ناگفته های دختر علامه طباطبایی (ره) و همسر شهید آیت الله قدوسی
همسر شهید قدوسی گفت: بعد از شهادت پسر و همسرم، برخی به کنایه میگفتند حالا دیگر چرا از انقلاب و امام (ره) دفاع میکنید. پاسخ میدادم: «یک فرزند و همسرم را در راه انقلاب اسلامی تقدیم کردم و دیگر فرزندانم را هم برای مبارزه علیه منافقین و ضدانقلاب تربیت خواهم کردم؛ ما تا آخر ایستادهایم.»
«آیتالله قدوسی»، دادستان کل کشور چهاردهم شهریور ماه ۱۳۶۰ در عملیات ترور به شهادت رسید. در سالروز شهادت ایشان،به گفتوگویی با «نجمه سادات طباطبایی» همسر شهید قدوسی، فرزند ارشد مرحوم «علامه طباطبایی» و مادر شهید «محمدحسن قدوسی» پرداخته ایم که در ادامه میخوانید:
از نحوه آشنایی خودتان با شهید قدوسی بفرمایید.
همسر شهید قدوسی: پدرم (علامه طباطبایی) به ازدواج زود دختران معتقد بود. آیت الله قدوسی هم از شاگردان پدرم بود. در سن حدود ۱۲ سالگی با اختلاف سنی ۱۴ سال با وی ازدواج کردم. خطبه عقدمان را آیتالله شبیری قرائت کردند.
پس از ازدواج در کدام شهر ساکن شدید؟
همسر شهید قدوسی: خانه پدریام در تبریز بود. وضعیت مالی خوبی داشتیم. پس از ازدواج، همسرم جهت شرکت در کلاسهای آیت الله بروجردی و امام خمینی (ره) به شهر قم رفت و من نیز با وی همراه شدم. در قم خانه برای خودمان بود که امروز پسرم محمد حسین طبقه اول آن خانه را به خیریه اختصاص داده است، اما وقتی به تهران آمدیم در یک خانه استیجاری ساکن شدیم.
از فعالیتهای شهید آیت الله قدوسی برایمان بگویید.
همسر شهید قدوسی: همسرم پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از مبارزان فعال بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز فعالیتهایش را در قالبهای دیگر ادامه داد. چند ماه بعد از پیروزی انقلاب، دادگاههای کشور با بی نظمی و مشکلات زیادی درگیر بودند. از این رو طی حکمی از سوی امام خمینی (ره) شهید قدوسی به سمت دادستانی کل کشور منصوب شد.
همسرم با شهید بهشتی و لاجوردی فعالیتهای گستردهای در مبارزه با گروهکهای مسلح منافقین و ضدانقلاب داشت. شهید قدوسی و شهید بهشتی در دوران فعالیت خود در دادستانی و دولت هیچ حقوقی دریافت نکردند.
شهید قدوسی با رسیدگی به پرونده جنازهسازی برای مسعود کشمیری در جریان انفجار دفتر نخستوزیری و مقابله با نفوذ گروهک منافقین، خشم دشمنان را برانگیخت و آنها هم دستور انفجار دفتر دادستانی را صادر کردند. «محمد فخارزاده» بمبی در سقف کاذب کتابخانه دادستانی جاسازی کرد، طی این عملیات در ۱۴ شهریور ماه ۱۳۶۰ شهید قدوسی به شهادت رسید. پیکر همسرم پس از تشییع در صحن مطهر حرم حضرت معصومه (س) در قم به خاک سپرده شد.
شهید قدوسی در خصوص اموال باقی مانده از اطرافیان شاه برایتان تعریف کردند؟
همسر شهید قدوسی: بله. روایتهای مختلفی برایم میگفت. به طور مثال روزی جوانی نزد شهید قدوسی آمد و گفت: «من سرایدار خانهای از اطرافیان شاه هستم که علاوه بر وسایل ارزشمند، یک لحاف پر از سکه باقی مانده است.» و یا یک چمدان جواهرات از خواننده زن ایرانی یافت شد که پس از پیروزی انقلاب، از ایران فرار کرد. همچنین در خانه پسر عموی شاه یک چمدان بزرگ از ظروف و قاشق طلا یافت شد. تمام این داراییها به شهید قدوسی سپرده شد. وی نیز آنها را به خزانه تحویل داد.
مهمترین خصوصیات همسرتان را توصیف کنید؟
همسر شهید قدوسی: زندگی مشترک من و آقای قدوسی ۲۷ سال طول کشید. پدرم و همسرم در دوران طلبگی یک ریال شهریه دریافت نکردند و همچنین زمانی هم که شهید قدوسی در دادستانی فعالیت داشتند راضی نشدند حقوقی دریافت کنند. تا شش ماه بعد از شهادت همسرم، با وجود داشتن پنج فرزند ۱۸ تا ۲ ساله هیچ حقوقی از دادستانی دریافت نکردم.
شهید قدوسی سالانه سه مرتبه خمس پرداخت میکرد. همسرم در مدرسه حقانی و مکتب توحید فعالیت داشت. از آب و غذای آنجا استفاده نمیکرد.
امکانات رفاهی خانواده در دوران مسئولیت شهید قدوسی در دادستانی چگونه بود؟
همسر شهید قدوسی: در دورانی که همسرم در دادستانی فعالیت داشت، حقوقی دریافت نمیکرد. از سوی دیگر ما هیچ محافظ یا خدمهای نداشتیم. بعضی روزها شهید قدوسی دیر به خانه میآمد و من تا بازگشت وی به خانه غذا نمیخوردم. صبحها هم با وجود دو بچه کوچک نان تازه میخریدم تا با هم صبحانه بخوریم. با این وجود گاهی کنایههایی میشنیدیم. روزی محمدحسن برای خرید خوار و بار به مغازه رفت. بازگشتش طولانی شد. وقتی به خانه آمد گفت: خانمی در صف خطاب به منزل ما میگفت: «اینجا منزل دادستان کشور است. در تاریکی شب برایشان آذوقه میآورند. همسرش هم با ماشین دولتی رفت و آمد میکند.» یک آقا هم به او گفت: «من همسر آقای قدوسی را میشناسم. هر روز صبح با بچه برای خرید نان میرود و اینطوری که شما میگویید نیست.»
محافظی هم نداشتیم. سه مرتبه در جوی خانه نارنجک انداختند که خوشبختانه عمل نکرد. یک روز محمدحسن از صبح تا شب پشت پنجره نشست تا ببیند که چه کسانی خانه را تحت نظر دارند. یک خانم و آقایی را شناسایی کرد که هر روز خانه ما را تحت نظر داشتند.
آیا در خانواده طلبه دارید؟
همسر شهید قدوسی: بله. دو پسرم طلبه هستند. همسرم وصیت کرده بود که یکی از فرزندانمان درس طلبگی بخواند. پسر بزرگم محمدحسین که در دوران انقلاب و دفاع مقدس فعالیت داشت، درس طلبگی خواند، اما لباس روحانیت بر تن نمیکند، زیرا معتقد است هر زمان که به آن طبقه از اخلاص رسیدم که دریافتم لیاقت پوشیدن لباس را دارم، میپوشم.
محمدحسین در جنگ تحمیلی شرکت داشتند؟
همسر شهید قدوسی: خواب دیده بودم که محمدحسین یک گردنبد در گردن دارد. تعجب کردم، زیرا من فرزندانم را به گونهای تربیت نکردم که از این کارها انجام دهد. نزدیکتر که آمد. دیدم رخ حضرت علی (ع) است و روی دیگر گردنبند نوشته شده بود «ید الله فوق ایدیهم» یعنی دست خدا همراهت است.
محمدحسین عشق شهادت داشت. هربار که با محمدحسن به تظاهرات میرفت، میگفتم که این بار شهید میشود. در زمان جنگ هم پس از شهادت دوستش، آرام و قرار نداشت، اما به او میگفتم «تو سالم میمانی.» از این سخنم ناراحت میشد، اما من به خوابم ایمان داشتم. همان طور هم شد و خداوند او را برایم نگه داشت.
از زندگی مشترک و تربیت فرزندان برایمان بگویید.
همسر شهید قدوسی: نقش پدرشان را در تربیت فرزندان پررنگتر میبینم. در قدیم خانمها تحمل زیادی در برابر مشکلات داشتند. مادرم در زمان ازدواج به من گفت که «نه زندگی بی حرف میشود و نه گور بی عذاب». این سخن مادرم را سر لوحه زندگیام قرار دادم. زندگی با شهید قدوسی شیرینی و سختیهای زیادی داشت، اما هرگز گلایه نکردم. همچنین به خاطر ندارم که از همسرم چیزی را درخواست کرده باشم که برایم بخرد.
از فعالیتهای فرزندتان شهید محمدحسن قدوسی برایمان تعریف کنید.
همسر شهید قدوسی: فعالیتهای محمدحسن از دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد. در آن دوران تیری هم به دستش اصابت کرد. آن زمان محمدحسن دانشجوی دانشگاه مشهد بود و من هم باردار بودم. با این اوضاع از وی مراقبت کردم. پس از پیروزی انقلاب که گروهکها فعالیت داشتند، محمدحسن بسیار کوشید تا جوانان را از انحراف نجات دهد. همچنین در پشت بامها نگهبانی میداد. میدانم که فعالیتهای زیادی در دوران انقلاب داشته و پس از آن دارد، اما هیچ کس حتی من که مادرش بودم، اطلاع نداشتم.
محمد حسن به همراه دوستش دفتر تحکیم وحدت را در قم بنا کرد. وی مخالف شدید با بنی صدر بود و با پدرش در این خصوص صحبت میکرد. میگفت: «بنی صدر برای حفاظت جانش چند طبقه زیر زمین نشسته است و نمیداند که در صحنه جنگ چه میگذرد. اسلحه در اختیار رزمندگان قرار نمیدهد.»
زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد فعالیتهایش را با علم الهدی ادامه داد. بار اول بعد از دو ماه به مرخصی آمد تا به دیدار امام (ره) برود. تازه به خانه آمده بود که متوجه شد دوستانش برای شرکت در عملیات به منطقه عملیاتی جنوب کشور میروند. وسایلش را جمع کرد تا به منطقه بازگردد، اما دوستانش گفته بودند که تو باید خانواده ات را ببینی بعد بیایی. با ناراحتی به خانه آمد و از پدرش خواست تا نامهای بنویسد تا او بتواند در عملیات شرکت کند.
همسرم نامهای نوشت تا هر چه زودتر محمدحسن به جبهه اعزام شود. محمدحسن با هواپیمای باری به جنوب کشور رفت. او زودتر از دوستانش به منطقه رسید. وی در عملیاتی به فرماندهی شهید علم الهدی شرکت کرد. رزمندگان در این عملیات غریبانه شهید شدند. حدود هفت ماه بعد از شهادت محمدحسن، همسرم به شهادت رسید. در سنگ مزار محمد حسن در هویزه به اشتباه نوشته شده است «شهید محمدحسین قدوسی».
آیا شما هم کنایه شنیدهاید؟
همسر شهید قدوسی: بله. بعد از شهادت پسر و همسرم، برخی به کنایه میگفتند حالا دیگر چرا از انقلاب و امام (ره) دفاع میکنی. پاسخ میدادم: «یک فرزند و همسرم را در راه انقلاب اسلامی تقدیم کردم و دیگر فرزندانم را هم برای مبارزه علیه منافقین و ضدانقلاب تربیت خواهم کردم؛ ما تا آخر ایستادهایم.» با وجود گذشت سه دهه از شهادت محمدحسن و همسرم، همچنان کنایههایی میشنوم.
آخرین روز حضور محمدحسن در خانه چگونه گذشت؟
همسر شهید قدوسی: همسرم به لباس مرتب بسیار اهمیت میداد. روز آخر به حمام رفت و یک عرق گیر و شلوار کهنه بر تن کرد. پدرش ناراحت شد و گفت که لباس هایش را عوض کند، اما محمدحسن میگفت: همین لباس مناسب است. پاهایش را حنا گذاشته بود. پوتینهایش را واکس زد. با دیدن این صحنه به محمدحسن گفتم: «مگر میخواهی به عروسی بروی.» با خنده جواب داد: «عروسی در جبهه است.»
فعالیت پشت جبهه داشتید؟
همسر شهید قدوسی: پس از شهادت محمدحسن، مادر شهید علم الهدی من را به انباری برد که در آنجا خانمها به طور نوبتی میآمدند و کار میکردند. در آنجا پتوهای خونی جبهه را میشستند و از طرفی دیگر لباسها و پوتینهای پاره رزمندگان را رفو میکردند. در میان لباسها و کفشها انگشتان رزمندگان جا مانده و صحنه دلخراشی بود. خانمی میگفت که من در خانه کار نمیکنم و خدمه دارم، اما به اینجا میآیم تا کمکی به انقلاب کرده باشم. من هم دوست داشتم که با آنها همراه شوم، اما دو فرزند دوقلوی حدود سه ساله داشتم و باید به آنها رسیدگی میکردم.
منبع: دفاع پرس