شکوه عاشقی در حرم امام رضا(ع)- داستان یک خانم استاد دانشگاه کره جنوبی
يكشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۳۶ ق.ظ
سرویس زیارت - توفیق زیارت اقیانوس مهربانی ها ،کعبه فقرا و بارگاه ملکوتی حضرت ثامن الحج علی بن الموسی الرضا (ع) نصیبمان شد.شنیده بودیم به مسیرعاشقی که قدم بگذاری، خود راه مسیر را می گوید ، این را چنین تجربه کردم که وقتی به زیارت رفتم،خیلی اتفاقی با زائری در حرم مطهر ثامن الحج علی بن موسی الرضا (ع) آشنا شدم که حرف هایی داشت خواندنی . او البته غریبه نبود اگر چه غریب افتاده بود. او که به عشق مبعوث شده بود عاشقانه از زیارت می گفت :
ای شفیع روز جزا! زیارت تو بهترین پاداشی است که نصیبم شد... زیارت چنان حلاوتی دارد که قطعا به تمام داشتههای این دنیا میارزد. سلام بر حرم...سلام بر گنبد و گلدسته ها که دست های به قنوت گشوده زمین انند. سلام بر پنجره فولاد و ضریح آفتاب ،پنجرهاى که به طور یقین از عشق لطیفتر، از اب پاک تر، از شیشه شفاف تر و از همه دنیا بزرگتر است.
«ن-محمدی »استاد جغرافیای دانشگاه کره جنوبی خودش را معرفی می کند و می گوید 4ساله بودم که از مشهد به ترکیه مهاجرت کردم و از شهر زیبای مشهد خاطرات زیادی در ذهنم ندارم فقط سایه و تصویری مبهم از گنبد و مناره های حرم مطهر امام رضا(ع) در ذهنم نقش بسته است.
وی ادامه داد: پدرم تاجر فرش بود و مادرم را در یکی از سفرهای تجاری خود به ترکیه دیده و عاشق جمال و خلق و خوی وی می شود بعد از ازدواج در مشهد ساکن می شوند اما مادرم بعد از تولد برادر و من طاقت دوری والدینش را نداشته و از پدرم می خواهد که به ترکیه مهاجرت کنیم پدرم نیز به دلیل این که تجارت فرش در ترکیه رونق یافته بود موافقت کرد و پذیرفت در صورتی که پدر بزرگ مادری بتواند در استانبول حجره ای برایش تهیه کند تن به مهاجرت دهد و چنین شد که همه شرایط مهاجرت مهیا شد
این مسافر مشهدی افزود: در استامبول روزها ،هفته ها و ماه ها و سال گذشت تا این که یک روز پدرم نشست و تمام خاطرات زندگی و منطقه ای را که در مشهد زندگی می کردیم برای من و برادرم تعریف کرد و از آن روز به بعد همیشه آرزوی سفر به مشهد را داشتم و وقتی از پدرم درخواست کردم برای یک بار هم که شده من را به مشهد ببرد قول داد در اولین فرصت این کار را خواهد کرد اما این آرزو مصادف شد با جنگ ایران و عراق و پدرم نتوانست به عهدش وفا کند.
وی ادامه داد: با گذشت زمان برادرم وارد کار بازار شد وطی سفری تجاری که به کره جنوبی داشت در آنجا با یک دختر کره ای آشنا شد و همانجا تشکیل زندگی داد و من ماندم با والدینم تا این که دانشگاه را در رشته جغرافیا به پایان رساند م و یک سفر کوتاه را همراه خانواده به کره جنوبی انجام دادیم در این سفر بود که یکی از دوستان برادرم که اهل کره جنوبی و از مقامات سیاسی این کشور بود از من خواستگاری کرد که مادرم مخالفت کرد و مجدد به ترکیه بازگشتیم.
مسافر زمان ما در این لحظه به سمت گنبد حرم می چرخد نگاهش با گنبدتلاقی می کند و اشک از دیده جاری می سازد و سپس با لبخندی ادامه می دهد:مادرم بعد از این سفر مبتلا به سرطان شد و 6ماه بعد فوت کرد خیلی تنها بودم تا این که برادرم صاحب فرزندی شد و پدرم از من خواست به نزد برادرم بروم و به او در کار منزل کمک کنم من هم پذیرفتم و به کره جنوبی نزد برادرم رفتم . در آنجا به اسرار برادرم با خواستگارم قبلی ام ازدواج کردم.
چند سالی از زندگی من می گذشت که با ادامه تحصیل در رشته جغرافیا توانستم کرسی استادی بگیرم و در دانشگاه کره جنوبی تدریس کنم و چون رشته ام جغرافیا بود نقشه اکثر کشورهای دنیار ا کند و کاو می کردم و همیشه وقتی روی نقشه، ایران را می دیدم به صورت نا خوداگاه به سمت مشهد حرکت می کردم و ساعت ها مسیرهای منتهی به این شهر را از روی نقشه تجزیه و تحلیل می کردم.
این بانوی ایرانی مقیم کره جنوبی افزود: امسال به صورت ناگهانی برای تجدید میثاق با مادرم به ترکیه سفر کردم . زمان بازگشت در فرودگاه عنوان شد تمام پروازها به سمت دبی ،المان و کره جنوبی لغو شده است و تنها یک پرواز آن هم به مشهد وجود دارد دلم لرزید و گریه ام گرفت به یاد عهد و پیمان پدرم افتادم و خاطرات دوران کودکی و خیابانی که پدرم تعریف کرده بود روزگاری منزلمان بود همه و همه مانند فیلمی جلوی دیدگانم رژه می رفتند که به کنار گیشه رسیدم ، متصدی گفت : بفرمایید به خودم که آمدم از متصدی فروش در خواست یک عدد بلیط پرواز به مشهدرا کردم نگاهی به وضعیت حجابم که انداخت لبخندی زد و به ترکی گفت با این وضعیت و سفر به مشهدشاید تصور نمی کرد به زبان ترکی آشنا باشم در جوابش گفتم من چند تبعه هستم و می خواهم به زادگام سفر کنم جایی که سال ها آرزوی دیدنش را داشتم و همچنین به وعده پدرم جامه عمل بپوشانم عذر خواهی کرد . خلبان مسیر ترکیه به مشهد و ارتفاع و رعابت نکات ایمنی را شرح می داداما من کلمات را شکسته شکسته می شنیدم و چنان غرق افکارم بودم که دقایقی خانمی که کنارم نشسته بود را ندیده بودم .این خانم مهربان برای دیدن فرزندش که در ترکیه تحصیل می کرد سفر کرده بود و اصالتا مشهدی بود خانمی حدودا 45 ساله و خیلی مودب و مهربان نحوه سفرم و گرفتن بلیط پرواز به مشهد را خیلی کوتاه و مختصر برایش تعریف کردم
وقتی متوجه شد تنها سفر کردم با اصرار من را به منزلش دعوت کرد نپذیرفتم اما برایم اتاقی در هتل مجاور حرم گرفت و گفت: فردا می آیم دنبالت تا باهم به زیارت برویم و به آرزویت جامه عمل بپوشانی و الان که شما را ملاقات کردم همراه خود مقداری خوراکی و وسایل داشتیم که قسمت بازرسی خواهران نگذاشتند ببریم داخل و مجبور شد ببرد تحویل امانت داری بدهد و برایم یک چادر هم بگیرد آخر هنوز چادر به سر نکرده ام و نمی دانم می توانم از آن استفاده کنم.
از لذت زیارت از او میپرسم می گوید:حال و هوای انسان بعد از زیارت بسیار متفاوت است به نوعی انسان با زیارت امام رضا(ع) سبک میشود.
وقتی از او میپرسم که تاکنون حضور و کمک امام رضا(ع) را در زندگی احساس کرده است قاطعانه پاسخ میدهد: در لحظه لحظه زندگیام حضور امام رضا(ع) را حس کردهام و حضرت همیشه در روزهای سخت کمکم کرده است زیارت امام رضا(ع) بهترین نعمتی است که خداوند نصیب من کرده است.
در این لحظه خانم مهربان که در طول سفر با مسافر کره جنوبی ما همراه شده بود رسید و بعد از سلام و احوال پرسی دلیل دیرکردنش را اینگونه توضیح دادکه پاسپورت خانم را بردم تا ژتون غذای نذری حرم مطهر را برایش بگیرم در این لحظه مسافر ما گفت:من خوراکم خیلی کم می باشد و محال است بتوانم همه غدا را بخورم فقط به اندازه یک پیاله کوچک غذای حضرت به من بده بقیه اش برای خودت اما اگرامکان دارد برایم آبگوشت مشهدی درست کن و بیار هتل و ادامه اداد:درکتاب ها و جزوات خوانده ام غذای مخصوص مشهدی ها آبگوشت است می خواهم طعم این غذای سنتی رامجدد بچشم چون بعد از فوت مادرم دیگر آبگوشت مشهدی نخوردم.
وی در باره خواص و خاصیت آبگوشت توضیحاتی داد و گفت: مقالات زیادی در نشریات در باره خاصیت آبگوشت مطالعه کرده ام و مادرم در زمانی که در مشهد اقامت داشت نحوه پخت این غذا را آموخته بود و هر ماه یک بار در پایان هفته که همگی در منزل بودیم برایمان تهیه می کرد و خیلی لذت بخش بود و به یاد دارم پدرم همیشه به شوخی یک عدد پیاز در جیبش می گذاشت و وقتی آبگوشت بر سر سفره اورده می شد از جیبش پیاز را در می آورد و می گفت به یاد دیزی سنگی کوهسنگی و می کوبید روی پیاز و با ولع می خورد و اگرچه با ناراحتی مادرم روبر ومی شد اما با خنده و شوخی آن روز به پایان می رسید.
مسافر کره جنوبی ما بعد از خداحافظی ، چادر بر سر گذاشت و راهی زیارت شد اگرچه با سختی تمام و همراه با آموزش خانم همراهش بارها نحوه چادر بر سر گذاشتن را امتحان کرد و سر انجام با چادر که متانت او را دو چندان کرده بود ، به زیارت مشرف شد. حتم دارم او حرف های گفتنی فراوانی خواهد داشت با حضرت رضا...