زهره نجفی همسر شهید میثم نجفی میگوید: یک دفعه گفتم: «آقا میثم، در این موقعیت میخواهی بروی؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت میآید این حرف را بزنی؟ دلت میآید حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشد؟» بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم.
او هم یک آدم معمولی بود. من بعضی اوقات لباس پوشیدنهایش را نمیپسندیدم. دوست نداشتم لباسهایی را که خیلیها تن میکنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف میزدم و اما او اینها را دوست داشت. شاید هر کسی ظاهر او را میدید فکر نمیکرد روزی شهید شود. شیطنتهایش را دوست داشتم. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز میخواند. یادم هست یکبار که میخواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا میکنی! کمی آرام باش» چون شلوغ میکرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود».” اینها را زهره نجفی همسر شهید مدافع حرم میثم نجفی میگوید.
خانه شهید میثم نجفی یک خانه کوچک و با صفا و صمیمی در قرچک است که طبقه بالای منزل پدری شهید قرار گرفته. خانهای که این روزها به رنگ تنها یادگار شهید مدافع حرم، یعنی حلمای ۴۰ روزه است.گریههای او، لباسهای کودکانهاش و اتاقی که پدر فرصت نکرد قبل از شهادت چیدمان آن را ببیند تمام فضای خانه را پرکرده و عکسهای رنگارنگ شهید در جای جای خانه و حتی در میان وسایل حلما، خوش میدرخشد.
زهره نجفی متولد ۱۳۶۸ است و یک سال از شهید میثم نجفی کوچکتر است. حلما تنها فرزند اوست که ۱۷ روز بعد از شهادت پدر متولد شد. شاید انتظار رود در گفتههایش بیقراری کند از اینکه حلما باید عمری با یاد پدری در قامت کلمات مادر زندگی کند. اما او محکم و آرام؛ صبورانه از مردی میگوید که تکاور بود. کسی که دفاع از حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم، هدف اصلی زندگیاش را تشکیل میداد تا جایی که دیگر هیچ چیز نمیتوانست جلوی او را بگیرد. عاشقانههایش از میثم نجفی آنقدر ملموس و واقعی است که با روایتهایش همراه شوی و در اشک و لبخندش سهیم باشی. اهل شعار دادن نیست. همان که اتفاق افتاده را بدون توصیف دیگری نقل میکند. شاید برای همین است که روایتهای عاشقانهاش به دل مینشیند. بعضی از سوالات را که از او میپرسم عمیقا به فکر فرو میرود و بعد از چند لحظه سکوت جواب میدهد تا اینکه میگوید: «همیشه آقا میثم با من شوخی میکرد و میگفت: “وقتی شهید شوم و برای مصاحبه پیش تو آمدند چه چیزی میخواهی بگویی؟” واقعا به بعضی از این سوالات فکر نکرده بودم.»
ادکلن روی میز را نشان میدهد و میگوید: «میثم این ادکلن را خیلی دوست داشت. وقتی میرفت به او گفتم دلم که برایت تنگ شد چه کار کنم؟ گفت هر وقت دلت تنگ شد این ادکلن را بو کنی یاد من میافتی حالا او رفته و من این ادکلن را نگه داشتهام و هر موقع دلتنگش میشوم آن را بو میکنم.» زهره نجفی ناراحت بود از اینکه این روزها در صفحات اجتماعی یادداشتها و دست نوشتههایی به اسم همسر شهید میثم نجفی دست به دست میشود که متعلق به او نیست و از نگارشش خبر ندارد. میگوید: «من بار اول است که مصاحبه میکنم و هیچ نوشته یا خاطرهای برای کسی بازگو نکردهام.» گفتگوی تفصیلی او با تسنیم را در ادامه میخوانید:
* از ماجرای ازدواجتان با آقا میثم بگویید؟
من و همسرم تقریبا یک نسبت فامیلی دور با هم داشتیم اما من اصلا آقا میثم را ندیده بودم و فقط با مادرشان در ارتباط بودیم. اولین مرتبهای که همدیگر را دیدیم روزی بود که آقا میثم به همراه مادرشان برای عید دیدنی منزل ما آمده بودند در حالی که قصدشان انتخاب بوده است ولی ما از این جریان با خبر نبودیم. بعد از آن، خانوادهاش با ما تماس و برای خواستگاری اجازه گرفتند.
روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود
* برای ازدواج، چند مرتبه با هم صحبت کردید؟