سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۷ آبان ۰۳، ۱۱:۰۹ - Setayesh
    great
پیوندها
امکانات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جلال کاوند» ثبت شده است

به مناسبت سالروز پرواز مادرم

 درد امانش را بریده ، نیمه شبها چشمانم را که باز می کنم می بینم بیدار است درد خواب را از چشمانش گرفته. خواب را از چشمان او گرفته و امید را از دل من.

دکترها می گویند روزهای آخریست که مهمان ماست.

میروم پیشش آرام دستانش را می گیرم می بوسم و با چشمان و زبان پر التماسم به او می گویم : مادر یادت هست هر هفته بچه های مسجد می آمدند خانه مان هیأت، عمری گریه کن حسین بودی از آقا شفایت را بخواه.

تأملی می کند و پاسخم را می دهد: من نوکر حسینم نوکر از ارباب خود توقعی ندارد، راضیم به رضای او.

..............................

 فاطمه دل نگران جلال است چند روز است از او بی خبر است، می رود در حیاط، گلدانها و درخت مو را آب بدهد. مجید، برادر جلال، قرار ندارد دائم به حیاط می رود و می آید انگار که می خواهد سر صحبتی را با فاطمه باز کند. بلند با خودش می گوید این درخت مو هم یادگار داداشم است. یکباره دل فاطمه می ریزد . صدا می زند مجید چیزی شده؟ از جلال خبری شده؟

مجید با لحن پر از اضطراب جواب فاطمه را می دهد: خانم داداش، داداشم برگشته. فاطمه یک باره دلش پر از شادی می شود، می گوید : خوب کجاست؟ چرا نمی آید؟

ومجید پاسخ آخر را می دهد، نمی تواند بیاید . داداشم بی سر آمده.

و صدای فاطمه بلند می شود یا زینب کبری صبر.......

 

پی نوشت:

مادرم درباره این عکس  می گفت: دست جلال را در دستم گرفتم و به او قول دادم بچه هایش را خوب تربیت کنم به شرطی که او هم مرا زیاد معطل این دنیا نکند.

خداوند رحمتشان کند. شادی روح شهید و همسرش صلوات

مبنع : کبوتر حرم - وبلاگ فرزند شهید

زندگینامه سردار شهید جلال کاوند +تصاویر

موضوعات: سبک زندگی شهیدان خاطرات و یادداشت ها جبهه و جنگ و رزمندگان پدر و مادر ، والدین
۰ نظر موافقین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۰۶
ع . شکیبا---۴۸۴

خدایا! برای من سخت است که ابی عبدالله با تن بی سر به شهادت برسد و من سر در بدن داشته باشم.

صبح همان روز شهادتش نیز در جمع یارانش اعلام می کند: دوستان دیشب خواب دیده ام امروز بدون سر به شهادت می رسم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید جلال کاوند در سال 1332 در روز تولد علی(ع) در شهرستان بروجرد به دنیا می‌آید. پدر جلال کارگر است گاهی رعیتی می‌کند و گاهی باربری. بارها را روی شانه‌اش به این طرف و آن طرف می‌برد. جلال و چهار برادر و یک خواهرش در یک اتاق کوچک زندگی می‌کنند. او کلاس ششم را که تمام می‌کند به اهواز و بعد از آن تهران می‌آید و برای امرار معاش خود و کمک به خانواده کار می‌کند. او  در خیاطی چیره‌دست می‌شود. در کارگاه خیاطی که جلال کار می‌کند فرد دیگری نیز هست. او کسی نیست جز محمد بروجردی. به دلیل همشهری‌بودن و داشتن دغدغه‌های دینی جلال بسیار متأثر از محمد بروجردی می‌شود و از همین دوران یعنی حدود سال 1351 فعالیت‌ها و مبارزات خود را علیه رژیم شاهنشاهی شروع می‌کند.

موضوعات: شهیدان جبهه و جنگ و رزمندگان
۰ نظر موافقین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۵۵
ع . شکیبا---۹۲۳