سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۱۱۵ مطلب با موضوع «خاطرات و یادداشت ها» ثبت شده است

http://bayanbox.ir/view/9203362023761821886/360963-dTxlDNKg.jpg

اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است.

شهید مهدی زین الدین

-------------------


27 آبان1363

سالروز شهادت سرلشکر پاسدار مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17علی بن ابیطالب (ع) قم

-

-

-

خاطراتی از شهید مهدی زین الدین

ماجرای زخمی شدن شهید زین الدین

بسم رب الشهدا و الصدیقین

عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد.

 یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه ها پرسیدم، گفتند«رفته عقب.»

یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور، از این طرف به آن طرف.

 بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند.

مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط...

فرمانده خاکی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

 چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودند.

 دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده بود و عرق از سر و صورتشان می ریزد.

یک بسیجی لاغر و کم سن و سال می آید طرفشان و خسته نباشیدی می گوید و مشغول به خالی کردن بارها می شود.

هنگام ظهر کار تمام می شود.سربازها پی فرمانده می گردند تا رسید را امضا کند.

همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک می کند، رسید را می گیرد و امضا می کند...

.....

وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالی اند. باید تا هور می رفتم.زورم آمد.

یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم «دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب می کنی؟» رفت و آمد.

آبش کثیف بود. گفتم «برادر جان! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی، تمیز تر بود.» دوباره آفتابه را برداشت و رفت. بعد ها فهمیدم آن جوان بسیجی فرمانده ما شهید مهدی زین الدین بوده...

عکس ها و خاطرات بیشتر در ادامه مطلب...
موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۰ نظر موافقین ۰ ۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۶
ع . شکیبا---۱۸۷۵

آخرین تصویر دختر دانشجوی غرق شده در سیلاب خرم آباد "فروزان مرادوند"

  سیل در خرم آباد باعث غرق شدن یک دختر جوان دانشجو شد.

مجله مراحم : «فروزان مرادوند»، دانشجوی غرق شده در سیلاب دیروز خرم آباد 1395/08/18

او که اهل ایلام است چند روز پیش به همراه دانشجویان به دیدار «شهید زنده» آقا سید نورخدا موسوی رفته بود.

خداوند رحمتش کند. برایش فاتحه ای بخوانید.

موضوعات: اجتماعی حجاب و بدحجابی , چادر شهیدان خاطرات و یادداشت ها خبرهای متنوع حوادث - زلزله و سیل
۲ نظر موافقین ۱ ۱۹ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۳
ع . شکیبا---۱۲۷۶
سالگرد دایم
متولد 1348 ماه مرداد
محل شهادت جزیره بوارین سال 1365
کربلای چهار {غواص}

امروز می خواستم براتون یک خاطره  تعریف کنم که مربوط به اسفند سال ۶۵ است. 

تنها برادرم و هم رزم هایش در کربلای  ۴به شهادت رسیدند و۴۰ روز زیر خاک مفقود بودند که کربلای ۵ آنها رو که خیلی بودند پیدا کردند و آنها رو آوردند و به خانواده آنها تحویل دادند. خاطره من به چهلم برادرم برمی گرده امیدوارم خوشتون بیاد.

یکروز که دم دمای غروب بود ، یک دسته پرستو آمدند میان حیاط . جالب بود یکی از پرستو ها جدا شد و مابقی توی حیاط پرواز می کردند.niniweblog.com

پرستو آمد کنار عکس برادرم که به دیوار توی حال زده بودند شاید یکی دو دقیقه کنار عکس بود و خیره به

 آن نگاه می کرد . بعد پرواز کرد و رفت کنار بقیه پرستوها و چرخی میان حیاط زدند و رفتند. برای ما هم جای تعجب داشت.

تا آمدیم ببینیم چی شد اثری از آنها نبود.

و هیچ وقت آن خاطره از یادمان نمی رود.

برای شادی روح رهبر عزیزمان امام خمینی(ره) و تمامی شهدای ایران صلوات بفرست

niniweblog.com

منبع: وبلاگ پرستوی مهاجر -  خاطره ای از خواهر شهید - 1392


اسامی تعدادی از شهدای عملیات های کربلای 4 و 5 به همراه تصاویر آنها در قالب Pdf

جهت مشاهده اسامی کلیک نمایید:     

اطلاعات بیشتر در سایت:

هیئت انصارالمهدی(عج)-ستاد یادواره شهداء و ایثارگران اطلاعات عملیات و غواصان لشکر 21 امام رضا علیه السلام

برادر عزیزم شهادتت مبارک

امروز سالگرد برادر عزیزمه برادرم در سال شصت پنج والان بیست هفتمین سالگرد شه  در کربلای چهار جزیره بوارین به شهادت رسید برادرم غواص بود عملیات کربلای چهار لو رفت برادرم و خیلی از همرزمانش به شهادت رسیدند. رو حشان شاد

برای شادی روح رهبر عزیزمان امام خمینی و شهیدان صلوات

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۰ نظر موافقین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۵
ع . شکیبا---۱۱۶۷

https://rc.avayetowheed.ir/wp-content/uploads/2022/03/borujerdi1-1080x700.jpg

خاطره ای از آیت الله العظمی بروجردی(ره) از زبان آقای زعفرانی

تابستان همراه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی به وشنوه رفته بودیم . یک روز مرحوم آیت الله العظمی میرزا عبدالله چهل ستونی جهت دیدار آیت الله بروجردی به وشنوه آمدند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله العظمی بروجردی ، ایشان ادامه داد: پس از گفتگو ، جهت استراحت به اطاقی رفتند. مرحوم چهل ستونی به آیت الله بروجردی فرمودند: حضرت آقا مستدرک الوسایل خدمتون هست ؟ آیت الله بروجردی به من فرمودند برو در فلان اطاق ، کتاب را بیاور. من رفتم و کتاب را آوردم و به آیت الله چهل ستونی دادم.

ایشان بعد از یک ساعت استراحت ، برای نهار آمدند و کتاب را همراه خود داشتند. آیت الله العظمی بروجردی فرمودند: کتاب را نخواستید؟ چقدر زود پس آوردید !! آیت الله چهل ستونی فرمودند، داستانی دارد به این قرار:

من جوان بودم همراه با آقایی روضه هفتگی می رفتیم و در پایان منبر آن آقا، موقع گریز، من اشعاری می خواندم . یک روز آن آقا به من گفتند: عبدالله من مریضم و نمی توانم روضه بخوانم شب برو فلان منزل ، روضه زنانه است و اشعار بخوان . من به منزل آن خانم رفتم.

تعدادی زیادی از بانوان نشسته بودند . جّو مجلس مرا گرفت و تمام شعرها از ذهنم رفت . گفتم صلوات بفرستند . تا 3 مرتبه . خانم‌ها به من خندیدند. به خانه برگشتم حسابی گریه کردم . درهمان حال گریه خوابم برد. درعالم روُیا دیدم : مجلسی است سفره ای پهن کردند و رسول الله (ص) در صدر مجلس و ائمه (علیهم السلام ) در اطراف سفره نشستند.

رسول الله (ص) فرمودند : عبدالله بیا و غذا بخور. من یک لقمه غذای سفره خوردم . مادرم مرا از خواب بیدار کرد. دوباره خوابم برد. همان مجلس را دوباره دیدم و یک لقمه غذای دیگر خوردم ، دوباره مادرم مرا ازخواب بیدار کرد . از آن موقع هر مطلبی را که یکدفعه می خوانم ، حفظ می شوم و در ذهنم جای می گیرد.

آیت الله بروجردی فرمودند: اگر لقمه سوم را خورده بودید مرجع می شدید.

پایگاه اطلاع رسانی کتابخانه حضرت آیت الله العظمی بروجردی(ره)

موضوعات: مذهبی خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان اهل بیت (ع)
۰ نظر موافقین ۱ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۷
ع . شکیبا---۵۹۴

شهدای گمنام ، فندرسک

خاطره شعر گفتن دختر شهید گمنام برای پدرش در مراسم عروسی :

چه پیش آمده که پیش ما نمی آیی

همه‌ جوانی مادرم چرا نمی آیی

اگر چه سخت! ولی دخترت بزرگ شده

برای عقدکنان، با وفا نمی آیی

عروس و داماد عازم سفرند

پدر ، زیارت موسی الرضا نمی آیی

 

برای دریافت فایل صوتی کلیک کنید  

منبع: وبلاگ گمنام مثل پدرم ...

موضوعات: مذهبی خانواده سبک زندگی حجاب و بدحجابی , چادر شهیدان خاطرات و یادداشت ها اهل بیت (ع) جبهه و جنگ و رزمندگان شعر و شاعری پدر و مادر ، والدین
۱ نظر موافقین ۱ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۴
ع . شکیبا---۱۷۳۰

امام خمینی و فرزندش حاج آقا مصطفی

شهادت سید مصطفی خمینی، نهضت اسلامی ایران را جان تازه‌ای بخشید و به شکل انقلابی فراگیر درآمد که پس از ۱۵ ماه منجر به سقوط رژیم پهلوی شد.

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، شهید سید مصطفی خمینی فرزند امام خمینی‌(ره) در سال 1309 در قم متولد شد. به مناسبت نام پدربزرگ پدری‌اش «شهید سیدمصطفی موسوی‌» او را نیز مصطفی نامیدند. در سال 1316 ش. قدم به مدرسه گذاشت و برای تکمیل شخصیت خدادادی و فطری خود و نوشیدن جرعه‌های علم و دانش راهی مدرسه شد، دوران ابتدایی را در مدرسه‌های "باقریه" و "سنایی" قم در سال 1323 - 1324 به پایان رساند.


علاقه فراوان وی به اسلام و روحانیت و راهنمایی‌های پدر بزرگوار و دوستان دلسوزش موجب گردید که بعد از اتمام دوران ابتدایی در سال 1324 به صف طلاب حوزه بپیوندد. وی در راه فراگیری علوم اهل بیت علیه‌اسلام تلاشی بی‌وقفه و فوق‌العاده داشت و خود را به طور کامل در جهت کسب دانش و علم وقف کرده بود، از این رو در اندک زمانی به رشد فرهنگی و علم بالایی دست یافت و در کمتر از شش سال دروس سطح حوزه را به پایان رسانید. وی در این دوره از اساتیدی مثل آیات بزرگوار شیخ مرتضی حائری، شهید صدوقی، سلطانی و شیخ عبدالجواد اصفهانی بهره جست.

موضوعات: شهیدان خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان امام خمینی (ره)
۰ نظر موافقین ۱ ۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۸
ع . شکیبا---۸۶۲

http://www.imna.ir/images/docs/000230/n00230967-t.jpg

 مدتی بود که اعضاء فامیل در یکی از شبکه های مجازی گروهی ساخته بودند و همه را در آن عضو کرده بودند. اکثر مطالب جک و شایعات و مسائل سیاسی روز با تحلیل های گاها نادرست بود. وضعیتی نبود که خوشآیند باشد و بیرون رفتن از گروه هم به معنی خالی کردن صحنه بود. یکی از بزرگترها پیشنهاد دادند که تهدید را تبدیل به فرصت کنیم. چرا همیشه این فضاهای مجازی باشند که ما را تهدید کنند؟ این بار ما تهدیدی برای آن ها می شویم.

تصمیم گرفتیم اعضاء رو تقسیم بندی کنیم و موضوعاتی رو انتخاب کنیم و هر عضو در روز مخصوصش مطالبی پیرامون اون موضوع دلخواه در گروه قرار بدهد و امتیاز بگیرد و بعد از گذشت چند ماه از فعالیت ها به بهترین و منظم ترین مطالب جایزه بدیم.

اینطوری هم مطالب هجو از گروه حذف شد و هم گروه نشاط پیدا کرد و هم اعضاء مجبور به مطالعه  هر چند کوتاه اما مفید می شدند.

همیشه باید سعی کنیم از تهدیدات برای خودمون فرصت تولید کنیم. هدف سازندگان این شبکه های اجتماعی سرگرم کردن ما و به ابتذال کشیدن جوون های ماست، اما ما می تونیم با استفاده از همین ابزار دقیقا در جهت مخالف افکار اون ها گام برداریم، فقط کافیه برنامه ریزی داشته باشیم و هرکاری رو برای جوون ها جذاب کنیم.

برگرفته از وبلاگ : ترنم معرفت

موضوعات: اجتماعی فرهنگی خانواده مقام معظم رهبری خاطرات و یادداشت ها مطالب عمومی و متفرقه
۱ نظر موافقین ۱ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۱:۰۲
ع . شکیبا---۱۰۰۳
  https://www.adinehbook.com/images-1/images/products/B000BR073E._SR,1000_.jpg

((عکس شهید ابراهیم هادی))

یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت .
بهش گفتم : " کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم "
گفت : " هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟
قبرش کجاست ؟ "
مونده بودم چی بهش بگم ..
بعداز چند لحظه سکوت گفتم :
" شهید ابراهیم هادی مفقودالاثره ، قبر نداره .. چرا سراغشو می گیری ؟ "
با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد :
" کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش . من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه روز بهم گفت :
" بابا این آقا کیه؟ "
گفتم : " اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند . "
از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم ، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه .
چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی ؛
بهش گفته :
" دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛
چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم. "
بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه : " این شهید ابراهیم هادی کیه ؟ قبرش کجاست ؟ "
بغض گلوم رو گرفته بود .. حرفی برا گفتن نداشتم ؛
فقط گفتم : " به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه مواظب نماز و حجابت باش ... "

موضوعات: حجاب و بدحجابی , چادر شهیدان خاطرات و یادداشت ها مدافعین حرم
۰ نظر موافقین ۱ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۰:۲۶
ع . شکیبا---۱۱۴۰

http://www.zahra-media.ir/wp-content/uploads/2014/01/hadadeeyan-moharam921.jpg

گفتگو با حاج سعید حدادیان؛

خاطراتی از مداحی زیبای یاد امام و شهدا ...


مداح و ذاکر اهل بیت(علیهم‌السلام) حاج سعید حدادیان را همه می شناسیم،او ضمن این که مداح است و در میان عامه مردم در خط مقدم مقابله با جنگ نرم دشمن است ، در سطوح نخبگی نیز در دانشگاهها فعالیتهای قابل توجهی دارد .حاج سعید در مداحی سعی می کند خود را با انتظارات و رهنمودهای امام خامنه ای تراز کند ، حاج سعید دغدغه های زیادی دارد دغدغه اش این است که مخاطب جلسات هیئت نیازمند مفاهیم رهنمودها و بیانات آقا است و وظیفه خود می داند هیاتی ها می داند که این فرمایشات را تنظیم، تدوین و توزیع کنند. در همین زمینه با وی به گفت و گو نشسته ایم تا بیشتر از دغدغه ها و خاطراتش از مداحی اهل بیت بگوید:

*برای مقدمه بحث بفرمایید چطور می‌توانیم رهنمودهای رهبر معظم انقلاب را در فضای هیئات مذهبی کشور نهادینه کنیم؟

اول اینکه این رهنمودها باید مرتب، دسته‌بندی و تنظیم شده و هر ساله ارائه شود. یکی از کارهای خوبی که در هیئت‌ رزمندگان اسلام و مهدیه امام حسن مجتبی(ع) از همان آغاز انجام دادیم، تبیین بیانات و راهبردهای حضرت امام(ره) بود، به‌گونه‌ای‌که کلیه فرموده‌های حضرت امام(ره) درباره دستگاه سیدالشهداء(ع) و عزاداری‌های حسینی را در زیارت عاشوراهایی که صبح می‌خواندم به سمع و نظر مستمعان می‌رساندم که جلسه، فضای معرفتی هم به خود بگیرد. خوشبختانه این بیانات هنوز هم تازگی دارند و ما این راه را ادامه می‌دهیم.

همه تلاش ما این بود که مفاهیم ارزشمند امام راحل(ره) را که در سال ۵۸ طی یک سخنرانی با استفاده از جملات قصار، بیان کرده بودند، تبیین کنیم و مخاطب از این گنجینه محروم نشود. رهبر معظم انقلاب هم از دوران ریاست جمهوری و حتی پیش از آن درباره مقوله عزاداری حسینی رهنمودهای زیادی را ارائه کرده‌اند. اصللاً یکی از ویژگی‌های خاص حضرت آقا که پیش از انقلاب معروف بودند به حاج‌آقای خامنه‌ای! این بود که جزء اولین کسانی بودند که در مشهد درباره تاریخ اسلام مباحثی داشتند.

رهبر معظم انقلاب در بحث تاریخ اسلام یکی از استوانه‌های عظیم به‌شمار می‌آیند و مخاطب جلسات هیئت نیازمند مفاهیم این بیانات است که ما وظیفه داریم تنظیم، تدوین و توزیع مناسب آنها را انجام دهیم.

خوشبختانه این رهنمودها، تهیه و توزیع شده، اما ظرفیت بیش از این حرکت‌های مقطعی و اندک است. در سطح کشور باید نهادهایی باشند که این فعالیت‌ها را گسترش دهند.

یکی از نکاتی که در ذهن بنده مبهم بود به عملیات بیت‌المقدس۴ و نبردهای آغازین عملیات والفجر۱۰ برمی‌گردد که پنجم فروردین سال ۶۷ در مقابله با رژیم بعث عراق تعدادی از فرماندهان و نیروهای گردان‌ها و گروهان‌ها را طی بمباران دشمن در شاخ شمیران از دست دادیم. در واقع، گردان ما نابوده شده بود و هرچه نیروی کارآمد در عرصه شناسایی عملیات داشتیم یا شهید شده بودند، یا مجروح! آنچه ذهن و فکر ما را مشغول کرده بود، اینکه ما جا ماندیم.

همواره این موضوع در ذهن من بود تا اینکه سال ۷۰ حضرت آقا در وصف امام سجاد(ع) نکاتی بیان داشتند که ابهام مرا برطرف کرد. معظم‌له فرمودند: «گاهی ماندن و شهیدنشدن اجر و اثر به مراتب بالاتری دارد»؛ چرا که امام سجاد(ع) هم باید برای امامت خودشان را حفظ می‌کردند، از این‌رو در صحنه نبرد کربلا شرایط حضور نداشتند. البته اگر به قرآن هم مراجعه کنیم به این حقیقت دست پیدا می‌کنیم: «وَ لَئِن مُّتُّم اَو قُتِلتُم لَالَی اللهِ تُحشَرُونَ»؛ اگر بمیرید یا کشته شوید به سوی خدا محشور می‌شوید و در واقع فانی نمی‌شوید.) (آل عمران/ ۱۵۸)

   دریافت فایل صوتی  1.23 مگابایت

موضوعات: مذهبی مقام معظم رهبری خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان شعر و شاعری صدا و آهنگ، مداحی، سخنرانی
۰ نظر موافقین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۰۹:۳۳
ع . شکیبا---۱۰۰۱

حاج شیخ عباس قمی

عقیده عجیب به معاد

حضرت آیة اللّه العظمی بهجت (از مراجع عالی قدر تقلید) فرمودند:

«من با حاج شیخ عباس مصاحبت زیادی داشتم و از ایشان قضایایی دارم. یکی از آنها، این است که وقتی در نجف اشرف به ایشان عرض کردم کسی شرح اصول کافی ملا صالح مازندرانی دارد و می خواهد بفروشد، می خواهید برای شما ابتیاع کنم؟ فرمودند: بلی. رفتم و کتاب را از کتابفروشی که نزد او برای فروش گذاشته بود، به صد و پنجاه فلس خریدم و برای ایشان آوردم. حاج شیخ خیلی خوشحال بود. هم از مطالب و هم از خط آن [خوشش آمد]. خیلی هم از من تشکر کرد؛ ولی به من فرمود: ببین نکند صاحبش در معامله مغبون و از فروش آن پشیمان شده باشد و بخواهد پس بگیرد یا پول بیشتری بخواهد.

رفتم پیش کتابفروشی و سؤال کردم و او گفت: صاحبش فروخت و رفت. به همان قیمت هم راضی بود. چون قیمت کتاب همان بود.

خلاصه، حاج شیخ این طور دقت داشت که نکند طرف مغبون شده باشد و بخواهد کتاب را پس بگیرد یا پول بیشتری بخواهد. اگر چنین است، پول بیشتری به او می دهیم که نکند فردای قیامت گرفتار باشیم. حتی وقتی به ایران رفته بودند، باز برای من پیغام دادند که اگر صاحب کتاب پیدا شد و دیدید مغبون و پشیمان است، به من خبر دهید!» حضرت آیة اللّه بهجت ـ دامت برکاته ـ آن گاه با یک حالی فرمودند: «لا اله الا اللّه، سابقا چه افرادی بودند!»

مطالب مرتبط :  علما و بزرگان ، حاج شیخ عباس قمی ، مفاتیح الجنان

محدث و احترام به سادات

موضوعات: سبک زندگی خاطرات و یادداشت ها علما و بزرگان
۱ نظر موافقین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۰۹:۴۲
ع . شکیبا---۱۰۰۹

سلام به همه دوستان و عزیزان

این دو روز عرفه و عید قربان ، خیلی به ما سخت گذشت و بد گذشت. شیطان لعین یک حمله ای به من کرد که نفهمیدم از کجا خوردم !

بدتر از حمله ای که به برج های دوقلو کردند. ( آخه 11 سپتامبر بود!) خلاصه حسابی داغ دلیشو سر ما درآوورد.

جوری کرد که به سختی در مراسم روز عرفه شرکت کردم ولی کم بهره و با خلق تنگ و ناراحتی.

هر سال برای هزاران نفر دعا می کردیم . بلایی سرمان آورد که برا خودمم نمیتونستم دعا کنم !!!

شاید این حرفها برای شما عجیب باشد. خوب حق دارید چون برای خودمم عجیب بود.

راستش روزهای دهه اول ذیحجه تا تونستم اعمالشو طبق دستورات مفاتیح انجام دادم . یک درمیان روزه گرفتم . دعاهاشو خوندم . نماز هاشو خوندم بیشترم خوندم.... مسجد هم رفتم ...  روز اول ذیحجه که اعمال زیادی هم داره کلی انجام دادم... خوب کم و کسری هم بود ...  اما این دو روز آخر که می خواستم نتیجه بگیریم همه چی خراب شد  ...

ولی خلاصه نمیدونم شیطون از کجا بهم ضربه زد . و نفهمیدم چوب چیو دارم می خورم.

خیلی سخت گذشت...

امیدوارم که به شما خوش گذشته باشه ، اعمالتون قبول درگاه حق و و آرزوهای خوبتون برآورده بشن. ان شاءالله

اگه کسی چیزی میدونه بهم بگه ممنون میشم.

یک دعایی هم درحق ما بکنید. یا علی

مرا دردی است اندر دل ، اگر گویم زبان سوزد

وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد

پناه بر خدا

خاطرات و یادداشت ها

موضوعات: خاطرات و یادداشت ها پدر و مادر ، والدین مطالب عمومی و متفرقه
۰ نظر موافقین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۳۵
ع . شکیبا---۱۰۰۵

«منیره سیف» نو‌عروس ۱۷ ساله‌ای که به دست منافقین به شهادت رسید

به گزارش پایگاه اینترنتی بسیج به نقل از گرو، با گذشت ۳۲ سال از ترور منیره سیف یکی از شهدایی که توسط منافقین در سال ۱۳۶۰ در شهرستان نهاوند ترور شد، خانواده این شهید پرده از آن جنایت شوم برداشت و نحوه شهادت دخترشان را شرح دادند.

 

نوعروس شهید
شهید منیره سیف

حاج ابراهیم سیف که خود یکی از رزمندگان افتخار آفرین هشت سال دفاع مقدس است نحوه شهادت دخترش را اینگونه بیان می‌کند: منیره دختر نو عروسم که فقط ۱۷ سال سن داشت عاشق ولایت وحضرت امام خمینی (ره) بود وبرای پیروزی انقلاب و ورود حضرت امام به ایران قبل از انقلاب روزه و خیرات نذر کرده بود و با پیروزی انقلاب جذب کارهای فرهنگی، تربیتی و قرآنی در بسیج شد و در آن دوران حلقه‌ای از دختران انقلابی آن زمان را به دور خود جمع کرده بود و منافقین کوردل او را با چند نامه تهدید به ترور کرده بودند و به او گفته بودند دست از امام و انقلاب بردار وگرنه تو را ترور می‌کنیم که او توجه‌ای به نامه‌های تهدید آمیز آنها نکرد و در آخر نیز به خاطر عقیده‌اش و حمایت از امام و انقلاب توسط آنها با نارنجک ترور شد.

نوعروس شهید

این رزمنده می‌گوید :

موضوعات: فرهنگی سبک زندگی حجاب و بدحجابی , چادر شهیدان خاطرات و یادداشت ها امام خمینی (ره) جبهه و جنگ و رزمندگان
۱ نظر موافقین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۴۲
ع . شکیبا---۸۶۵

 گفتگو با سمیره فرهانیان (خواهر شهید)

درآمد

رابطه بسیار صمیمی مریم با خواهر بزرگش، حتی فراتر از رابطه مادر و فرزندی است، از همین رو سمیره، هنگامی که از او و برادر شهیدش سخن می‌گوید، آشکارا سوز دل یک مادر را در کلامش می‌توان احساس کرد، مادری قوی و از شیرزنان خطه جنوب.

از مریم و مهدی بگویید.

فاطمه و عقیله و مریم توی سپاه آبادان بودند و کارهای خیر زیاد می ‌کردند و حرفی هم در این باره به کسی نمی‌گفتند. مریم که شهید شد، تازه عده‌ای آمدند و این چیزها را گفتند. ما از کسانی که سراغ مریم را می‌گرفتند، این چیزها را فهمیدیم. مهدی و مریم هم خیلی با هم مأنوس بودند. موقعی که مهدی شهید شد، مریم خیلی ناراحت بود و بی‌قراری می‌کرد و می‌گفت، «من باید دنبال مهدی بروم.» پدرمان، مریم و بقیه خواهرها را از آبادان بیرون برده بود. مریم در آنجا آرام و قرار نداشت و همه را کلافه کرده بود و می‌گفت باید برگردم آبادان. او را برگرداندیم. توی آبادان هم در بیمارستان کار می‌‌کرد و همراه خواهرهایم فاطمه و عقیله به مجروحین می‌رسید. بعد که فشار جنگ کمتر شد و مجروحین را بیشتر به شهرهای دیگر می‌بردند، کارش در بیمارستان کم شد. دیگر این کار او را ارضا نمی‌کرد و به بنیاد شهید رفت تا به خانواده‌های شهدا، جانبازان و مجروحان رسیدگی کند. قبل از شهادتش هم خواب مهدی را دیده بود.

شهادت مهدی به چه شکلی بود؟

مهدی در مهرماه،‌یعنی یک ماه بعد از شروع جنگ شهید شد. در مارد در آبادان عملیات داشتند که در آنجا تیر می‌خورد و دوستانش عقب‌نشینی می‌کنند و نمی‌توانند فوری جنازه او را بیاورند.

نحوه شهادت مریم چگونه بود؟

موضوعات: فرهنگی سبک زندگی حجاب و بدحجابی , چادر شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۰ نظر موافقین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۱۵
ع . شکیبا---۷۰۴

گفتگو با رساله فرهانیان (خواهر کوچکتر شهید)

درآمد

خاطرات خواهر کوچک‌تر، به ویژه هنگامی که با یاد مهربانی‌ها و گذشت‌های بی حد و حصر او در هم می‌آمیزد، سخن گفتن از او را برای خواهران و برادرانش دشوار می‌سازد. فقط ادای دین نسبت به آن شهید بزرگوار بود که رساله فرهانیان را به رغم کسالت ناشی از بیماری، به این گفت‌وگو برانگیخت که از ایشان سپاسگزاریم.

خاطراتی را که از خواهر و برادر شهیدتان دارید، بیان کنید.

اول از مهدی می‌گویم که کمتر درباره‌اش صحبت کرده‌اند. مادرم می‌گفت مهدی از همان بچگی خیلی دلسوز بود. از همان بچگی وقتی غذایی را سر سفره می‌آوردند، بین همه به تساوی تقسیم می‌کرد و آخرش اگر چیزی می‌ماند، برای خودش بر می‌داشت. مثلاً هندوانه و خربزه را طوری تقسیم می‌کرد که انگار خط کش‌ گذاشته بودند. یا مثلاً وقتی مادرم نان محلی می‌پخت، می‌رفت بالای سر او چتر می‌گرفت. همیشه با مادرمان و خواهرها صحبت می‌کرد که آیا چیزی احتیاج داریم یا نه. زیاد توقع هم نداشت و هیچ چیز از کسی نمی‌گرفت. پدرم به همه ما مختصر پول توجیبی می‌داد. مهدی تا وقتی که خود پدرمان پول را نمی‌داد، یک کلمه هم حرف نمی‌زد. خیلی اهل مطالعه بود حدود کلاس اول دبستان بود که یک شب خواب می‌بیند که یک آقای سیدی از اسب سفیدی پایین آمده و گفته بود، «کف دستت را باز کن.» و یک، یک ریالی کف دست مهدی می‌گذارد. مهدی وقتی این را برای پدرمان تعریف می‌کند،‌ پدر خیلی تعجب می‌کند و او را در آغوش می‌گیرد و می‌بوسد و می‌گوید، «این آقا امام زمان(عج) بوده‌اند.» از آن موقع به بعد، پدرمان توجه خاصی به مهدی داشتند و به او گفته بودند، «هر وقت از این خواب‌ها دیدی به من بگو تا من یک چیزی به تو بدهم» کلاس دوم و سوم دبستان بود که معلم دیکته‌های بچه‌ها را می‌داد او تصحیح کند. خیلی سالم و فعال بود و همیشه ورزش می‌کرد. خیلی کوچک بود که خواندن کتاب‌های دکتر شریعتی و شهید مطهری را شروع کرد و به ماها هم می‌گفت که مطالعه کنیم. با مریم روی پشت بام یک کتابخانه درست کرده و کتاب‌ها را آنجا گذاشته بودند. مهدی به ما گفته بود که اگر شک کردید که مامور ساواک در اطراف خانه هست، کتاب‌ها را ببرید خانه همسایه‌مان، مادر احمد، بگذارید. یک شب مهدی رفته بود بیرون و من و خواهرم، جواهر، تا شک کردیم، دو تا کارتن کتاب‌های مهدی را بردیم خانه احمد. جواهر گفت، «هنوز که کسی نیامده»، گفتم، «تا شب است و کسی نمی‌بیند، بیا اینها را ببریم.» بعد از نیم ساعت مهدی که برگشت، ما خواستیم مثلاً‌ به او نشان بدهیم که سرمان توی حساب است و اهل فعالیت و این حرف‌ها هستیم. مهدی ناراحت شد که، «چرا هنوز چیزی نشده، خودتان را لو دادید و کتاب‌ها را بردید؟ من گفتم هر وقت اوضاع خیلی خطرناک شد، این کار را بکنید.» او نمی‌خواست که حتی مادر احمد هم بفهمد که او این کتاب‌ها را دارد. خلاصه فردای آن روز رفت و کتاب‌ها را آورد. مریم از نظر درسی مثل مهدی نبود، ولی درسش بد نبود. او دنباله فکر مهدی را گرفته بود و خواندن کتاب‌های غیردرسی را بیشتر دوست داشت. خیلی با گذشت بود و هیچ وقت یادم نمی‌آید که چیزی را برای خودش خواسته باشد. سمیره برای همه ما لباس می‌دوخت و مریم هیچ وقت اصرار نمی‌کرد که اول لباس مرا بدوز. خیلی موقر و متین بود. دختر یکی از همسایه‌های ما بود که زیاد می‌خندید و مریم از اینکه او توی کوچه و خیابان رعایت نمی‌کرد، ناراحت بود. من به او گفتم، «دو سه بار که آمد دنبالت، کاری را بهانه کن، خودش می‌رود.» مریم هم همین کار را کرد و نتیجه داد. خیلی مراقب حجابش بود.

در دوره جنگ چه فعالیت‌ هایی داشت؟

موضوعات: فرهنگی سبک زندگی حجاب و بدحجابی , چادر شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان
۰ نظر موافقین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۱۰
ع . شکیبا---۵۹۰

راوی: جمعی از دوستان  شهید احمد علی نیری

در مسجد کنار احمد آقا نشسته بودم. درباره ارادت و توسلات به اهل بیت (علیهم السلام) صحبت می کردیم.

احمد آقا گفت: این را که می گویم به خاطر تعریف از خود یا... نیست. می خواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت (علیهم السلام) را بدانی.

بعد ادامه داد: یک بار در عالم رویا بهشت را با همه زیبایی هایش دیدم. نمی دانی چقدر زیبا بود. دیگر دوست نداشتم بمانم برای همین با سرعت به سمت بهشت حرکت کردم.

احمد ادامه داد: اما هر چه بیشتر می رفتم مسیر عبور من باریک و باریک تر می شد! به طوری که مانند مو باریک شده بود. من حس کردم الان است که از این بالا به پایین پرت شوم.

آنجا بود که حدس زدم این باید صراط باشد؛ همان که می گویند از مو باریک تر و از شمشیر تیز تر خواهد شد.

مانده بودم چه کنم! هیچ راه پس و پیش نداشتم. یک دفعه یادم افتاد که خدا به ما شیعیان ، اهل بیت (علیهم السلام) را عنایت کرده. برای همین با صدای بلند حضرات معصومین را صدا زدم.

یک باره دیدم که دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند. بعد ادامه داد: ببین ما در همه مراحل زندگی بعد از توکل بر خدا به توسل نیاز داریم. اگر عنایت اهل بیت (علیهم السلام) نباشد، پیدا کردن صراط واقعی در این دنیا محال است.

منبع: کتاب عارفانه ص33 و 34

شادی ارواح طیّبه شهدا صلوات؛ برگرفته از سایت شهید نیری nayeri.blog.ir
موضوعات: مذهبی سبک زندگی شهیدان خاطرات و یادداشت ها اهل بیت (ع)
۱ نظر موافقین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۲۷
ع . شکیبا---۶۷۰