اگر زمانه ی جانبازی در عرصه کربلای ایران سپری شده ، دفاع از حرم بی بی حضرت زینب (س) ، میدان دیگری می شود برای جانفشانی شیفتگان . با اینکه من دوران دفاع مقدس را درک نکرده ام ، ولی به این یقین رسیده ام که شهید باید مراحلی از خودسازی و عبودیت را طی کند تا لایق شهادت شود. حاج آقای قلی زاده هم یکی از این افراد بود که به یک باره به این درجه نرسید . روزها و شبهای زیادی تلاش کرد و در نهایت مزد زحماتش را از خدای خویش گرفت .
دو ، سه سالی، توفیق هم نشینی با این شهید سعید نصیبم شد. برای عرض ادب و ارادت خدمت ایشان، در حالی که آماده می شوم برای آخرین دیدار با چهار شهید مدافع حرم در مراسم وداع و سپس تشیع پیکر مطهرشان شرکت کنم ،با عجله بخشی از خاطراتی که در این شرایط به یاد می آورم را تقدیم امت شهید پرور و همرزمان و همسنگرانم می کنم. به این امید که توفیق جمع آوری ، ثبت و انتشار خاطرات ناب دیگری از این عزیزان،در اولین فرصت نصیبم شود :
1-قرار بود به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس سال 93 گونی هایی رو برای فضاسازی و ساخت سنگر با خاک پر کنیم. چند نفری بودند که به دلایلی می گفتند ما این کار رو نمی کنیم. بعد از چند لحظه دیدیم حاج آقا رفته توی خاکها و مشغول پر کردن گونی هاست. با دیدن این صحنه همه بچه ها رفتن کمک و دیگه نذاشتن حاج آقا ادامه بده( هر چند که ایشون تا لحظه آخر بالا سر بچه ها بود و باهاشون شوخی می کرد و کمکشون می داد)
2-حاج آقا مسئول نمایندگی ولی فقیه در ناحیه بود. قسمت نمایندگی 4 اتاق داشت و به خاطر کمبود تجهیزات به این رده 3 عددکولر به مرور زمان تحویل دادند. ایشون توی همه اتاقا بجز اتاق خودشون کولر نصب کردند و می گفت اول، نیروهای زیر دستم و بعد خودم.خیلی به ایشون می گفتند که شما مسئولید و مهمون و مراجعه کننده زیاد براتون میاد و زشته که کولر نداشته باشید ولی ایشون می گفت: اولویت با نیروهام است.خاطرم هست که توی ماه رمضان پارسال که هوا به شدت گرم بود، اوقات رو با یک پنکه دستی می گذراند.
3-ایشون با اینکه مسئول نمایندگی بودند وضع مالی خوبی نداشتند .یک پیکان خیلی قراضه و مدل پایینی داشتند که همیشه خراب بود. بدنه این ماشین از شدت خرابی زنگ زده بود و چند جاش سوراخ شده بود. ولی ایشون با اینکه مسئول بودند با همین ماشین رفت و آمد می کردند و اصلا برای خودشون عیب نمی دونستند.
4-همیشه توی کارهای سخت پیش قدم بود. توی یکی از رزمایش های بسیج قرار شد برای 1200 نفر خودمون غذا رو توی ظرف کنیم. دیگِ سنگین روی زمین بود و برای ریختن برنج توی ظرف یک بارمصرف ، هر بار باید دولا و راست شد .بچه ها تجربشو داشتند می دونستند که سخت ترین کار کشیدن غذا از دیگتوی ظرف یکبار مصرفه. و همه یه جورایی دست خودشون رو به کارهای دیگه بند کردن. توی اون شرایط همه با تعجب دیدیم که حاج آقا رفتن و مشغول کشیدن غذا شدن و تا آخر پا رو پس نکشیدند.
5-توی مانورهای شبانه و پیاده روی ها با اینکه یک روحانی بود، همیشه پیش قدم بود و برای احداث و نصب چادر هم ایشون پیش قدم بودند.
6-یک بار از طرف رده مافوق برای ایشون یک مرخصی تشویقی اومده بود و تا این نامه دستشون رسید، کاغذ رو پاره کرد. به ایشون گفتم حاج آقا برای چی پارش کردی. ایشون گفت اون کاری که من انجام دادم وظیفم بود و کار خاصی نکردم که به خاطرش تشویق بشم.
7-ایشون بسیار دلِ رئوف و مهربونی داشت. اگه یه موقع توی مسائل کاری با کسی تند می شدند، سریع می رفتند و متواضعانه عذرخواهی می کردند . حتی اگه طرف مقابل از خودشون خیلی کوچیکتر بودند هم همین کار رو می کردند.
8-توجه خاصی به نیروهای زیردستش داشت. مثلا توی سرکشی هایی که با ماشین اداری داشتیم اگه پذیرایی می دادند از صاحب خونه یکی هم برای سربازش درخواست می کرد. موردی بود که توی یک مراسمی کیک و ساندیسش رو نخورد وقتی سوار ماشین شد پذیرایی رو جلو سربازش گرفت و گفت یکیشو بردار و اوردم اینجا که با هم بخوریم.
9-ایشون اهتمام خاصی به خوندن نماز اول وقت داشت، مثلا روزهای پنج شنبه که ساعت کاری قبل از اذان ظهر بود، صبر می کرد و نماز رو در محل کار می خوند و ما رو هم به همین کار تشویق می کرد. و یا توی یک مورد دیگه به مناسبتی خونه ایشون دعوت بودیم که تا اذان رو گفتند ایشان وایساد به نماز و ما رو هم تشویق با این کار کردند. از نکات دیگه ای که یادم هست اینه که توی اون مهمونی فقط یک نوع میوه برای پذیرایی آوردن( خربزه) و برا همه جالب بود که ایشون چون مسئول هستند اصلا اهل ریخت و پاش نیستند .
10-به اخلاق مجموعه زیر دستش خیلی اهمیت می داد. متونی اخلاقی رو پیدا کرده بود و به صورت هفتگی در اتوماسیون اداری قرار می داد و به انجام این کار هم اهتمام خاصی داشت.
11-ایشون می گفت از خدا خواستم ؛ یا پول بهم نده یا اگه بهم میخوای پول بدی، قدرت و توفیق خرج کردن در راه خودت رو هم بهم بده.
12-به نظم و انضباط خیلی اهمیت می داد . معمولا از همه ما زودتر سر کار بود و دیرتر هم می رفت.