خرمآباد-«نفسهای شهید زنده لرستانی به شماره افتاده است»، این را خانواده اش می گویند و حالا از مردم خواسته اند که برای «سید نورخدا» دعا کنند.
به گزارش خبرنگار مهر، حال جسمی شهید زنده استان لرستان و کشور «سید نورخدا موسوی» این روزها مساعد نیست و در این راستا خانواده این شهید بزرگوار ضمن آرزوی قبولی عزاداری های مردم لرستان در دهه آخر ماه صفر اعلام کرده اند که از همه عزیزان تقاضامندیم با توجه به کسالت شدید شهید زنده «سید نور خدا موسوی» در این روزها که نفس های این عزیز را به شماره انداخته برای شفای این شهید زنده و جانباز ۱۰۰ درصد وطن اسلامی مان دعا کنند.
می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به نیت زیارت «شهید زنده» می آیند؛ جانبازی که رد گلوله گروه تروریستی و ملعون ریگی را می توان روی پیشانی اش گرفت، «نور خدا» نماد است، نشانه است؛ نشانه ای از پاسداشت عزت و حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!
خانواده شهید زنده «سید نور خدا موسوی» از ابراز محبت عموم هموطنان عزیز و هم استانی های بزرگوار مخصوصا استاندار لرستان، معاون سیاسی امنیتی استاندار لرستان، فرماندهان نظامی و انتظامی استان، سردار سرتیپ پاسدار احمد رضا رادان، مدیریت بیمارستان های استان لرستان، پزشکان، مسئولین ادارات و بانکها و تک تک هموطنان، خبرنگاران، مدیران کانال ها و گروه ها در فضای مجازی، بیرانوند نماینده مردم خرم آباد در مجلس شورای اسلامی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران، فرمانده انتظامی لرستان که مرتب پیگیر حال جسمی شهید زنده «سید نور خدا موسوی» هستند کمال تشکر و قدردانی کرد و گفت: شرمنده از اینکه به دستور پزشکان معالج شهید زنده این عزیز تا اطلاع ثانوی ملاقات ندارند.
بنابر این گزارش، حکایت شهید زنده لرستانی، روایت مردی است که سالهاست روی تخت دراز کشیده و به آسمان خیره شده است و با نگاهش با همه وجودمان زمزمه می کند، جانباز ۱۰۰ درصد «سید نورخدا موسوی منفرد» نزدیک هشت سال است در حالت کما همینطور خیره به سقف اتاق می نگرد و انگار در عمق نگاهش چیزی است که مسحورمان می کند؛ نه تنها ما را بلکه هر کسی را که اینجا قدم گذاشته و جادو شده است.
می گویند هر روز از هر جای ایران دوستان و آشنایانی به نیت زیارت «شهید زنده» می آیند؛ جانبازی که رد گلوله گروه تروریستی و ملعون ریگی را می توان روی پیشانی اش گرفت، «نور خدا» نماد است، نشانه است؛ نشانه ای از پاسداشت عزت و حفظ خاکی که برایمان بیش از همه دنیای خاکی می ارزد!
جمعه 22 دی 1391
حسن بن حسن بن علی علیه السلام معروف به حسن مثنی ، از فرزندان دلیر حضرت امام حسن مجتبی(ع) است. همسرش فاطمه صغری، دختر امام حسین(ع) بود.
او در حادثه غمبار کربلا در سپاه حسینی به میدان رفت و دلیرانه جنگید تا مجروح شد و به زمین افتاد.
پس از پایان جنگ، هنگامی که سپاه ابن زیاد برای جدا کردن سرهای شهدا آمدند، دیدند او هنوز زنده است و رمقی در بدن دارد.
اسماء بنت خارجه که از خویشان مادری او بود، وساطت کرد، او را با خود به کوفه برد، مداوایش کرد و بعد از کوفه به مدینه برد.
بسیاری از مطالب تاریخی وقعه عاشوراء توسط وی منتقل شدهاست. وی به دستور عبدالملک بن مروان (از خلفای اموی) مسموم گردیده و در 35 سالگی درگذشت و در قبرستان بقیع مدفون شد.
دیباچه
گاهى براى انسان این سؤال پیش مى آید که: این همه اخبار تاریخى و نکات ریزى که 1400 سال پیش از منطقه جنگى کربلا به ما رسیده، چگونه به سینه تاریخ سپرده شده و به نسلهاى بعدى انتقال یافته است. آن چنان که ما امروزه با خواندن و شنیدن این روایات مى توانیم منظره غم بار و افتخار آفرین «عاشورا» را در ذهن خود به تصویر کشیده و مجسم کنیم. در حالى که بزرگترین و پرشورترین حوادث جهان و جنگ هاى گسترده در طول تاریخ، از این ویژگى برخوردار نیستند و چنین تاریخ روشن و زنده اى ندارند.
بدون تردید وجود خانواده و بستگان امام حسین علیه السلام در صحنه کارزار کربلا، عامل عمدهاى در انتقال اخبار و وقایع جانسوز آن به شمار مىآید؛ همچنین انتقال گزارش هایى توسط سربازان دشمن و احیاناً رهگذران و مسافران، جاى انکار نیست. اما از لابه لاى تاریخ در مىیابیم که علاوه بر این عوامل، ایثارگران فداکارى نیز در نشر و گسترش اخبار عاشورا دخیل بوده اند و به نقش حسن مُثَنَّى در رساندن اخبار و گزارش هاى حماسه عاشورا به نسلهاى بعدى پى مىبریم. او کسى است که در مبارزه با دشمنان ارزشهاى دینى، همانند سایر یاران امام حسین علیه السلام حماسه ها آفریده و از حریم عموى بزرگوارش حضرت اباعبداللّه علیه السلام با تمام وجود دفاع کرده است؛ اما دست تقدیر و شدت جراحات وارده موجب شده است که او بعد از آن همه جانبازى، از آن پیکار سهمناک جان سالم به در برده و بعد از بازیابى سلامت خویش، به عنوان شاهد صادقى، دیده ها و شنیده هاى خود را به دیگران بازگو کند.
چادرم در مشتش بود که شهید شد
از خانم موسوی - که در دوران دفاع مقدس به عنوان امدادگر حضور داشته اند- می خواهیم که از بین همه تصویرهای آن زمان، یکی که از همه در ذهنش پررنگ تر است را بگوید. چیزی که شده باشد پس زمینه ذهنش از آن ایام و آن آدم ها. خاطره ای می گوید که شاید تاثیرش اگر از تاثیر کتاب فلسفه حجاب شهید مطهری بیشتر نباشد، کمتر نیست:
"یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند.
اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت.
مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم.
من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری! ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد...
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم".