سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۷ آبان ۰۳، ۱۱:۰۹ - Setayesh
    great
پیوندها
امکانات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بسیجی ها» ثبت شده است

http://www.javanonline.ir/files/fa/news/1398/2/7/537982_537.jpg

بِأیِّ ذَنبٍ قِتِلَت

به کدامین گناه کشته شدند ؟!!

اینقدر تحت تاثیر تلگرام و ایستاگرام و ... بیخودی به روحانی ها و پاسدارها و بسیجی ها بد و بیراه نگیم.

یه عده تو بدنه دولت مرتکب دزدی و فساد میشن،  بعد مشکلات مملکت را گردن روحانی ها و سپاه  و بسیج میندازند.

اینها سالم ترین قشر جامعه هستند  که دارند خدمت می کنند. چرا باید این قدر به اونها توهین بشه.

مواظب توطئه های دشمن باشیم و حرف های آنها را تکرار نکنیم.

جریان هابیل و قابیل !گریه

موضوعات: مذهبی اجتماعی فرهنگی مطالب عمومی و متفرقه اخبار و مطالب سیاسی حوادث - زلزله و سیل اطلاعات عمومی
۴ نظر موافقین ۱ ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۵۸
ع . شکیبا---۶۴۴

http://astaan.ir/files/fa/news/1397/8/29/14478_133.jpg

رئیس سازمان بسیج مستضعفین :

آمریکا مشکلات خود را نمی‌تواند مدیریت کند! در کالیفرنیا نتوانستند آتش سوزی را مهار کنند چه برسد بخواهند در ایران کاری کنند!

سردار غیب پرور؛ رئیس سازمان بسیج مستضعفین در مراسم تجدید میثاق هزاران نفر از بسیجیان ولایت با آرمان‌های امام خمینی (ره) گفت: درود بر شهدا و امام ره که باعث عظمت اسلام شدند. بسیج هدیه الهی بعد از انقلاب اسلامی و تحفه‌ای که انقلاب اسلامی را تا امروز استمرار داشته است. بسیج لشکریان بی هیاهو و بی توقع در عرصه مجاهدت تمام قد ایستاده اند. درود خدا بر بسیجیانی که پای انقلاب ایستاده اند.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج دانشجویی

تصاویر مراسم در ادامه مطلب ...

موضوعات: بسیج و بسیجی
۰ نظر موافقین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۱۵:۴۵
ع . شکیبا---۴۶۳

در مشهد، بارها شاهد بودم که از محمدباقر می‌پرسیدند: شما در جبهه چه کار می‌کنی؟ چه مسئولیتی داری؟ می‌گفت: «من افتخارم این است که برای بسیجیها جاروکشی می‌کنم.» بعضی وقتها هم می‌گفت: «آبدارچی هستم.» اینها را طوری جدی می‌گفت که کسی دچار شک و تردید نمی‌شد. خود من قبل از اینکه اهواز بروم، اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که او حتی فرمانده دسته باشد، چه رسد به اینکه مسئولیت بالاتری داشته باشد. شاید همین چیزها بود که حس کنجکاوی‌ام را برانگیخت تا برای یکبار هم که شده، همراه او به جبهه بروم. بعد از اصرار زیاد، یک روز راضی شد مرا ببرد.

فکر می‌کنم رفتیم طرف محور سلمان، اطراف خرمشهر. آنجا برخورد نیروها با او با محبت و تواضع بیشتری همراه بود. او همان جا هم با لباس بسیجی‌اش این طرف و آن طرف می‌رفت. مدت زیادی از آمدن ما نگذشته بود که یک موتورسوار از گرد راه رسید و همین که عینکش را برداشت و سلام کرد، فهمیدم بسیار عصبانی است. به محمدباقر گفت: فرمانده شما در این محور کیست؟
محمدباقر لبخندی زد و به نرمی گفت: خدا قوت اخوی! مشکلی پیش آمده؟
او با همان ناراحتی گفت: شما فقط بگو فرمانده این محور کیست؟
محمدباقر جلو رفت و دست به شانه‌اش گذاشت و گفت: حالا بیا پایین! صحبت می‌کنیم.
او سمج‌تر از قبل گفت: می‌گی فرمانده کیست یا بروم از یکی دیگر بپرسم؟
محمدباقر گفت: خیلی خوب، بیا پایین تا من ببرمت پیش فرمانده.
محمدباقر دست او را گرفت و رفتند چهل - پنجاه متر آن طرف‌تر و حدود بیست دقیقه با هم صحبت کردند و من ندیدم که آنها پیش فرمانده بروند. وقتی برگشتند، نمی‌دانم محمدباقر به او چه گفته بود که برخوردش 180 درجه فرق کرده بود. با کلّی معذرت خواهی خداحافظی کرد و رفت.

همان شب یا شب بعد که تک و تنها در سنگر نشسته بودم، بین خواب و بیداری زنگ تلفن قورباغه‌ای مرا به خود آورد. گوشی را برداشتم، کسی از آن طرف گفت: سنگر فرماندهی؟
از شنیدن کلمه فرماندهی تعجب کردم. طرف دوباره گفت: الو! سنگر فرماندهی؟
دستپاچه گفتم: اینجا کسی نیست آقا!
گفت: یعنی چه؟ پس تو کی هستی که گوشی را برداشتی؟
وقتی دید چیزی نمی‌گویم، با ناراحتی گفت: بنا بود یک ماشین بیاید تو خط شلمچه، چرا نیومد؟
گفتم: ببخشید! من از هیچی خبر ندارم.
با حالت مشکوکی پرسید: ببینم اسم تو چیه؟
گفتم: محمد صادق جوادی.
گفت: با آقای صادق جوادی چه نسبتی داری؟
گفتم: برادرش هستم.
با خنده و تعجب گفت: به! تو برادر فرمانده محوری و نمی‌دونی چی به چیه!
مکث کرد و ادامه داد: بدو برو دنبال برادرت و بگو بیاد پای گوشی.

آقا صادق وقتی فهمید من از سمت او اطلاع پیدا کرده‌ام، گفت: «ما همه بسیجی هستیم؛ منتها یکی مسئولیتش بیشتر است و یکی کم‌تر.»
آن روز آقا صادق به من فهماند که درباره این موضوع نباید به کسی چیزی بگویم. من هم تا زمان شهادتش که دو، سه ماه بعد بود، این راز را پیش خود نگه داشتم.»
  شهید جوادی
منبع : راوی: محمد صادق جوادی؛ ر. ک: کلید فتح بستان، صص 156 - 159


تولد1337/12/1 مشهد مقدس (طرقبه) - شهادت 1365/12/12 عملیات کربلای 5 خرمشهر - مزار : بهشت رضا مشهدمقدس

خاطرات و زندگینامه کامل شهید صادق جوادی در اینجا

مطالب مرتبط : بسیج و بسیجی ، جبهه و جنگ و  رزمندگان ، شهدا

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۱ نظر موافقین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۰۸:۳۹
ع . شکیبا---۹۱۵