سردار رشید سپاه اسلام شهید حسین خرازى در سال 1336 هـ.ش در اصفهان به دنیا آمد. وى پس از اتمام دوران دبیرستان، در سال 1355 ش به خدمت سربازى اعزام شد و با فرمان امام خمینى مبنى بر فرار سربازان از پادگان ها، به سیل خروشان مردم پیوست. شهید خرازى درابتداى پیروزى انقلاب، با عضویت در کمیته دفاع شهرى اصفهان به حراست از جاده هاى حساس شهر مشغول بود. سپس یک سال پس از انقلاب، همزمان با توطئه گروهک هاى ضد انقلاب در گنبد و ترکمن صحرا، به آن منطقه اعزام شد و به فرماندهى نیروها در یکى از محورهاى منطقه پرداخت و سپس چندین ماه در منطقه کردستان در راه دفاع از کیان اسلامى جانفشانى نمود.
شهید حسین خرازى،همزمان با آغاز جنگ و سقوط خرمشهر، به خوزستان اعزام شد و در منطقه خط شیر، فرماندهى نیروهاى بسیج در مقابله با قواى متجاوز بعث را برعهده گرفت. عملیات هاى فرمانده کل قوا، ثامن الائمه، فتح المبین، بیت المقدس، خیبر، بدر، والفجر8 و کربلاى 4 و 5، صحنه هاى فراوانى از رشادت ها، ابتکار، خلاقیت و حسن فرماندهى این سردار رشید اسلام بود، ضمن آنکه وى در عملیات خیبر در اسفند 1362 نیز، دستِ راست خود را در راه خدا تقدیم کرد.
سرانجام شهید حسین خرازى این سردار رشید سپاه اسلام در جریان عملیات بزرگ و غرورآفرین کربلاى 5 در حالى که فرماندهى لشکر 14 امام حسین(ع) را برعهده داشت، در 8 اسفند 1365 در خاک پاک شلمچه به فیض عظماى شهادت نائل آمد و این عملیات، آخرین وداع با جهان مادى و آغاز حیات ابدى او را رقم زد. پیکر مطهر این شهید والا مقام پس از تشییعى با شکوه، در گلستان شهداى اصفهان تخت فولاد به خاک سپرده شد.
از ترس گلوله
«زمین گیر شده بودیم. دشت صاف بود، بی هیچ پستی و بلندی. حتی بوته ای هم نبود که بشود پشت آن پناه گرفت. همه درازکش به زمین چسبیده بودیم. شب بود و تاریکی آن، حداقل محافظ ما در برابر آتش سنگین عراقی ها. اگر سر بلند می کردیم، ترکش روی پیشانی مان می خورد. صورتم را روی خاک ها چسبانده بودم. یک عراقی پشت دوشکا نشسته بود و آتش می ریخت. چندتا از بچه ها هم رفتند خاموشش کنند، فایده ای نداشت. صبح داشت نزدیک می شد. می دانستم اگر هوا روشن شود، همه بچه ها قتل عام می شوند. در همین حال، ماشینی جلو آمد و آرام آرام به ما نزدیک شد و بعد ایستاد. خودی بود، اما چه کسی این همه پردل بود! راننده اش سریع و چابک از پشت فرمان پرید پایین. پشت سرش کسی که برآمدگی بی سیمش معلوم بود، شروع کرد با بی سیم چی به حرف زدن. در یک چشم به هم زدن، دیدم روی کاپوت ماشین ایستاده، فضایی که همه دراز کشیدند از ترس گلوله، او زیر تیربار ایستاد و دوربین دید در شب را جلوی صورت خود گرفت و شروع کرد به گِرا دادن به بی سیم چی. طوری روی ماشین با دست به مواضع و نقاط حساس دشمن اشاره می کرد که انگار در سنگر ایستاده و فرمان می دهد. او ایستاده بود و گویی تیرها و ترکش ها از او واهمه داشتند. آری حاج حسین بود که با یک دست، این چنین نیروها را هدایت می کرد».
- مرجان فولادوند، پروانه در چراغانی(قصه فرماندهان 5)، تهران، نشر شاهد و سوره مهر، 1380، چ2، ص 48.
منبع : مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما 1391/12/08
شلمچه
شادی روح پاکش صلوات
به گزارش خبرگزاری تسنیم از بروجرد، شلمچه آینهای است که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن میدرخشد، خلاصه عشق است و قطعهای از بهشت، دریچهای آسمانی که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد. شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده، شهر شهود و شهادت است، تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی میدرخشد.جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر، زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمهراه سفر عاشقی پرپر شدند، به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطرهقطره خونشان نوشتند.
و دیشب بروجرد میزبانی میهمانی عزیز از دیار عاشقان شلمچه بود. میزبان شهید«عباس معظمی گودرزی»، شهیدی که در عنفوان جوانی بهترین راه را انتخاب کرد و در صحنهای قدم گذاشت که شاید هرکسی نتواند.
مادر، وقتی میرفتم جوان بودی خودت پشت سرم آب ریختی و گفتی برو در پناه خدا. حال که آمدهام موهایت سپید شده و صورتت چروک برداشته، چشمانت سویی ندارد. چقدر خمیده شدهای مادر. چقدر دلتنگت بودم مادر. دیشب کبوتر عاشق پرواز ما دیگر تنها نبود. همه آمدهبودند. مادر پیر و خمیدهای که بغض انتظار در چشمانش موج میزد و خواهرانی که هیچوقت بزرگشدنشان را ندیدهبود.
میثاق با آرمانها
دیشب حسینیه ثارالله ناحیه مقاومت سپاه بروجرد میزبان کبوتری عاشق بود. کبوتری که حالوهوای شهر را عوض کرد. مردم قدرشناس بروجرد با تجمع کنار پیکر مطهر شهید«عباس معظمی گودرزی» و با برگزاری دعا، نیایش و عزاداری، بار دیگر با امام شهدا و شهیدان حق علیه باطل میثاقی دوباره بستند.
در مراسم وداع با شهید تازه تفحصشده همه آمدهبودند پیر و جوان، زن و مرد، حتی آنهایی که اصلاً جنگ را ندیدهبودند هم در این مراسم باشکوه شرکت کردهبودند تا دینشان را ادا نمایند. مردم قدرشناس بروجرد هیچوقت روزهای جنگ و آن همه رشادتهای عزیزان رزمنده را فراموش نخواهند کرد.
پاسداشتی برای شهید
آنها آمدند تا بیعت دوباره ببندند، بگویند که هیچوقت صحنه را خالی نخواهند گذاشت و همیشه و همهجا کنار مقام معظم رهبری خواهند ماند، هر زمان که مولا و مقتدایشان اذن دهد لباس رزم پوشیده و پا در میدان مبارزه خواهند گذاشت.
بر هیچکس پوشیده نیست که امنیت و اقتدار کنونی ایران اسلامی مرهون ایثار و فداکاریهای شهدایی است که با گذشتن از جان شیرین خود، نهال انقلاب اسلامی را آبیاری کردند و ارزشهای الهی و اسلامی را در این سرزمین زنده نگه داشتند. آنها آمدند تا بگویند که عباسها هنوز زندهاند و هیچوقت یادشان از دل مردم این دیار و این سامان بیرون نمیرود.
شهید «عباس معظمی گودرزی»، فرزند شاهولی، اول فروردین ماه سال 1340 در شهرستان اشترینان شهر بروجرد در استان لرستان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سیکل ادامه داد و بعد به مشاغلی همچون کارمند و متصدی پرداخت. هنوز ازدواج نکردهبود که از طریق لشکر 27 محمد رسولالله(ص) به جبهه اعزام شد. سرانجام در سن 21 سالگی در 25 تیرماه سال 1361 در منطقه «شلمچه» مفقودالاثر شد.
او در عملیات رمضان در مجروح و اسیر شد، اما در همان زمان اسارت و قبل از انتقال به کشور عراق به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالجسد قرار گرفت. حالا با تلاش گروههای تفحص شهدا پس از 36 سال به کشور بازگشت و از طریق کارت شناسایی هویتش مشخص شد.
انتهای پیام/