حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
بسم الله الرحمن الرحیم
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر
«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»
باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کرهى خاکى و این جامعهى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانوادهى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهرهمند شود. مقام معظم رهبری
شهید غلامرضا اسماعیل پور پس از رشادتهای فراوان در شامگاه اردیبهشت 1365 و در پنجمین روز از ماه مبارک رمضان در منطقه عملیاتی حاج عمران بر اثر اصابت ترکش خمپاره به دیدار معبود شتافت.
به گزارش نویدشاهد گیلان شهید غلامرضا اسماعیل پور در سال 1335 در روستای کوه بیجار لاهیجان به دنیا آمد وی که در خانواده ای مذهبی رشد و نمود. از همان کودکی علاقه فراوانی به انجام فرایض مذهبی داشت و در کنار تحصیل در امر کشاورزی یاور اولیای خود بود.
غلامرضا در سال 1353 به اخذ دیپلم نائل آمد و با اوج گیری نهضت شکوهمند اسلامی در حالی که یک سال از دانشجویی وی در رشته شیمی صنعتی می گذشت با تمام وجود به صفوف متحد ملت قهرمان ایران پیوست و در راهپیمایی ها و درگیری های خیابانی با سر سپردگان رژیم طاغوت شرکت نمود پیروزی انقلاب اسلامی شهید اسماعیل پور بدون چشم داشت مادی و برای خدمت به محرومین و مستضعفین در نهادهای مختلفت به فعالیت پرداخت.
در پی هجوم ناجوان مردانه استکبار جهانی به خاک میهن اسلامی وی از جمله اولین نیروهای احتیاط بود که به سوی خطوط مرزی شتافت. غلامرضا در یاری رساندن به خانواده معظم شهدا کوشش فراوانی مبذول داشت و تصدی پست های مختلف فرهنگی و اجرایی را در سطح شهرستان و استان متقبل گردید.
شهید در خدمت به نهال نوپای انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد حضور در فعالیتهای فرمانداری بنیاد شهید ساخت مسکن برای مستضعفین و حتی خبرنگاری و یا همکاری در ساخت موشکهای دور برد سپاه بخشی از جدیت و پشتکار فوق العاده آن شهید مخلص را می نمایاند اما اینها همه نمی توانست عشق خاموشی ناپذیر وجود پر شور غلامرضا را سیراب نماید پس او دیگر بار خود را به کاروان جان بر کفان دفاع مقدس رسانید و پس از رشادتهای فراوان در شامگاه اردیبهشت 1365 و در پنجمین روز از ماه مبارک رمضان در منطقه عملیاتی حاج عمران بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شدت مجروح گردید و پس از چند هفته مراقبت های شدید پزشکی سرانجام در لحظات ملکوتی اذان به دیدار معبود شتافت.
زمزمه های عاشقانه سردار شهید کهگیلویه و بویراحمدی در دفاع مقدس/پیام مهم "شهید نظرپور" به جوانان چه بود؟+ تصاویر
دستم را از تابوت باز بگذارید تا نگویند چیزی باخود برده است و چشمم را باز بگذارید تا نگویند کورکورانه به این راه رفته است، بینی ام را باز بگذارید تا از بوی گلزار شهداء استشمام کنم ،لبانم را باز بگذارید تا با شعار" الله اکبر خمینی رهبر" از این دنیا وداع گفته باشم.
به گزارش پایگاه تحلیل و اطلاع رسانی صبح زاگرس،شهید "سید غلامرضا نظرپور"در یکم مهرماه سال 1345در روستای باغ انار گچساران(اسلام آباد) دیده به جهان گشود، ایشان از تیرماه سال ۱۳۶۱ به عنوان بسیجی "تک تیرانداز "همکاری خود را سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تیپ امام سجاد علیه السلام آغاز، و نیز از تیر تا مهر ماه سال ۱۳۶۲ دوره آموزش عمومی سپاه را در پادگان سیدالشهداء شیراز سپری و در همان سال برای چندماه به عنوان خدمه پدافند در پادگان امام حسین علیه السلام شیراز خدمت خود را ادامه دادند.
این شهید والامقام سپس به عنوان جانشین گردان پدافندهوایی در یگان های تیپ فاطمه الزهراء سلام الله علیها (بهمن ۱۳۶۲) ، لشکر ۱۹ فجر (مرداد ۱۳۶۳(، لشکر ۲۵ کربلا) آذر ۱۳۶4) و در مهرماه سال ۱۳۶۵ به عنوان فرمانده گردان پدافندهوایی تیپ مستقل ۴۸ فتح منصوب و از خرداد ماه سال ۱۳۶۶ تا زمان شهادت بطور همزمان به عنوان فرماندهی گردان های پدافندهوایی و ادوات تیپ همیشه قهرمان 48فتح در دفاع مقدس حضور داشتند.
وصیت نامه شهید
اکنون که به حق و قوه الهی این توفیق نصیبم شده این باقیمانده از عمرم را در راه زنده نگه داشتن دین خدا سپری کنم و خدا این منت را بر من نهاده است که بتوانم این دین را به اسلام عزیز ادا کنم خدایا تو میدانی و من هم می دانم که این چند ساله عمرم را جز معصیت تو کار دیگری نکرده ام خدایا هر چه نظر می کنم نقطه سفیدی نه در قلب خود و نه در پرونده خود می بینم همه اش سیاهی یکنواخت و تیرگی بی حد و ناسپاسی فراوان، اما با این اوصاف و یا این خطاهایم خدایا فقط به تو امیدوارم و به رحمانیت و رحیمیت تو دل بستم و لذا باید سر به بیابان بگذارم تا ببینم آیا کسی هست که دستم را بگیرد یا نه.
ایلام - خبرگزاری مهر: شهید داریوش رضایینژاد از نخبگان شهرستان آبدانان در استان ایلام بود که عصر شنبه در یک حادثه تروریستی در تهران به شهادت رسید.
به گزارش خبرنگار مهر، شهید داریوش رضایی نژاد در سال 1356 در شهرستان آبدانان از توابع استان ایلام در خانواده مذهبی به دنیا آمد.
تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با توجه به استعدادهای فوق العاده، بصورت جهشی گذراند و در مقطع متوسطه در رشته ریاضی فیزیک فارغ التحصیل شد و در سال 1373 در آزمون سراسری شرکت کرد و در رشته الکترونیک دانشگاه صنعتی مالک اشتر اصفهان پذیرفته شد. در سن 20 سالگی از این دانشگاه فارغ التحصل شد.
شهید رضایی نژاد در همان سال در سازمان صنایع دفاعی کشور مشغول به کار می شود و در سال 1379 در رشته الکترونیک در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه ارومیه پذیرفته می شود.
در سال 1389 در مقطع دکتری حرفه ای در رشته برق گرایش قدرت از دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی تهران مشغول به تحصیل می شود و در این روزها در حال تهیه تز دکتری خود بوده است.
شهره پیرانی همسر شهید که از این حادثه نیز دچار مصدومیت جزئی شد دارای مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی از دانشگاه علامه طباطبایی است و به عنوان کارشناس مسائل سیاسی در وزارت دفاع مشغول به فعالیت است.
غلام رضایی نژاد پدر شهید داریوش رضایی نژاد است که از بسیجیان دوران دفاع مقدس است و بازنشسته سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی است.
مراسم تشییع پیکر پاک شهید داریوش رضایی نژاد امروز دوشنبه سوم مرداد ماه ساعت 9 و نیم در ایلام برگزار شد.
این مراسم در میدان شهدا به سمت سپاه برگزار می شود و سپس به زادگاهش شهرستان آبدانان انتقال داده می شود.
گفتنی است شهید داریوش رضایینژاد از نخبگان شهرستان آبدانان استان ایلام بود که عصر شنبه در یک حادثه تروریستی در تهران به شهادت رسید. خبرگزاری مهر
شادی روح مطهر این شهید عزیز و شهدای هسته ای سه صلوات هدیه کنیم
به گزارش ایثار "واحد لرستان" شهید عبدالرحیم کرم اللهی، یکم مرداد ۱۳۳۷، در روستای هنام از توابع شهرستان الشتر به دنیا آمد. این شهید بهعنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. بیست و هفتم مرداد ۱۳۶۴، با سمت آرپی چی زن در چنگوله توسط نیرویهای بعثی عراقی به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و بیست و هشتم شهریور ۱۳۶۹، پس از تفحص، در روستای سیاهپوش از توابع شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
بخش هایی از وصیتنامه شهید عبدالرحیم کرم الهی
خدا جان و مال اهل ایمان را بهجای بهشت خریداری کرده و آنها در راه خدا جهاد میکنند که دشمنان دین را به قتل برسانند و یا خود کشته شوند. این وعده قطعی است بر خدا و عهد یست که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد کیست. ای اهل ایمان شما به خود در این معامله بشارت دهید که این معاهده باخدا به قیمت سعادت و پیروزی بزرگ است.
آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفرهی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می آورد، راه درازی را طی میکند تا به آن مقام میرسد اما من چه!سیاهیِ گناه چهره ام را پوشاندهو تنم را لختو کسل کرده.حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر.
من سکون را دوست ندارم، عادت به سکـون بـلای بزرگ پیروان حق است. سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم به سمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر میشود، کور می شود، نفـهم میشود، گنگ می شود و باز هم زندگـی میکند. بعد از مدتی مست میشود و عادت می کند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.
درد را انسان بی هوش نمی کشد، انسان خواب نمی فهمد، درد را ، انسان با هوش و بیـدار میفهمد. راستی..! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتندو ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟
خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدارکن، صدای العطش می شنوم، صدای حرم می آید، گوش عالم کر است. خیام می سوزد اما دلمان آتش نمی گیرد. مرضی بالاتر از این. چرا درمانی برایش جستجو نمی کنیم؟ روح مان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم.الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم.
مرده ام، تو مرا دوباره حیات ببخش
خوابم، تو بیدارم کن
خدایا! به حرمت پای خسته ی رقیه (س)،
به حرمت نگاه خسته ی زینب (س)،
به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.
عبـاس دانشگر
95/02/02
سخنان استاد حسن رحیمپور ازغدی در باره شهید عباس دانشگر در ویژه برنامه جوان مومن انقلابی ،
و خواندن یادداشت ها و وصیت نامه شهید همراه با تصاویر مستند
عبّاس باقرى تشکّرى فرزند على در سال1344در شهرستان مشهد متولّد شد.
صورتى نورانى داشت. انگار سیّد بود. کودکى پر جنب وجوش، باهوش و فعّال بود. براى یادگیرى قرآن به مسجد کرامت مىرفت. قران مىخواند و به دیگران یادمىداد. از همان کودکى نمازخواندن را شروع کرد به طورى که از 10 سالگى به صورت کامل نمازمىخواند.
دوره ى ابتدایى را در مدرسه ى طوسى در مشهد به پایان برد و دوره ى راهنمایى را در مدرسه ى کوچه زردى گذراند. دوره متوسّطه را در مدرسه شریعتى آغاز کرد، امّا با شروع جنگ تحمیلى به جبهه رفت و براى امتحانات مرخصّى مىگرفت و تا سوّم دبیرستان توانست تحصیل علم کند. کتابهاى تاریخى،علمى، هنرى ،مذهبى و کتابهاى شهید مطهّرى را نیز مطالعه مىکرد. نسبت به حجاب بسیار حسّاس بود. در تظاهرات و راهپیمایى هاى علیه رژیم شاه شرکت مىکرد. بعد از پیروزى انقلاب وارد بسیج شد. اعلامیّه هاى امام را درخانه ها مى انداخت. بعد از مدّتى با تشکیل سپاه پاسداران عضو سپاه شد. به نماز اهمیّت مىداد. با شروع جنگ تحمیلى، زمانى که به جبهه مىرفت، مىگفت: «ما مىرویم تا حسین زمان را یارى کنیم.»و مىگفت: «تا زندهام باید به جبهه بروم.» عبّاس در منطقه خط شکن بود. در جبهه معاون گردان عبدالّله بود. او به خانواده اش نگفته بود که فرمانده است چون دنبال پست و مقام نبود.
آر پى جى زن بود. در عملیّات بستان، محرّم، والفجر مقدّماتى و والفجر 3 شرکت داشت. در عملیّات بستان از ناحیه ى شکم مجروح شد. بار دوّم از ناحیه ى سر مجروح گردید. ولى در هر حال از رفتن به جبهه خوددارى نمى کرد. حتّى دیگران را هم براى کمک به جبهه تشویق مىکرد. على باقرى تشکّرى ـ پدر شهید که خود ایشان نیز در جبهه بوده است ـ مىگوید: «در جبهه مراسم سوگوارى و سینه زنى برگزار مى کرد.» در آخرین دیدارش با خانواده ، آنها را براى رفتن به جبهه دعوت کرد. پدر به نقل از مادر شهید مىگوید: «آخرین بارى که مى خواست به جبهه برود، گفت: این آخرین دیدار است و دیگر بر نمى گردم. و از همه حلالیّت طلبید.» همچنین مىگوید: «زمانى که دوستانش شهید مى شدند، براى آنها مجلس ختم مى گرفت. و هر وقت کسى مفقود مى شد، مى گفت: خوشا به سعادتش! مى گفت: اگر همه شهید شوند، پس چه کسى بجنگد.» او دوست داشت مفقودالأثر باشد. مادر شهید مىگوید: «خواب دیدم که یک خانم محترمى به منزل ما آمد و دفترى را آورد و گفت: امضاکن. گفتم: من سواد ندارم. گفت: مىتوانى امضاکنى. وقتى ازخواب بیدار شدم، عبّاس به شهادت رسیده بود.» عبّاس باقرى تشکّرى در تاریخ 15/ 12/ 1362، در عملیّات خیبر به درجه ى رفیع شهادت نایل گردید. امّا جنازه ى او به دست نیامد و در تاریخ 1/ 5/ 1363 روح او تشییع شد و در بهشت رضا(ع)مشهد به یاد او سنگ قبرى گذاشته شد.
وصیتنامه شهید:
شهید در وصیّت نامه ى خود مىگوید:
«بار پروردگارا، ترا شکر که شربت شهادت، این یگانه راه رسیدن انسان به خودت را به این بنده ى حقیر مسکین و گناهکار ارزانى داشتى و من تنها راه سعادت خویش را شهادت در راهت یافتم. اى پدران و مادران و اى برادران و خواهران گرامیم، این را بدانید که شهیدان ما رفتند و بار مسئولیّت شان را بر دوش ما گذاشتند و ما هم باید این مسئولیّت را به پایان برسانیم و به دیگر برادران بسپاریم. اگر براى اسلام خدمت نکنید، فردا نزد خدا رو سفید نیستید. امروز راه این نایب بر حقّ امام زمان (عج)، این فرزند امام حسین(ع) و این روحانیّت در خطّش دیگر روشن است. بعد از شهادت من از رفتن برادرانم به جبهه جلوگیرى نکنید. از شهادت من ناراحت نشوید که خداوند لطفى بر شما کرده است و شاید این امتحانى براى شما و براى خانوادهه اى شهدا باشد که با از دست دادن چند فرزند خود، هنوز ازپا ننشسته اند و خود نیز به جبهه آمده اند. مادرم، شما باید مانند مادر وهب باشید که وقتى سر فرزندش را برایش انداختند، او هم سر رابرداشت و به طرف دشمن پرتاب کرد و گفت: چیزى را که در راه خداداده ام، پس نمى گیرم. از شما نمى خواهم که عزادارى نکنید، ولى هر وقت خواستید عزادارى کنید براى امام حسین(ع) و 72 یار او عزادارى کنید و براى حضرت زهرا (س) گریه کنید. از شما مى خواهم که لباس سیاه به تن نکنید، چون در جشن لباس سیاه نمى پوشند و شمابه آنهایى که نمى دانند ما و دیگر رزمندگان براى چه هدفى به جبهه ها رفتیم و به شهادت رسیدیم، بگویید: براى دفاع از اسلام و حفظ ناموس به جبهه ها رفتند و براى همین هدف به شهادت رسیده اند. از شما پدر و مادر مى خواهم که دست از امام، اسلام و روحانیّت برندارید. چون اگر خداى نکرده چنین اتّفاقى بیفتد، شما را از فلسطینى ها بدتر مى کنند. چون امام فرمودند: دشمن از اسلام سیلى خورده است و اگر پیروز شوند، اسلامى باقى نمى گذارند. برادرانم از شما تقاضا دارم که اسلحه من و دیگر برادرانم را به زمین نگذارید. من از خداوند سبحان سلامتى امام و کلیه خدمتگزاران به اسلام را خواهانم.
و از کسانى که در زمان حیات، آنها را مورد اذیّت قرار داده ام مىخواهم که مرا عفو کنند. برایم یک ماه نماز بخوانید و 20 روز، روزه بگیرید.»
نتیجه: شهدا آن زمان اینگونه جنگیدند. حالا مردم و به ویژه مسئولین باید در مقابل فشارهای سیاسی و اقتصادی دشمن ایستادگی و مقاومت کنند و از خون شهدا و راه امام و رهبری محفاظت کنند.
شهید غلامرضا صادقیان، دوم شهریورماه سال ۱۳۴۲ش در شهیدیه و در یک خانواده متدین روستایی و کشاورز چشم به جهان هستی گشود. غلامرضا، تحصیلات ابتدایی خود را در شهیدیه (میبد یزد) به پایان رساند و بعد از آن بهعلت فقر مادی از ادامه تحصیل بازماند و به کار بنایی پرداخت تا به این وسیله یاریدهندهای برای خانوادهاش باشد. شهید در دوران کودکی بسیار باهوش و در عین حال، باادب بود. او فردی مذهبی بود و به نماز جماعت اهمیت زیادی میداد و تا حد توان در نماز جماعت شرکت میکرد.
غلامرضا در جریان مبارزات انقلاب اسلامی، به سهم خود، نقش فعالی ایفا کرد و اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) را به هر وسیله ممکن بهدست میآورد و در معابر و مساجد پخش میکرد. او با وجودی که مجبور بود کار کند، تمام وقت اضافی خود را در تظاهرات علیه رژیم معدوم شاه و یا برپایی مجالس ارشاد میگذراند. شهید در کمکرسانی و یاری همسایگان نیز کوشا بود. شهید صادقیان در جریان دستگیری امام جمعه فقید میبد، آیتالله اعرافی توسط ساواک، به یزد رفت و تا زمان آزادی معظمله در آنجا ماند و سپس همراه با امام جمعه به میبد بازگشت.
وی همچنین در جریان تشریففرمایی حضرت امام خمینی (ره) از پاریس به ایران، به تهران رفت و چند روز در فرودگاه مهرآباد منتظر امام (ره) ماند، تا اینکه ایشان به ایران تشریف آوردند و غلامرضا در مراسم باشکوه استقبال با شور و حرارت شرکت کرد و چند روز بعد از پیروزی نهائی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ش بود که به میبد مراجعت نمود.او پس از مراجعت به میبد، در تمامی تظاهرات و راهپیماییها و همچنین انتخابات آتی فعالیت داشت و بهطور جدی با عناصر ضد انقلاب برخورد میکرد.
در پی شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، شهید صادقیان همچنان فعالیتهای انقلابی خود را دنبال میکند و عزم نبرد با دشمنان اسلام و انقلاب مینماید. بههمین دلیل، با پدر و مادر مشورت میکند. پدر شهید نقل میکند که غلامرضا به من گفت: «پدر میخواهم به جبهه بروم.» گفتم: «پسرم حالا نرو!» او در جواب گفت: «پس شما هم ضد انقلاب هستید...» من گفتم: «خیر! من ضد انقلاب نیستم و اگر میخواهی برو...» شهید در تصمیم خود جدی بود و لذا به تاریخ چهاردهم آذر ۱۳۵۹ش به جبهه غرب عزیمت نمود. پدر شهید میگوید که هنگام خداحافظی، به او گفتم: «حالا که تو به جبهه میروی پس ما چه کنیم؟» در جواب گفت: «شماها خدا را دارید و او شما را تنها نخواهد گذاشت...»
شهید بسیار به حضرت امام خمینی (ره) علاقهمند بود. پدر شهید صادقیان همچنین میگوید که چندینبار به وی پیشنهاد ازدواج کردیم و او هربار میگفت: «بعد از پیروزی کامل انقلاب و غلبه بر کافران بعثی ازدواج میکنم.»
شهید به جبهه مریوان در غرب اعزام و در آنجا بهعنوان خدمه خمپارهانداز مشغول نبرد با دشمنان شد. او سرانجام در تاریخ یکم بهمنماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی، حین نبرد با مزدوران ضد انقلاب در سن هفده سالگی به درجه رفیع شهادت نائل گردید. اولین شهیدی که جسد مطهرش در شهیدیه به خاک سپرده شد، شهید غلامرضا صادقیان بود و با به خاک سپردن بدن مطهر این شهید، گلزار شهدای شهیدیه شکل گرفت.
محل دفن : گلزار شهدای شهر زاغه از توابع شهرستان خرم آباد
سایت یاد امام و شهدا مختص به شهدا و رزمندگان استان لرستان ،بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید بزرگوار افتتاح نموده است. از کلیه دوستداران شهدا بخصوص شهید مذکور ورزمندگانی که از وی خاطره دارند ، تقاضا می شود تصاویر ومطالب خود را برای انتشار ومعرفی هرچه بهتر این شهید در سایت قرار داده تا با نام شما در سایت منتشر گردد. باتشکر وقدردانی از شما مدیر سایت
سوم شهریور ۱۳۴۹، در روستای پل هرو از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش حسنجان، کشاورز بود و مادرش ساعد بانو نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یکم خرداد ۱۳۶۵، با سمت مسئول مخابرات در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در روستای زاغه علیا از توابع شهرستان زادگاهش واقع است.
یک عکس یک خاطره. قسمتی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس لرستانی محمد فقیهی
یک عکس، یک خاطره (۱) – یدالله
هنوز ۱۷ سالش نشده بود که لباس رزم پوشید. آشناییمان برمیگردد به رضا و مسجد صاحب الزمان خرم آباد که مهر بودنش با اولین دیدار در دلم نشست. بودنش دل را آرام میکرد، هنوز هم برایم سخت است از حس و حالم بگویم، آنقدر بودنش عجیب بود که همه مجذوب او بودند. عبادتش، صحبتش و حتی سکوتش رنگ خدا داشت و آرامش. آنقدر بی ریا و بی آلایش بود که تقریباً تنهاترین آدمها هم او را همدم خود میدانستند. حادثه خیلی سختی را در عملیات والفجر ۶ تجربه کرد، بطوریکه سمت چپ بدنش کاملاً فلج شده بود. یکروز من و سعید نقاش زاده و رضا خواجوی رفته بودیم برای کمک تا منزلش را رنگ کند، او هم برای ما کم نگذاشت، از مرغ محلی گرفته تا دوغ و محصولات محلی تدارک دید، ما هم حسابی فرصت را غنیمت شمرده و نهارش را خوردیم، موقع کار که رسید، به بهانه ای از خانه اش رفتیم و هرچقدر گفت پس رنگ آمیزی چه میشود، با خنده گفتیم انشالله نهار بعدی! در هوای سرد بهمن ۶۵ و در حالیکه مجروحیت بالای ۷۰% را چند ماهی بود تحمل میکرد، عملیات تک حاج عمران پیش آمد، در عملیات های تک، جنگ تن به تن بود و او در حالی که رشادتش را با تن ناسالمش فریاد میزد، بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در ۱۸ سالگی به شهادت نایل آمد. روحش شاد عکس فوق، آخرین یادگاری از آخرین دیداریست که دلتنگی هایم را تازه کرد. انگار همین دیروز بود که بچه های تبلیغات لشکر ۵۷ ابوالفضل، من، او و احسان افخمی را در یک قاب تصویر کردند. دیدارمان به قیامت یداله آذرخش…
برگ های زرین شهید یدالله آذرخش:
بنام خدا
به یاد دوست و همکلاسی و همرزمم یدالله آذرخش
پرده اول . بوی کباب
آن روز رفتیم امتحان تعلیمات دینی سال اول دبیرستان را در سنگر بهداری دادیم و برگشتیم خط. آتش دشمن شدید بود. به فاصله چند دقیقه من و یدالله و چهارنفر دیگر مجروح شدیم. جافری هم شهید شد. مرا بردند شیراز و یدالله را بردند تهران. مدت زمانی که ما بستری بودیم تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) را از زبیدات به دربندیخان انتقال دادند. من زودتر از یدالله دوره درمانم تمام شد. برگشتم و رفتم واحد مخابرات تیپ. دست راست یدالله کلا آسیب دیده بود و لمس شده بود لذا دو ماهی دوره درمانش طول کشید تا برگشت به جبهه. وقتی آمد دربندیخان رفتیم سراغش و به زور آوردیمش واحد مخابرات. از وقتی عصب دستش قطع شده بود سرمای شدید و آزار دهنده ای در دستش احساس می کرد.
آن روز ارتباط تلفنی محور هم با خط و هم با یگان تامین که بین محور و قرارگاه بود قطع شده بود. نم بارانی می بارید که طبیعت زیبای حیرت انگیز دربندیخان را دو چندان لطیف کرده بود. من و یدالله با یک کلاشینکف کوتاه و یک تلفن هندلی و یک سیم چین ، و یک حلقه سیم سیاه رنگ مخصوص ، سوار موتور تریل دوست داشتنی قرمز رنگ شدیم و رفتیم برای تعمیر خطوط مخابراتی. خطوط معمولا یا بر اثر اصابت ترکش خمپاره و توپ یا توسط نیروهای کومله و دمکرات قطع می شدند.
وقتی برگشتیم ، یکی از دوستان طبق معمول هر روزه ، داخل حلب های روغن نباتی معروف به ۱۸ کیلویی ، هم آتش روشن کرده بود، هم سیب زمینی ریخته بود. تا بعد از بازیهای محلی نیروهای مقر ، بین آنها تقسیم کند. من رفتم داخل سنگر که هم لوازم را بگذارم و هم لباس نم دار خودم را عوض کنم. یدالله گفت ” دستم یخ زده می روم کنار آتش هم لباسم خشک شود، هم دستم گرم شود. بازی طاق پیل (یک بازی محلی لری )بچه ها را هم تماشا کنم”.
داخل سنگر بودم که بوی کباب به مشامم رسید اول تبسمی کردم که به به بچه های جهاد لرستان دوباره کباب چنچه (گله برژ لری) درست کرده اند،گوشت شکاره یا قربانی ؟ ولی نه هنوز تا غروب آفتاب زمان زیادی مانده بود. یادم آمد حس بویایی یدالله اصلا خوب نیست.دویدم به سمت بیرون ، دیدم یدالله یک دست را روی شعله آتش و دست دیگر را روی دلش گرفته ، دارد به بازی بچه های مقر می خندد. داد زدم یدالله یدالله دستت دستت سوخت ، کباب شد. تازه متوجه شد چه بلایی سر دستش آمده است چهار انگشتش سوخته بود. خندید و گفت کاش دستم قدرت داشت ولی حس نداشت .رفتیم اورژانس دکتر وقتی دستش را پانسمان کرد گفت: “آقای آذرخش ، حتما تا زمانی که دستت خوب می شود دست کش گرم کاموایی بپوش ، چون خیلی دیر زخمت ترمیم می شود، باید مواظب باشی عفونت نکند.”
پرده دوم. دست کش سفید
از مرخصی برگشته بودم ، ایستگاه صلواتی باختران یا همان کرمانشاه ، چند تا از نیروهای واحد مخابرات را دیدم. پرسیدم اگر دربندیخان می روید منم با شما می آیم . گفتند نه ما می رویم حاج عمران. فهمیدم خبری هست. نتوانستند مانعم بشوند و به هر ترفندی متوسل شدم تا راضی شدند من هم با آنها بروم حاج عمران،یک روز قبل از عملیات حاج عمران ما رسیدیم نقده.
نیروهای لرستانی را جاهای مختلفی مستقر کرده بودند . ما را بردند نقده در یک مدرسه راهنمایی مستقر شدیم. بلافاصله رفتم داخل شهر و سه تا توپ پلاستیکی خریدم و یک مسابقه گل کوچک ترتیب دادم چقدر چسبید. فردا ما را بردند پیرانشهر . آنجا یدالله را دیدم. بیسم چی گردان انبیا شده بود. تکلیف من هنوز مشخص نبود. آنقدر به آقای سلوکی فرمانده واحد مخابرات گیر دادم که گفت تو هم با گردان انبیاء برو بعنوان کمک بیسیم چی ، ولی وسط ستون حرکت کن . یدالله همراه فرمانده باشد.
عصر قبل از عملیات نیروها را جمع کردند و مراسم سخنرایی و توجیه نیروها و سپس دعا که واقعا یکی از بهترین مراسم های عمر من بود. حال عجیبی داشتم و بلند بلند مانند سایر نیروها گریه می کردم. تو حال خودم بودم که یدالله با آرنج بهم زد گفت : ” رحیم بیا بریم آخرین چایی را برای بچه ها درست کنیم. با هم رفتیم و یک دیگ بزرگ آب جوش درست کردیم و توی هر ظرفی که بدستمان می رسید به بچه ها چایی دادیم. یدالله در دست راستش دستکش سفید کاموایی پوشیده بود و لنگه دیگر دست کش را زیر جا خشابی روی سینه اش گذاشته بود. نیروها را به خط کردند و سوار کمپرسی به سمت تپه حاج عمران حرکت کردیم. یدالله دستی که دست کش داشت را برایم بعنوان خداحافظی بلند کرد و سوار لنکروز فرماندهی شد و با فرمانده گردان رفت.
وقتی از ماشین پیاده شدیم ، نیروها را به ستون کردند و در دل شب به سمت دشمن حرکت کردیم.چند دقیقه ای نگذشته بود که آتش دشمن تمام ستون را فرا گرفت . نیم خیز به سمت جلو حرکت می کردم. دیدم دست کش سفید روی زمین افتاده است. خم شدم آن را بردارم. ناگهان صدای انفجار مهیبی مرا به کنار ستون پرت کرد و روی سینه شهیدی انداخت. در آن تاریکی شب دیدم در دست راست این شهید یک دست کش سفید کاموایی است. پیشانی اش را بوسیدم و به سمت دشمن حرکت کردم.
نام پدر : شیرخان تاریخ شهادت : 1363/9/29 محل شهادت : سلیمانیه عراق -زبیدات شهرستان : خرم آباد
شهید ابراهیم بیرانوند در سال 1345 متولد شد در کودکی بسیار مهربان بود و نیز احساس مسئولیت می کرد و به پدر و مادر خود احترام می گذاشت . کودکی باهوش و زیرک بود از همان دوران کودکی نماز می خواند نه اینکه تمام نماز را بلد باشد بلکه هنگامی که مرحوم پدرش نماز می خواند او نیز با او کلمات را تکرار می کرد و نماز می خواند در سال 1351 راهی مدرسه شد دوران ابتدائی را گذراند .
دوران راهنمایی وی (که سال اول راهنمایی سال 1357 بود و انقلاب شده بود) تظاهرات در خیابانها وجود داشت و مردم راهپیمایی می کردند شهید ابراهیم نیز سال اول راهنمایی در راهپیمائی ها و تظاهرات بر علیه رژیم ستم شاهی شعار می داد در تمام راهپیمائی ها که علیه رژیم شاه بر پا شد شرکت داشت و در هنگامی که در حال شعار دادن بود به وسیله گاردی ها مجروح شده و پای چپ او تیر خورده و زخمی شده و مدت 40 روز در خانه بستری بود . در حالی که شهید با عصا راه می رفت و زخمی بود ولی در خانه طاقت نمی آورد و به راهپیمایی می رفت .
بعد از آن به جهاد سازندگی رفت و مدت یک سال و سه ماه در آنجا خدمت نمود بعد از چندی از طرف جهاد اعزام میدان جنگ شد به بسیج ملحق شد وقتی که وارد جهاد شد 15 سال تمام داشت وقتی که به جبهه اعزام شد اولین مأموریت او در فکه حمله ی محرم بود و در اهواز آموزش بسیج را به نحو احسن گذراند بعد از آن به تنگه چزابه اعزام شد و در همان جا به عنوان تخریب چی مشغول خدمت شد .
سال 1361 بود که پای راست و دست راست او که سه انگشت نیز از کار افتاده شد تیر خورد و مدت 40 روز در بیمارستان ساسان تهران بستری بود بعد از 40 روز به خانه آمد بعد از چند ماه استراحت آن هم چه استراحتی که در پادگان حمزه مشغول خدمت بود . بعد از آن در 7/9/1362 به عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خرم آباد درآمد. در این مدت که در سپاه بود به مدت 6 ماه در کردستان مشغول خدمت بود در تیپ تکاوران قدس واقع در سنندج . در تیپ 15 امام حسن (علیه السلام) در واحد تخریب و انفجارات به مدت 2 ماه . و نیز در واحد بسیج خرم آباد به مدت 8 ماه مشغول خدمت بود .
در اهواز به مدت 3 ماه و 20 روز دوره عمومی سپاه پاسداران را دیده و به مدت 45 روز دوره تخصصی در رشته انفجارات را با جان بر کفان اسلام طی کرد .
در سال 1363 عضو گروه اطلاعات عملیات سپاه پاسداران شد. در همان سال ازدواج نمود که حاصل آن دختری به نام زهرا می باشد . بالاخره در 1363/9/29 در منطقه زبیدات در حین آتش شدید دشمن بعثی به فیض عظمای شهادت نایل آمد . او فرمانده دسته بود و بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
ایشان همیشه سفارش می کردند که امام را دعا کنید و حجاب را رعایت کنید و مطیع فرمانهای رهبر باشید و هرگز او را تنها نگذارید. به مادرم سفارش می کرد که افتخار کن که این چنین فرزندی را تقدیم اسلام نمودی و به پدرم سفارش می کرد که پدر مرا ببخش چون نتوانستم جواب زحمات تو را به خوبی بدهم تو خیلی زحمت کشیدی تا این چنین فرزندی را تربیت نمایی و تقدیم اسلام کنی مرا ببخش که وقت تنگ است ، موقع نشستن در خانه نیست ، مرا ببخش که موقع آن است که از جان و مال خود گذشت کنیم و در راه خدا شهید شویم.
وصیت نامه شهید :
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله و با آرزوی طول عمر برای رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و با پیروزی هر چه نزدیکتر رزمندگان اسلام آنان که شبها در دل سنگرها با مناجات خود سنگرها را عطرآگین نمودند و شربت شهادت را نوشیدند و به دیدار لقاءالله شتافتند. بله آنانند یاران واقعی امام زمان که آنها را به کمک خویش می خواند و به ما نوید پیروزی را می دهد.
رزمندگان ایثارگر ما درس سرخ شهادت را از مولایشان حسین آموخته اند و به جهان نشان می دهند که این انقلاب، انقلاب جهان است این انقلاب مقدمه کار را برای مهدی موعود آماده می کند. بله جوانان ایثارگر ما مانند علی اکبرها به سوی میدان می شتابند و دشمن تجاوزگر را مجال پایداری نمی دهند. بله اینانند زاهدان شب و شیران روز. از برادران رزمنده در جبهه های جنگ می خواهم که دشمن را مجال پایداری ندهند، بشتابید بر روبه صفتان زشت خو.
بله امام عزیز ما می فرماید که افتخار به رزمندگانی که سنگرها را با مناجات خویش عطرآگین نمودند .
سخنی دارم با خانواده ام، خدمت پدر عزیزم سلام عرض می نمایم باری پدر از درگاه خداوند مسئلت دارم که شما را یاری دهد تا دین خدا را یاری دهید؛ زیرا شما فرزندتان را در راه خدا دادید ولی بدانید که در پیشگاه خداوند موفق و سربلند هستید به خاطر اینکه فرزندتان را برای مفید بودن به جامعه تحویل دادید. سخنی با مادر عزیز از درگاه خداوند خواستارم که شما نیز در پیشگاه حضرت فاطمه خوش و خرم باشید. خدمت خواهرانم (ن و ف) سلام خود را می رسانم و امیدوارم که خواهران خوبی بوده باشید و با رفتار خود روح من را خوشحال نمایید. خدمت برادران عزیزم سلام برسانم و امیدوارم با اخلاق خوب شما روح من خوشحال بشود.
در آخر خدمت کلیه اقوام و دوستان و آشنایان سلام من را برسانید و از آنها طلب آمرزش برای من بنمایید .
مرا همچون گلگون کفنان دیگر در «بهشت رضا» دفن نمایید و طلب آمرزش را برای کلیه شهدا بنمایید.
امروز می خواستم براتون یک خاطره تعریف کنم که مربوط به اسفند سال ۶۵ است.
تنها برادرم و هم رزم هایش در کربلای ۴به شهادت رسیدند و۴۰ روز زیر خاک مفقود بودند که کربلای ۵ آنها رو که خیلی بودند پیدا کردند و آنها رو آوردند و به خانواده آنها تحویل دادند. خاطره من به چهلم برادرم برمی گرده امیدوارم خوشتون بیاد.
یکروز که دم دمای غروب بود ، یک دسته پرستو آمدند میان حیاط . جالب بود یکی از پرستو ها جدا شد و مابقی توی حیاط پرواز می کردند.
پرستو آمد کنار عکس برادرم که به دیوار توی حال زده بودند شاید یکی دو دقیقه کنار عکس بود و خیره به
آن نگاه می کرد . بعد پرواز کرد و رفت کنار بقیه پرستوها و چرخی میان حیاط زدند و رفتند. برای ما هم جای تعجب داشت.
تا آمدیم ببینیم چی شد اثری از آنها نبود.
و هیچ وقت آن خاطره از یادمان نمی رود.
برای شادی روح رهبر عزیزمان امام خمینی(ره) و تمامی شهدای ایران صلوات بفرست
منبع: وبلاگ پرستوی مهاجر - خاطره ای از خواهر شهید - 1392
اسامی تعدادی از شهدای عملیات های کربلای 4 و 5 به همراه تصاویر آنها در قالب Pdf
امروز سالگرد برادر عزیزمه برادرم در سال شصت پنج والان بیست هفتمینسالگرد شه در کربلای چهارجزیره بوارین به شهادت رسید برادرم غواص بود عملیات کربلایچهار لو رفت برادرم و خیلی از همرزمانش به شهادت رسیدند. رو حشان شاد
برای شادی روح رهبر عزیزمان امام خمینی و شهیدانصلوات