۰۹ - Setayesh
    great
پیوندها
امکانات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید برونسی» ثبت شده است

https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/10/18/7366843_963.jpg

سردار شهید عبدالحسین‌ برونسی‌  

نام پدر:حسین‌علی‌

محل تولد:شهرستان مشهد 

تاریخ تولد:1321/6/3

تاریخ شهادت :1363/12/25 

محل شهادت :شرق دجله

منطقه :عملیات بدر 

مسؤلیت :فرمانده‌تیپ‌ لشکر 5 نصر 

کودکی‌ را که‌ عصر روز بیست‌ و سوم‌ شهریور ماه‌ هزار و سیصد وبیست‌ و یک‌ صدای‌ گریه‌اش‌ در گلو پیچید عبدالحسین‌ نام‌ نهادند. وقتی‌ در لباس‌ سربازی‌ به‌ روستا آمد مردم‌ از خوشحالی‌ در پوست‌ خود نمی‌گنجیدند. ورود مأمورین‌ اصلاحات‌ ارضی‌ شاه‌ و عدم‌ قبول‌ آب‌ و ملک‌ باعث ‌مهاجرتش‌ به‌ شهر مشهد شد.


مشاغل‌ متفاوت‌ را آزمود و چون‌ در هر کدام ‌شبهه‌ای‌ بود دست‌ به‌ بنایی‌ زد. با ارشادات‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ با مسایل‌ سیاسی‌ آشنا شد و پا در رکاب ‌مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی‌ گذاشت‌ و مأمورین‌ ساواک‌ در زیر شکنجه‌ دندانهایش‌ را شکستند. انقلاب‌ که‌ پیروز شد، جزو اولین‌ افراد اعزامی‌ به‌ کردستان‌ بود.عرصه‌های‌ نبرد حق‌ علیه‌ باطل‌ بستر مناسبی‌ بود که‌ استعداد بالقوه‌ او ب ه‌فعل‌ در آید و از فرماندهی‌ گروهان‌، به‌ فرماندهی‌ تیپ‌ هجدهم جوادالائمه ‌برسد و دراین‌ سالها رشادت‌ و ایثارگری‌ او زبانزد خاص‌ و عام‌ بود تا آنجا که‌ دشمن‌ چنان‌ هراسی‌ از برونسی‌ داشت‌ که‌ برای‌ سرش‌ جایزه‌ تعیین‌ کرد. این‌ سردار سرفراز بعد از زیارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌ای‌ از شهود رسیده‌بود که‌ زمان‌ و مکان‌ شهادت‌ خودش‌ را می‌دید و سرانجام‌ در عملیات‌ بدر، پس‌ از رشادت‌ بسیار در چهار راه‌ خندق‌ در 1363/12/25 به‌ شهادت‌ رسید.

دو خاطره از شهید

1) آقای تونی می گوید: شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت. مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت: دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیه) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم، و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیکه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد. و خود سردار شهید، شهادتین را خواند و بدینگونه عاشقی، فرهیخته ، به سوی خدا پر کشید.

 

2) پیش از اینکه عملیات بدر آغاز شود ، ما به عنوان مسئول پشتیبانی می رفتیم خدمت فرماندهان محترم از جمله شهید برونسی ، ظهر بود ساعت حدود 11/30 الی 12بود ، کنار جمعی از فرماندهان گردان هایشان نشسته بود از جمله یکی از فرمانده ها شهید فرومندی بود که نشسته بودند ، من جلو رفتم و احوالپرسی کردم و بعد پیرامون عملکرد گردان ابوالفضل(سلام الله علیه) که در عملیات تشکیل شده بود ، سؤال کردم که از نحوه پشتیبانی عملیات خیبر راضی بوده اید ؟ گفت : من از کار راضی هستم . خدا انشاء ا... کمکتان کند . اما یک چیزی که به من گفت که خیلی من را تکان داد ، گفت : فلانی ما از عملیات خیبر ، سالم برگشتیم . این دفعه به شما می گویم ، آن دستوری که حضرت امام در رابطه با منطقه بصره دادند که اگر بخواهیم به اهدافمان برسیم . من دو راه بیشتر ندارم . می گفت : این دفعه یا به اهدافی که نظر حضرت امام است می رسیم و یا جنازة من برمی گردد ،به غیر از این دو راه ، راه دیگری وجود ندارد ، خیلی برای من جالب بود . بعد با خودم گفتم : آقای برونسی اینطوری محکم صحبت نکن . گفت : قطعاً هیچ شکی ندارم . در این عملیات یا به اهدافی که نظر امام است می رسیم یا اینکه جنازة من بر می گردد . بعد از عملیات هم دیدم که واقعاً همینطوری شد ، جنازه اش هم برنگشت .

https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQI_umjxeN4og7Hjah3iMLOKmfTTM84_r7Qj8K-FRyFg5LwMr9Urw

کتاب: خاکهای نرم کوشک - سعید عاکف  ، خاطرات شهید برونسی

خیلی کتاب زیبایی است . هر کس بخونه عاشقش میشه

زندگینامه شهید برونسی

مطالب شهدا و رزمندگان جبهه و جنگ    شهدای فرمانده  

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۳ نظر موافقین ۰ ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۳۰
ع . شکیبا---۴۳۲

http://javanonline.ir/images/docs/000484/n00484368-b.jpg

حاج حسین یکتا :

سال ها باید بگذرد تا دنیا شهدای ما را بشناسد، ما دو ماه پیش رفته بودیم هندوستان و در آنجا جمعی از مسلمانان کشمیر که حدود 400 تا 500 دانشجو بودند ما را دعوت کردند،این جوانان در بین یک میلیارد هندوستانی زندگی می کردند و در آن فرهنگ جامعه گوشه ای جمع شده بودند و کتابی می خواند و همه با هم گریه می کردند.


من از یکی از دوستان پرسیدم مگر مقتل می خوانند، گفت نه کتاب پرواز تا بی نهایت شهید بابایی که به زبان اردو آن را ترجمه کرده اند، آنها می گفتند ما می خواهیم عاکف را پیدا کنیم و از وی اجازه بگیریم که خاک های نرم کوشک را به اردو ترجمه کنیم.

مگر در دنیا چه خبر است چه کسی برنده و چه کسی باخته است؟ آن مادری برنده است که جوانش را هشت سال سیر ترشی انداخت و به جبهه نفرستاد؟ و یا آن مادری که با کار بچه اش را بزرگ کرد و فرستاد کردستان تا سرش از تنش جدا شود و به بچه اش گفت برو جبهه تا شهید شوی؟

برگردیم و کتاب هایی پیدا کنیم که به ما سبک زندگی را نشان می دهد آزاده ها کتاب هایشان پر از آموزه های سبک زندگی است. در کتاب «پایی که جا ماند» رزمنده می گوید عراقی ها عکس امام را در جیبم پیدا و پاره کردند و روی صورتم ریختند؛ اما امروز ما می بینیم که در عراق می گویند خمینی سبز به ما بده چقدر همه چیز عوض شده است حالا صدام کجاست؟

به گفته امام خمینی(ره) خودش خود را کشت، مگر امام خمینی(ره) نگفته بود که صدام جز خودکشی راهی ندارد، حالا قذافی کجاست؟ مبارک کجاست؟ در راهیان نور بودیم که یک دختر آمریکایی جلوی مرا گرفت و گفت می شود از این خاک ها را کمی به نیویورک ببرم؟ گفتم مگر این خاک چه چیزی دارد؟ آن دختر گفت در نیویورک می توانم با آن صحبت کنم تا دلم آرامش بگیرد؛ مگر امام خمینی(ره) نگفته بود که تا ابد اینجا و این خاک دارالشفاء دوستداران است.

نیویورک

حاکمیت شهدا بر دلها شروع شده است شهدا دارند بر عالم حکومت می کنند، واقعا زشت است بچه لبنانی از بچه ایرانی جلو بزند، بچه حرب اللهی های لبنان به خودم می گفتند که هر جا گیر می کردیم خاک های نرم کوشک می خواندیم آخر ما چقدر سند بیاوریم که خمینی(ره) حق بود و شهدا حق بودند؟


امام (ره) فرمودند ما یک لحظه از این جنگ پشیمان نیستیم تکلیف ما چیست؟ چرا شهدا می خواستند و می شد و ما می خواهیم، نمی شود؟ چرا آنها می گفتن و می شود و ما می گوییم و نمی شود؟ ما باید دلمان را به دست بگیریم و در خانه علی ابن موسی الرضا(ع) برویم و به شهید برونسی توسل کنیم.

جنگ امروز شروع شده است، جنگ این دفعه نفر به نفر و نفس به نفس است، تصرف عقول و قلوب شروع شده است آنها می خواهند عقل جوان های ما را درگیر کنند و به شک بیندازند. امروز یک عبدالحسین برونسی آرزوست. یک حسن باقری و کاوه و همت آرزوست. ما شهرمان را ول کردیم هنوز خدا هست هنوز حضرت زهرا(سلام الله علیها) هست، فکری به حال شهر دلمان بکنیم.

جوان بسیجی دغدغه دار باید به داد دختر و پسرهای امروز برسد، این طوری نمی شود جنگ را مدیریت کرد. نبرد نبرد نابرابری است جنگ ایمیل به ایمیل است، چت به چت، وبلاگ به وبلاگ و کامپیوتر به کامپیوتر در این جنگ باید خون دل خورد.

یک بچه بسیجی باید در یک جیبش شربت آلومینیوم ام جی و در یک جیبش قرص قلب زیر زبانی باشد، *زشت است؛ دشمن بیاید در وطن و شهر ما جایی را بگیرد امروز دشمنان وارد صحنه شدند ولی شهیدان نیز آمده اند تا در دوران پر از فساد شبهه و فسق فجور «مستشهدین بین یدی» را تربیت کنند؛ اگر امام زمان(عج) بیاید دانه درشت ها را انتخاب می کنند؛ بیایید، دانه درشت صحنه مبارزه با کفر باشید.

*منظور از قرص زیر زبانی و... این است که درد داشته باشد باشد و از درد دغدغه ها خوابش نبرد و از بس که شبانه روز کار انقلابی نفس به نفس می کند با این قرص ها خودش را سر پا نگه بدارد[از زیادی کار و تکاپو]، و با این قرص ها بخوابد[از فرط دلمشغولی ]!


برگرفته شده از shahadat.blog.ir
موضوعات: فرهنگی سبک زندگی شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۵ نظر موافقین ۶ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۳۶
ع . شکیبا---۱۶۱۹