سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات همسر شهید» ثبت شده است

https://static3.afkarnews.com/thumbnail/ZQAaWmMqh9bq/rDxJk2yoXn9KV7c7C6kDweJVxtu4cY7G2hzV_1efiJea1I30PYCuRqolFhYjlGcmXTYXaWKO8q0wfYWGdiJBEedZbU5YLDeVq8m4_4rYPbd_Wm4PA203Tw,,/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF+%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C.jpg

زهرا نگهداری همسر شهید نقی و مادرشهید داود کریمی و مداح اهل‌بیت (علیهم‌السلام) حاج محمود کریمی است که بعد از گذشت 7 دهه از عمرش، با بیان خاطراتی از همسر و فرزند شهیدش می‌گوید. حاج خانم دوست دارد او را «حاج خانم کریمی» صدا کنیم.

حاصل ازدواج او با نقی کریمی دو پسری شد که داود کریمی در جبهه های هشت سال دفاع مقدس پس از شهادت پدر، شهید شد و این روزها محمود کریمی از مداحان برجسته کشور شده است.

۰ نظر موافقین ۰ ۰۵ مهر ۰۲ ، ۱۱:۲۶
ع . شکیبا---۱۰۱

https://media.mehrnews.com/d/2020/01/27/3/3362220.jpg

تدوین: حسن خامه یار
شهید سرلشگر آزاده حسین لشکری در روز بیستم اسفند سال 1331 در روستای ضیاء آباد از توابع شهرستان تاکستان استان قزوین دیده به جهان گشود. دوره تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند. برای ادامه تحصیل به قزوین رفت. حسین در سال 1350 پس ار دریافت دیپلم برای خدمت سربازی به لشکر 77 خراسان پیوست، و دیری نپایید که با درجه گروهبان سومی در رزمایش مشترک نیروی زمینی و هوایی حضور یافت. در پی این حضور و آشنایی با خلبانان شرکت کننده در رزمایش، شور و شوق خلبانی و پرواز سراسر وجود این جوان روستایی را فرا گرفت. با این وصف حسین پس از پایان دوره سربازی در آزمون این دانشکده خلبانی شرکت کرد و با موفقیت به استخدام نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد. شهید حسین لشکری در سال 1354 پس از گذراندن دوره آموزش پرواز در داخل کشور، برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا اعزام شد و پس از گذشت دو سال با درجه ستوان دومی به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمای شکاری «اف 5» در پایگاه هوایی تبریز مشغول به خدمت شد. ولی گسترش دامنه تجاوزگری های رژیم بعث عراق به پاسگاه های مرزی جنوب و غرب کشورمان، این شهید بزرگ برای دفاع از تمامیت ارضی میهن اسلامی به پایگاه هوایی دزفول منتقل گردید.
در یکی از روزهای گرم شهریور سال 1359 و فصل برداشت انگور در دشت ضیاء آباد قزوین، شهید حسین لشکری سرگرم کمک به پدرش بود که ناگهان از پایگاه هوایی دزفول
۰ نظر موافقین ۰ ۱۸ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۱
ع . شکیبا---۳۸۵

شهادت آیت‌الله مصطفی خمینی به روایت همسرش

در سال 1356 بحرانی گریبان سلطنت پهلوی را گرفت که پی‌آمد‌های آن پایان عمر رژیم را حتمی کرد. و آن بحرانی بود که با شهادت آیت‌الله سید مصطفی خمینی آغاز شد. ایشان در واپسین ساعات روز 30/7/56 در منزل خود در شهر نجف اشرف به شیوه‌ای نامعلوم به شهادت رسید.
شهید مصطفی خمینی از بدو شروع نهضت اسلامی همراه حضرت امام خمینی بود. ایشان اول بار در سال 1342 و پس از شروع نهضت دستگیر شد و پس از مدتی حبس، به ترکیه تبعید شد. پس از تغییر تبعید‌گاه حضرت امام خمینی ایشان نیز در سال 1344 از ترکیه به عراق رفت و در شهر نجف ساکن شد. آیت‌الله سید‌مصطفی خمینی حدود 13 سال در حوزه علمیه نجف اشرف به تدریس و تألیف و تربیت طلاب علوم دینی مشغول بود و در کنار فعالیتهای علمی خود با انقلابیون مسلمان مرتبط بود و گاه تدارک آنان از ناحیه ایشان صورت می‌گرفت. روحیه انقلابی وی، مشوق بسیاری از مبارزان برای فراگیری فنون نظامی و چریکی بود. بیشتر این فعالیتها نمی‌توانست از نظر جاسوسان رژیم شاه به دور باشد. به همین دلیل اگر هم درگذشت این روحانی مبارز را رویدادی طبیعی بدانیم، شخصیت مبارزاتی او انعکاسی جز شهادت، آن هم به دست رژیم شاه در اذهان مردم متبادر نمی‌کرد. هر چند خاطرات به جای مانده از آن زمان نیز دلالت بر شهادت ایشان دارد. حجت‌‌الاسلام سید محمود دعایی دربارة آن روز می‌گوید: «متأسفانه در بیمارستان پزشک کشیک پس از معاینات اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفته‌اند. با علائمی که روی پوست بدن وجود داشت مشخص بود که مرگ طبیعی نبوده و ناشی از یک مسمومیت است.»

۴ نظر موافقین ۲ ۰۱ آبان ۰۱ ، ۰۰:۰۳
ع . شکیبا---۵۴۶

شهید مهدی باکری و همسرش

همسرانه‌های شهید مهدی باکری؛ از کلت کمری که مهریه‌ ازدواج شد تا حسرت دیدار پیکر شهید

صفیه مدرس در پنجمین محفل «فرشتگان بال گشودند» از چهارسال زندگی مشترک و ساده زیستی با سردار شهید مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا و سبک زندگی این شهید والامقام از ازدواج با او تا شهادتش روایت کرد.

پنجمن محفل «فرشتگان بال گشودند» به همت «مؤسسه آسمان هفتم» عصر روز گذشته در حسینیه فاطمه‌الزهرا(س) واقع در میدان سپاه برگزار شد. پنجمین محفل از سلسله همایش‌های «فرشتگان بال گشودند» به تجلیل از صفیه مدرس، همسر سردار شهید مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا اختصاص داشت.

او در این مراسم با اشاره به دوران کودکی خود گفت: من در یک خانواده مذهبی سنتی به دنیا آمدم. پدرم مرد سختگیری بود بخصوص در موضوع تربیت فرزندان و حجاب آنها. اولین دختری از خانواده بودم که به مدرسه راه پیدا می‌کردم به خاطر مسائل اجتماعی و فرهنگی مدارس آن زمان در دوران ستمشاهی که اجازه داشتن حجاب در مدارس ممنوع بود از سال اول راهنمایی دیگر به مدرسه نرفتم. به قرآن روی آوردم و روخوانی قرآن را در کنار پدرم یاد گرفتم. بعد از آن به مسجد رفتم و برای تفسیر و معنی قرآن همانجا با دوستان مسجدی در فعالیت‌های نهج البلاغه و مطالعات کتاب‌هایی مثل کتاب‌های دکتر شریعتی یا نوار سخنرانی علمایی که آن زمان ممنوع بود شرکت می‌کردم.

۱ نظر موافقین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۱:۳۵
ع . شکیبا---۱۱۹۴

https://static.bookroom.ir/file/cache/attach/image/201912/59495_399_600.jpg

شهید افتخار حسین

 افتخار حسین اخلاق‌های عجیب و خوبی داشت. بسیار به کارش علاقه داشت. از لحظه لحظه حضورش در جبهه استفاده می‌کرد. در مدت دو سال حضور در جبهه هیچ کدام از ما حتی برای یک دقیقه هم ایشان را بدون لباس نظامی ندیدیم. حتی با لباس نظامی می‌خوابید.
بعد از عملیات همه لباس راحت می‌پوشیدند و استراحت می‌کردند. بچه‌ها می‌گفتند حالا که دیگر در رزم نیستیم لباس‌هایت را عوض کن. افتخار حسین در پاسخ می‌گفت: مگر می‌شود فدایی زینب (علیها سلام) لحظه‌ای فکر کند از جهاد فارغ شده است. من لحظه به لحظه آماده جانفشانی هستم. ما فراغتی نداریم، وجدانم اجازه نمی‌دهد غیر این لباس، چیز دیگری تن کنم.
بعد از عملیات بچه‌ها استراحت می‌کردند، اما همسرم تمام اسلحه‌ها را بازرسی می‌کرد و آن‌ها را روغن می‌زد و آماده می‌کرد. می‌گفتند: خب بیا استراحت کن اگر خراب شد دوباره از واحد تجهیزات اسلحه می‌گیریم. ایشان می‌گفت: نه این اسلحه‌ها از بیت‌المال است. رها کردنشان اسراف است. رعایت نکردن همین چیز‌های کوچک باعث می‌شود که از خانم دور شویم و خانم ما را قبول نکند.
افتخار حسین توجه خاصی به نماز اول وقت داشت. تا آنجا هم که می‌توانست نماز به جماعت برگزار می‌کرد. حتی در شرایط خط مقدم و در شرایطی که در عملیات بودیم به نماز اول وقت توجه داشت. در مواردی رزمندگان به ایشان اعتراض می‌کردند که الان خطر دارد چه موقع نماز خواندن است. در چند قدمی داعش هستیم. شرایط ترسناکی است هر لحظه امکان دارد اتفاق بدی بیفتد و شما نماز اول وقت می‌خوانی. شما فرمانده هستی باید تمرکز داشته باشی. می‌توانید نمازتان را بعداً بخوانید. افتخار حسین همه این اعتراض‌ها را با جان و دل می‌شنید و در پاسخشان با سعه صدر و آرامش می‌گفت: مگر امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا چه کرد. حال و روز خودتان را با امام حسین (علیه السلام) مقایسه کنید. امام در آن شرایط تیرباران نمازشان را اقامه کردند. اصلاً ما برای چه و از چه دفاع می‌کنیم؟ خانم زینب (علیها سلام) برای چه اسیر شد؟ چه چیز‌هایی را تحمل کردند تا اسلام ناب محمدی به دست ما برسد. ما باید اهل عمل باشیم. ما به امام حسین (علیه السلام) اقتدا کرده‌ایم. امام نمازشان را در اول وقت خواندند. همه رزمنده‌ها می‌گفتند افتخار حسین همچون پدری مهربان برای ما بود و ما در جبهه فقدان پدر خودمان را حس نمی‌کردیم.


همسر شهید به نقل از همرزمان شهید

۰ نظر موافقین ۱ ۲۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۰۱
ع . شکیبا---۲۰۲
خواسته عجیب مدافع حرم قبل از آخرین اعزام/ حالم خوب است اما تو باور نکن!

خواسته عجیب مدافع حرم قبل از آخرین اعزام/ حالم خوب است اما تو باور نکن!

حرف‌هایش ته دلم را خالی کرد، ناگهان بچه از دستم با صورت روی زمین افتاد و بینی‌اش زخم شد. بدنم می لرزید، گفتم: علی از خدا نمی‌ترسی آنقدر مرا اذیت می‌کنی؟ هیچ وقت حلالت نمی‌کنم!

خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت ـ زهرا بختیاری: مدافع حرم، علی سعد، سال ۱۳۹۴ در خان طومان سوریه به شهادت رسید، اما بدنش در منطقه ماند و پیکرش چهار سال بعد در فروردین سال ۹۸ توسط گروه تفحص کشف شد. بسیاری از شهدا در سخنانشان قبلا از شهادت گفته‌اند دوست دارند پیکرشان باز نگردد تا گمنام بمانند، اما اینکه از پیکر علی سعد چند استخوان برگشت، حکایت دیگری دارد که کلثوم ناصر یا به قول علی «کلی»، اینگونه در ادامه این مطلب ماجرایش را روایت می‌کند: 

۵ نظر موافقین ۲ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۲۹
ع . شکیبا---۱۴۸۳
دیدار با پیکری که سر بر بدن نداشت
حماسه‌ کربلای پنج-47/ روایت زندگی سردار شهید "یونس زنگی آبادی"

دیدار با پیکری که سر بر بدن نداشت

دست کشیدم روی پاهای حاجی. مصطفی، پسرم، هم بود. چشم‌هایش ضعیف است. دست کشیدم روی پاهای پدر شهیدش و کشیدم به صورت و چشم‌هایش. خودم هم پاهایش را بوسیدم.

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از کرمان، سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی سال 1340 هجری شمسی در خانواده ای متدیّن، در روستای زنگی آباد کرمان به دنیا آمد. پدرش ملاحسین مردی مؤمن و عاشق اهل بیت بود، وقتی از دنیا رفت یونس دوازده سال بیشتر نداشت. با شروع زمزمه های انقلاب در حالی که دانش آموز دبیرستان بود در تظاهرات و حرکت های انقلابی نقش جدی داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال ۱۳۶۰ رسماً به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. تدبیر و شجاعت و جسارت او درعملیات های مختلف باعث شد تا وی را فرماندهی بنامیم که تمام زندگی اش در جبهه های جنگ خلاصه میشد. خاک شلمچه و عملیات کربلای ۵ با شکوهترین فراز زندگی سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی بود. حماسه شورانگیز حاج یونس دراین عملیات نام بلند او را برای همیشه در کنار سرداران رشید اسلام و مردان بزرگ ایران زمین جاودانه کرده است.

من دست از «خمینی» بر نمیدارم

مدت زیادی نبود که خدا به حاج یونس فرزندی داده بود. به حاجی گفتم: حاجی، دلت برای بچّه ات تنگ نشده؟ جبهه و جنگ بس نیست؟ شما به اندازه ی خودت در جنگ بوده ای! حاج یونس لبخندی زد و گفت: اگر صدتا بچّه هم داشته باشم و روزی صدمرتبه هم خبر بیاورند بچّه ات را ازت گرفته اند، من دست از «خمینی» بر نمیدارم و جبهه و جنگ را به هر چیز دیگری ترجیح میدهم.

امروز تکلیف ما این است که مثل یک برادر از آنها پذیرایی کنیم

۰ نظر موافقین ۱ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۰
ع . شکیبا---۶۹۰
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، همسر شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده» به بیان خاطره‌ای از سید ابراهیم (نام جهادی شهید صدرزاده در سوریه) و حضور وی در صحنه درگیری با فتنه‌گران عاشورای سال 88 پرداخت و چنین روایت کرد:

صبح عاشورای ۸۸ زمانی که برای نماز صبح بیدار شدم دیدم آقا مصطفی با تسبیح در دستش استخاره می‌کند، بعد از کلی استخاره موبایل را برداشت و شروع کرد به شماره گرفتن، گفتم: «آقا این وقت صبح...» هنوز حرفم تمام نشده بود که شروع به صحبت با شخص آن طرف گوشی کرد و گفت: «خوبی داداش؟ میای بریم تهران؟ راستش خیلی استخاره کردم که برویم؛ استخاره خیلی خوب آمد. مراسم مسجد بمانیم پشیمانی دارد

روایت همسر «سید ابراهیم» از استخاره روز عاشورا که به جانبازی مصطفی ختم شد 

صحبتش که تمام شد گفتم: «کجا؟ با کی؟ چرا؟ پس مسجد و دسته و مراسمات چه؟» همه پرسش های من را بایک کلمه جواب داد: «دوباره در شبکه های اینترنتی قرار گذاشته اند که جمع شوند؛ هرچه استخاره کردم بمانم نشد.»

بعد که نگرانی من را دید، گفت: «نگران نباش؛ می رویم مراسم سعید حدادیان بعد از مراسم به حق حضرت زهرا (سلام الله علیها) خبری نمی شود و زود برمی‌گردیم، ان‌شاءلله نماز ظهر عاشورا را هم مسجد خودمان می‌خوانیم.»

آقا مصطفی رفت. من هم تا ظهر منتظر ماندم. خط تلفن های همراه خراب شده بود و امکان تماس هم نداشتم. مثل هفت ماه گذشته، روز عاشورا با دلشوره و استرس غروب شد. وقتی اخبار۲۰:۳۰ را نگاه می کردم علت تمام دلشوره ها را فهمیدم، عاشورا و شام غریبان تکرار شده بود. علت استخاره های آقا مصطفی برای من مشخص شد.

شب که برگشت از اتفاقات روز عاشورا با یک بغض غیرقابل وصفی تعریف می کرد. وقتی می گفت یکی از بسیجی ها را داخل سطل زباله انداختند و زنده زنده آتش زدند، اشک در چشمانش حلقه می زد، اینکه واقعا تکرار واقعه شام غریبان را با چشم دیده بود. این جمله از ذهنم گذشت که: «کارشان تمام شد، هرکس به خاندان کرم بی حرمتی کند کارش تمام شده است، مردم در برابر بی حرمتی به امام حسین (علیه السلام) سکوت نخواهند کرد.» واقعا به عینه دیدم که در ۹دی ماه مردم در برابر این بی حرمتی چگونه ایستادند.

 

 روایت همسر «سید ابراهیم» از استخاره روز عاشورا که به جانبازی مصطفی ختم شد

آقا مصطفی در فتنه ۸۸ دو بار مجروح شدند؛ بار اول ۲۵ خرداد با پنج ضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی دست چپ آسیب دید، با آن همه جراحت، فتنه گران اجازه نمی دادند که آمبولانس به آنها کمک کند و تهدید به آتش زدن آمبولانس کردند و آقا مصطفی با تمام این جراحت و خونریزی از ساعت پنج بعدازظهر تا ۱۲ شب کف خیابان در میدان آزادی تهران افتاده بود، بعد از هفت ساعت خونریزی به بیمارستان منتقل شد. خون‌ریزی آنقدر شدید بود که تا ۲ روز توان ایستادن نداشت. مجروحیت بعدی وی در روز ۱۶ آذر از ناحیه انگشت دست بود که دچار شکستگی شد.

منبع: دفاع پرس

۱ نظر موافقین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۴
ع . شکیبا---۳۹۷

خاطرات همسر شهید سید نورخدا موسوی

شبی، سید حال بدی داشت و من در کنار تخت او نشسته بودم و قرآن می خواندم، لحظه‌ای دلم غصه‌دار شد و از وضعیت خود و همسرم شاکی شدم و آنقدر گریه کردم که در کنار تخت همسرم به خواب رفتم.

در خواب سید را بسیار خوشحال و شاداب دیدم که با لباسی سفید مرا نگاه می‌کند. صورت زیبایش خندان بود، از او پرسیدم که چه زمانی این عشق‌بازی به پایان می‌رسد و او خندید و گفت زمانی که دست تو را در دست عمه‌ام زینب (س) بگذارم.

او در عالم رؤیا فهرستی به من نشان داد که اسامی‌ای در آن نوشته شده بود و اسم من در آن فهرست بود، او گفت که این اسامی بهشتیان است، فهرستی که نام اولش، نام فاطمه زهرا (س) بود.

هنگامی که از خواب بیدار شدم خدا را به خاطر وجود برکت و نعمتی چون سیدنورخدا شکر کردم و برایم همین کافی بود که صدای نفس‌های مرد خانه‌ام و پدر فرزندانم را بشنوم و به هرم نفس‌هایش تکیه کنم.

ای نورخدا بعد از ۱۰ سال عشق‌بازی با خدایت در بالین ، چه مظلومانه رفتی. کاش می ماندی و همدم شب‌های تنهایی محمد می شدی و ای کاش می ماندی و زهرایت را در لباس بخت می‌دیدی...

شهادتت مبارک کبوتر آسمانی‌ام

سیدنورخدا موسوی ۱۷ اسفندماه سال ۸۷ در منطقه لار استان سیستان و بلوچستان، مورد اصابت گلوله گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی ملعون قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و به کما رفت. جانباز ۱۰۰ درصد لرستانی که به شهید زنده کشور مشهور بود ۱۰ سال در کما به‌سر می‌برد تا اینکه در شب رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) آسمانی شد.

17 آبان 1397 - روز تشییع پیکر پاک شهید سید نورخدا

منبع: درددل‌های دختر و همسر شهید نورخدا موسوی

139412170840328267287084

نورخدا محو تماشای خدا/ با جان و دل از سید پرستاری می کنم

مطالب دیگر در مورد  سید نور خدا موسوی

۰ نظر موافقین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۴
ع . شکیبا---۵۵۸

Image result for ‫شهیدسید نورخدا موسوی‬‎

خاطره شهادت همرزم شهید به جای سید نور خدا

 

همسر شهید زنده سید نورخدا موسوی، با بیان اینکه سید نور خدا در عملیات مرصاد در سال 65 مشارکت داشته است، بیان کرد: سید در این عملیات تا مرز شهادت رفته بود اما همرزمش به جای وی شهید شده بود.

 

وی بیان کرد: سید نورخدا در نقل خاطره ای عنوان کرده بود که چون هنوز آموزش نظامی ندیده بودم، مسئولیت آوردن آب را داشتم که  چند بار برای آب آوردن رفتم و چون مسیر طولانی بود برای چهارمین بار خسته شدم و به فرمانده گفتم یک نفر به جای من برود تا استراحت کنم،  بار پنجم نیر خودم می روم.

وی افزود: سید نورخدا  نقل می کرد که همرزمم 200 متر از ما دور نشده بود که مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد.

مطالب دیگر در مورد  سید نور خدا موسوی

۰ نظر موافقین ۰ ۱۹ آبان ۹۷ ، ۱۵:۵۳
ع . شکیبا---۵۸۶

شهید فکوری در حضور حضرت امام (ره)

شهید سرتیپ جواد فکوری در سال 1317 در تبریز به دنیا آمد و پس از اتمام تحصیلات متوسطه وارد دانشکده خلبانی شد و این دوره را با موفقیت به پایان رساند.
دوره‌های تکمیلی خلبانی، مدیریت خلبانی (اف4)، فرماندهی گردان هوایی و فرماندهی ستادرا با موفقیت طی کرد.
شهید جواد فکوری فردی واقعا مسلمان و دلسوز به حال انقلاب اسلامی بود. او کار را با حضور در نیروی هوایی شروع کرد و به علت عهد‌ه‌دار بودن دو شغل مهم و حساس به ناچار در هفته سه روز در نیروی هوایی بود و سه روز دیگر در وزارت دفاع.
یکی از کارهای گرانقدر ایشان همان فرستادن 140 هواپیمای جنگنده به سوی خاک عراق پس از اولین حمله هوایی ناگهانی مزدوران بعث بود. شهید فکوری به عنوان فرمانده یک نیرو جهت منجسم و هماهنگ کردن نیروها بسیار تلاش می‌کرد.
شهید سرهنگ فکوری در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردی مذهبی و قاطع شناخته می‌شد و به همین علت پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت‌ها و پست‌های زیر را به عهده داشت.
فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه یکم شکاری،‌ معاون عملیاتی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی هوایی.

۰ نظر موافقین ۱ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۰۰:۱۲
ع . شکیبا---۵۳۰

http://www.asareashoura.ir/images/static/300x400/asareashoura1486403377ir4.jpg

همسر شهید تجلایی با انتقاد از اینکه چرا به وصیت شهید عمل نمی شود، خاطرنشان کرد:

شهید دو توصیه مهم عشق به رهبری و ولایت فقیه و نفرت از دشمنان اسلام برای من به یادگار گذاشته است.

 به گزارش خبرنگار ابصارنیوز، مراسم گرامیداشت هفته بسیج به همت پایگاه مقاومت دانشگاه محقق اردبیلی و با حضور نسیبه عبدالعلی زاده همسر سردار شهید علی تجلایی در سالن بصیرت دانشگاه برگزار شد.

نسیبه عبدالعلی زاده همسر سردار شهید علی تجلایی نیز در این مراسم با اشاره به خاطراتی از شهید، گفت: نباید از شهید به عنوان نردبان و شعار برای رسیدن به اهداف و مقاصد خود استفاده کرد.

وی با بیان اینکه شهید علی تجلایی هنگام شهادت 25 سال سن داشت، افزود: دل کندن از عشق و علاقه آسان نیست و کاری بسیار سخت و دشوار است.

 عبدالعلی زاده خواستار پرداخت ویژه به وصیت نامه شهید تجلایی شد و افزود: در این وصیت نامه توصیه های مهمی به خانواده و بویژه مسئولین شده است.

امروز به بسیجی ها غبطه می خورم.

وی با بیان اینکه طبق آیه مستقیم قرآن، شهدا سر سفره الهی روزی می خورند، گفت: وقتی هنگام دعا و نیاز، شهدا را وسیله قرار دهیم، شهدا نیز بین نیاز و حاجت ما و خدا واسطه می شوند.

همسر شهید تجلایی با بیان اینکه هرگز جسارت نکردم پرونده بسیجی داشته باشم، افزود: دیدگاه و تصوری که شهید تجلایی از بسیج داشت آنقدر سنگین و مقدس بود که هیچ گاه جرأت نکردم تا پرونده بسیجی داشته باشم، 

وی با بیان اینکه خوشحالم که پیکر همسر شهیدم هنوز برنگشته است، تصریح کرد: شهید تجلایی احترام و ارادت خاصی به بسیجی ها داشت این روحیه چنان در او زنده بود که به خاطر دفاع از یک بسیجی در عملیات بدر گلوله ای به قلب او اصابت کرد و به فیض شهادت نائل شد.

عبدالعلی زاده با انتقاد از اینکه چرا به وصیت شهید تجلایی عمل نمی شود، خاطرنشان کرد: شهید دو توصیه مهم عشق به رهبری و ولایت فقیه و نفرت از دشمنان اسلام برای من به یادگار گذاشته است.

همسر شهید تجلایی با بیان اینکه «با شهرت علی مشکل دارم» افزود: از اینکه همسر شهید هستم مسئولیت بزرگی را احساس می کنم به طوری که خیلی از چیزهای حلال را برای خود حرام کرده ام.

وی با بیان اینکه همرزم شهید تجلایی بودن راحت است ادامه داد: هم عقیده او بودن مهم و اصل است، این درحالی است که عده ای از شهدا به عنوان نردبان استفاده می کنند که به ویژه این مورد در آستانه انتخابات بیشتر دیده می شود.

عبدالعلی زاده همچنین با اشاره به شخصیت والای شهید مهدی باکری، افزود: شهید باکری همیشه تاکید داشت عاقبت بخیری ما تنها در تبعیت و حرکت در مسیر ولایت فقیه است.

 خانواده های شهدا مدافع ملت و ارزش های اسلامی هستند.


همسر سردار شهید علی تجلایی
شادی روح مطهرشهید صلوات

زندگینامه و خاطرات شهید تجلایی

۲ نظر موافقین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۲۸
ع . شکیبا---۷۳۴
                        

همسر شهید «علی تجلایی» در خاطره‌ای با اشاره به خواسته‌ شهید در زمان ازدواج می‌گوید: قبل از شروع مراسم عقد، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد، اجابتش حتمی است، گفتم چه آرزویی داری؟ در حالی‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: «اگرعلاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می‌اندیشید لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید».

از این جمله تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی‌ترین روز زندگی‌اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم.

هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید «آیت‌الله مدنی» و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد مجلس و آیت‌الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند !

https://lh3.googleusercontent.com/proxy/9xwZuNmZNP-LgWmpRerBtwnppE3EM_eKhaOj2SM4m-9_k5Xjhd_0dzBTMlOjWqRRbQ7qDFL91phkpOD362Uo_FBVnwtZc3Guc02xINJdyCQDCLHyuWEXRNmhkQ6piiMs2Q

شهید آیت الله مدنی و جمعی از پاسداران و بسیجی ها

(عکس برای نمونه درج شده و مربوط به خاطره عقد شهید تجلایی نمی شود)



شهیدی که برای خدا سوغاتی برد !
پرنده‌ای‌ که‌ به‌ پرواز همسایگی‌ خورشید عادت‌ کرده‌ است، هرگز با خاک‌ خو نمی‌گیرد و در قفس‌ نمی‌گنجد. "علی "‌ نیز به‌ زیستن‌ در فضای‌ روحانی‌ جبهه‌ها خو گرفته‌ بود.


چند روزی‌ بود که‌ به‌ شهر آمده‌ بود اما آرام‌ و قرار نداشت، غم‌ فراق‌ میدان‌ جنگ‌ بیقرارش‌ کرده‌ بود.همیشه‌ این‌ چنین‌ بود؛ آن‌ گاه‌ که‌ عازم‌ جبهه‌ می‌شد، سایه‌ اندوه‌ از چهره‌اش‌ محو می‌شد،گونه‌ هایش‌ گل‌ می‌انداخت‌ و آن‌ زمان‌ بود که‌ می‌توانستی‌ شادی‌ را، شادی‌ حقیقی‌ را آشکارا در چهره‌اش‌ ببینی. در دفتر خاطراتش‌ نوشته‌ بود:«متأسفانه‌ امروز مجبور شدم، پوتین‌های‌ جبهه‌ را واکس‌ بزنم‌ و خاک‌ جبهه‌ را از روی‌ این‌ پوتین‌ها پاک‌ کنم، که‌ این‌ برایم‌ فوق‌ العاده‌ دردناک‌ است»!


شب‌ فردایی‌ که‌ می‌خواست، عازم‌ جبهه‌ شود وسایل‌ سفرش‌ را مرتب‌ می‌کرد.لباس‌ پاره‌ پاره‌ای‌ را که‌ در زمان‌ محاصره‌ و آزادی‌ سوسنگرد پوشیده‌ بود، در ساک‌ نهاد.در این‌ زمان‌ مسئول‌ طرح‌ عملیات‌ قرارگاه‌ خاتم‌ الانبیاء(ص) بود، گفتم: «محال‌ است‌ شما را بگذارند به‌ جلو بروید.»گفت: «این‌ بار با اجازه‌ بسیجی‌ها به‌ عملیات‌ می‌روم، نمی‌خواهم‌ پشت‌ بی‌سیم‌ باشم.»گفتم: «حالا چرا لباسهای‌ سوسنگرد؟» با لحنی‌ خاص‌ گفت: «می‌خواهم‌ حالا که‌ پیش‌ خدا می‌روم، بگویم؛خدایا؛اینها جای‌ گلوله‌ است، بالاخره‌ ما هم‌ تو جبهه‌ بوده‌ایم.»


صبحدم‌ عازم‌ بود. وقتی‌ از من‌ خداحافظی‌ می‌کرد، مرا به‌ حضرت‌ زهرا(س) قسم‌ داد و گفت: «مرا حلال‌ کنید، من‌ پدر خوبی‌ برای‌ بچه‌ها و همسر خوبی‌ برای‌ شما نبوده‌ام»!
گفتم: «باشد»
گفت: « این‌ طوری‌ نمی‌شود باید از صمیم‌ قلب‌ حلالم‌ کنی، من‌ مطمئنم‌ که‌ دیگر برنمی‌گردم»!
"علی "‌ رفت‌ و من‌ ماندم‌ و انتظار. علی‌ با حال‌ و هوایی‌ دیگر منزل‌ و شهر را ترک‌ کرد. من‌ ماندم‌ و فکر این‌ که‌ علی‌ خودش‌ در آخرین‌ لحظات‌ خداحافظی‌ گفت: «مطمئنم‌ که‌ دیگر برنمی‌گردم»!


یادم‌ آمد که‌ قبل‌ از رفتنش، با هم‌ به‌ زیارت‌ مزار شهدا رفتیم. وقتی‌ از کنار مزار شهیدان‌ می‌گذشتیم، رو به‌ من‌ کرد و گفت: «خدا کند جنازه‌ من‌ به‌ دست‌ شماها نرسد.»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «برادران، بسیار به‌ من‌ لطف‌ دارند و می‌دانم‌ که‌ وقتی‌ به‌ زیارت‌ مزار شهیدان‌ می‌آیند، اول‌ به‌ سراغ‌ من‌ خواهند آمد، اما قهرمانان‌ واقعی‌ جنگ‌ شهیدان‌ بسیجی‌اند... دوست‌ ندارم‌ حتی‌ به‌ اندازه‌ یک‌ وجب‌ از این‌ خاک‌ مقدس‌ را اشغال‌ کنم، تازه‌ اگر هم‌ جنازه‌ام‌ به‌ دستتان‌ رسید، یک‌ تکه‌ سنگ‌ جهت‌ شناسایی‌ خودتان‌ روی‌ مزارم‌ بگذارید و بس»!
10‌ روز از رفتنش‌ می‌گذشت‌ که‌ تلفن‌ کرد و پس‌ از سلام‌ و احوالپرسی‌ گفت: «دارم‌ می‌روم‌ برای‌ دعای‌ ندبه، سلام‌ ما را به‌ مردم‌ برسانید و بگویید رزمندگان‌ را دعا کنند و به‌ حضرت‌ زهرا (س) متوسل‌ شوند.»
وقتی‌ از توسل‌ به‌ حضرت‌ زهرا(س) سخن‌ می‌گفت، حدس‌ می‌زدم‌ که‌ رمز عملیات‌ «یازهرا(س)» است
.
هر روز منتظر خبر عملیات‌ بودیم‌ که‌ پس‌ از چند روز "علی‌ " زنگ‌ زد و برای‌ آخرین‌ بار صدایش‌ را شنیدم: «مرا حلال‌ کن»! گریه‌ام‌ گرفت‌ و حال‌ آن‌ که‌ تا آن‌ روز پشت‌ گوشی‌ گریه‌ نکرده‌ بودم. "علی "‌ ناراحت‌ شد و گفت: «گریه‌ نکنید، این‌ آرزوی‌ هر مسلمان‌ پیرو امام‌ حسین‌ (ع) است‌ که‌ به‌ فیض‌ شهادت‌ برسد.» بعد مسیر سخن‌ را به‌ طنز تغییر داد تا مرا خوشحال‌ کند: «قول‌ می‌دهم‌ آخرت‌ شفاعت‌ شما را بکنم‌ و... مسئولیت‌ حوریان‌ را به‌ شما بدهم !»


مکالمه‌ ما تمام‌ شد، اما اندوه‌ دلم‌ را می‌فشرد، از دست‌ خودم‌ ناراحت‌ بودم‌ که‌ چرا گریه‌ کردم‌ و باعث‌ ناراحتی‌ او شدم. دوباره‌ تماس‌ گرفتم‌ تا عذرخواهی‌ کنم‌ که‌ گفتند: «برادر تجلایی‌ از پادگان‌ رفته‌ است...»

شادی روح پاکش صلواتی بفرستید.

http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1394/12/20/13941220000059_PhotoL.jpg

سردار شهید علی تجلایی - نفر سمت چپ

شادی روح مطهر شهید صلوات

زندگینامه و خاطرات شهید تجلایی

۰ نظر موافقین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۱۸
ع . شکیبا---۱۰۷۷

زهره نجفی همسر شهید میثم نجفی می‌گوید: یک دفعه گفتم: «آقا میثم، در این موقعیت می‌خواهی بروی؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت می‌آید این حرف را بزنی؟ دلت می‌آید حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشد؟» بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم.

او هم یک آدم معمولی بود. من بعضی اوقات لباس پوشیدن‌هایش را نمی‌پسندیدم. دوست نداشتم لباس‌هایی را که خیلی‌ها تن می‌کنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف می‌زدم و اما او این‌ها را دوست داشت. شاید هر کسی ظاهر او را می‌دید فکر نمی‌کرد روزی شهید شود. شیطنت‌هایش را دوست داشتم. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. یادم هست یکبار که می‌خواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا می‌کنی! کمی آرام باش» چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود».” این‌ها را زهره نجفی همسر شهید مدافع حرم میثم نجفی می‌گوید.

خانه شهید میثم نجفی یک خانه کوچک و با صفا و صمیمی در قرچک است که طبقه بالای منزل پدری شهید قرار گرفته. خانه‌ای که این روزها به رنگ تنها یادگار شهید مدافع حرم، یعنی حلمای ۴۰ روزه است.گریه‌های او، لباس‌های کودکانه‌اش و اتاقی که پدر فرصت نکرد قبل از شهادت چیدمان آن را ببیند تمام فضای خانه را پرکرده و عکس‌های رنگارنگ شهید در جای جای خانه و حتی در میان وسایل حلما، خوش می‌درخشد.

زهره نجفی متولد ۱۳۶۸ است و یک سال از شهید میثم نجفی کوچکتر است. حلما تنها فرزند اوست که ۱۷ روز بعد از شهادت پدر متولد شد. شاید انتظار رود در گفته‌هایش بی‌قراری کند از اینکه حلما باید عمری با یاد پدری در قامت کلمات مادر زندگی کند. اما او محکم و آرام؛ صبورانه از مردی می‌گوید که تکاور بود. کسی که دفاع از حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم، هدف اصلی زندگی‌اش را تشکیل می‌داد تا جایی که دیگر هیچ چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد. عاشقانه‌هایش از میثم نجفی آنقدر ملموس و واقعی است که با روایت‌هایش همراه شوی و در اشک و لبخندش سهیم باشی. اهل شعار دادن نیست. همان که اتفاق افتاده را بدون توصیف دیگری نقل می‌کند. شاید برای همین است که روایت‌های عاشقانه‌اش به دل می‌نشیند. بعضی از سوالات را که از او می‌پرسم عمیقا به فکر فرو می‌رود و بعد از چند لحظه سکوت جواب می‌دهد تا اینکه می‌گوید: «همیشه آقا میثم با من شوخی می‌کرد و می‌گفت: “وقتی شهید شوم و برای مصاحبه پیش تو آمدند چه چیزی می‌خواهی بگویی؟” واقعا به بعضی از این سوالات فکر نکرده بودم.»

ادکلن روی میز را نشان می‌دهد و می‌گوید: «میثم این ادکلن را خیلی دوست داشت. وقتی می‌رفت به او گفتم دلم که برایت تنگ شد چه کار کنم؟ گفت هر وقت دلت تنگ شد این ادکلن را بو کنی یاد من می‌افتی حالا او رفته و من این ادکلن را نگه داشته‌ام و هر موقع دلتنگش می‌شوم آن را بو می‌کنم.» زهره نجفی ناراحت بود از اینکه این روزها در صفحات اجتماعی یادداشت‌ها و دست نوشته‌هایی به اسم همسر شهید میثم نجفی دست به دست می‌شود که متعلق به او نیست و از نگارشش خبر ندارد. می‌گوید: «من بار اول است که مصاحبه می‌کنم و هیچ نوشته یا خاطره‌ای برای کسی بازگو نکرده‌ام.» گفتگوی تفصیلی او با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

* از ماجرای ازدواجتان با آقا میثم بگویید؟

من و همسرم تقریبا یک نسبت فامیلی دور با هم داشتیم اما من اصلا آقا میثم را ندیده بودم و فقط با مادرشان در ارتباط بودیم. اولین مرتبه‌ای که همدیگر را دیدیم روزی بود که آقا میثم به همراه مادرشان برای عید دیدنی منزل ما آمده بودند در حالی که قصدشان انتخاب بوده است ولی ما از این جریان با خبر نبودیم. بعد از آن، خانواده‌اش با ما تماس و برای خواستگاری اجازه گرفتند.

روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود

* برای ازدواج، چند مرتبه با هم صحبت کردید؟

۰ نظر موافقین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۱
ع . شکیبا---۹۲۳

شهید شمسه 1

در گفت‌وگوی تفصیلی تسنیم با همسر شهید "شمسه" عنوان شد

عاشقانه‌های همسر شهید مدافع حرم؛ عشق شهید "شمسه" به امام خامنه‌ای کم‌نظیر بود

فاطمه شمسه همسر شهید "ماشاءالله شمسه" می‌گوید: وقتی لحظه اول خبر شهادتش را شنیدم تنها جمله‌ای که در آن حال گفتم تبریک شهادتش بود چون شهادت آرزویش بود و به آرزویش هم رسید.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بروجرد، شهید "ماشاءالله شمسه" به سال 1346 در روستای سراب زارم شهرستان بروجرد در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود و از همان ابتدا و با آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج شهرستان درآمده و به‌رغم سن کمی که داشت به تواتر به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل به‌صورت داوطلبانه اعزام شد.

وی یک ماه پس از بازنشستگی با پیگیری‌های فراوان خود به‌عنوان فرمانده یکی از گردان‌های فاطمیون به سوریه اعزام شد و در حالی‌ که تنها چند روز از اتمام مأموریت و بازگشتش به کشور باقی نمانده بود در روز شنبه 14 فروردین‌ماه به ضرب گلوله تک‌تیرانداز گروهک تروریستی تکفیری داعش در مناطق عملیاتی سوریه  به شهادت رسید.

به‌ اتفاق جمعی از جوانان مجمع مدافعان حرم بروجرد به منزل شهید مدافع حرم "ماشاالله شمسه" برای بازدید از خانواده او رفتیم. در بدو ورود همسر شهید و فرزندانش به استقبال آمدند. جای‌جای خانه تصاویری از این شهید نصب‌ شده بود با اشتیاق پای حرف‌های همسری می‌نشینم که تا امروز نزدیک به سه ماه همسر خود را ندیده است. از همان همسران مهربان و فداکار دهه شصتی است که در کوران دفاع مقدس در خانه‌ یکی از رزمندگان جبهه سال‌ها بی‌منت به همسر و فرزندانش خدمت کرده و امروز با وجود اینکه داغ شهادت همسر مهربانش را برایمان روایت می‌کند بزرگ‌ترین افتخار خود را زندگی با همسر شهیدش می‌خواند و خوشنود از اینکه همسرش با شهادت به آرزویش رسیده است.

فاطمه شمسه متولد 1350 همسر سردار شهید مدافع حرم ماشاالله شمسه است که در سال 1366 وقتی تنها 16 سال بیشتر نداشت به همسری وی درآمده و حاصل 28 سال زندگی او با همسر شهیدش یک فرزند پسر و دو دختر است که این روزها با یاد همسر شهیدش سنگ صبور فرزندانش شده و با آرامش مثال‌زدنی یاد و خاطره همسران مقاوم شهدا را برایمان تداعی می‌کند.

عاشقانه‌هایش با همسر شهیدش آن‌ چنان ساده و صمیمی است که نمی‌توانی آن‌ها را در قالب کلمات و جملات ادبی بیان کنی و ترجیح می‌دهی با همان ادبیات باصفایی که خودش تعریف می‌کند نقل کنی. گاه‌گاهی در حین صحبت‌هایش سربه‌زیر افکنده و آرام با دستمالی که در دست دارد قطرات اشکی که در گوشه چشمش جمع شده را پاک‌کرده و زیر لب با خود تکرار می‌کند "شهادتت مبارک" آن‌چنان ملموس و باصفا این جمله را ادا می‌کند که با خودم می‌گویم محضر شهید نشسته‌ایم و این بانوی صبور این مهم را به عینه درک می‌کند. 

قاب عکس رهبر معظم انقلاب را که بر روی دیوار خانه نقش بسته است با دست‌نشانمان می‌دهد و می‌گوید: «حاجی علاقه خاصی به رهبر داشت موقع خانه‌تکانی می‌گفت: هر چه را که می‌خواهید جابه‌جا کنید اختیار دارید اما دست به این قاب عکس آقا نزنید. خیلی شاد و مهربان بود آن‌ قدر که وقتی از مأموریت‌هایش برمی‌گشت نبودنش از یادمان می‌رفت و دیگر دلمان نمی‌آمد با همه مهربانی‌هایش و رسیدگی به ما به او غر بزنیم که چرا همیشه نیست.» گفت‌وگوی تفصیلی او با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

تسنیم: از ماجرای ازدواجتان با شهید شمسه بگویید؟

من و همسرم هر دو اهل روستای سراب زارم بروجرد بودیم و آشنایی دورادوری با هم داشتیم. وقتی به خواستگاریم آمد در بحبوحه جنگ بود و آن زمانی بود که به جبهه می‌رفت. مادرم می‌ترسید و می‌گفت ممکن است در این جبهه رفتن‌هایش شهید شود اما او در جواب مادرم گفت: «هیچ‌کس نمی‌داند در آینده چه پیش می‌آید، شاید ما این لیاقت را نداشته باشیم». در 28 آبان ماه سال 66 ازدواج کردیم و یک هفته بعد به منطقه کردستان اعزام شد و پس‌ از آن بارها به صوت متناوب به مناطق جنگی غرب کشور مانند ایلام اعزام شد.

تسنیم: اولین فرزندتان در چه سالی متولد شد؟

آقا بشیر اولین فرزندم در سال 67 زمانی که پدرش در مناطق عملیاتی غرب کشور بود به دنیا آمد، فرزند دومم اسما سال 68 و دختر دومم سال 70  در خرم‌آباد به دنیا آمد.

تسنیم: در رفت و آمدهای شهید شمسه به مناطق جنگی ترس شهادت ایشان را نداشتید؟

ترس را همیشه داشتم اما هیچ‌وقت مانع نمی‌شدم چون خیلی علاقه داشت آن زمان هم جنگ بود و همه می‌رفتند و کسی ممانعت نمی‌کرد ما هم به این امر رضایت داشتیم چون وظیفه‌ای بر عهده همه بود اما در عین‌ حال نگران بودیم و آمادگی هم داشتیم که هر خبری را دریافت کنیم.

حاجی بیشتر وقت‌ها در مأموریت بود حتی وقتی هم پیش ما در بروجرد بود زیاد خانه نبود اگر برای یک روز هم بود صبح به مأموریت می‌رفت و غروب برمی‌گشت.

تسنیم: با سه فرزند دست‌تنها و نبودن همسرتان برایتان سخت نبود؟

سخت بود بارها به او می‌گفتم اما در جواب به من می‌گفت: «ما سربازان امام زمان هستیم، نمی‌توانیم همیشه در خانه بمانیم» و از همان ابتدا سودای دفاع از کشور و سربازی اسلام را داشت.

تسنیم: در طول مدت زندگی مشترک خود چه نکته بارزی از همسر شهید خود بیشتر به یاد دارید؟

علاقه زیادی به جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب داشت. همیشه تأکید می‌کرد باید پشتیبان ولایت‌فقیه باشیم و وقتی به او می‌گفتیم دیگر وقت بازنشستگی شما رسیده می‌گفت: «یک پاسدار هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود مخصوصاً در حال حاضر و در این شرایط ما باید پشتیبان رهبر باشیم». مأموریت‌هایی هم که می‌رفت همواره وقتی از ما خداحافظی می‌کرد و می‌رفت به ما می‌گفت که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».

تسنیم: اگر بخواهید یک خصوصیت منحصربه‌فرد اخلاقی‌ همسر خود را نام ببرید چه می‌گویید؟

بسیار اهل محبت به خانواده بود. هر وقت از مأموریت برمی‌گشت نبودنش را با کارها و رفتارش با بچه‌ها برایمان جبران می‌کرد و در کارهای خانه خیلی کمک می‌کرد. مأموریت‌هایش از یک روز و یک هفته تا 10 روز بود اما همیشه پیگیر احوال خانواده بود و هر وقت هم که تماس می‌گرفت می‌گفت: «کمبودی ندارید».

وقتی از مأموریت برمی‌گشت و ما ابراز دل‌تنگی و خستگی می‌کردیم با شوخی و خنده ما را قانع می‌کرد و آن‌قدر شاداب و سرزنده بود که سختی‌های نبودنش را فراموش می‌کردیم.

تسنیم: رابطه شما باهمسرتان چگونه بود؟

خیلی با هم صمیمی بودیم آن‌ قدر که رابطه ما در فامیل مثال‌زدنی بود چون رفتارش به‌گونه‌ای بود که اصلاً نمی‌گذاشت کسی از او ناراحت شود وقتی مشکلی بود با ما صحبت می‌کرد و با مهربانی خود ما را توجیه می‌کرد تا ناراحتی ما برطرف شود.

شهید شمسه

تسنیم: اهل گردش و تفریح هم بود؟

خیلی زیاد اهل گردش و تفریح بود وقتی می‌آمد باوجود خستگی راه ما را به مناطق گردشگری شهر و یا خانه فامیل و آشنایان برای سرکشی می‌برد.

تسنیم: رابطه شهید با فرزندانش چگونه بود؟

رابطه او با فرزندانش فراتر از پدر و فرزندی بود و بسیار با فرزندانش صمیمی بود وقتی به خانه می‌آمد فرزندانم همه حرف‌های خود در خانه و بیرون از خانه را برای پدرشان تعریف می‌کردند. خیلی با هم دیگر راحت بودند حتی فرزندانم با حاجی بیشتر از من صمیمی بودند و ارتباط می‌گرفتند مخصوصاً دخترانم خیلی ارتباط نزدیکی با پدرشان داشتند و با عروسم هم خیلی صمیمی بود.

گوش به فرمان رهبری

تسنیم: دیدگاه شهید شمسه درباره ولایت‌فقیه چه بود؟

رهبر انقلاب را خیلی دوست داشت از آن دوست داشتن‌هایی که واقعاً حاضر بود خود را فدایی ایشان کند و این را در عمل ثابت کرد. هنگامی‌ که می‌خواستیم خانه‌تکانی ایام عید انجام دهیم می‌گفت: «همه خانه را زیر و رو کنید ولی آن قاب عکس آقا بر روی دیوار را اصلاً دست نزنید». هر وقت می‌خواست جمله‌ای از رهبر معظم انقلاب نقل کند جمله خود را با «آقا امر کردند» آغاز می‌کرد و گوش‌ به‌ فرمان آقا بود و به ما تأکید می‌کرد در راهپیمایی‌ها و مشارکت‌های سیاسی- اجتماعی کشور حضور فعال داشته باشیم و نماز جمعه‌ها را خالی نگذاریم و هر چه امام و رهبر می‌گفتند حاجی آماده اجرا بود.

تسنیم: خصوصیت منحصربه‌فرد شهید شمسه چه بود؟

رفتارش با همه خوب بود اهل صله‌رحم بود جمعه‌ها هر وقت فرصتی می‌یافت به سرکشی اقوام دور و نزدیک می‌رفت. رفتارش جوری بود که کسی از او دلخور نمی‌شد. برای رفع مشکلات غریبه و آشنا پیشگام بود و به بستگان خیلی سر می‌زد و می‌گفت که «شاید مشکلی داشته باشند که بتوانیم به آن‌ها کمک کنیم».

دعا کنید به سوریه بروم

تسنیم: چه شد که برای دفاع از حرم داوطلب شد؟

بیش از یک سال بود که تحولات سوریه را از طریق اخبار دنبال می‌کرد. می‌دید که نیرو به سوریه اعزام می‌کنند و همیشه می‌گفت که «من هم می‌خواهم بروم» و چون امکان اعزامش در موقع خدمت نبود همواره عنوان می کرد که «می‌خواهم بعد از بازنشستگی کارهای اعزام را انجام دهم و بروم». هر کس را هم که می‌دید به او می‌گفت که «شما دعا کنید کار من درست شود و به سوریه بروم». خیلی مشتاق بود و به بچه‌ها می‌گفت که «سر نمازهایتان برای من هم دعا کنید که کارم درست شود و به منطقه اعزام شوم».

تسنیم: چرا این‌قدر علاقه به رفتن سوریه داشت؟ آنجا چه چیزی داشت که او را جذب می‌کرد؟

شهید شمسه می‌گفت که «ما در زمان امام حسین(ع) نبودیم و الآن چندین سال است برای ایشان عزاداری می‌کنیم، در حال حاضر خواهرش به مدافع حرم نیاز دارد، به ما نیاز دارد، باید از تجربه‌های خود در سوریه برای این امر خطیر استفاده کنیم».

تسنیم: شما مخالفتی با رفتن شهید شمسه به سوریه نداشتید؟

اوایل مخالف بودم اما وقتی گفت که «حضرت زینب نیاز به یاری دارد» دیگر نتوانستم با او مخالفت کنم.

"شهادتت مبارک"

تسنیم: خبر شهادتش چطور به شما رسید؟

15 فروردین روز تولدش بود. می‌خواستم بروم برای تولدش شیرینی و شکلات بخرم چون گفته بود دلم می‌خواهد امسال جشن تولد خیلی خوبی بگیرم. بچه‌ها که جشن تولد می‌گرفتند به شوخی می‌گفت که «من هم‌ دلم می‌خواهد امسال تولد خوبی بگیرم».

روز تولدش به دخترم گفتم من می‌روم تا برایش شکلات و شیرینی بگیرم بعد آمدم بیرون که بردار شوهرم تماس گرفت و گفت کجایی؟ گفتم می‌خواهم بروم بیرون، گفت نه بمان من به آنجا می‌آیم. وقتی آمد گفت که با من تماس گرفتند و گفتند حاجی مجروح شده و در خرم‌آباد بستری‌شده می‌خواهیم به آنجا رفته و به او سر بزنیم.

وقتی گفت خرم‌آباد با خودم گفتم معمولاً اگر مجروح بشوند آن‌ها را به تهران می‌برند و مشکوک شدم اما به یادم آمد موقع رفتنش خیلی اصرار می‌کرد که اگر خبر شهادتم رسید و یا مجروح شدم تا مطمئن نشدید عکس‌العملی نشان ندهید. به برادرشوهرم گفتم مطمئنی مجروح شده؛ دیدم همه گریه می‌کنند برادرش ناراحت شد و به‌ یک‌ باره گفت نه مجروح نشده گفته‌اند شهید شده؛ وقتی مطمئن شدم گفتم: شهادتت مبارک؛ آرزویش بود و به آرزویش هم رسید.

تسنیم: قبل از رفتنش چه توصیه خاصی به شما می‌کرد؟

هر بار که می‌رفت می‌گفت: «شاید این بار آخر باشد. اگر خبر شهادت من را شنیدید با بی‌تابی خود دشمن را شاد و خوشحال نکنید که دشمن بگوید من این بلا را سرشان آوردم».

تسنیم: از او می‌خواهم با همسرش درد و دل کند او می‌گوید:

چه باید به او بگویم جز اینکه همه خانواده تو را دوست دارند و مطمئن هستیم هنوز هم تو با ما هستی. در طول این مدت نبودنش وقتی تنها می‌شوم با اینکه شهادتش را تبریک گفتم به او می‌گویم که "بی‌وفا رفتی مرا تنها گذاشتی" از او می‌خواهم شفاعتم کند.

گفت‌وگو از: الهام شاهدپور

 

منبع: خبرگزاری تسنیم

۲ نظر موافقین ۲ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۱
ع . شکیبا---۱۰۸۱