سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای خرم آباد» ثبت شده است

https://shohadanaja.com/upload/shahid/13963/Am9izfCgsA.jpg
گفت‌وگوی «جوان» با دختر سرگرد شهید جابر بیرانوند از شهدای نیروی انتظامی

پلیسی که آقا برای شهادتش دعا کرد

 بابا چندین بار با ما و اعضای فامیل در رابطه با جبهه مقاومت و دفاع از حریم آل‌الله (ع) حرف زد و معتقد بود که «باید برای دفاع از حریم حضرت زینب (س) برویم، اگر جلوی این‌ها را نگیریم وارد کشور خودمان می‌شوند و در واقع بین حرم حضرت زینب (س) و حریم اسلام فرقی وجود ندارد.»
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: ۱۷ بهمن ۹۷ در پی تیراندازی افراد ناشناس به یک پمپ بنزین دراتوبان شهید چاغروند خرم‌آباد، یک تانکر سوخت‌رسان منفجر شد و در جریان این حادثه، سرباز وظیفه نجم‌الدین باوی به شهادت رسید و سرگرد جابر بیرانوند به شدت مجروح شد. سرگرد به کما رفت تا اینکه به دلیل شدت جراحات وارده، روز ۲۵ بهمن ۹۷ در بیمارستان حضرت ولیعصر (عج) تهران به فیض شهادت نائل آمد. شهادت این نیروی خدوم نیروی انتظامی در فضای مجازی و اجتماعی بسیار فراگیر شد و موجی از همدلی مردم را با خانواده شهید در پی داشت. برای آشنایی با سیره و زندگی این شهید با دخترش فاطمه بیرانوند که دانشجوی ترم هفت رشته پرستاری است به گفتگو نشسته‌ایم که از نظرتان می‌گذرد.

پدرتان، در چه خانواده‌ای پرورش یافت و چه زمانی وارد نیروی انتظامی شد؟
پدرم جابر بیرانوند متولد شش شهریور۱۳۵۲ است. پدربزرگم کشاورز و مادربزرگم خانه‌دار بودند. پدرم هنوز یک سالش نشده بود که مادرش را از دست داد. کودکی خاص داشت. بعد از اینکه دیپلمش را گرفت، وارد نیروی انتظامی شد.
پدر خیلی وقت‌ها، از علاقه‌اش به نیروی انتظامی برای ما و مادرمان صحبت کرده بود. اوایل ازدواج به مادرم گفته بود: «نیروی انتظامی جانش را برای امنیت مردم به خطر می‌اندازد و اگر روزی نیروهایش جانشان را در این راه از دست بدهند، هیچ وقت نباخته‌اند بلکه این یک معامله پرسود با خداست.»

آشنایی مادر و پدرتان چطور شکل گرفت؟
۰ نظر موافقین ۱ ۰۴ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۴۱
ع . شکیبا---۳۰۱
قسمتهایی از وصیت نامه شهید جلیل جودکی آقامیرزاییhttp://yadshohada.com/wp-content/uploads/2015/03/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84-%D8%AC%D9%88%D9%88%D8%AF%DA%A9%DB%8C-%D8%A2%D9%82%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%DB%8C%DB%8C-250x300.jpg

همسر مهربانم گرچه رفتار خوشایندی را که اسلام توصیه کرده نسبت بتو نداشتم و یا با تو کج خلقی و یا برخورد بدی داشتم بر من حقیر ببخشی و بعد از شهادتم به سر و سینه نزنید
گرچه دنیا و زندگی و همسر و فرزند ارزش مخصوص را دارد. ولی شوق و عاشق شدن و به خدا پیوستن ارزشی بس بالاتر و والاتر دارد لذا از من دلگیر و نگران نشوید و ادامه دهنده راهم باشید. همسرم من تو را خیلی دوست داشتم ولی اسلام و قرآن را از تو بیشتر دوست داشتم .
همسرم از تو می‌خواهم که زینب وار در کنار فرزندانم خوب زندگی کنید و فرزندانم را تنها نگذارید همسرم مهربانم می دانم این چند سال که تو را به همسری گرفتم تو را بخاطر خدا تنها گذاشتم. می دانم که سختی و رنج زیادی کشیدی از تو می‌خواهم که مرا حلالم کنی و از تو می‌خواهم که یتیمانم را خوب بزرگ کنی و آنها را به درس وادار کنی و راه خودم را به آنها نشان دهی که بدانند پدرشان مردانه در میدان جنگ بخاطر اسلام و به خاطر دین قرآن شهید شده و بعد از شهادتم فرزندی را که به دنیا خواهد آمد اگر پسر بود نامش را مهدی و اکر دختر بود نامش را زینب بگذارید.
همسرم من رفتم ولی بچه‌هایم را تنها نگذارید و از تو می‌خواهم که مثل آن رورهایی که خودم در کنار شما بودم در کنار یتیمانم زندگی کنید نگذارید که مثل یتیم بمانند می دانم که پدرم شما را تنها نمی‌گذارد همسرم درد دل زیاد دارم ولی چه کنم؟
و اما پدر عزیزم افتخار و درود بر شما که رنج‌ها و مشقت‌های زیادی را متحمل شدی تا فرزندی پرورش دهی که اینگونه به جهاد فی سبیل الله بپردازد گرچه با چند خط نمی‌توانم جبران کنم لذا از شما پوزش و حلایت می‌طلبم. حلایت شما والدین بعد از رضای خدا برگه عبور من از پل صراط می‌باشد. وصیت من به برادرانم، از شما می خواهم که راه مرا ادامه دهید و یک وصیت به شما دارم آن هم این است که اگر اسلام پیروز شد مادرم را سر قبر امام حسین (ع) ببرید تا با وی درد دل کند، چون من خودم آرزو داشتم که مادرم را ببرم حال شما جای من را خالی نکنید. و مرا هر جای که پدرم و مادرم که می‌دانند دفن کنید.

کد خبر: ۹۷۷۱۸۵
تاریخ انتشار: ۱۹ تیر ۱۴۰۰
منبع
۰ نظر موافقین ۱ ۲۶ تیر ۰۰ ، ۱۳:۰۹
ع . شکیبا---۲۷۰

لرستان| "شهید فخرالدین رحیمی" سید انقلابی که امام خامنه‌ای لقب مجاهد به او دادند+ تصاویر

"شهید فخرالدین رحیمی" سید انقلابی که امام خامنه‌ای لقب مجاهد به او دادند

۰۶ تیر ۱۳۹۷ 

حجت‌الاسلام والمسلمین «شهید سید فخرالدین رحیمی» روحانی مجاهد و سالکی متعهد از دیار لرستان که در قبل از انقلاب علیه حکومت طاغوت مبارزه می‌کرد و بعد از انقلاب علیه بنی‌صدر روشنگری کرد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از خرم‌آباد، هفتم تیرماه روزی فراموش‌نشدنی در تاریخ معاصر انقلاب اسلامی است، روزی که تداعی‌کننده فاجعه‌ای غم‌بار است، حادثه‌ای که سبب شد پرندگانی سبک‌بار از همه تعلقات دنیوی بگذرند تا جواز پرواز بیابند، آری پرواز در آسمان بیکران به شوق معشوق جز بر پرندگان سبک‌بار میسر نمی‌شود و شهید است مصداق اکمل مسافر ملکوتی.

ظهور انقلاب اسلامی در سال 57 پایانی بود بر حکومت طاغوت، انقلابی الهی که با ظهور خود تمام معادلات دنیا را به هم‌ریخت و در راه اثبات این انقلاب و اسلام افراد زیادی به شهادت رسیدند، ریخته شدن خون‌هایی که در لحظه‌لحظه سرافرازی این ملت، و در صحنه صحنه این انقلاب نقشی سترگ داشت.

پیروزی انقلاب اسلامی خاری در چشم دشمنان کوردلی بود که تاب تحمل این انقلاب را نداشتند که با اقداماتی خیانتکارانه درصدد برچیده شدن انقلاب اسلامی بودند و به همین خاطر دست به ترور شخصیت‌ها و سران مملکت زدند به‌ طوری‌که در هفتم تیرماه سال 1360 براثر انفجار بمب نیرومندی در سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی، آیت‌الله سید محمد‌ حسینی بهشتی و 72 تن از جمله «حجت‌الاسلام شهید سید فخرالدین رحیمی» نماینده مردم ملاوی لرستان در مجلس شورای اسلامی به شهادت رسیدند که امام خمینی(ره) این حادثه را فاجعه‌ای بزرگ دانستند و فرمودند ملت ایران در این فاجعه بزرگ 72 تن بی‌گناه به عدد شهدای کربلا از دست داد.

شهید سید فخرالدین رحیمی

آرامگاه شهید سید فخرالدین رحیمی -خرم آباد

شهید رحیمی اسطوره‌ای از شجاعت و دلاوری

۰ نظر موافقین ۰ ۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۵:۴۷
ع . شکیبا---۲۶۷

http://yadshohada.com/wp-content/uploads/2015/02/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C-224x300.jpg

شهید حسین محمدخانی

فرزند  : امان الله

تاریخ شهادت  :   ۱۳۶۵/۰۳/۰۲

محل شهادت  : فاو عراق

مزار  : خرم آباد – روستای دارایی

در پانزدهم مرداد ۱۳۴۴، در روستای دارایی از توابع شهرستان خرم‌آباد به دنیا آمد. پدرش امان‌الله، کشاورز بود . دانشجوی سال دوم دوره کارشناسی در رشته عمران بود و در دانشگاه شیراز درس می خواند . از سوی جهاد سازندگی به عنوان جهادگر در جبهه حضور یافت. دوم خرداد ۱۳۶۵، در فاو بر اثر اصابت ترکش به دست و صورت، شهید شد. مزار وی در روستای زادگاهش واقع است.

شادی روح شهدای اسلام صلوات 

سایت جستجوی شهدا

۰ نظر موافقین ۰ ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۱۳
ع . شکیبا---۲۳۲

وصیتنامه شهید محمدرضا باروزه

شهید محمدرضا باروزه
نام پدر : مراد
شغل: ستوان دوم ارتش جمهوری اسلامی
سن هنگام شهادت: 27 سال
تاریخ تولد : 1337/09/02
تاریخ شهادت :1365/01/11
محل شهادت : سلیمانیه عراق
مزار: خرم آباد لرستان - بهشت رضا

وصیت نامه شهید محمدرضا باروزه را به شرح زیر می خوانیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود بیکران بر خفتگان غرقه بخون اسلام و آزادی بر آنان که فریاد تکبیرشان سینه ظلم را درهم دریده و غرش سلاحشان لرزه بر اندام استکبار و خونهای پاکشان تداوم دهنده انقلاب گردیده است و با سلام به حامی راستین مستضعفان و به  یاور مظلومان به پیر سوخته در اسلام به اسوه تقوی و فضیلت به او که هر کلامش نوید بخش، هر حرکتش تاریخی، و هر فریادش دشمن کوب است بر عزیزترین عزیزان بر منجی بشر، او که روحی دوباره در کالبد خسته و خموش ما دمید تا خروش برآریم و خود را بیابیم سالها از غرور گذراندیم اما چه اندوختیم و حال که میرویم آیا کسی هست که به فریاد ما برسد دنیا مزرعه ای برای آخرت است اما ما کشاورز خوبی بوده‌ایم یا ، یا فقط بایستی بگوئیم خدایا ما را برگردان تا دوباره زندگی کنیم و گناه نکنیم.

 دوران کودکی را با سرگرمی می گذارندیم تا به سنین نوجوانی رسیدیم اما فرزند خوبی برای پدر و مادر نبودیم. به دوران جوانی و تکلیف که رسیدم با غرور جوانی هم نتوانستم بنده خوبی برای خدا باشم. به سنین بالاتر که رسیدم همسری شایسته خداوند نصیبم کرد آنچه که از او می خواستم بود اما باز هم نتوانستم همسر شایسته ای باشم.

با این پرونده، خداوند مگر با گذشت و رحمتش بر ما نظر بی افکند.

  ای عزیزان این آمدن و رفتن ها بایستی درس باشد بایستی تذکر باشد بخود بیایم  و راه را پیدا کنیم. اصولاً راه پیداست و روشن  اما به راه نمی رویم، و رهروی در جلو اما بدنبال او نمی رویم. امیدوارم خداوند به همه شما شناخت و قدرت عمل به آن را عنایت بفرماید از پدر و مادرم که عمری را برای من زحمت کشیده اند و مشقت ها بردند تشکر و قدردانی می کنم.

 اما این سپاس به هیچ عنوان نمی تواند جوابگوی زحمات طاقت فرسای آنها باشد مگر لطف و عنایت خدا شامل حال آنها شود از خواهران و برادرم می خواهم اگر از من بدی دیدید حلالم کنید و از خداوند برایم طلب آمرزش و مغفرت کنید اما توصیه ای دارم که امیدوارم بدان عمل کنید زیرا موضوعی است که از شما بعنوان یک برادر می خواهم و اگر می خواهید که روح من از شما راضی باشد بدان عمل کنید که این از هر سوگ و ماتمی برایم دلنشین تر است به خداوند پناه ببرید.

دنیا زودگذر است بدانید و بفکر آخرت باشید عبادتتان را که فقط برای رضای خدا و توشه خودتان است انجام دهید و مبادا سستی کنید وضع ظاهر و حجاب را بخاطر احترام به اسلام عزیز حفظ کنید که اینها برای من بهتر از هر کاری است که شما انجام دهید. اما ای همسر عزیز و دلسوز من بدان که تو آن بودی که من خواستم و خدا می خواهد. تو همسری کامل و شایسته بودی برای من منتهی فرصت نشد و زمان اجازه نداد تا بتوانم شوهری شایسته در حق تو باشم.

اخلاق نیکوی تو و تقوای درونی تو برای من سرمشق و الگو بود. می خواستم به تو خوبی کنم اما موفق نبودم امیدوارم در عالم روح هم کنار تو باشم تا آرام بگیرم و به تو خدمت کنم تو هم سعی کن در زندگی همچنان که محکم و استوار بودی محکم باش و پایدار.

مبادا ناملایمات صبر عظیم تو را خدشه دار کند. از اقوام و دوستان و آشنایان بخواهید اگر بدی کردم حلالم کنند و برایم طلب آمرزش کنند. مقدار ناچیزی مال دنیا هم که بعد از من ماند پس از خرج و مخارج بر طبق شرع اسلام و دستور و فتوا رفتار شود. در زندگی سعی کردم آنچه را در توان دارم برای خدمت به اسلام و انقلاب انجام دهم.

همواره تلاشم براین بود تا کاری را که مشکل تر بود و در توان داشتم انجام دهم از جان خود نیز در راه خدا دریغ نکردم اما تا چه حد موفق بوده ام آیین را خدا می داند و پرونده اعمال به کدام دستم است خدا خودش رحم کند و ما را به راه راست هدایت کند همواره از خدای می خواستم که مرگی با عزت و با ارزش به من عطا کند و درجه رفیع شهادت که بالاترین درجه تقرب است نصیبم کند که امیدوارم خداوند این توفیق را نصیب این بنده ناچیز و گناهکارش بفرماید.

به نقل از : تمدن لر

۰ نظر موافقین ۱ ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۱۰
ع . شکیبا---۱۷۴

http://yadshohada.com/wp-content/uploads/2015/01/%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%AE%D8%B4-224x300.jpg

شهید یدالله آذرخش

فرزند  : حسین جان

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۵/۰۳/۰۱

محل شهادت  :  منطقه عملیاتی حاج عمران

محل دفن  :  گلزار شهدای شهر زاغه از توابع شهرستان خرم آباد 

سایت یاد امام و شهدا مختص به شهدا و رزمندگان استان لرستان ،بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید بزرگوار افتتاح نموده است. از کلیه دوستداران شهدا بخصوص شهید مذکور ورزمندگانی که از وی خاطره دارند ، تقاضا می شود تصاویر ومطالب خود را برای انتشار ومعرفی هرچه بهتر این شهید در سایت قرار داده تا با نام شما در سایت منتشر گردد. باتشکر وقدردانی از شما مدیر سایت

 سوم شهریور ۱۳۴۹، در روستای پل هرو از توابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش حسنجان، کشاورز بود و مادرش ساعد بانو نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یکم خرداد ۱۳۶۵، با سمت مسئول مخابرات در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در روستای زاغه علیا از توابع شهرستان زادگاهش واقع است.

یک عکس یک خاطره. قسمتی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس لرستانی محمد فقیهی

شهید یدالله آذرخش
شهید یدالله آذرخش

یک عکس، یک خاطره (۱) – یدالله

هنوز ۱۷ سالش نشده بود که لباس رزم پوشید. آشناییمان برمیگردد به رضا و مسجد صاحب الزمان خرم آباد که مهر بودنش با اولین دیدار در دلم نشست. بودنش دل را آرام میکرد، هنوز هم برایم سخت است از حس و حالم بگویم، آنقدر بودنش عجیب بود که همه مجذوب او بودند. عبادتش، صحبتش و حتی سکوتش رنگ خدا داشت و آرامش. آنقدر بی ریا و بی آلایش بود که تقریباً تنهاترین آدمها هم او را همدم خود میدانستند.
حادثه خیلی سختی را در عملیات والفجر ۶ تجربه کرد، بطوریکه سمت چپ بدنش کاملاً فلج شده بود.
یکروز من و سعید نقاش زاده و رضا خواجوی رفته بودیم برای کمک تا منزلش را رنگ کند، او هم برای ما کم نگذاشت، از مرغ محلی گرفته تا دوغ و محصولات محلی تدارک دید، ما هم حسابی فرصت را غنیمت شمرده و نهارش را خوردیم، موقع کار که رسید، به بهانه ای از خانه اش رفتیم و هرچقدر گفت پس رنگ آمیزی چه میشود، با خنده گفتیم انشالله نهار بعدی!
در هوای سرد بهمن ۶۵ و در حالیکه مجروحیت بالای ۷۰% را چند ماهی بود تحمل میکرد، عملیات تک حاج عمران پیش آمد، در عملیات های تک، جنگ تن به تن بود و او در حالی که رشادتش را با تن ناسالمش فریاد میزد، بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در ۱۸ سالگی به شهادت نایل آمد.
روحش شاد
عکس فوق، آخرین یادگاری از آخرین دیداریست که دلتنگی هایم را تازه کرد. انگار همین دیروز بود که بچه های تبلیغات لشکر ۵۷ ابوالفضل، من، او و احسان افخمی را در یک قاب تصویر کردند. دیدارمان به قیامت یداله آذرخش…

برگ های زرین شهید یدالله آذرخش:

شهید-یدالله-آذرخش
شهید-یدالله-آذرخش

بنام خدا

به یاد دوست و همکلاسی و همرزمم یدالله آذرخش

پرده اول . بوی کباب

آن روز رفتیم امتحان تعلیمات دینی سال اول دبیرستان را در سنگر بهداری دادیم و برگشتیم خط. آتش دشمن شدید بود. به فاصله چند دقیقه من و یدالله و چهارنفر دیگر مجروح شدیم. جافری هم شهید شد. مرا بردند شیراز و یدالله را بردند تهران. مدت زمانی که ما بستری بودیم تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) را از زبیدات به دربندیخان انتقال دادند. من زودتر از یدالله دوره درمانم تمام شد. برگشتم و رفتم واحد مخابرات تیپ. دست راست یدالله کلا آسیب دیده بود و لمس شده بود لذا دو ماهی دوره درمانش طول کشید تا برگشت به جبهه. وقتی آمد دربندیخان رفتیم سراغش و به زور آوردیمش واحد مخابرات. از وقتی عصب دستش قطع شده بود سرمای شدید و آزار دهنده ای در دستش احساس می کرد.

آن روز ارتباط تلفنی محور هم با خط و هم با یگان تامین که بین محور و قرارگاه بود قطع شده بود. نم بارانی می بارید که طبیعت زیبای حیرت انگیز دربندیخان را دو چندان لطیف کرده بود. من و یدالله با یک کلاشینکف کوتاه و یک تلفن هندلی و یک سیم چین ، و یک حلقه سیم سیاه رنگ مخصوص ، سوار موتور تریل دوست داشتنی قرمز رنگ شدیم و رفتیم برای تعمیر خطوط مخابراتی. خطوط معمولا یا بر اثر اصابت ترکش خمپاره و توپ یا توسط نیروهای کومله و دمکرات قطع می شدند.

وقتی برگشتیم ، یکی از دوستان طبق معمول هر روزه ، داخل حلب های روغن نباتی معروف به ۱۸ کیلویی ، هم آتش روشن کرده بود، هم سیب زمینی ریخته بود. تا بعد از بازیهای محلی نیروهای مقر ، بین آنها تقسیم کند. من رفتم داخل سنگر که هم لوازم را بگذارم و هم لباس نم دار خودم را عوض کنم. یدالله گفت ” دستم یخ زده می روم کنار آتش هم لباسم خشک شود، هم دستم گرم شود. بازی طاق پیل (یک بازی محلی لری )بچه ها را هم تماشا کنم”.

داخل سنگر بودم که بوی کباب  به مشامم رسید اول تبسمی کردم که به به بچه های جهاد لرستان دوباره کباب چنچه (گله برژ لری) درست کرده اند،گوشت شکاره یا قربانی ؟ ولی نه هنوز تا غروب آفتاب زمان زیادی مانده بود. یادم آمد حس بویایی یدالله اصلا خوب نیست.دویدم به سمت بیرون ، دیدم یدالله یک دست را روی شعله آتش و دست دیگر را روی دلش گرفته ، دارد به بازی بچه های مقر می خندد. داد زدم یدالله یدالله  دستت دستت سوخت ، کباب شد. تازه متوجه شد چه بلایی سر دستش آمده است چهار انگشتش سوخته بود. خندید و گفت کاش دستم قدرت داشت ولی حس نداشت .رفتیم اورژانس دکتر وقتی دستش را پانسمان کرد گفت: “آقای آذرخش ، حتما تا زمانی که دستت خوب می شود دست کش گرم کاموایی بپوش ، چون خیلی دیر زخمت ترمیم می شود، باید مواظب باشی عفونت نکند.”

 

پرده دوم. دست کش سفید

از مرخصی برگشته بودم ، ایستگاه صلواتی باختران یا همان کرمانشاه ، چند تا از نیروهای واحد مخابرات را دیدم. پرسیدم اگر دربندیخان می روید منم با شما می آیم . گفتند نه ما می رویم حاج عمران. فهمیدم خبری هست. نتوانستند مانعم بشوند و به هر ترفندی متوسل شدم تا راضی شدند من هم با آنها بروم  حاج عمران،یک روز قبل از عملیات حاج عمران ما رسیدیم نقده.

نیروهای لرستانی را جاهای مختلفی مستقر کرده بودند . ما را بردند نقده در یک مدرسه راهنمایی مستقر شدیم. بلافاصله رفتم داخل شهر و سه تا توپ پلاستیکی خریدم و یک مسابقه گل کوچک ترتیب دادم چقدر چسبید. فردا ما را بردند پیرانشهر . آنجا یدالله را دیدم. بیسم چی گردان انبیا شده بود. تکلیف من هنوز مشخص نبود. آنقدر به آقای سلوکی فرمانده واحد مخابرات گیر دادم که گفت تو هم با گردان انبیاء برو بعنوان کمک بیسیم چی ، ولی وسط ستون حرکت کن . یدالله همراه فرمانده باشد.

عصر قبل از عملیات نیروها را جمع کردند و مراسم سخنرایی و توجیه نیروها و سپس دعا که واقعا یکی از بهترین مراسم های عمر من بود. حال عجیبی داشتم و بلند بلند مانند سایر نیروها گریه می کردم. تو حال خودم بودم که یدالله  با آرنج بهم زد گفت : ” رحیم بیا بریم آخرین چایی را برای بچه ها درست کنیم. با هم رفتیم و یک دیگ بزرگ آب جوش درست کردیم و توی هر ظرفی که بدستمان می رسید به بچه ها چایی دادیم. یدالله در دست راستش دستکش سفید کاموایی پوشیده بود و لنگه دیگر دست کش را زیر جا خشابی روی سینه اش گذاشته بود. نیروها را به خط کردند و سوار کمپرسی به سمت تپه حاج عمران حرکت کردیم. یدالله دستی که دست کش داشت را برایم بعنوان خداحافظی بلند کرد و سوار لنکروز فرماندهی شد و با فرمانده گردان رفت.

وقتی از ماشین پیاده شدیم ، نیروها را به ستون کردند و در دل شب به سمت دشمن حرکت کردیم.چند دقیقه ای نگذشته بود که آتش دشمن تمام ستون را فرا گرفت . نیم خیز به سمت جلو حرکت می کردم. دیدم دست کش سفید روی زمین افتاده است. خم شدم آن را بردارم. ناگهان صدای انفجار مهیبی مرا به کنار ستون پرت کرد و روی سینه شهیدی انداخت. در آن تاریکی شب دیدم در دست راست این شهید یک دست کش سفید کاموایی است. پیشانی اش را بوسیدم و به سمت دشمن حرکت کردم.

راوی برادر رحیم ساکی

شهدا و رزمندگان لرستان

منبع: سایت یاد امام و شهدا

۰ نظر موافقین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۱۵:۱۷
ع . شکیبا---۴۸۶

http://yadshohada.com/wp-content/uploads/2014/11/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86%D8%AF.jpgشهید ابراهیم بیرانوند

نام پدر : شیرخان
تاریخ شهادت : 1363/9/29
محل شهادت : سلیمانیه عراق -زبیدات
شهرستان :  خرم آباد

شهید ابراهیم بیرانوند در سال 1345 متولد شد در کودکی بسیار مهربان بود و نیز احساس مسئولیت می کرد و به پدر و مادر خود احترام می گذاشت . کودکی باهوش و زیرک بود از همان دوران کودکی  نماز می خواند نه اینکه تمام نماز را بلد باشد بلکه هنگامی که مرحوم پدرش نماز می خواند او نیز با او کلمات را تکرار می کرد و نماز می خواند در سال 1351 راهی مدرسه شد دوران ابتدائی را گذراند .

دوران راهنمایی وی (که سال اول راهنمایی سال 1357 بود و انقلاب شده بود) تظاهرات در خیابانها وجود داشت و مردم راهپیمایی می کردند شهید ابراهیم نیز سال اول راهنمایی در راهپیمائی ها و تظاهرات بر علیه رژیم ستم شاهی شعار می داد در تمام راهپیمائی ها که علیه رژیم شاه بر پا  شد شرکت داشت و در هنگامی که در حال شعار دادن بود به وسیله گاردی ها مجروح شده و پای چپ او تیر خورده و زخمی شده و مدت 40 روز در خانه بستری بود . در حالی که شهید با عصا راه می رفت و زخمی بود ولی در خانه طاقت نمی آورد و به راهپیمایی می رفت .

بعد از آن به جهاد سازندگی رفت و مدت یک سال و سه ماه در آنجا خدمت نمود بعد از چندی از طرف جهاد اعزام میدان جنگ شد به بسیج ملحق شد وقتی که وارد جهاد شد 15 سال تمام داشت وقتی که به جبهه اعزام شد اولین مأموریت او در فکه حمله ی محرم بود و در اهواز آموزش بسیج را به نحو احسن گذراند بعد از آن به تنگه چزابه اعزام شد و در همان جا به عنوان تخریب چی مشغول خدمت شد .

سال 1361 بود که پای راست و دست راست او که سه انگشت نیز از کار افتاده شد تیر خورد و مدت 40 روز در بیمارستان ساسان تهران بستری بود بعد از 40 روز به خانه آمد بعد از چند ماه استراحت آن هم چه استراحتی که در پادگان حمزه مشغول خدمت بود . بعد از آن در 7/9/1362 به عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خرم آباد درآمد. در این مدت که در سپاه بود به مدت 6 ماه در کردستان مشغول خدمت بود در تیپ تکاوران قدس واقع در سنندج . در تیپ 15 امام حسن (علیه السلام) در واحد تخریب و انفجارات به مدت 2 ماه . و نیز در واحد بسیج خرم آباد به مدت 8 ماه مشغول خدمت بود .

در اهواز به مدت 3 ماه و 20 روز دوره عمومی سپاه پاسداران را دیده و به مدت 45 روز دوره تخصصی در رشته انفجارات را با جان بر کفان اسلام طی کرد .

در سال 1363 عضو گروه اطلاعات عملیات سپاه پاسداران شد. در همان سال  ازدواج نمود که حاصل آن دختری به نام زهرا می باشد . بالاخره  در 1363/9/29 در منطقه زبیدات در حین آتش شدید دشمن بعثی به فیض عظمای شهادت نایل آمد . او فرمانده دسته بود و بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

ایشان همیشه سفارش می کردند که امام را دعا کنید و حجاب را رعایت کنید و مطیع فرمانهای رهبر باشید و هرگز او را تنها نگذارید. به مادرم سفارش می کرد که افتخار کن که این چنین فرزندی را تقدیم اسلام نمودی و به پدرم سفارش می کرد که پدر مرا ببخش چون نتوانستم جواب زحمات تو را به خوبی بدهم تو خیلی زحمت کشیدی تا این چنین فرزندی را تربیت نمایی و تقدیم اسلام کنی مرا ببخش که وقت تنگ است ، موقع نشستن در خانه نیست ، مرا ببخش که موقع آن است که از جان و مال خود گذشت کنیم و در راه خدا شهید شویم.

وصیت نامه شهید :

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام الله و با آرزوی طول عمر برای رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و با پیروزی هر چه نزدیکتر رزمندگان اسلام آنان که شبها در دل سنگرها با مناجات خود سنگرها را عطرآگین نمودند و شربت شهادت را نوشیدند و به دیدار لقاءالله شتافتند. بله آنانند یاران واقعی امام زمان که آنها را به کمک خویش می خواند و به ما نوید پیروزی را می دهد.

رزمندگان ایثارگر ما درس سرخ شهادت را از مولایشان حسین آموخته اند و به جهان نشان می دهند که این انقلاب، انقلاب جهان است این انقلاب مقدمه کار را برای مهدی موعود آماده می کند. بله جوانان ایثارگر ما مانند علی اکبرها به سوی میدان می شتابند و دشمن تجاوزگر را مجال پایداری نمی دهند. بله اینانند زاهدان شب و شیران روز. از برادران رزمنده در جبهه های جنگ می خواهم که دشمن را مجال پایداری ندهند، بشتابید بر روبه صفتان زشت خو.

بله امام عزیز ما می فرماید که افتخار به رزمندگانی که سنگرها را با مناجات خویش عطرآگین نمودند .

سخنی دارم با خانواده ام، خدمت پدر عزیزم سلام عرض می نمایم باری پدر از درگاه خداوند مسئلت دارم که شما را یاری دهد تا دین خدا را یاری دهید؛ زیرا شما فرزندتان را در راه خدا دادید ولی بدانید که در پیشگاه خداوند موفق و سربلند هستید به خاطر اینکه فرزندتان را برای مفید بودن به جامعه تحویل دادید. سخنی با مادر عزیز از درگاه خداوند خواستارم که شما نیز در پیشگاه حضرت فاطمه خوش و خرم باشید. خدمت خواهرانم (ن و ف) سلام خود را می رسانم و امیدوارم که خواهران خوبی بوده باشید و با رفتار خود روح  من را خوشحال نمایید. خدمت برادران عزیزم سلام برسانم و امیدوارم با اخلاق خوب شما روح من خوشحال بشود.

در آخر خدمت کلیه اقوام و دوستان و آشنایان سلام من را برسانید و از آنها طلب آمرزش برای من بنمایید .

مرا همچون گلگون کفنان دیگر در «بهشت رضا» دفن نمایید و طلب آمرزش را برای کلیه شهدا بنمایید.

شادی روح پاکش  شادی ارواح طیبه همه شهدا صلوات

۰ نظر موافقین ۰ ۰۱ دی ۹۷ ، ۱۵:۲۷
ع . شکیبا---۵۵۳

خاطرات همسر شهید سید نورخدا موسوی

شبی، سید حال بدی داشت و من در کنار تخت او نشسته بودم و قرآن می خواندم، لحظه‌ای دلم غصه‌دار شد و از وضعیت خود و همسرم شاکی شدم و آنقدر گریه کردم که در کنار تخت همسرم به خواب رفتم.

در خواب سید را بسیار خوشحال و شاداب دیدم که با لباسی سفید مرا نگاه می‌کند. صورت زیبایش خندان بود، از او پرسیدم که چه زمانی این عشق‌بازی به پایان می‌رسد و او خندید و گفت زمانی که دست تو را در دست عمه‌ام زینب (س) بگذارم.

او در عالم رؤیا فهرستی به من نشان داد که اسامی‌ای در آن نوشته شده بود و اسم من در آن فهرست بود، او گفت که این اسامی بهشتیان است، فهرستی که نام اولش، نام فاطمه زهرا (س) بود.

هنگامی که از خواب بیدار شدم خدا را به خاطر وجود برکت و نعمتی چون سیدنورخدا شکر کردم و برایم همین کافی بود که صدای نفس‌های مرد خانه‌ام و پدر فرزندانم را بشنوم و به هرم نفس‌هایش تکیه کنم.

ای نورخدا بعد از ۱۰ سال عشق‌بازی با خدایت در بالین ، چه مظلومانه رفتی. کاش می ماندی و همدم شب‌های تنهایی محمد می شدی و ای کاش می ماندی و زهرایت را در لباس بخت می‌دیدی...

شهادتت مبارک کبوتر آسمانی‌ام

سیدنورخدا موسوی ۱۷ اسفندماه سال ۸۷ در منطقه لار استان سیستان و بلوچستان، مورد اصابت گلوله گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی ملعون قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و به کما رفت. جانباز ۱۰۰ درصد لرستانی که به شهید زنده کشور مشهور بود ۱۰ سال در کما به‌سر می‌برد تا اینکه در شب رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) آسمانی شد.

17 آبان 1397 - روز تشییع پیکر پاک شهید سید نورخدا

منبع: درددل‌های دختر و همسر شهید نورخدا موسوی

139412170840328267287084

نورخدا محو تماشای خدا/ با جان و دل از سید پرستاری می کنم

مطالب دیگر در مورد  سید نور خدا موسوی

۰ نظر موافقین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۴
ع . شکیبا---۵۵۸

امروز لرستان غرق در ماتم شهادت سیدی بود که روزی برای امنیت سرزمینش جان خود را فدا کرد.

۱۷ آبان ۱۳۹۷ 

بدرقه تا بهشت؛ وداع باشکوه هزاران لرستانی با «سید نور خدا»+ فیلم و تصاویر

به گزارش خبرگزاری تسنیم از خرم‌آباد، سال‌ها بود که عطر نفس‌هایش فضاى شهرم را در برگرفته بود، «سیدی آسمانی» که مشعل توحید را با ایثار خود برافروخت و زیباترین جلوه عشق خدا بر روی زمین شد و نسیمی از یاد یاران و حماسه‌سازان جبهه‌ها را در کوچه‌های شهر پیچانده بود.

سید نور خدا موسوی «شهید زنده وطن»، دنیا را حقیر دید و به دنبال آسمانی شدن بود، او سال‌ها نگاهش را از زمین گرفت، چشمش به ستارگان فلک بود و شوق رهایی از قفس دنیا داشت؛ او برای پاسداری از وطنش جان خود را در طبق اخلاص گذاشت تا چشم طمع حرامی‌ها بخشکد و دستان پلیدشان از این سرزمین دور بماند، او همان‌جایی ماند که گلوله به سمتِ آسایش ما می‌آمد اما سرش را سپر کرد و خط بطلانی کشید بر تمام شهرت‌های عالم و محبوب دل‌ها شد.

شهیدی که 10 سال نفس کشید

نور خدا، معنی حماسه جاوید و روشنای خانه امید بود؛ خانه‌ای که نفس‌های پدر دلگرمی زهرا و محمد شده بود، پدری که زیباترین تفسیر عشق، شجاعت و ایثار بود و شاید خدا خواست این سید عزیز 10 سال شهید زنده بماند و نفس بکشد تا به بندگانش بیاموزد که راه عزت و شهادت هیچ‌گاه بسته نخواهد شد.

منطق شهدا و سید نور خداها، منطق امام حسین(ع) است، دلاورمردانی که از دریای خوف و خطر گذشتند، موج‌های هراس را نادیده گرفتند تا خود را به  عشق برسانند و اگر دشمن این حقیقت را دریابد در انتظار خستگی ما نخواهد بود.

عروج عاشقانه شهید سرافراز وطن

زمان بستر جاری عشق است و قرن‌هاست مردانی این‌چنینی کربلای ایران را عاشقانه ساخته‌اند تا زمینه‌ساز ظهور مولایمان باشند و چه زیباست شهادت، که بالاترین پاداش و مزد جهاد فی سبیل الله است.

این روزها سخت نفس کشیدن‌های پدر، قلب زهرا را به درد می‌آورد اما او فقط پَرپَر می‌زد برای شهادت. او به آسمان عروج کرد و چشمان دخترش خیره به تخت خالی پدر تَر ماند.

گوارا باد بر تو ای سید شهد شیرین شهادت، لذت انس و هم‌جواری با انبیای الهی؛ چه زیبا گفت امام راحلمان که «خط سرخ شهادت، خط آل محمد و علی است و این افتخار از خاندان نبوت و ولایت به ذریه و طیبه آن بزرگواران و به پیروان خط آنان به ارث رسیده است» پس گواراتر باد بر تو ای نورِ خدا، نعمت رضایت حق که رِضوان مِن اللَّه اکبَر است.

۰ نظر موافقین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۱۵:۵۷
ع . شکیبا---۵۱۰