خانم عباسی همسر شهید حججی در این برنامه از رشادت های همسرش گفت و اعلام کرد:
پیکر مطهر شهید را به حضرت زینب(س) تقدیم کرده است و حاضر نیست برای بازگشت پیکرش معاوضه ای صورت پذیرد.
شهادت محسن حججی | سخنگوی الحشد الشعبی درباره نحوه اسارت شهید محسن حججی توضیحاتی داد. وی به نقش آمریکا در اسارت اسیر ایرانی داعش اشاره کرد. به گفته وی، اسارت شهید محسن حججی در حمله داعش، بلافاصله پس از حمله هوایی آمریکا به مواضع الحشد الشعبی اتفاق افتاده است...
گفت: مؤمن باید زرنگ باشد. از همهی اعضای بدنش بهدرستی استفاده کند. وقت و پول بیتالمال هدر نرود؛ و جسم ما هم آماده برای روزهای سخت باشد؛ و وقتی خوب توجه کردم دیدم به کوشی که سخنرانی حاجآقا عالی را پ
سرویس جهاد و مقاومت مشرق - این روزها کمتر کسی هست که محسن را نشناسد. حتی آنهایی که زیاد با دنیای مجازی سر و کاری ندارند محسن را می شناشند. وقتی خدا بخواهد به بنده ای عزت بدهد و او را بزرگ کند؛ می شود همین محسن حججی. با رفتن محسن خیلی ها از خواب غفلت بیدار شدند و برعکس تصور دشمن اتحادی عجیب در بین آحاد مردم به وجود آمد. که حقیقت زنده بودن شهید را می توان به خوبی درک کرد. امروز با دوستان و همرزمان محسن هم صحبت شده ایم تا چندخاطره هرچندکوتاه برای مخاطبان مشرق بیان کنند.
همرزم و فرمانده محسن حججی : از زمان حضور محسن در سپاه مدت زیادی نمیگذرد. بعد از دورهی آموزشی بهعنوان نیروی جدید پیش من آمد. یک روز برای اینکه ایشان را نسبت به زرهی توجیه کنم به همراه هم در آشیانه تانکها رفتیم. قرار بود از دریچههای زیر تانک بازدید کنیم و برای سرویس تعدادی از آنها را بازکنیم. به همراه هم داخل پاچال رفتیم بعد از اینکه کارمان تمام شد برای بستن دریچههای زیر تانک نیاز بود باهم همکاری کنیم. چون هم بد جا قرار داشتند و هم سنگین بودند. زمانی که ایشان دریچهها را نگه داشتند و من میبستم با یکدست دیگر پیچهای قسمت دیگر را محکم میکرد. به او گفتم: آنها را بعد محکم میکنم. گفت: مؤمن باید زرنگ باشد. از همهی اعضای بدنش بهدرستی استفاده کند. وقت و پول بیتالمال هدر نرود؛ و جسم ما هم آماده برای روزهای سخت باشد؛ و وقتی خوب توجه کردم دیدم به گوشی که سخنرانی حاجآقا عالی را پخش میکند گوش میدهد. زیر لب هم ذکر یا ستارالعیوب میگوید. گفتم: ما کجا و روح بلند شما کجا. تا اینکه بعد از شهادت با خودم فکر میکردم پی بردم که آن آمادگی و رشادت در زمان دستگیر شدن حاصل زحمتهای فروان بود که متحمل میشد. تا توانست اینگونه سربلند باشد.
در مرحله آخر که ما باهم به سوریه رفته بودیم یک روز روی یکتکه سنگ روی تپهای نشسته بود، رفتم کنارش و گفتم: چرا غمگینی؟ اینجا برای چی نشستی؟ گفت: دنبال یک ترکش سر گردونم یا یک تیر که بیاید به سینه من بخورد. آمادگی اعتقادی بسیار خوبی داشت با توجه به اینکه نیروی جدید بود و اولین بار بود در سوریه حاضرشده بود واقعاً شجاع بود و هر کس ایشان را میدید فکر میکرد چند سال هست در سوریه میجنگد به لحاظ تخصص زرهی هم خیلی زود خودش را رسانیده بود به خیلی از بچههای زرهی که سابقههای زیادی داشتند. ازلحاظ دینی هم شد سالار شهدای مدافع حرم در تمام زمینهها واقعاً مجاهدانِ تلاش کرد و درنهایت به آرزویش رسید.
همرزم محسن : مهر و آبان سال ۹۴ همان روزهایی که بچههای لشگر زرهی هشت نجف یکییکی پرپر میشدند. (موسی جمشیدیان و حسن احمدی و کمیل قربانی و محمدجواد قربانی و حمیدرضا دائی تقی و پویا ایزدی.) محسن هم همراهشان در سوریه بود. یک دریچه زیر تانکشان باز شد با یکی بچهها زیر تانک رفتند. باید بسته میشد. همینطور درازکش زیر تانک شروع کردند به درست کردنش. خاک آنجا خیلی ناجور بود ما به او میگیم خاکِ مرده که در اثر تردد زیاد ادوات زرهی شنی دار به این شکل درمیآید.
درست یادم نیست ولی فکر کنم یکی دوساعتی طول کشید تا بهسختی و با زحمت درستش کردند. بااینکه تازه از یک شهر دیگر در فاصله خیلی دور تانک را آورده بودند. وقتی کارشان تمام شد و بلند شدند تمام بدن و لباسهایش و حتی ریش و موی سرشان با خاک یکی بود جوری که انگار مجسمه گلیاند. سردار امینی هم آنجا بود آنقدر از این خلوص در کارشان خوشحال و بیقرار بود که تا مدتها هر جا میرفت از حججی و دوستش میگفت. جاهای مختلف. انگار ایشان هم یکچیزی در وجود محسن دیده بود. بعد هم تانک را که مدل نسبتاً جدیدی بود بردند بالای تپه و دهها گلوله با دقت بالا نصیب دشمن کردند و تلفات زیادی هم دادند. آن روزها سردار دلها خودش مستقیماً عملیات را زیر نظر داشت و خیلی از این عملیات راضی بود و کلی برای بچهها پیام تشکر فرستاد؛ و البته محسن ماقبل از شهادتش ضربه سنگینی به تروریستها وارد کرده و خدا فقط میداند که چندتایی را آن روز هلاک کرد. این جملهاش هیچوقت یادم نمیرود که به فرمانده میگفت حاجی هر کاری که دستور بدید من انجام میدهم فقط شما به من بگو کجا را باید بزنم.
البته این جمله را در خط مقدم و در برابر موشکهای تاو آمریکایی گفتن کار هرکسی نبود. چند روز بعد هم دشمن تانکش را با موشک هدف قرارداد که به اذن خدا آسیب جدی ندید و مثلاینکه خدادوست داشت محسن را حسین وار ملاقات کند. /۲۵ مرداد ۱۳۹۶
کورش شجاعی در خراسان نوشت:
جنایت و آدم کشی، کریه ترین و زشت ترین جلوه قساوت و بی رحمی و خون خواری است و کشتن اسیر،قهقرای پستی و رذالت و بی وجدانی خون خواران داعشی که این روزها و در پی شکستهای متوالی در عراق و سوریه به هر وسیلهای چنگ میزنند تا شاید چند گاهی بیشتر بمانند و خون بریزند.
حالا حتی از سربریدن اسیران هم ابا نمیکنند، این ره گم کردههای مزدور و جاده صاف کنهای صهیونیسم و حامیان غربی عربی تروریسم که اکنون به واپسین روزهای سیطره و حضور خود در بسیاری از مناطق عراق و سوریه رسیده اند، هر جنایتی که بتوانند انجام میدهند تا شاید خللی در اراده محور مقاومت و جبهه حق ایجاد کنند و حالا برای رسیدن به این دلخواسته و آرزوی دست نیافتنی، پیشانی و چشم مقاومت را نشانه گرفته اند.
و کیست که نداند و تشخیص ندهد که چشم بصیر و بینای جبهه حق و مقاومت، ایران اسلامی و فرزندان دلیر و دل سپرده به قرآن و عترت این سرزمین است. پس داعشیان این «ابرخونخواران» تاریخ و روسفیدکنندگان چنگیزیان و مغولان و صلیبیون در نهایت بی وجدانی و قساوت به بی رحمانه ترین شکل از «محسن» عزیز ایران، جان ستاندند تا شاید رعب و ترس و وحشتی در دل هزاران هزار جوان در آرزوی پوشیدن لباس پرافتخار «مدافعان حرم» ایجاد کنند و خللی در اراده مجموعه جبهه حق و مقاومت.
اما چقدر جاهل و نادان و کوته بینند این دست پروردگان فرقه وهابیت و تکفیر و بازیچههای صهیونیسم و استکبار که اولا نه تنها عبرت آموز سرنوشت دیگر خون ریزان و آدم کشهای قرون و اعصار گذشته نیستند بلکه حتی از سرنوشت و سرانجام جنایتکاران سدهها و دهههای اخیر هم نمیخواهند درس عبرت بگیرند و ثانیا به خاطر کوته بینی و جمود و دگماتیسم و گوش بستن بر صدا و سخن حق و چشم بستن بر حقایق جهان هستی خود را از درک و فهم این حقیقت آشکار محروم کرده اند که اگر چه شاید بتوان با دروغ و شستوشوی مغزی و طرح ادعاها و وعدههای خلاف عقل و سنت و دین حقیقی و با زور و تحمیل جنگ و خون ریزی مدتی بر چهره خورشید حق و حقیقت خاک پاشید اما نمیتوان جوشش و زایش و روشنی بخشی ذاتی خورشید حقیقت را تعطیل و خاموش کرد.
داعشیان مزدور خون ریز و حامیان غربی و عربی شان گرچه نمیفهمند و عدهای از اینان خود را به نفهمی و خواب زده اند اما بدانند که نه فروغ جاودان آیین اسلام ناب محمدی خاموش شدنی است و نه جوشش عشق و غیرت و ایمان مردان و زنان حق باور و حق یاور و آزاده و با وجدان جهان باز ایستادنی است و تا ظلمت جهل و نادانی و عصبیت و وهابیت تکفیری و تروریسم و ظلم و آدم کشی و خاک پاشی بر چهره حقیقت جاهلانه و ناجوانمردانه جولان میدهد، در جای جای دنیا هستند انسانهای حق مدار آزادهای که به اشکال گوناگون به یاری حقیقت بشتابند هرچند در راه بر گرفتن غبار از جلوه زیبای حق و حقیقت و وجدان و انسانیت،جانها داده شود و سرهای جوانمردان سرافراز ایثارگر حق یاوری امثال محسن حججی از تنهای مطهرشان جدا شود.
و مگر یزیدیان توانستند با جدا کردن سر از پیکر مطهر فرزند پیامبر (ص) و یاران بزرگوارش نور حق را خاموش کنند که داعشیان بتوانند با جنایتها و سربریدن از یاوران حق نور حق را خاموش کنند؟!
نماهنگ/ «مرد میخواهد» با صدای عصار
شجاع دلی که با شهادتش الگویی شد برای جوانان و نامش در تاریخ جاودانه ماند.
شهادت این عزیز را به همسر و فرزند و خانواده و دوستانش و به محضر رهبر عزیز انقلاب تبریک عرض می کنیم.
مصاحبه اختصاصی با همسر شهید حججی
مدرسه المهدی (ع) لبنان با برگزاری یک مسابقه از دانش آموزان خود خواسته بود تا یک جمله ۸ کلمه ای در وصف رزمنده بنویسند.
به گزارش ـ مدافعون ـ جملۀ دختر یک شهید مدافع حرم مفقودالاثر در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد.
مدرسه المهدی (ع) لبنان با برگزاری یک مسابقه از دانش آموزان خود خواسته بود تا یک جمله ۸ کلمهای در وصف رزمنده بنویسند.
«فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده مفقود الاثر حزب الله و دانش آموز این مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت.
وی در وصف رزمنده نوشته است :
" اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است پدرم آنجا دفن شده باشد."
مدیر مدرسه المهدی با اعلام برگزیده شدن جمله فاطمه دقیق به این دختر یک لوح تندیس اهداء کرد.
سال گذشته سید حسن نصرالله برای پایان دادن به هرگونه گمانه زنی و شایعه ای درباره تلفات سنگین حزب الله در حلب گفت: «تلفات حزب الله در حلب ۲۶ شهید، یک اسیر و یک مفقود بوده است. این تعداد واقعی تلفات حزبالله در حلب بوده و هر سخنی غیر از آن نادرست و غیر دقیق است.
شهر حلب پس از پنج سال اشغال تروریستها، سال گذشته به دست نیروهای ارتش سوریه و مقاومت کاملاً آزاد شد. دستاورد بزرگی که حیرت دشمنان غرب و ارتجاع عرب آن را به سر برد.
دکتر بهشتى بهش گفته بود «مى خواهیم حفاظت از امام رو بسپریم به گروه شما. مى تونین؟ یک طرحى باید بدین که شوراى انقلاب رو راضى کنه.» شب تا صبح نشست و طرح حفاظت را نوشت. قبول کردند. فرداش روزنامه ها نوشتند «چهار هزار جوان مسلح از امام محافظت مى کنند.» شهید بروجردی
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی
کمیته حفاظت
با اوج گیری روند انقلاب اسلامی در دوازدهم بهمن 1357 و هم زمان با ورود پیروزمندانه حضرت امام رحمه الله به ایران، به امر شهید بهشتی و با نظارت شهید حاج مهدی عراقی، مسؤولیت تشکیل و سرپرستی حفاظت از رهبر کبیر انقلاب به شهید بروجردی محول شد. این مسؤولیت در حالی به ایشان و گروهش محول گردید که سازمان منافقین خلق، از پاریس پیشنهاد حفاظت از امام را به خاطر بهره برداری های تبلیغاتی و سیاسی داده بودند، اما شهید بروجردی با دادن طرحی دقیق و مسلح کردن حدود چهار هزار نفر، موفق شد نظر مثبت اعضای شورای انقلاب را جلب کند. بدین ترتیب، آن ها با موفقیت تمام، در مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا و از آن جا تامدرسه رفاه، با وجود سیل جمعیت و وجود عناصر ناپاک باقی مانده از رژیم منفور پهلوی، از امام محافظت کردند.
پس از آن هم شهید بروجردی، دست به کار تشکیل و سازمان دهی یگان حفاظت از محل سکونت امام در تهران گردید. ایستگاه انقلاب فعالیت های انقلابی شهید بروجردی پس از سرنگونی رژیم منحوس پهلوی وپیروزی انقلاب، دامنه گسترده تری پیدا کرد. وی که مسؤول حفاظت از محل سکونت امام بود، یک ایستگاه تلویزیونی راه اندازی کرد. که پیام ها و اعلامیه های لازم، از آن برای مردم پخش می شدو به «ایستگاه انقلاب» معروف گشت. هم چنین شهید بروجردی و یارانش، از راه شنود مکالمات، موفق شدند توطئه های بزرگی را در نطفه خفه کنند و در شناسایی و دستگیری عوامل شکنجه و اختناق رژیم و نیز جمع آوری اسناد و اطلاعات مربوط به آنان، نقش حساسی راایفا کنند که در ادامه این حرکت، مسؤولیت سرپرستی زندان اوین به عهده شهید بروجردی گذاشته شد.
خاطراتی از شهید بروجردی از زبان خانواده و همرزمان
رهبر ما میگوید که هیچ اختلاف و تفرقه ای بین شیعه و سنی نیندازید. همرزمان پدرم تعریف میکنند که همیشه کتاب نهجالبلاغه در جیب پدر بنده بوده است با وجود این که خیلی به شیعه بودن خود افتخار می کرده و همیشه نهج البلاغه همراه او بوده اما وسط مردم کردستان و جامعه تسنن موفق بوده و عامل موفقیت این است که به ریشه های اصلی می پرداخت.
پدرم آن جا هم از حضرت علی(ع) میگوید و وسط جمع نماز میخواند و او را به عنوان امام جماعت پیش نماز قرار میدهند. وقتی ریشه ها را بگیرید و با حرف مذهب خودشان حرف بزنید به دل شان می نشیند ...
گفتگوی اختصاصی نسیم با دختر شهید بروجردی
به گزارش خبرنگار ابصارنیوز، مراسم گرامیداشت هفته بسیج به همت پایگاه مقاومت دانشگاه محقق اردبیلی و با حضور نسیبه عبدالعلی زاده همسر سردار شهید علی تجلایی در سالن بصیرت دانشگاه برگزار شد.
نسیبه عبدالعلی زاده همسر سردار شهید علی تجلایی نیز در این مراسم با اشاره به خاطراتی از شهید، گفت: نباید از شهید به عنوان نردبان و شعار برای رسیدن به اهداف و مقاصد خود استفاده کرد.
وی با بیان اینکه شهید علی تجلایی هنگام شهادت 25 سال سن داشت، افزود: دل کندن از عشق و علاقه آسان نیست و کاری بسیار سخت و دشوار است.
عبدالعلی زاده خواستار پرداخت ویژه به وصیت نامه شهید تجلایی شد و افزود: در این وصیت نامه توصیه های مهمی به خانواده و بویژه مسئولین شده است.
امروز به بسیجی ها غبطه می خورم.
وی با بیان اینکه طبق آیه مستقیم قرآن، شهدا سر سفره الهی روزی می خورند، گفت: وقتی هنگام دعا و نیاز، شهدا را وسیله قرار دهیم، شهدا نیز بین نیاز و حاجت ما و خدا واسطه می شوند.
همسر شهید تجلایی با بیان اینکه هرگز جسارت نکردم پرونده بسیجی داشته باشم، افزود: دیدگاه و تصوری که شهید تجلایی از بسیج داشت آنقدر سنگین و مقدس بود که هیچ گاه جرأت نکردم تا پرونده بسیجی داشته باشم،
وی با بیان اینکه خوشحالم که پیکر همسر شهیدم هنوز برنگشته است، تصریح کرد: شهید تجلایی احترام و ارادت خاصی به بسیجی ها داشت این روحیه چنان در او زنده بود که به خاطر دفاع از یک بسیجی در عملیات بدر گلوله ای به قلب او اصابت کرد و به فیض شهادت نائل شد.
عبدالعلی زاده با انتقاد از اینکه چرا به وصیت شهید تجلایی عمل نمی شود، خاطرنشان کرد: شهید دو توصیه مهم عشق به رهبری و ولایت فقیه و نفرت از دشمنان اسلام برای من به یادگار گذاشته است.
همسر شهید تجلایی با بیان اینکه «با شهرت علی مشکل دارم» افزود: از اینکه همسر شهید هستم مسئولیت بزرگی را احساس می کنم به طوری که خیلی از چیزهای حلال را برای خود حرام کرده ام.
وی با بیان اینکه همرزم شهید تجلایی بودن راحت است ادامه داد: هم عقیده او بودن مهم و اصل است، این درحالی است که عده ای از شهدا به عنوان نردبان استفاده می کنند که به ویژه این مورد در آستانه انتخابات بیشتر دیده می شود.
عبدالعلی زاده همچنین با اشاره به شخصیت والای شهید مهدی باکری، افزود: شهید باکری همیشه تاکید داشت عاقبت بخیری ما تنها در تبعیت و حرکت در مسیر ولایت فقیه است.
خانواده های شهدا مدافع ملت و ارزش های اسلامی هستند.
همسر شهید «علی تجلایی» در خاطرهای با اشاره به خواسته شهید در زمان ازدواج میگوید: قبل از شروع مراسم عقد، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد، اجابتش حتمی است، گفتم چه آرزویی داری؟ در حالیکه چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: «اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من میاندیشید لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید».
از این جمله تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس در استثناییترین روز زندگیاش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم.
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید «آیتالله مدنی» و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد مجلس و آیتالله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند !
شهید آیت الله مدنی و جمعی از پاسداران و بسیجی ها
(عکس برای نمونه درج شده و مربوط به خاطره عقد شهید تجلایی نمی شود)
شهیدی که برای خدا سوغاتی برد !
پرندهای که به پرواز همسایگی خورشید عادت کرده است، هرگز با خاک خو نمیگیرد و در قفس نمیگنجد. "علی " نیز به زیستن در فضای روحانی جبههها خو گرفته بود.
چند روزی بود که به شهر آمده بود اما آرام و قرار نداشت، غم فراق میدان جنگ بیقرارش کرده بود.همیشه این چنین بود؛ آن گاه که عازم جبهه میشد، سایه اندوه از چهرهاش محو میشد،گونه هایش گل میانداخت و آن زمان بود که میتوانستی شادی را، شادی حقیقی را آشکارا در چهرهاش ببینی. در دفتر خاطراتش نوشته بود:«متأسفانه امروز مجبور شدم، پوتینهای جبهه را واکس بزنم و خاک جبهه را از روی این پوتینها پاک کنم، که این برایم فوق العاده دردناک است»!
شب فردایی که میخواست، عازم جبهه شود وسایل سفرش را مرتب میکرد.لباس پاره پارهای را که در زمان محاصره و آزادی سوسنگرد پوشیده بود، در ساک نهاد.در این زمان مسئول طرح عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) بود، گفتم: «محال است شما را بگذارند به جلو بروید.»گفت: «این بار با اجازه بسیجیها به عملیات میروم، نمیخواهم پشت بیسیم باشم.»گفتم: «حالا چرا لباسهای سوسنگرد؟» با لحنی خاص گفت: «میخواهم حالا که پیش خدا میروم، بگویم؛خدایا؛اینها جای گلوله است، بالاخره ما هم تو جبهه بودهایم.»
صبحدم عازم بود. وقتی از من خداحافظی میکرد، مرا به حضرت زهرا(س) قسم داد و گفت: «مرا حلال کنید، من پدر خوبی برای بچهها و همسر خوبی برای شما نبودهام»!
گفتم: «باشد»
گفت: « این طوری نمیشود باید از صمیم قلب حلالم کنی، من مطمئنم که دیگر برنمیگردم»!
"علی " رفت و من ماندم و انتظار. علی با حال و هوایی دیگر منزل و شهر را ترک کرد. من ماندم و فکر این که علی خودش در آخرین لحظات خداحافظی گفت: «مطمئنم که دیگر برنمیگردم»!
یادم آمد که قبل از رفتنش، با هم به زیارت مزار شهدا رفتیم. وقتی از کنار مزار شهیدان میگذشتیم، رو به من کرد و گفت: «خدا کند جنازه من به دست شماها نرسد.»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «برادران، بسیار به من لطف دارند و میدانم که وقتی به زیارت مزار شهیدان میآیند، اول به سراغ من خواهند آمد، اما قهرمانان واقعی جنگ شهیدان بسیجیاند... دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم، تازه اگر هم جنازهام به دستتان رسید، یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس»!
10 روز از رفتنش میگذشت که تلفن کرد و پس از سلام و احوالپرسی گفت: «دارم میروم برای دعای ندبه، سلام ما را به مردم برسانید و بگویید رزمندگان را دعا کنند و به حضرت زهرا (س) متوسل شوند.»
وقتی از توسل به حضرت زهرا(س) سخن میگفت، حدس میزدم که رمز عملیات «یازهرا(س)» است.
هر روز منتظر خبر عملیات بودیم که پس از چند روز "علی " زنگ زد و برای آخرین بار صدایش را شنیدم: «مرا حلال کن»! گریهام گرفت و حال آن که تا آن روز پشت گوشی گریه نکرده بودم. "علی " ناراحت شد و گفت: «گریه نکنید، این آرزوی هر مسلمان پیرو امام حسین (ع) است که به فیض شهادت برسد.» بعد مسیر سخن را به طنز تغییر داد تا مرا خوشحال کند: «قول میدهم آخرت شفاعت شما را بکنم و... مسئولیت حوریان را به شما بدهم !»
مکالمه ما تمام شد، اما اندوه دلم را میفشرد، از دست خودم ناراحت بودم که چرا گریه کردم و باعث ناراحتی او شدم. دوباره تماس گرفتم تا عذرخواهی کنم که گفتند: «برادر تجلایی از پادگان رفته است...»
شادی روح پاکش صلواتی بفرستید.
سردار شهید علی تجلایی - نفر سمت چپ
نتیجه احترام یک سنى به زینب (س )
یکى از شیعیان ، به قصد زیارت قبر بى بى حضرت زینب (س ) از ایران حرکت کرد تا به گمرک ، در مرز بازرگان ، رسید. شخصى که مسئول گمرک بود، پیر زن را خیلى اذیت کرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى کرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهایت را جاى دیگر خرج کن .
زن گفت : اگر به شام بروم ، شکایت تو را به آن حضرت مى کنم .
گمرکچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از کسى ترسى ندارم .
زن پس از اینکه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلى شکسته و گریه کنان عرض کرد: اى بى بى ! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمرکچى بگیر.
زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تکرار مى کرد. آن شب در عالم خواب بى بى زینب (س ) را دید که آن را صدا زد.
زن متوجه شد و پرسید: شما کیستید؟
حضرت زینب (س ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (ع ) هستم ، آیا از این مرد شکایت کردى ؟
زن عرض کرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگیرید.
بى بى فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر.
زن گفت : از خطاى او نمى گذرم .
بى بى سه بار فرمایش خود را تکرار کرد و از زن خواست که گمرکچى را عفو کند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تکرار کرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمرکچى بگذر.
باز هم زن حرف بى بى را قبول نکرد و بار سوم بى بى به او فرمود: او را به من ببخش ، او کار خیر کرده و من مى خواهم تلافى کنم .
زن پرسید: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، این مرد گمرکچى که شیعه نبود، این قدر مرا اذیت کرد، چه کارى انجام داده که نزد شما محبوب شده است ؟
حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پیش از این مکان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام کرد. از این جهت او بر ما حقى دارد و تو باید او را عفو کنى و من ضامن مى شوم که این کار تو را در قیامت تلافى کنم .
زن از خواب بیدار شد و سجده شکر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت کرد.
در بین راه گمرکچى زن را دید و از او پرسید: آیا شکایت مرا به بى بى کردى ؟
زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى که به ایشان کردى ، تو را عفو کرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو کرد.
مرد گفت : من از قوم قبیله عثمانى هستم و اکنون شیعه شدم . سپس ذکر شهادتین را به زبان جاى کرد.
داستان برگرفته از وبلاگ زندگینامه حضرت زینب (س)
عملیات خیبر یکی از مهمترین عملیاتهای جنگ 8 ساله بود که چون در اسفندماه 1362 انجام شد و غالبا در این روزها، خانوادههای ایرانی در حال آماده شدن برای تحویل سال نو هستند، کمتر به آن پرداخته شده است. در این مطلب، سعی کردهایم به نحوی موجز، فضای کشور و جنگ را در اسفند 62 برایتان ترسیم کنیم و در این کار از مطالب، عکسها و نقشههای «تاریخ جنگ» هم بهره بردهایم.
با درود به روح پر فتوح امام شهیدان و سرداران سپاه اسلام که در این عملیات به لقاء الهی شتافتند، این مطلب را به «شهید حاج محمد ابراهیم همت» تقدیم میکنیم.
با درود به روح پر فتوح امام شهیدان و سرداران سپاه اسلام که در این عملیات به لقاء الهی شتافتند، این مطلب را به «شهید حاج محمد ابراهیم همت» تقدیم میکنیم.
* امیدواری محسن رضایی
قبل از عملیات خیبر، فرمانده سپاه امیدوار بود تا با یک عملیات قدرتمند، هم به رزمندگان در غرب کشور که فکر میکردند عملیات در جنوب ناممکن شده، پیامی بدهد و هم برای کسانی که میگفتند «جنگ را نباید ادامه داد و راهی برای پیگیری آن نمانده» جواب دندان شکنی داشته باشد.
هر بار که علی هاشمی نتیجه شناساییها در هورالهویزه را میداد، محسن رضایی امیدوارتر میشد. رضایی از قرارگاه نصرت، نه به فرماندهانش چیزی گفته بود و نه به هاشمیرفسنجانی، فرمانده جنگ. اولین بار که از نتیجه شناساییها کاملا مطمئن شد، به حضرت امام اطلاع داد. امام هم وقتی رسیدن به دجله را در هدفگذاری او دید، خوشحال شد. طرح عملیات خیبر بعد از آزادسازی خرمشهر خیلی اهمیت داشت و میتوانست تاثیری جدی در روند جنگ داشته باشد.
زمستان سال 1362 بود که محسن رضایی به فرماندهانش خبر داد که عملیات بعدی در هور انجام میشود. اولش شوکه شدند اما وقتی شناساییهای قرارگاه نصرت را دیدند، آرام گرفتند.
نیروهای علی هاشمیحتی آب راههای هور را هم متر کرده بودند و فیلمی که از اتوبان بغداد- بصره گرفته بودند، در دستشان بود.
* خیبر در کجا انجام شد؟
منطقه عملیات خیبر، شمال بصره و مقابل استانهای العماره و بصره بود. دو محور هم داشت: یکی هور الهویزه و دیگری «زید» که عملیات رمضان در آن بدون موفقیت انجام شده بود.
عراق، انتظار عملیات از هور را نداشت و نیروی کمی را آنجا مستقر کرده بود. در جزایر مجنون فقط یک گردان از نیروهای مردمی عراق بودند و در محور شمالی و جنوبی هم نیروهای مرزی در پاسگاه مستقر بودند. در این میان فقط خط طلاییه پر از موانع و کانالهای فراوان بود. در محور زید هم موانع زیاد و نیروهای بسیاری مستقر بودند. خاکریزهای مثلثی شکل که طرحش را اسرائیل داده بود هم در این منقه قرار داشت. عراق این خاکریزها را قبل از عملیات بیت المقدس ساخته بود تا از بصره دفاع کند.
فرمانده ارتش دیرتر از همه از طرح عملیات با خبر شده و کمی هم دلگیر شده بود. بعدها که فرماندهی محور زید به آنها سپرده شد به حجتالاسلام(آیت الله العظمی) خامنهای نامه نوشتند که در این محور با توجه به وضعیتش، احتمال موفقیت کم است.
محسن رضایی معتقد بود پیشروی در هور آنقدر برای عراق غافلگیرکننده است که اگر محور جنوبی (طلائیه) هم قوی نباشد، عملیات موفقیتآمیز میشود. او همچنین یکی از قویترین لشکرهایش یعنی لشکر 14 امام حسین(ع) که متعلق به نیروهای اصفهانی بود را به محور جنوبی مأمور کرد.
پشتیبانی نیروهایی که برای جنگیدن به هور میرفتند با قرارگاه نوح بود. نبود خشکی و لزوم سرعت بالا در انتقال نیرو و تجهیزات باعث شد که از هوانیروز کمک خواسته شود. فرمانده هوانیروز ارتش به کنار هور آمد و نیروی هوایی هم پیشتیبانی پدافند هوایی را بر عهده گرفت. همچنین هواپیماهای اف 14 مأمور شدند تا به جنگ میگهای عراقی بروند.
* فرماندهی هاشمیرفسنجانی
عملیات خیبر اولین تجربه حجت الاسلام هاشمیرفسنجانی در فرماندهی جنگ بود. او قبل از آمدنش به جبهه به امام قول داده بود تا با یک پیروزی به تهران برگردد تا راهی برای پایان جنگ باشد. حضرت امام هم فقط سکوت کرده بودند.
هاشمیرفسنجانی در ذهنش به این فکر کرده بود که میتوانیم با گرفتن یک منطقه از خاک عراق، پای میز مذاکره و پذیرفتن آتش بس برویم و به بهانه این منطقه، حقمان را از صدام بگیریم. برخی مخالف این نیت بودند و میگفتند رزمندههایی که آمدهاند تا از راه کربلا به قدس بروند را ناامید میکند و برخی دیگر هم خوشحال شدند.
هاشمیرفسنجانی در خاطراتش مینویسد: آنگونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نیفتاد. معلوم است مسئله مهم برای بسیاری از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چیز هم همین را نشان میدهد. شاید به همین جهت امام موافق طرح ختم جنگ نیستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، بر زبان نمیآورند.
* بالاخره عملیات خیبر شروع شد
3 اسفند 62 بود که عملیات خیبر با رمز یا رسول الله(ص) آغاز شد. در شب و روز اول، نیروها در محور شمالی به جاده بصره – العماره رسیدند. اما در جنوب (محور زید) نیروها نتوانستند از موانع عبور کنند و عملیات در آنجا خیلی زود متوقف شد. با این حال موفقیت محور شمالی امیدوارکننده بود.
در مرحله بعدی باید تعدادی از نیروها از راه هور به جزایر مجنون حمله میکردند و گروهی هم از طریق طلائیه که تنها راه خشکی در منطقه شمالی عملیات بود این حمله را انجام میدادند. عملیات در طلائیه با یک روز تأخیر انجام شد اما نیروهای هور از این موضوع مطلع نشدند و به سمت جزیره جنوبی رفتند. حالا باید از سمت طلائیه حمایت میشدند اما کسی آنجا نبود. شرایط سختی پیش آمده بود و به همین خاطر نیروهایی که قرار بود شبانه به خط بزنند را در روز، راهی منطقه کردند. عراق هم هر چه توان داشت بر روی طلائیه متمرکز کرد تا این نیروها به جزیره جنوبی نرسند. عراق میدانست که اگر نیروها به جزیره جنوبی برسند، کار عملیات به انجا میرسد به همین خاطر از تمام توانش بهره برد تا ایرانیها را زمینگیر کند. یگانهای ایران در طلائیه و مجنون خیلی شهید دادند.
* نگرانی در تهران
گزارشهای علی صیاد شیرازی در تهران، امام را نگران کرده بود. هاشمیرفسنجانی پیش امام رفت و گزارشی داد. امام هم معتقد بود که قطع جاده بصره – بغداد، ضربه مهلکی به صدام میزند.
هاشمیرفسنجانی به جنوب برگشت و به محسن رضایی خبر داد که به همه گفته: هر چه در چنته دارید به میدان بیاورید.
محسن رضایی هم دستور داده بود افراد در حد فرمانده لشکر هم باید بجنگند؛ حتی اگر سازمان رزم سپاه مختل شود.
* ادامه عملیات
لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بسیاری از نیروهایش را از دست داد. لشکر 14 امام حسین(ع) که در محور زید (جنوبی) عمل میکرد، به کمک رزمندههای تهرانی آمد. پیشروی اولیهشان موفق بود اما باز هم عراقیها آنها را زمینگیر کردند.
در همین گیر و دار، محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر 27 به شهادت رسید و حسین خرازی را با دست قطع شده و با بدنی پر از تیر و ترکش از منطقه بیرون بردند.
همزمان با نبرد طلائیه، عراقیها به 4 گردان خطشکن از لشکر 8 نجف اشرف (اصفهان) و 31 عاشورا (آذربایجان) حمله کردند. شهادت جانسوز رزمندگان این 4 گردان، سختترین لحظات خیبر برای فرماندهان در قرارگاه بود. حمید باکری معاون لشکر 31 عاشورا هم در جزیره شهید شد تا غم این نبرد، کامل شود.
* نبرد در مجنون
صلاح نبود نیروهایی که در شمال هورالهویزه به جاده بصره رسیده بودند، در آنجا بمانند و به همین خاطر عقبنشینی کردند و به جزایر مجنون آمدند. عراقیها هم که در طلائیه پیروز بودند، به بازپسگیری جزایر امیدوار شدند.
عراق در رسانههایش مدام تبلیغ میکرد که به زودی جزایر را خواهد گرفت و نام جزایر مجنون، محور خبری رسانههای دنیا شده بود.
اگر عراق، جزایر را پس میگرفت، نشان میداد که میتواند همه عملیاتهای ایران را شکست بدهد.
بعدازظهر 14 اسفند 62 از دفتر امام خبر دادند که امام فرمودهاند: جزایر حتما باید نگهداشته شود. هر طور که شده.
با ابلاغ این پیام به رزمندگان، روحیه تازهای به آنان دمیده شد. محسن رضایی هم ابلاغ کرد که از جزایر بیرون نمیرویم؛ حتی اگر سازمان سپاه از بین برود... بسیاری از فرماندهان قرارگاه هم سلاح گرفتند و به خط مقدم رفتند.
از 16 تا 20 اسفند، عراق هر چه داشت رو کرد تا جزایر را پس بگیرد. 72 ساعت جنگ بیامان ادامه داشت اما حرف امام زمین نماند. جزایر به سمبل قدرت ایران و ضعف عراق تبدیل شده بود.
* جنگ شیمیایی
عراق با آتش پر حجم، زمین جزایر مجنون را شخم زد. بمبهای شیمیایی هم تمام آنجا را آلوده کرد. حفظ جزایر غیر ممکن مینمود اما رزمندگان غیور این کار را ممکن کرده بودند.
«افرایم کارش» مینویسد: ایرانیها در 5 اسفند مرحله دوم عملیات خیبر را آغاز کردند که تا 28 اسفند ادامه داشت. ایرانیها موفق شدند از باتلاق وسیع بگذرند و جزایر مجنون را تصرف کنند. عراقیها فکر میکردند این عمل غیر ممکن است. البته آنها سرانجام با تلاشهای سخت عراقیها که وحشیانه از سلاحهای شیمیایی (گاز خردل و گاز اعصاب) استفاده کردند، کنترل شدند. البته ایرانیها موفق شدند جزایر را حفظ کنند.
سوم فروردین 63 خبرگزاری فرانسه نوشت: نیروهای ایرانی پلی 13 کیلومتری مثل قایق شناور ساختهاند که جزیره شمالی را به مرز ایران وصل میکند. این در تاریخ نظامیمدرن بیسابقه است.
* در جستجوی نقطه پایان
هاشمیرفسنجانی بعد از عملیات خیبر از فرماندهان خواست تا راه آینده را ترسیم کنند. او فکر میکرد نیروهای ایرانی بیش از 50 کیلومتر را تصرف میکنند اما فقط 13 کیلومتر تصرف شده بود. او گفت: در مورد صلح، نظر امام مطرح است و ایشان میگوید بدون جنگ، صلح امکان ندارد و اگر ما هم نتوانیم بجنگیم، امام به مردم میگویند: بروید و بجنگید.
آمریکاییها همزمان با گسترش روابطشان با عراق، عملیات تحریمی علیه ایران با نام «استانچ» را کلید زدند. کشورهای بسیاری از جمله شوروی با این عملیات همراه شدند. شوروی از همراهی ایران درباره حل مشکلاتش در افغانستان ناامید شده بود و پیشنهاد فروش چهار و نیم میلیارد دلار اسلحه را به عراق داد.
ایران هم مبارزه قوی با حزب توده که متعلق به شوروی بود را در دستور کار قرار داد.
در این شرایط سخت، طرح عملیات عبور از اروند و گرفتن فاو مطرح شد و تمریناتی هم انجام شد، اما هاشمیرفسنجانی این طرح را عملی نمیدانست و به عملیات «والفجر8 انجام نشده» معروف شد.
* یادی از دلاوران شناسایی هور
برای پیگیری امکان عملیات در هور، محسن رضایی کار شناسایی هور را به نحوی کاملا محرمانه به علی هاشمی و افراد بومیاش داد.
علی هاشمی به همراه نیروهای بومی و غیر بومیاش یک سال در هور شناسایی کردند که از آن یک سال 400 گزارش باقی مانده است.
باز کردن معبر در هور، گرما، هوای شرجی، امکان شنیدن صدای کنارزدن نیها توسط عراقیها، ابتلا به بیماریهای پوستی برای نیروهای شناسایی غیر بومی، حمله پشهها، آبگرفتگی درون بلمها و آوردن اطلاعات از خاک عراق، از سختیهای شناسایی در این منطقه بود.
اما این کار سخت و جانفرسا به خوبی انجام شد و عملیات خیبر بالاخره با تمام پستی و بلندیهایش انجام شد.
پیکر علی هاشمی که در هور به جا مانده بود، چند سال پیش تفحص شد و به تهران آمد و بر دوش مردم تهران و سپس اهواز تشییع شد.
اولین بار حمید رمضانی و احمد سوداگر در شناسایی عملیات والفجر مقدماتی، تشخیص دادند که هور قابلیت عملیاتی دارد./
کتاب "راز درخت کاج" با ماجرای گم شدن دختر چهارده ساله محجبه و مذهبی
یک خانواده جنگزده آبادانی در شاهین شهر اصفهان شروع میشود. راوی داستان
که مادر این دختر است داستان دو شب بیقراری و تلاش خود، خانواده و آشنایان
را نقل نموده و سپس به گذشته بر میگردد و خواننده کتاب از تولد راوی کتاب تا
لحظه گم شدن دختر 14 ساله اش را با او مرور میکند.
قهرمان کتاب یعنی همان دختری که ناپدید شد سال 1346 در آبادان به دنیا آمد؛
پدرش به نامهای ایرانی علاقه داشت و اسم او را «میترا» گذاشت؛ وقتی او بزرگ
شد، از نامش ناراضی بود و به همین خاطر آن را به «زینب» تغییر داد.
با شروع جنگ تحمیلی و محاصره آبادان،خانواده کَمایی به همراه سایر خانواده های
آبادانی مجبور شدند شهر را ترک کنند اما برادر و خواهران زینب همچنان در آبادان
ماندند. برادرش اسلحه به دست گرفت و خواهرانش به عنوان امدادگر در جبهه آبادان
مقاومت می کردند .
خانواده کَمایی در شاهین شهر اصفهان ساکن شد و زینب که دختر کوچک خانواده
بود در سال 1359 به رغم آوارگی در شهر جدید و فرصت تحصیل سه ماهه، با موفقیت
پایۀ سوم راهنمایی را گذراند. زینب با آنکه در «شاهین شهر» غریب بود اما فعالیتهای
مذهبیِ خود را در آن شهر شروع کرد؛ این دختر معصوم علاوه بر فعالیتهای فرهنگی،
برنامههای خودسازی را نیز لحظهای فراموش نمی کرد. نمودار برنامۀ خودسازی یک
هفته ای زینب مؤید این مطلب است.
فعالیتهای مذهبی زینب، مورد غضب منافقین قرار گرفته بود و این کوردلان در آخرین
نماز مغرب اسفند ماه سال 1360 هنگام بازگشت از مسجد او را ربودند؛ سپس با
گره زدن چادرش او را خفه کرده و به شهادت رساندند.
پیکر مطهر شهید زینب کمایی ، سه روز بعد از شهادت پیدا شد و همراه با پیکرهای
غرقِ به خون 360 شهید عملیات «فتحالمبین» در اصفهان تشییع و در گلستان
شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
لعنت خدا بر منافقین خبیث و کوردلی که این خواهر مذهبی و انقلابی و مؤمنه را بی گناه به شهادت رساندند.
شادی روح پاک شهید صلوات بفرستید.