سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۷ آبان ۰۳، ۱۱:۰۹ - Setayesh
    great
پیوندها
امکانات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیام شهدا» ثبت شده است

در مراسم امروز مقابل دانشگاه تهران بعد از ذکر مصیب اهل بیت (ع) توسط حاج مهدی رسولی مداح اهل بیت عصمت و طهرات (ع)؛ آیت الله رئیسی رئیس قوه قضاییه سخنرانی کرد.

ایشان ضمن اشاره به وجه مشترک وصیتنامه شهدای جنگ تحمیلی گفت: پیام شهدای امروز برای ما عزت و استقلال است. پیام ذلت نپذیرفتن در هر شرایطی و تبعیت از ولی فقیه است.

رئیس قوه قضائیه همچنین گفت: همه بدانیم که خدا از خون شهیدان نمی گذرد؛ همان طور که از خون شهدای کربلا نگذشت. این خون ها در کشور ما می مانند. جبهه های جنوب و غرب ما نیز امتداد جریان عاشورای حسینی بود. بدانیم که ممکن است باطل جولانی داشته باشد؛ اما ایستادگی و ماندگاری ندارد و این وعده الهی است که حق برجا خواهد ماند.

آیت الله رئیسی گفت: شهدا نوشتند که بدانید ما برای خدا رفتیم و بدایند که ما به امر ولی فقیه زمان رفتیم و نگذارید ارزش‌ها در این کشور تنها بماند و بدایند باید در مقابل همه دشمنان ایستادگی کرد.

منبع: حضور چشمگیر مادران شهدا در این مراسم +عکس و فیلم

موضوعات: شهیدان
۳ نظر موافقین ۳ ۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۱:۰۸
ع . شکیبا---۳۰۰

شهید تندگویان

به خاطر آنکه قاب عکس صدام را شکسته بودم، مرا به گودالی که هشتاد و یک پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یک مرغ‌دانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس کردند، از بس کوچک بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازة ابعاد یک میز تحریر بود. شب فرا رسید و کلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق که بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محکم به در سلول کوبیدم. نگهبان که فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می‌زنی؟
گفتم: یا مرا بکشید یا از اینجا بیرون بیاورید که کلیه‌ام درد می‌کند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم.
او در سلول را باز کرد و چند متر جلوتر در یک محوطه بازتر کشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.
در آنجا متوجه یک پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی که سکوت کرده بود، به چشمانم زل زد. بی‌مقدمه پرسید: ایرانی هستی؟
جوابش را ندادم. دوباره تکرار کرد. گفتم: آره، چه کار داری؟ پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه از کجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی. گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: وزیر نفت ایران کیست؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت: ... نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟ گفتم: آری، شنیده‌ام. پرسید: کجاست؟ گفتم: احتمالاً شهید شده. سری تکان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و کاش شهید می‌شد. دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌کردم. نگاه به بدنی که از بس با اتوی داغ به آن کشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود...، گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو.


گفت: این سیاه چال، طبقة زیرین پادگان هوانیروز الرشید است... گفت: ... پیام من مرزداری از وطن است... صبوری من است. نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. نگذارید دشمن به خاک ما تعرض کند. استقامت، ‌تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید کشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد.
گفتم: به خدا قسم... پیامت را به ایرانیان می‌رسانم. خم شدم دستش را ببوسم که نگذاشت...
 

شهید مهندس محمد جواد تند گویان - وزیر نفت دولت شهید رجایی
منبع : ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89 – 86. -
راوی: عیسی عبدی

موضوعات: شهیدان جبهه و جنگ و رزمندگان انتخابات
۰ نظر موافقین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۵۸
ع . شکیبا---۱۰۲۹