سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۷ آبان ۰۳، ۱۱:۰۹ - Setayesh
    great
پیوندها
امکانات

من به حجاب و زیارت و این چیزها معتقد نیستم !!!

يكشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۲۷ ق.ظ

کرامتی شگفت انگیز از عنایات امامزاده سیدجلال الدین اشرف از زبان آقای حاج علیمحمد صاحب الزمانی دبیر بازنشسته 72ساله آموزش و پرورش شهرستان رفسنجان متولی و خادم مسجد و حسینیه ابوالفضل العباس علیه السلام (دارالشفای ابوالفضل العباس شهرک فرهنگیان رفسنجان) در صحن امامزاده سیدجلال الدین اشرف برایش رخ داده است .


به گزارش پایگاه حفظ حیا و عفت مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها متولی دارالشفای ابوالفضل العباس شهرک فرهنگیان رفسنجان حاج علی محمد صاحب الزمانی گفت: در اولین سال ازدواجمان سال 1355 شمسی به اتفاق خانواده همسر و جمعی از دوستان برای اولین بار جهت زیارت به سمت امامزاده سلطان سیدجلال الدین اشرف شرفیاب شدیم. در مسیر جاده از سه راه ورودی شمس آباد نوق تا سمت امامزاده سیدجلال الدین اشرف جاده ای خاکی و ماسه بادی وجود داشت. قسمتی از جاده خاکی از آخر روستای شمس آباد به سمت امامزاده تپه ای از ماسه بادی را فرا گرفته بود. که اکثرا با پای پیاده یا با ماشین چیپ یا تراکتور تردد میکردند .

و اطراف امامزاده تپه های ماسه بادی فروانی وجود داشت. بعد از طی نمودن تپه های ماسه بادی ساختمان امامزاده مشخص گردید. وقتی به امامزاده رسیدیم محوطه امامزاده با دیوارهای از جنس گل که به آن چینه می گفتند حصار کشی شده بود.

ساختمان شامل یک گنبد کوچک و یک مسجد و چند تا اتاق کوچک بود که وسط صحن چاه آب بود . بر اثر نداشتن پوشش گیاهی اطراف دیوارها را ماسه بادی فرا گرفته بود حتی به داخل صحن و اتاقها سرایت کرده بود. ضریح امامزاده چوبی و یک سنگ سفیدی بنام سنگ حاجت میگفتند که بر روی میزی گذاشته بودند. اگرکسی حاجتی داشته نیت میکرد اگر امکان برآورده شدن حاجتش بود شخص حاجتمند می توانست سنگ را بلند کند و اگر ادای حاجت به صلاحش نبود قادر به بلند کردن سنگ ازجا نبود ولو آن شخص پهلوان و قوی باشد.

پیرمردی با اخلاص به نام آقاملا محمد قرآن خوان از اهالی شمس آباد در مسجد و صحن امامزاده با صدای دلنشینش مشغول قرائت قرآن بود. سالها صوت دلنشینش در گوشم نجوا میکند.
به دوستان گفتیم بیاید امروز مسجد را تمیز کنیم و صحن امامزاده را از ماسه بادی پاک کنیم . همگی بسیج شدیم اتاقها و مسجد و حرم امامزاده را تمیز کردیم صحن را جاروب و آب پاشی نمودیم و تمام ظرفها و دیگها را شستیم. و بعد از اقامه نماز به اتفاق آقاملامحمد نهار را صرف نمودیم.

بعد از صرف نهار ماشین پیکانی که حامل سه مرد و یک زن بی حجاب که به قصد گردشگری و تفریح در تپه های ماسه بادی آمده بودند کنار امامزاده توقف کرد. وقتی زن بی حجاب میخواست داخل صحن شود آقاملامحمد قرآن خوان به آن زن گفت :خانم با چادر داخل حرم بروید . بدون چادر حق نداری بروید، اگر بروید از این امامزاده نمی توانید خارج شوید. او نه تنها قبول نکرد حتی سخنان آقا ملا محمد را به تمسخر گرفت.
آن زن بدون اینکه چادر و روسری سر کند داخل حرم شد و با حالت تمسخر سر خود را تکان میداد.
موقع رفتن خانم، آقاملا محمد به او گفت: از آقا معذرت بخواه اگر معذرت نخواهی امروز نمی توانی از اینجا حرکت نمایی. آن زن و سه مرد قهقه کنان به ملا میخندیدند. ملا محمد گفتند اگر میخواهید بخندید خنده کنید ولی به گرفتاریهای که برایتان پیش میآید هم باید خنده کرد.

وقتی کنار ماشین رسیدند و قصد حرکت داشتند ماشین پنچر شد . آقاملامحمد گفت تا از آقا معذرت خواهی نکنی از اینجا قادر به حرکت نخواهی بود. آن زن قبول نکرد و گفت: من به حجاب و زیارت و این چیزها معتقد نیستم، ما برای تفریح آمدیم نه زیارت! آنها لاستیک ماشین شان را عوض کردند و قصد حرکت داشتند که لاستیک دیگرش پنجر شد. دو نفر از آنها لاستیک را برداشتند پیاده رفتند و در روستاهای اطراف پنچر گیری کردند و برگشتند و چرخ را عوض کردند، ماشین گیر افتاد. هر کار کردند نتوانست یک متر حرکت کنند .

از من خواستند که با جیپ کمکشان کنم و ماشین شان را بکشم. آ ملا محمد به من گفت کمک شما فایده ای برایشان ندارد! من قصد امتحان داشتم، ماشین را روشن کردم با طناب میخواستم بکشم طنابها پاره شد! خانم گفت بیایید با کمک همدیگر ماشین را هل دهید، ناگهان ماشین خاموش شد، هرچه استارت زدند فایده نداشت.

من به خانم گفتم بیا چادر بپوش و به زیارت برو و از آقا معذرت بخواه، او قبول نکرد. من شرط کردم و گفتم خانم بیا به حرف من گوش کن تو برو چادر سرت کن و به زیارت آقا برو ، اگر ماشین روشن شد و رفتی به عهدت پایدار باش و حجاب را رعایت کن و اگر ماشینتان روشن نشد من ماشین چیپ را به شما می بخشم. او چاره ای ندید و قبول کرد و چادری از ما قرض گرفت و داخل حرم شد و توبه نمود. من هم دعا کردم که آقا سیدجلال الدین او را هدایت نماید. در هنگام برگشت آقا ملا محمد گفت بروید سوار ماشین شوید و به عهدتان هم پایبند باشید. با چشم خودم دیدم وقتی که آنها سوار ماشین شدند با اولین اسارت ماشین روشن شد و آنها حرکت کردند و بدون اینکه گیر بیفتد به حرکت خود ادامه دادند. و آن زن گفت به احترام آقا برای همیشه حجابم را رعایت میکنم. و با پارچه ای موهای خود را پوشاند.

ضریح امامزاده سیدجلال الدین اشرف-منطقه نوق رفسنجان

ضریح مطهر امامزاده سیدجلال الدین اشرف-منطقه نوق رفسنجان

حجاب؛کرامتی شگفت انگیز از عنایت امامزاده سیدجلال الدین اشرف

موضوعات: فرهنگی حجاب و بدحجابی , چادر مطالب عمومی و متفرقه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی