مستند علمدار روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم شهید محمدحسین محمدخانی (حاج عمار)
کارگردان : مجید بهجت
برای دریافت کامل مستند علمدار اینجا کلیک کنید
مستند علمدار روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم شهید محمدحسین محمدخانی (حاج عمار)
کارگردان : مجید بهجت
برای دریافت کامل مستند علمدار اینجا کلیک کنید
شهادت شهید غلامرضا صادقیان (1359ش)
شهید غلامرضا صادقیان، دوم شهریورماه سال ۱۳۴۲ش در شهیدیه و در یک خانواده متدین روستایی و کشاورز چشم به جهان هستی گشود. غلامرضا، تحصیلات ابتدایی خود را در شهیدیه (میبد یزد) به پایان رساند و بعد از آن بهعلت فقر مادی از ادامه تحصیل بازماند و به کار بنایی پرداخت تا به این وسیله یاریدهندهای برای خانوادهاش باشد. شهید در دوران کودکی بسیار باهوش و در عین حال، باادب بود. او فردی مذهبی بود و به نماز جماعت اهمیت زیادی میداد و تا حد توان در نماز جماعت شرکت میکرد.
غلامرضا در جریان مبارزات انقلاب اسلامی، به سهم خود، نقش فعالی ایفا کرد و اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) را به هر وسیله ممکن بهدست میآورد و در معابر و مساجد پخش میکرد. او با وجودی که مجبور بود کار کند، تمام وقت اضافی خود را در تظاهرات علیه رژیم معدوم شاه و یا برپایی مجالس ارشاد میگذراند. شهید در کمکرسانی و یاری همسایگان نیز کوشا بود. شهید صادقیان در جریان دستگیری امام جمعه فقید میبد، آیتالله اعرافی توسط ساواک، به یزد رفت و تا زمان آزادی معظمله در آنجا ماند و سپس همراه با امام جمعه به میبد بازگشت.
وی همچنین در جریان تشریففرمایی حضرت امام خمینی (ره) از پاریس به ایران، به تهران رفت و چند روز در فرودگاه مهرآباد منتظر امام (ره) ماند، تا اینکه ایشان به ایران تشریف آوردند و غلامرضا در مراسم باشکوه استقبال با شور و حرارت شرکت کرد و چند روز بعد از پیروزی نهائی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ش بود که به میبد مراجعت نمود.او پس از مراجعت به میبد، در تمامی تظاهرات و راهپیماییها و همچنین انتخابات آتی فعالیت داشت و بهطور جدی با عناصر ضد انقلاب برخورد میکرد.
در پی شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، شهید صادقیان همچنان فعالیتهای انقلابی خود را دنبال میکند و عزم نبرد با دشمنان اسلام و انقلاب مینماید. بههمین دلیل، با پدر و مادر مشورت میکند. پدر شهید نقل میکند که غلامرضا به من گفت: «پدر میخواهم به جبهه بروم.» گفتم: «پسرم حالا نرو!» او در جواب گفت: «پس شما هم ضد انقلاب هستید...» من گفتم: «خیر! من ضد انقلاب نیستم و اگر میخواهی برو...» شهید در تصمیم خود جدی بود و لذا به تاریخ چهاردهم آذر ۱۳۵۹ش به جبهه غرب عزیمت نمود. پدر شهید میگوید که هنگام خداحافظی، به او گفتم: «حالا که تو به جبهه میروی پس ما چه کنیم؟» در جواب گفت: «شماها خدا را دارید و او شما را تنها نخواهد گذاشت...»
شهید بسیار به حضرت امام خمینی (ره) علاقهمند بود. پدر شهید صادقیان همچنین میگوید که چندینبار به وی پیشنهاد ازدواج کردیم و او هربار میگفت: «بعد از پیروزی کامل انقلاب و غلبه بر کافران بعثی ازدواج میکنم.»
شهید به جبهه مریوان در غرب اعزام و در آنجا بهعنوان خدمه خمپارهانداز مشغول نبرد با دشمنان شد. او سرانجام در تاریخ یکم بهمنماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی، حین نبرد با مزدوران ضد انقلاب در سن هفده سالگی به درجه رفیع شهادت نائل گردید. اولین شهیدی که جسد مطهرش در شهیدیه به خاک سپرده شد، شهید غلامرضا صادقیان بود و با به خاک سپردن بدن مطهر این شهید، گلزار شهدای شهیدیه شکل گرفت.
راسخون
در عملیات والفجر هشت همه یقین کرده بودند که ایشان شهید خواهد شد. شهید بزرگوار در چندین عملیات که شرکت کرده بود، با آرزوی شهادت رفته بود. تا این که بالاخره هم به شهادت رسید.
زمانی که پارسائیان، مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت....
شهید محمدرضا پارسائیان، فرمانده گردان امام علی(ع) تیپ 18 الغدیر (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
شهید محمدرضا پارسائیان
نام پدر : حبیب الله
تاریخ تولد : 1343/5/2
محل تولد : استان یزد
تحصیلات : دانشجوی رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف
تاریخ شهادت : 1364/11/21
محل شهادت : منطقه ام الرصاص (عملیات والفجر8)
بسمه تعالی
با سلامی خالصانه نثار پیامبران عظیم الشان خداوند به ویژه آخرین آنها حضرت ختمی مرتبت محمد (ص) و ائمه اطهار از اولین شهید محراب علی بن ابی طالب (ع) تا آخرین، حضرت امام مهدی (عج) و شهدای کربلای حسین (ع) و کربلای ایران و کربلای تهران، سرچشمه و سردار آنها حضرت آیت الله بهشتی.
چیزی که چندین سال است در پی او هستم بالاخره خدا نصیبم کرد و این را با کمال وجود پذیرایم. به خداوندی خدا، این آگاهانه است و هیچ تحمیلی نبوده. عمری است در جبهه های مختلف و در عملیات های مختلف منتظرش بودم. از خدای بزرگ می خواهم که شهادتم را برای رضای خودش قرار دهد و ما را از ابرار و صالحین قرار دهد. امید است برادرانم نگهبانان خون من و امثال من باشند و نگذارند خون مطهر شهیدان پایمال شود.
پدرم، مادرم، رویی ندارم که از شما عذرخواهی کنم. به یکتایی خدا از شما می خواهم که فرزند خودتان را مورد عفو و بخشش قرار دهید که من وظیفه خود را نسبت به شما ادا نکردم و از این بابت شرمنده ام. امید است که جبران شود. برادرانم؛ از شما می خواهم که سربازان خوبی برای اسلام، این بهترین مکتب انسان ساز باشید که این امانتی است در دست شماها، سعی کنید دین خود را نسبت به اسلام ادا کنید که مسئولیت، مشکل بود و مسئولیت شما مشکل تر از ماست. خواهرانم، امید است، برادر کوچک خود را ببخشید و فرزندانی خلف تحویل جامعه ی اسلامی بدهید که جامعه اسلامی به وجود و تربیت فرزندان صالح احتیاج دارد. از کلیه ی اقوام، مردم کوچه و محل که حقیر را می شناسند تقاضای عفو و بخشش دارم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته / محمدرضاپارسائیان
برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده و دوستان شهید
· اکثر شب ها می دیدم که در حال خواندن نماز شب است. بیشتر اوقات با نیروهای بسیجی، جلسات قرآن داشت و هر روز صبح زیارت عاشورا می خواند. سفارش او همیشه این بود که فقط از نظر نظامی خود را تقویت نکنید، این معنویت شماست که باعث پیشرفت شما می شود.
· در مواقعی که در خانه بود، هیچ وقت روی تشک نرم نمی خوابید. از زمین کف حیاط برای استراحت استفاده می کرد و می گفت: «هرکس خود را به سختی عادت ندهد و راحت بخوابد، سنگر و جبهه را فراموش می کند. (راوی : برادر شهید)
· بعضی از همرزمان ایشان گفتند: در موقعیت شوشتر که بعدها به عنوان مقر شهید پارسائیان نام گرفت، یک شب نان هایی که بچه ها دور چادرهای خود ریخته بودند را جمع می کرد.
صبح فردا، به شدت با نیروهای خود برخورد نموده بود و تذکر داده بود که چرا این چنین اسراف می کنید و در نگهداری نعمت خدا، کوتاهی می کنید. در واقع تعالیم اسلامی را عمیقاً آموخته بود و به دقت عمل می کرد. (راوی : برادر شهید)
· در زمان جنگ، سه دفعه مجروح شد. بار اول از ناحیه زانو، بار دوم از ناحیه انگشتان دست و این بار مصادف با همان زمانی بود که می خواست امتحان کنکور بدهد. لذا با همان حال مجروحیتش شرکت کرد و قبول هم شد. و بار سوم هم از ناحیه پهلو زخمی شد.
· شهید سید محمد ابراهیمی به عنوان مسئول عملیات تیپ، نظر مساعد داشت که شهید پارسائیان در عملیات والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان باشد و جداً ایشان در این مسئولیت فرماندهی بسیار موفق بود. شب عملیات، گردان امام علی (ع) به عنوان گردان احتیاط نزدیک به ساحل شرق اروند، پدافند کرده بود. ما ماموریت داشتیم که بعد از گردان امام حسن (ع) که خط را شکستند بنابه در خواست آن گردان وارد عمل شویم. ساعت هایی بعد از نیمه شب، سردار میرحسینی با تماسی که با ایشان داشت، دستور داد گردان از رودخانه اروند عبور کنند. پس از گفتن رمز عملیات، نیروها به خط زدند.
حد فاصل بین دو گردان حضرت رسول (ع) و گردان امام حسن (ع) اولین گروهان از گردان ما بود که حرکت کردند. «گروهان فتح» به دستور شهید پارسائیان به راه افتاد.
در آن جا حملات دشمن بسیار سنگین بود که ما با آنها درگیر شدیم و تا نزدیکی های صبح با دشمن دست و پنجه نرم کردیم. تا این که شهید پارسائیان با یک گروهان دیگر به عنوان پشتیبان ما آمد تا کار را تمام کند. صبح حدود 10 تا 30/10 طول کشید. ما می بایست به ساحل غرب ام الرصاص می رسیدیم ولی با توجه به مشکلاتی که در دو جناح گردان داشتیم و چاله هایی که در آنجا بود پاکسازی آنجا مشکل بود. در خصوص این موضوع من و شهید پارسائیان در حال صحبت کردن بودیم که چگونه آن جا را پاکسازی نماییم که یک دفعه دشمن با تیربار شروع به شلیک کرد.
از قضا در همین لحظه حساس چند تیر به پهلوی شهید اصابت کرد و ایشان در همان زمان چند بار الله اکبر و یا زهرا گفت. ده دقیقه بیشتر طول نکشید که به شهادت رسید. (راوی : همرزم شهید)
· بعد از نماز صبح، هر روز؛ سه الی چهار ساعت نیروها را به ورزش های رزمی وامی داشت و به همین علت بود که نیروهای گردان، قوی و آماده بودند. در آن زمان کسانی به جبهه می آمدند که خالص بودند. امور گردان از طرف فرمانده بزرگوار جناب آقای خدابنده ـ چون سنی از ایشان گذشته بود و کمتر در مسائل نیروها وارد می شدند ـ به پارسائیان و ... واگذار شده بود و به من چون سابقه حضور در جبهه را داشتم، کارهای برنامه ریزی اداری گردان را محول نمودند.
من و پارسائیان شروع کردیم به شناخت تک تک افراد گردان تا دریابیم و محک بزنیم که از نظر قدرت رزمی در چه حدی می باشند.
آن چه برای ما بسیار حائز اهمیت گردید، این بود که خدا رحمت کند پارسائیان، به من گفت: بیاییم و میزان شهادت طلبی و آمادگی روحی نیروها را بیازماییم.
پس از نماز مغرب و عشاء ساعت هشت اعلام کردیم که امشب عملیات است و در این عملیات صد نفر باید حضور داشته باشند و آن قدر این عملیات حساس و خطرناک است که هیچ کس از آن عملیات برنخواهد گشت. هرکس داوطلب است ثبت نام کند و اجباری هم در کار نیست. اطلاع رسانی کاملی صورت گرفت و به همه چادرها خبر داده شد. پس از آن اعلام کردیم: هر کسی که در این عملیات شرکت می کند، باید وصیت نامه خود را به طور کامل نوشته و امضاء کند.
تا ساعت 30/9 عده ای اعلام آمادگی کردند. طبق برنامه ارائه شده، کمتر از دو ساعت تا عملیات آزمایشی فرصت داشتیم.
همه امکانات فراهم شد. برنامه ها اعلام شد. قرآن را آماده کردیم و جناب آقای خدابنده و چند نفر دیگر، کنار خاکریز مستقر شدند تا قرآن بالای سر رزمندگان بگیرند. مرتب بیان می شد که در این عملیات، راه برگشتی وجود ندارد و هرکسی که نمی خواهد می تواند نیاید.
اتفاق عجیبی که صورت گرفت این بود که: تمام صد نفر به تدریج داوطلب شدند و اعلام آمادگی کردند. در میان این صد نفر، فقط سه نفر از حقیقت موضوع خبر داشتیم.
همگی به راه افتادیم. دو سه ساعتی که حرکت کردیم نتوانستیم خودمان را کنترل کنیم، از طرفی هم بچه های گردان بسیار خسته شده بودند. ساعت یک بعد از نیمه شب بود. ناگزیر شدیم به بچه ها واقعیت قضیه را بیان کنیم. به محض این که به بچه ها گفتیم که این برنامه، در حقیقت یک مانور آزمایشی است، شروع به گریه کردند.
باور نمی کردیم که این مانور تا این حد نیروها را متحول کند. بسیاری از اعضای گردان درخواست کردند تا شب را همانجا بمانند و به نماز و دعا سپری کنند. در همان مکان، نماز امام زمان (عج) خواندیم و مختصری تا صبح خوابیدیم.
نکته ای که برای من بسیار جالب بود، این بود که همه بچه ها خواب دیده بودند که به شهادت رسیده اند. همه روحیه بسیار بالایی داشتند و از این که به درگاه خداوند کریم پذیرفته شده بودند، بسیار دلشاد بودند. (راوی : همرزم شهید)
· در عملیات والفجر هشت همه یقین کرده بودند که ایشان شهید خواهد شد. شهید بزرگوار در چندین عملیات که شرکت کرده بود، با آرزوی شهادت رفته بود. تا این که بالاخره هم به شهادت رسید. زمانی که پارسائیان، مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت، با الله اکبر خود لبیک شهادت می گفت. صورت مبارکش را که به طرف آسمان خیره شده بود، بوسیدم و ایشان با تکان دادن دست، خداحافظی کرد و گفت: برادران تا پیروزی صحنه را ترک نکنید.
· محمد رضا دو شب قبل از عملیات والفجر هشت خیلی اصرار می کرد که «خط شکن» باشد. نزد من آمد و التماس کرد، حتی گریه نمود تا خط شکن باشد.
عجیب بود، روز قبل از عملیات، خیلی شاد و خندان بود و همراه با معاون خویش «شهید محمد حسین دهقان بنادکی» خیلی آرام و متین می نمود. هیچ گله و درخواستی نداشت.
به او گفتم: چرا این طور هستی؟ گفت: «ما برات را گرفته ایم و خواب شهادت را دیده ایم.» و تقدیر الهی نیز چنین بود که هر دوی آنها در این عملیات به شهادت برسند.
· من خیلی به این دو فرزندم افتخار می کنم. روحیه آنها با بقیه فرزندانم فرق داشت. مثل این که خداوند آنها را برای خودش تربیت کرده بود و آخر هم به پیش خود برد. لیاقت آنها بالاتر از آن بود که در دنیا باشند. (راوی : مادر شهید)
· محمد رضا اهل ریا، خودنمایی و تمجید نبود حتی پس از شهادت وی با تمام خدمات بسیاری که انجام داده است، از او کمتر یاد می شود و گویا می خواست تمام تلاش های خودش را که برای رضای خدا انجام داده بود، با خود ببرد و تنها خداوند از آن باخبر باشد. (راوی : مادر شهید)
شهید محمدرضا پارسائیان، با پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به منطقه کردستان رفت تا وظیفه خود را در برابر انقلاب به عرصه ظهور نشاند. سپس به منطقه گیلانغرب رفت و در عملیات مطلع الفجر شرکت نمود و مجروح شد. پس از بهبودی نیز دوباره سراسیمه به جبهه شتافت و در علمیات رمضان و محرم به عنوان فرمانده گروهان به هدایت و فرماندهی نیروهای سپاه اسلام مشغول شد. علاقه زیادی به تحصیل داشت. در سال های پر حماسه دفاع مقدس همزمان با شرکت در آزمون سراسری در رشته مهندسی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد، ولی باز هم عشق به شهادت و تکلیف الهی او را واداشت تا تحصیل را رها نموده و در عملیات والفجر مقدماتی والفجر 1 و 2 و 4 حضور یابد و دوشادوش سایر فرماندهان شجاع جنگ به حماسه آفرینی بپردازد.
چند نوبت مجروح شد و باز هم جهاد در راه خدا را فراموش نکرد. در نهایت این سردار سرافراز در عملیات والفجر 8 در حالی که فرمانده گردان امام علی (ع) درتیپ 18 الغدیر بود در منطقه ام الرصاص به شهادت رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
اداره کل امور فارغ التحصیلان
به منظور قدردانی از مقام متعالی شهیدان انقلاب اسلامی ایران، و به استناد مصوبه یکصدو هفتادو دومین جلسه مورخ 8/9/67 شورای عالی انقلاب فرهنگی و به پاس ایثارگری های شهید محمد رضا پارسائیان فرزند حبیب الله دارنده شماره شناسنامه 395 صادره از یزد متولد سال 1343 دانشجوی رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف که در تاریخ 21/11/64 در راه اعتلای کلمه توحید و دفاع از عزت و سربلندی کشور و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به فیض عظمای شهادت نائل گردیده و تا همیشه تاریخ فراروی همه حق جویان طریق حق، خطی از نور علم و ایمان را بر صحیفه دانشگاه ترسیم نموده، این دانشنامه با درجه کارشناسی افتخاری در رشته مهندسی صنایع به آن شهید بزرگوار اعطا می گردد.
شماره 504، تاریخ : 26/2/1369
وزارت فرهنگ و آموزش عالی
روحش شاد و یادش گرامی
زندگینامه شهید محمد هادی ندوشن
شهید محمد هادی فرزند رضا در تاریخ سوم مردادماه سال ۱۳۴۷ در شهر ندوشن در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. محمد چهارمین فرزند خانواده رضا هادی بود که قبل از رفتن به مدرسه، به مکتب خانه رفت و با کلام خدای خویش آشنا شد. شهید محمد هادی با استعدادی که داشت توانست دوران تحصیل خود را با نمرات عالی پشت سر بگذارد. اخلاق و رفتار او زبانزد همکلاسیهایش بود. او در دانشگاه هم قبول شد اما دانشگاه شهادت را ترجیح داد.
شهید هادی جهت ادای دین به اسلام و انقلاب و دفاع از آرمانهای آن، در گردان ثارالله ، دوره آموزشی غواصی را گذراند و در نهایت در تاریخ ۱۹ دی ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه، در محراب معراج نماز مغرب و عشاء، به سوی معبود خویش عروج کرد و به شهادت رسید.
قبر این شهید عزیز هم اکنون در حسینیه سفلی ندوشن در کنار سایر شهدای شهر ندوشن قرار گرفته است.
گزیده ای از وصیت نامه شهید محمد هادی :
خداوندا تو می دانی به چه نیتی آغوش خانواهد را رها کرده و به سرزمین پاکی و صفا آمده ام. از تو میخواهم که مرا در راهت ثابت قدم داری و اخلاص در عمل، یقین در قلب، بصیرت و آگاهی در دینم و شهادت در راهت را نصیبم گردانی. خداوندا عملم قلیل و اندک است و معصیت و نافرمانیم زیاد، پس ببخش گناهانم را ای مهربانترین مهربانان و ای بخشنده ترین بخشندگان. خداوندا من با چشمی بینا و گوشی شنوا و حواسی سالم، راه آمرزش گناهانم را جبهه دیدم تا بتوانم به این وسیله دینم را ادا کنم. همیشه ناله های حسین علیه السلام به گوشم می رسد و همیشه صحنه کربلا در نظرم مجسم است. آه حسین جان! چقدر مشتاقم که از دست شما سیراب شوم و در لحظه آخر عمرم چشمم به جمالت منور شود آه، چقدر مشتاقم که به دوستان شهیدم بپیوندم. خداوندا آرزویم را برآورده ساز و نامم را در آمار جان نثاران راه کربلای حسین و شهیدان در راهت ثبت کن. خدایا دلم در حجابست و روحم آلوده و قبلم در هواپرستی مغلوبست و هوای نفس بر من غالب است و طاعتم اندک است و نافرمانیم بسیار و زبانم به گناهان خویش اقرار کننده پس چاره ی من چگونه است من سرانجام بدی دارم. خدایا از تو میخواهم مرا با شهادت در راهت تمام گناهان مرا عفو کنی.
از امت اسلامی ایران میخواهم که این اسلام که دستاورد زحمات شهیدان و عزیزان اسلام است پاس دارید و نیز انقلاب اسلامی ایران که طلیعه ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه و زمینه حکومت کامل اسلام است پاسداری و حفاظت نمائید و مبادا که در مقابل سختی ها و رنجها لحظه ای در پاسداری از اسلام و انقلاب سستی به خود راه دهید.
ای امت شهیدپرور از شما عاجزانه میخواهم که عزاداری اباعبدالله الحسین که سرور شهیدان است و انقلاب ما نیز از آن منشا گرفت است هرچه باشکوه تر برگزار نمائید.
پیام من به خواهران: ای خواهران دینی، حجاب را حجاب را حجاب را فراموش نکنید خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من است. و اما پیامم به تو ای مادرم: باید صبر را از خانواده شهدا و مفقودین سابق یاد بگیری من راضی نیستم که در فدا شدن من ناله ای از ته دل بزنی چرا که شهادت افتخار اولیا است و شهیدان طبق آیه قرآن زنده اند. مطلب دیگری که بایستی تذکر دهم تقوی است به فرموده امام خمینی تقوی را نصب العین خود قرار دهید در اوقات فراغت قرآن تلاوت کنید که من هم اکنون که در حال نوشتن هستم افسوس می خورم که به این عمل اهمیت ندادم.
پیام من به شما دانش آموزان: پیام من به شما این است که کلاس درس نیز خود سنگری است و تو برادر بایستی با درس خواندن راه شهیدان را ادامه بدهید. خدایا خودت می دانی خیلی میخواهم که در لحظات آخر عمرم حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه و حضرت امام حسین علیه السلام را ببینم مرا موفق کن و راه بسته شده کربلا را به روی مشتاقان باز فرما.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی ندای ندوشن
شهید حسن انتظاری در سال 1341 در خانواده ای متدین و مذهبی در محله گنبد سبز شهرستان یزد متولد شد . پس از طی دوران خردسالی هفت سالگی اش را با درس و مدرسه پیوند زد و به کسب علم مشغول شد و تا سال چهارم متوسطه به تحصیلات خود ادامه داد. با اوج گیری انقلاب و مبارزات علیه رژیم منحوس پهلوی به خیل عظیم سربازان امام زمان پیوست و به مبارزه علیه طاغوتیان پرداخت. با پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه به عضویت این نهاد جوشیده از متن انقلاب درآمد و به کردستان و کرمانشاه در مناطق غرب کشور عازم شد . مسئولیت های شهید حسن انتظاری به صورت مختصر بدین شرح است:
* تک تیرانداز دربانه کردستان ، 1359 .
* فرمانده گروهان در عملیّات مطلع الفجر ، گیلان غرب – 1360 .
* مسؤول تیم در تیپ عاشورا ، 1360 – 1361 .
* محافظ آیت الله شهید صدوقی ( ره ) ، 1361 .
* جانشین گردان امام علی ( علیه السلام ) در تیپ نجف اشرف ، عملیّات محرّم ـــ 1361 .
* مسؤول دفتر جبهه و جنگ در بسیج یزد ، 1361 – 1362 .
* فرماده گردان امام علی ( علیه السلام ) در لشکر نجف اشرف ، عملیّات والفجر مقدّماتی ـــ 21/11/1361 .
* فرمانده گردان امام حسین ( علیه السلام ) ، عملیّات والفجر 2 ، لشکر 8 نجف اشرف .
* فرمانده گردان امام علی ( علیه السلام ) ، عملیّات والفجر 4 ، لشکر 8 نجف اشرف .
* مسؤول آموزش نظامی تیپ مستقل 18 الغدیر و فرمانده گردان پس از عملیّات خیبر در خط پدافندی طلائیه .
* فرمانده محور پدافندی کوشک ( ابروئیه ) و فرمانده گردان امام علی ( علیه السلام ) در تیپ 18 الغدیر یزد ، 1363 ش .
شهید بزرگوار حسن انتظاری در عملیّات های متعدّدی ، مانند : مطلع الفجر ، محرّم ، والفجر مقدّماتی ، والفجر 2 ، والفجر 4 ، خیبر و بدر شرکت داشت . وی در 1360 از ناحیه پا و در 1363 به سبب اصابت ترکش به گردن مجروح شد و با رشادت های خود برگی دیگر به دفتر بزرگ و زرین 8 سال دفاع مقدس افزود . بنا به سفارش آیت الله شهید صدوقی با دختری نجیب ازدواج کرد و سرانجام در عملیات بدر در منطقه عملیاتی شرق دجله در تاریخ 22/12/63 بر اثر اصابت ترکش به سر در عملیات بدر شربت شیرین شهادت را نوشید و به درجه رفیع شهادت دست یافت.
گزیده ای از وصیت نامه شهید حسن انتظاری
ای خدا تو خود می دانی که من هیچ سرمایه و مالی ندارم که در پیشگاه تو تقدیم کنم تا تو از من راضی شوی فقط یک جان دارم . ای خدا به زهرای اطهر تو را سوگند می دهم که این جان ناقابل من را خریدار باشی چون می ترسم بعد از عملیات سالم باشم و این دنیا مرا گول بزند و جذب خود کند آن وقت است که باید سر به بیابانها گذارم و آنقدر ناله و زاری کنم تا تو از من راضی شوی .
ای خوبان عالم در حق این مردم غافل دعا کنید که خداوند آنها را نجات دهد . ما همه محتاج خدا هستیم اگر خدا دست محبت و لطفش را از سر ما بردارد در همان آن سقوط می کنیم .
خاطره ای خواندنی از همسر شهید در ادامه مطلب...