سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ---این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

سخن بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگار عمر

«نوشته های فرهنگی و اجتماعی و سبک زندگی ، شهدا و مدافعین حرم»

باید انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزکیه شوند، تا این کره‌ى خاکى و این جامعه‌ى بزرگ بشرى بتواند مثل یک خانواده‌ى سالم، راه کمال را طى کند و از خیرات این عالم بهره‌مند شود. مقام معظم رهبری

التماس دعا
برادر شما شکیبا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندها
امکانات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جزیره مجنون» ثبت شده است

هفدهم اسفند (شهادت حاج همت )

شهید حاج محمد ابراهیم همت

سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت

تاریخ و محل ولادت : 13/فروردین/1334 -  شهرضا - اصفهان

تاریخ و محل شهادت : 17/ اسفند / 1362 - جزیره مجنون

مسئولیت ها : فرماندهی لشگر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله)

عملیات ها : فتح المبین / بیت المقدس / رمضان / خیبر

مزار شهید : حرم امامزاده شاهرضا – شهرضا (اصفهان)

شادی روح شهیدان صلوات

مطالب شهدا و رزمندگان جبهه و جنگ

۰ نظر موافقین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۰۳
ع . شکیبا---۱۰۵۰
فرمانده شهید عباس باقری تشکری

نام و نام خانوادگى: عبّاس باقرى تشکّرى

 نام پدر: على

تاریخ و محلّ تولّد: 1344/12/8 ـ مشهد

تاریخ ومحلّ شهادت: 1362/12/15 ـ جزیره‏ مجنون

آخرین سمت: فرمانده گردان عبدالله از لشکر 5 نصر

عبّاس باقرى تشکّرى  فرزند على در سال1344در شهرستان مشهد متولّد شد.

صورتى نورانى داشت. انگار سیّد بود. کودکى پر جنب وجوش، باهوش و فعّال بود. براى یادگیرى قرآن به مسجد کرامت مى‏رفت. قران مى‏خواند و به دیگران یادمى‏داد. از همان کودکى نمازخواندن را شروع کرد به طورى که از 10 سالگى به صورت کامل نمازمى‏خواند.


دوره‏ ى ابتدایى را در مدرسه‏ ى طوسى در مشهد به پایان برد و دوره ‏ى راهنمایى را در مدرسه‏ ى کوچه زردى گذراند. دوره متوسّطه را در مدرسه شریعتى آغاز کرد، امّا با شروع جنگ تحمیلى به جبهه رفت و براى امتحانات مرخصّى مى‏گرفت و تا سوّم دبیرستان توانست تحصیل علم کند. کتاب‏هاى تاریخى،علمى، هنرى ،مذهبى و کتاب‏هاى شهید مطهّرى را نیز مطالعه مى‏کرد. نسبت به حجاب بسیار حسّاس بود. در تظاهرات و راهپیمایى‏ هاى علیه‏ رژیم شاه شرکت مى‏کرد. بعد از پیروزى انقلاب وارد بسیج شد. اعلامیّه‏ هاى امام را درخانه‏ ها مى ‏انداخت. بعد از مدّتى با تشکیل سپاه پاسداران عضو سپاه شد. به نماز اهمیّت مى‏داد. با شروع جنگ تحمیلى، زمانى که به جبهه مى‏رفت، مى‏گفت: «ما مى‏رویم تا حسین زمان را یارى کنیم.»و مى‏گفت: «تا زنده‏ام باید به جبهه بروم.» عبّاس در منطقه خط‏ شکن بود. در جبهه معاون گردان عبدالّله بود. او به خانواده ‏اش نگفته بود که فرمانده است چون دنبال پست و مقام نبود.

آر پى جى زن بود. در عملیّات بستان، محرّم، والفجر مقدّماتى و والفجر 3 شرکت داشت. در عملیّات بستان از ناحیه‏ ى شکم مجروح شد. بار دوّم از ناحیه‏ ى سر مجروح گردید. ولى در هر حال از رفتن به جبهه خوددارى نمى‏ کرد. حتّى دیگران را هم براى کمک به جبهه تشویق مى‏کرد. على باقرى تشکّرى ـ پدر شهید که خود ایشان نیز در جبهه بوده است ـ مى‏گوید: «در جبهه مراسم سوگوارى و سینه زنى برگزار مى‏ کرد.» در آخرین دیدارش با خانواده ، آن‏ها را براى رفتن به جبهه دعوت کرد. پدر به نقل از مادر شهید مى‏گوید: «آخرین بارى که مى‏ خواست به جبهه برود، گفت: این آخرین دیدار است و دیگر بر نمى‏ گردم. و از همه حلالیّت طلبید.» همچنین مى‏گوید: «زمانى که دوستانش شهید مى‏ شدند، براى آن‏ها مجلس ختم مى‏ گرفت. و هر وقت کسى مفقود مى‏ شد، مى‏ گفت: خوشا به سعادتش! مى‏ گفت: اگر همه شهید شوند، پس چه کسى بجنگد.» او دوست داشت مفقودالأثر باشد. مادر شهید مى‏گوید: «خواب دیدم که یک خانم محترمى به منزل ما آمد و دفترى را آورد و گفت: امضاکن. گفتم: من سواد ندارم. گفت: مى‏توانى امضاکنى. وقتى ازخواب بیدار شدم، عبّاس به شهادت رسیده بود.» عبّاس باقرى تشکّرى در تاریخ 15/ 12/ 1362، در عملیّات خیبر به درجه‏ ى رفیع شهادت نایل گردید. امّا جنازه‏ ى او به دست نیامد و در تاریخ 1/ 5/ 1363 روح او تشییع شد و در بهشت رضا(ع)مشهد به یاد او سنگ قبرى گذاشته شد.

وصیتنامه شهید:

شهید در وصیّت نامه ‏ى خود مى‏گوید:

«بار پروردگارا، ترا شکر که شربت شهادت، این یگانه راه رسیدن انسان به خودت را به این بنده‏ ى حقیر مسکین و گناهکار ارزانى داشتى و من تنها راه سعادت خویش را شهادت در راهت یافتم. اى پدران و مادران و اى برادران و خواهران گرامیم، این را بدانید که شهیدان ما رفتند و بار مسئولیّت شان را بر دوش ما گذاشتند و ما هم باید این مسئولیّت را به پایان برسانیم و به دیگر برادران بسپاریم. اگر براى اسلام خدمت نکنید، فردا نزد خدا رو سفید نیستید. امروز راه این نایب بر حقّ امام زمان (عج)، این فرزند امام حسین(ع) و این روحانیّت در خطّش دیگر روشن است. بعد از شهادت من از رفتن برادرانم به جبهه جلوگیرى نکنید. از شهادت من ناراحت نشوید که خداوند لطفى بر شما کرده است و شاید این امتحانى براى شما و براى خانواده‏ه اى شهدا باشد که با از دست دادن چند فرزند خود، هنوز ازپا ننشسته ‏اند و خود نیز به جبهه آمده ‏اند. مادرم، شما باید مانند مادر وهب باشید که وقتى سر فرزندش را برایش انداختند، او هم سر رابرداشت و به طرف دشمن پرتاب کرد و گفت: چیزى را که در راه خداداده ‏ام، پس نمى‏ گیرم. از شما نمى‏ خواهم که عزادارى نکنید، ولى هر وقت خواستید عزادارى کنید براى امام حسین(ع) و 72 یار او عزادارى کنید و براى حضرت زهرا (س) گریه کنید. از شما مى ‏خواهم که لباس سیاه به تن نکنید، چون در جشن لباس سیاه نمى ‏پوشند و شمابه آن‏هایى که نمى ‏دانند ما و دیگر رزمندگان براى چه هدفى به جبهه‏ ها رفتیم و به شهادت رسیدیم، بگویید: براى دفاع از اسلام و حفظ ناموس به جبهه ها رفتند و براى همین هدف به شهادت رسیده ‏اند. از شما پدر و مادر مى‏ خواهم که دست از امام، اسلام و روحانیّت برندارید. چون اگر خداى نکرده چنین اتّفاقى بیفتد، شما را از فلسطینى‏ ها بدتر مى‏ کنند. چون امام فرمودند: دشمن از اسلام سیلى خورده است و اگر پیروز شوند، اسلامى باقى نمى ‏گذارند. برادرانم از شما تقاضا دارم که اسلحه من و دیگر برادرانم را به زمین نگذارید. من از خداوند سبحان سلامتى امام و کلیه خدمتگزاران به اسلام را خواهانم.

و از کسانى که در زمان حیات، آن‏ها را مورد اذیّت قرار داده‏ ام مى‏خواهم که مرا عفو کنند. برایم یک ماه نماز بخوانید و 20 روز، روزه بگیرید.»

خاطرات زیبایی از مادر و خواهر شهید عباس تشکری 

نتیجه: شهدا آن زمان اینگونه جنگیدند. حالا مردم و به ویژه مسئولین باید در مقابل فشارهای سیاسی و اقتصادی دشمن ایستادگی و مقاومت کنند و از خون شهدا و راه امام  و رهبری محفاظت کنند.

مطالب شهدا و رزمندگان جبهه و جنگ

۱ نظر موافقین ۰ ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۰۲
ع . شکیبا---۳۸۴

خبرگزاری فارس: می‌نویسم تا آیندگان بدانند فرمانده جبهه کیست

 گفتم آقاجان تو که هستی که من تو را نمی‌شناسم؛ از فرماندهان ما هستی؟ پس من چرا تو را نمی‌شناسم؛ وی به آرامی گفت: من کسی هستم که قبل از حمله، تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن!

به گزارش گروه حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، مطلبی که در ادامه خواهید خواند، روایتی زیبا از کرامات یک شهید است؛ شهیدی گمنام مانند هزاران فرزند گمنام حضرت روح‌الله که شاید تا امروز کسی نامی از او نشنیده باشد؛ او که در کربلای خیبر آسمانی شد، در دوران حضورش در جبهه خاطرات روزانه‌اش را ثبت می‌کرد به امید اینکه برای آیندگان بماند. او در یکی از خاطراتش ماجرای دیدارش با امام عصر (عج) را بعد از مجروحیت‌ روایت کرده است که معصومه سپهری نویسنده کتاب «نورالدین پسر ایران» آن را در وبلاگش منتشر کرده است:

****

 آخرین عکس شهید ورمزیاری پیش از عملیات خیبر

اولین بار دفتر شماره 10 را در بهار 75 دیدم. دفتری که بی شک یکی از اسناد زنده و ماندگار و ارزشمند دفاع جانانه مردم ما خواهد بود. دفتری که شهید «بایرامعلی ورمزیاری» شرح عملیات مسلم بن عقیل ـ مجروحیت شدیدش - گم شدن در منطقه به مدت سه روز - دیدار امام زمان - کرامات متعدد در این سه روز و ... را به قلم ساده‌اش در این دفتر باز گفته است. (به گمانم تحصیلات او تا کلاس سوم راهنمایی بوده است.) ماجرای این سال‌ها و اتفاقی که برای دفترهای دست نویس این شهید غریب آمد، بماند برای بعد؛ امروز می‌خواهم گوشه کوچکی از این دفتر را برایتان بنویسم. امروز که دیدم در دنیای گسترده اینترنت فقط سه بار نام این شهید یافت می‌شود!!!! خدا ما را ببخشد!

*******

باز هم خمپاره‌ای به میان ما آمد و منفجر شد و دو نفر از ما را گرفت. ما فقط شش نفر ماندیم. لحظات شیرین و بسیار خوبی بود... .ناگهان باز هم خمپاره‌ای به جلو ما افتاد که یک ترکش از این خمپاره به سینه حقیر اصابت کرد. خون همه جای بدنم را قرمز کرد. اسلحه و مهماتم را از کمرم باز کردم و پیراهن فرم پاسداریم را از تنم بیرون آوردم تا زخمم را ببندم. دیدم که خون زیادی می‌رود و جایی که زخمی شده امکان بستن را ندارد. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم. سوره‌های کوچک قرآن را تلاوت می‌کردم و شهادتین را از زبانم دور نمی‌کردم. 

برادر اسدالله رجب‌پور می‌گفت اگر وصیتی داری برایم بگو و ما را هم اگر شهید شدی شفاعت کن. گفتم که از برادر محمد برزگر مواظبت کنید چون یک برادرش شهید شده و فرزندی دارد. مواظبش باشید که زنده بماند. از برادران برایم حلالیت بگیرید به خصوص از برادران رحیم شهرتی و صفر حبشی. از صفر حبشی برایم حتماً حلالیت بگیر چون قبل از حمله با او یک برخورد بدی کرده بودم. ... برادر اسدالله رجب پور و حسین حاج حسنلو مرا برداشتند و از بالای تپه پایین آوردند. در همین حال من بیهوش شدم.

صبح شده و خورشید تازه طلوع کرده بود (12/7/61)... بعد از چند ساعتی بیدار شدم. دیدم یک سیدی با لباس رزم که شمشیر به طرف چپش بسته است و عمامه سبزی به سر دارد به طرف من می‌آید وقتی به چند متری من رسید من هر چقدر خواستم از جایم بلند شوم تا خودم را از این مرد پنهان کنم به خاطر زخم‌های شدیدم نتوانستم. من خیال می‌کردم شاید عراقی‌ها هستند که آمده‌اند و می‌خواهند سرم را با شمشیر ببرند چون در روزنامه‌ها خوانده بودم که عراقی‌ها سر پاسداران را می‌برند و از فرماندهانشان جایزه می‌گیرند.

سردار عاشورایی خیبر در جمع یاران/شهید ورمزیاری نفر سوم نشسته از راست

 وقتی این مرد به نزدیکی من رسید از ترس و وحشت خدا را طلب می‌کردم و راز و نیاز و استغفار می‌کردم... در حالی که برای نجات خودم تقلا می‌کردم و سعی می‌کردم خودم را بغل سنگی قایم بکنم باز هم نتوانستم تکان بخورم. شهادت را در نظرم مجسم می‌کردم... زمانی دیدم این مرد با سمایی که نور بسیار روشنی داشت به سرعت به طرف من آمد و در دست راستم نشست و دستش را به صورتم کشید به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند من تشنه‌ام. او دو دستش پر از آب بود که به من داد و خوردم و تشنگی‌ام یک مرتبه برطرف شد  باز هم من به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند. گفت صبر کن که خبر داده‌ام می‌آیند و تو را می‌برند. گفتم آقاجان تو که هستی که من تو را نمی‌شناسم از فرماندهان ما هستی پس من چرا تو را نمی‌شناسم. وی به آرامی گفت من کسی هستم که قبل از حمله تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن. در همین لحظه دانستم که او امام زمان است از جایم یک مرتبه بلند شدم تا او را ببوسم و به پایش بیفتم که دیدم هیچ کس کنارم نیست فقط چند اسلحه و مهمات کنارم است ....... در حالی که قبل از این جریان نمی‌توانستم از جایم بلند شوم.

بعد از اینکه آقا امام زمان دستش را به صورتم کشید همچون شیری از جایم بلند شدم و با دقت و حوصله به منطقه دشمن نگاه کردم. کسی را نمی‌دیدم. به خودم جرأت دادم به راه بیفتم و عقب بیایم. چند قدمی آمدم و به چند مجروح رسیدم که تکه تکه شده بودند و در حال جان دادن بودند. خیلی گریه و ناله می‌کردند آنها هم به من گفتند که یک سیدی از اینجا می‌رفت و به ما گفت که بهشت منتظر شماست. حسین علیه السلام در بهشت منتظر شماست. آنها هم امام زمان را دیده بودند اما نمی‌دانستند او امام زمان است.

در همین حال در کنار آن مجروحان دراز کشیده بودم که صدای بلندی شنیدم که به زبان ترکی می‌گفت برادران بیایید بالا نترسید ما از خود شما هستیم بالای تپه را نگاه کردم دیدم حدود 15 نفر هستند که یکی بلندگوی دستی دارد و دیگران مسلح به سلاح سبک هستند. خواستم بلند شوم و به طرف آنها بروم خوب به چهره آنها نگاه کردم دیدم اصلاً ریش ندارند و همه سبیل کلفت دارند. مشکوک شدم و زمین نشستم. فهمیدم اینها عراقی هستند که می‌خواهند ما را فریب دهند و به اسارت بگیرند این چند مجروح با صدای بلند ناله می‌کردند اما آن عراقی‌ها نه ما را می‌دیدند و نه صدای ناله و گریه ما را می‌شنیدند. اینها را من به خوبی می‌دیدم که آمدند و از یک قدمی ما رد شدند اما ما را ندیدند.

عملیات خیبر در اسفند سال 62/از راست به چپ:

روحانی شهید رضا ظفرکش، سردار شهید ورمزیاری و روحانی شهید مهدوی

 آنها رفتند و من هر چه تلاش کردم تا از این مجروحین با خودم عقب ببرم نتوانستم چون خون زیادی از من رفته بود. بالاخره کمی پایین آمدم در جایی که آب از بالای تپه جای کانال مانندی درست کرده بود دراز کشیدم. شب شده بود. من بسیار خسته و ناراحت بودم. نصف شب بیدار شدم و دیدم گشتی‌های عراقی در منطقه مشغول گشت زنی هستند خواستم اسلحه‌ای پیدا کنم اما نتوانستم. گروه دشمن از نزدیکی من رد شد. من بسیار تشنه بودم بر سر شهیدی رفتم که جنازه‌اش در آن منطقه مانده بود. قمقمه‌اش را برداشتم که پر از آب بود خوردم و باز سیر نشدم. بالای سر شهید دیگری رفتم و قمقمه او را که پر از آب بود خوردم باز هم سیر نشدم ...بسیار تشنه‌ بودم. دوباره رفتم بالای جسد شهیدی که بار اول قمقمه او را برداشته بودم ... دیدم قمقمه او باز هم پر است. خوردم و به خود گفتم خدایا این چه جریان است ... تا صبح هر وقت آب قمقمه آن شهید را برداشتم پر از آب بود که می‌خوردم و باز تشنه‌ام می‌شد و بر می‌داشتم می‌دیدم پر از اب است ... هر قدر خواستم آن شهید را بشناسم نتوانستم.

این خاطرات را در حالی می‌نویسم که اشک‌های چشمانم قطره قطره بر روی کاغذ می‌چکد و مانع از این می‌شود که قلم روی کاغذ بنویسد. این خاطرات را در حالی که می‌لرزم می‌نویسم اما به خاطر ریا و خودنمایی نمی‌نویسم فقط به خاطر این می‌نویسم که بعد از شهادت، این خاطرات روح بخش منتشر گردد تا آیندگان بدانند جبهه چیست و کی‌ها این جبهه را نگه داشته‌اند و فرمانده جبهه کیست ....."

****

شهید «بایرامعلی ورمزیاری» دو روز بعد نیز با حوادث شگفتی زنده ماند و در روز سوم دوستانش که به جستجوی زخمی‌ها بودند او را پیدا می‌کنند. او یک سال بعد در عملیات خیبر در حالی که فرمانده گردان «علی اکبر» لشکر عاشورا بود در جزیره مجنون شهید و دفتر پانزدهم خاطراتش ناتمام ماند.

او سال‌ها مفقودالجسد بود تا اینکه در سال 74 بقایای جسم مطهرش در تفحص به دست آمد و در زادگاهش سلماس کنار برادر شهیدش عبدالله به خاک سپرده شد... او مثل بسیاری از دوستانش همچنان گمنام است... .

شادی روح مطهر این شهید و ارواح طیبه تمامی شهدا صلوات

خبرگزاری فارس

یاد شهیدان https://shahidd.blog.ir

۱ نظر موافقین ۲ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۵۷
ع . شکیبا---۱۳۱۵

• یک روز دیدم آمده دانشگاه دنبال من. چند بار همدیگر را آنجا دیده بودیم. برای من زیاد غیرعادی نبود که آمده. فقط وقتی که گفت آمده خواستگاری من‌، تعجب کردم. خنده‌ام گرفت، فکر کردم لابد شوخی می‌کند، منِ شلوغ کجا و حمیدِ ساکت و محبوب کجا! مطمئن بودم که خانواده‌ام هم زیاد راضی نیستند. خندیدم، گفتم: « باید فکر کنم، باید خیلی فکر کنم.» گفت: « اگر غیر از این بود سراغت نمی‌آمدم ».

 شهید حمید باکری

• دفتری داشتیم که قرار گذاشته‌ بودیم هرکسی هر موردی از آن یکی دید، در آن دفتر بنویسد. این دفتر همیشه از اشکالاتی که درباره من بود، پرمی‌شد. حمید می‌گفت: « تو چرا این‌قدر به من بی‌توجهى! چرا هیچی از من نمی‌نویسى؟» چه داشتم که بنویسم؟...

• آن روزها هر بار که می‌خواست برود، بدجوری بی‌طاقتی نشان می‌دادم و گریه می‌کردم. تا اینکه یک‌ بار رفتم سر وقت آن دفترچه یادداشت و دیدم نوشته هر وقت که می‌روم،‌ به جای گریه بنشین برایم قرآن بخوان! این‌طوری هم خودت آرام می‌گیرى، هم من با دل قرص می‌روم.»

• خانه ساده و کوچک، آن خانه قشنگمان را که به یاد می‌آورم، دلم از غرور و شادی پر می‌شود. ما برای شروع زندگی‌مان، ‌از هیچ‌کس هدیه‌ای نگرفتیم؛ چون فکر می‌کردیم اگر هدیه بگیریم، بعضی چیزها تحمیلی وارد زندگی‌مان می‌شوند، حتی اسباب و اثاثیه‌ای را که به نظر ضروری می‌آیند، نگرفتیم. تمام وسایل زندگی ما همین‌ها بود:‌ یکی دو تا موکت، یک کمد، یک ضبط و چند جلد کتاب، یک اجاق گاز دو شعله کوچک هم خریدم، که تا همین اواخر داشتم.

وقتی که گفت آمده خواستگاری من‌، تعجب کردم. خنده‌ام گرفت، فکر کردم لابد شوخی می‌کند، منِ شلوغ کجا و حمیدِ ساکت و محبوب کجا!

• همه می‌دانستند وقتی حمید از جبهه برگردد، امکان ندارد جای دیگری برود و فقط می‌توانند در خانه پیدایش کنند. تمام وقتش را می‌گذاشت برای من و بچه‌ها. سعی می‌کرد همان وقت کم را هم با ما باشد .

• برادر حمید [شهید مهدی باکرى]، از تبریز زنگ زد و پرسید:« بچه چیه؟» گفتم:‌« دختر». گفت: « برای جبهه فرمانده گردان می‌خواهیم. دختر می‌خواهیم برای چه؟» شوخی می‌کرد. من هم به شوخی گفتم:« می‌روم پس می‌دهم.» به حمید گفتم که مهدی چه گفته، گفت: «[تو هم] می‌گفتی اگر پاسدار نشود، زن پاسدار می‌شود... می‌گفتی زن پاسدار شدن، خیلی سخت‌تر از پاسدار شدن است».

شهید حمید باکری

• یک ‌بار گفت:« می‌آیی نماز شب بخوانیم؟» گفتم:‌« بله.» او ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم:« تو هم با این نماز شب خواندنت... چقدر طولش می‌دهى؟ من که خوابم گرفت،‌ مؤمن خدا... .» گفت: ‌« سعی کن خودت را عادت بدهى. مستحبات، انسان را به خدا نزدیک ‌ترمی‌کند».

• می‌گفت :‌« امام باید فقط فکر کند. ما دست‌های امامیم و هر فکری کرد، ما باید عمل کنیم.» می‌گفت :‌ «  امام فکرهای بزرگی دارد و باید دست‌های خوبی داشته باشد تا بتواند فکرش را عملی کند.» وقتی امام برای بار اول وصیت‌ نامه نوشت، حمید خیلی گریه کرد (این را از قول دوست‌هایش می‌گویم).

• زندگی‌مان خیلی ساده بود. هیچ‌ وقت از دنیا حرف نمی‌زدیم. اگر هم خریدن وسیله‌ای ضرورت پیدا می‌کرد، به خصوص بعد از به دنیا آمدن بچه‌ها، درست یک ربع قبل از رفتن حمید، از نیازم به آن وسیله می‌گفتم و او هم سریع می‌رفت می‌خرید و می‌آورد. همیشه به من می‌گفت:« درست زمانی برو خرید که واقعاً‌ معطل مانده باشی».

دفتری داشتیم که قرار گذاشته‌ بودیم هرکسی هر موردی از آن یکی دید، در آن دفتر بنویسد.

• حمید کسی نبود که بتوان او را ندیده گرفت. صبور و به معنای واقعی کلمه سنگ صبور بود. کسی بود که می‌توانستی راحت با او زندگی کنی و هرگز احساس ناراحتی نکنى. همیشه سعی می‌کرد همه چیز را خوب درک کند و سؤال به وجود نیاورد. احساس می‌کردیم او و مهدی به جایی رسیده‌اند که همان ارتباط با خداست. به روحیه توکل حمید که فکر می‌کنم، به این نتیجه می‌رسم که هر چه به دنیا توجه کنیم، به جایی نمی‌رسیم، اما حمید با آن دست خالی و دل قرصش، این راه را خندان می‌رفت و این اصلاً شعار نیست.

شهید حمید باکری

من کنارش بودم و این را در عمل درک کردم که چه توکلی داشت و چطور به ائمه عشق می‌ورزید. همچو آدمی که هر کسی را، هر قدر هم که ضعف داشته باشد، دنبال خودش می‌کشد. من حالا افتخار می‌کنم که دنبال او کشیده شدم... .

•  به من خیلی محبت داشت اصلاً‌ یادم نمی‌اید با من بلند حرف زده باشد... وقتی اعتراض مرا می‌شنید، می‌گفت: «من آدم ضعیفی هستم، ‌فاطمه! تو از آدم ضعیف چه انتظاری دارى؟»

• تمام آنهایی که من و حمید را می‌شناسند، می‌گویند: « احساس می‌کنیم حمید خیلی سخت شهید شده.» نه اینکه دوست نداشته باشد شهید شود، نه، بلکه منظورشان این بود که او در اوج علاقه‌اش به من و بچه ها شهید شده و خودش هم این را خیلی خوب می‌دانسته است. نه او، ‌که حاج همت هم... و حمید،‌ حمید، حمیدِ من... .

• حرفِ تربیت بچه‌ها که می‌شد، اصلاً ‌از خودش حرف نمی‌زد و تمام فعل‌ها را مفرد ادا می‌کرد. یک‌ بار عصبانی شدم و حتی کارمان به دعوا کشید، گفتم:‌«چرا همه‌اش می‌گویی تو؟ بگو باهم بزرگشان می‌کنیم!» گفت: ‌«من یقین دارم که تنها بزرگشان می‌کنی».

• من از حمید، فقط چشم‌هایش را یادم می‌اید که همیشه قرمز بود... من سفیدی چشم‌های حمید را ندیده بودم. احساس می‌کردم این چشم‌ها دیگر سفیدی ندارند. وقتی گفتند شهید شده، اولین چیزی که گفتم این بود که:« بهتر.» گفتم: «الحمدلله... حالا دیگر می‌‌خوابد،‌ خستگی‌اش درمی‌اید».

‌« امام باید فقط فکر کند. ما دست‌های امامیم و هر فکری کرد، ما باید عمل کنیم.»

• یک بار به حمید گفتم:‌ «خوش به حال احسان که پدری مثل تو دارد.» گفت:‌ «حسودی می‌کنى؟» گفتم:‌ « برای اولین بار می‌خواهم اعتراف کنم، آره حسودی می‌کنم.» گفت:‌ «منظور؟» گفتم:‌ «حیف نیست همچین پسرى... بی‌پدر، بزرگ بشود؟» گفت:« من فقط برای احسان خودم جبهه نمی‌روم. من برای تمام احسان‌ها می‌روم.» این‌طوری نبود که به بچه‌اش بی‌علاقه باشد، او در اوج محبت و علاقه‌اش به آنها و من رفت.

• هجدهم بهمن رفت و آخرهای بهمن تماس گرفت. دیگر از یک زمان نامعین احساس‌شدنی که می‌گذشت، به ثانیه‌شماری می‌افتادم تا با همان سر و صورت و لباس و پوتین خاکی بیاید و بگوید: « اگر بدانی چه بوی گندی می‌دهم، ‌فاطمه!» این روزها به خودم می‌گویم: « دیگر لیاقت شستن لباس‌هایش را هم ندارم.»

شهید حمید باکری

• اول گفتند مهدی زخمی شده و بعد که مقدمه‌ها را چیدند و گفتند شهید شده و من خیلی رک گفتم:‌ « نه. آقامهدی شهید نشده؛ حمید من شهید شده، من خودم می‌دانم.» .... فکر می‌کردم دیدن جنازه حمید خیلی برایم فاجعه‌آمیز است.

 احساسم این بود که حمید را برده‌اند ارومیه و من دارم پشت سرش می‌روم آنجا. در راه مرتب گریه می‌کردم. می‌گفتم: « باز تو دوان‌‌دوان رفتی و من دارم پشت‌ سرت می‌آیم،‌ چرا باز زودتر از من رفتى؟...» تازه آنجا [ارومیه] بود که خبر دادند حمید مفقود شده و جنازه ندارد. اصلاً‌ فکرش را هم نمی‌کردم که ممکن است حمید جنازه نداشته باشد. بعد به خودم تسلی دادم که حمید می‌دانسته برای من سخت است جنازه‌اش را ببینم، برای همین شاید آرزو کرده مفقودالاثر باشد.

• اگر قرار بود یک ‌بار دیگر زندگی کنم... باز با حمید باکری ازدواج می‌کردم... . باز بعد از شهادتش می‌رفتم قم... و باز افتخار می‌کردم که فقط چهار سال با حمید زندگی‌ کرده‌ام و همه چیز را از او یاد گرفته‌ام. من حاضر نیستم این چند سال زندگی با حمید را با هیچ چیز گران‌بهایی عوض کنم. به آسیه هم همین را گفتم. حتی به او گفته ام «هر وقت یک حمید پیدا کردی با او ازدواج کن، ‌ولی برو یک حمید پیدا کن!»


منبع : تبیان  - بر گرفته از سایت حوزه

6 بهمن ، سالروز شهادت سردار حمید باکری قائم مقام لشکر31 عاشورا در جزیره مجنون (1362 ش)

شادی روح مطهرش صلوات

۰ نظر موافقین ۰ ۰۶ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۴۱
ع . شکیبا---۶۹۴

عملیات خیبر یکی از مهمترین عملیات‌های جنگ 8 ساله بود که چون در اسفندماه 1362 انجام شد و غالبا در این روزها، خانواده‌های ایرانی در حال آماده شدن برای تحویل سال نو هستند، کمتر به آن پرداخته شده است. در این مطلب، سعی کرده‌ایم به نحوی موجز، فضای کشور و جنگ را در اسفند 62 برایتان ترسیم کنیم و در این کار از مطالب، عکس‌ها و نقشه‌های «تاریخ جنگ» هم بهره برده‌ایم. 

با درود به روح پر فتوح امام شهیدان و سرداران سپاه اسلام که در این عملیات به لقاء الهی شتافتند، این مطلب را به «شهید حاج محمد ابراهیم همت» تقدیم می‌کنیم.

شهید همت

 به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، عملیات خیبر یکی از مهمترین عملیات‌های جنگ 8 ساله بود که چون در اسفندماه 1362 انجام شد و غالبا در این روزها، خانواده‌های ایرانی در حال آماده شدن برای تحویل سال نو هستند، کمتر به آن پرداخته شده است. در این مطلب، سعی کرده‌ایم به نحوی موجز، فضای کشور و جنگ را در اسفند 62 برایتان ترسیم کنیم و در این کار از مطالب، عکس‌ها و نقشه‌های «تاریخ جنگ» هم بهره برده‌ایم.

با درود به روح پر فتوح امام شهیدان و سرداران سپاه اسلام که در این عملیات به لقاء الهی شتافتند، این مطلب را به «شهید حاج محمد ابراهیم همت» تقدیم می‌کنیم.

* امیدواری محسن رضایی

قبل از عملیات خیبر، فرمانده سپاه امیدوار بود تا با یک عملیات قدرتمند، هم به رزمندگان در غرب کشور که فکر می‌کردند عملیات در جنوب ناممکن شده، پیامی ‌بدهد و هم برای کسانی که می‌گفتند «جنگ را نباید ادامه داد و راهی برای پیگیری آن نمانده» جواب دندان شکنی داشته باشد.

هر بار که علی‌ هاشمی ‌نتیجه شناسایی‌ها در هورالهویزه را می‌داد، محسن رضایی امیدوارتر می‌شد. رضایی از قرارگاه نصرت، نه به فرماندهانش چیزی گفته بود و نه به ‌هاشمی‌رفسنجانی، فرمانده جنگ. اولین بار که از نتیجه شناسایی‌ها کاملا مطمئن شد، به حضرت امام اطلاع داد. امام هم وقتی رسیدن به دجله را در هدفگذاری او دید، خوشحال شد. طرح عملیات خیبر بعد از آزادسازی خرمشهر خیلی اهمیت داشت و می‌توانست تاثیری جدی در روند جنگ داشته باشد.

زمستان سال 1362 بود که محسن رضایی به فرماندهانش خبر داد که عملیات بعدی در هور انجام می‌شود. اولش شوکه شدند اما وقتی شناسایی‌های قرارگاه نصرت را دیدند، آرام گرفتند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
خوزستان/ جاده شط علی / سنگر آر پی جی در روزهای آغازین عملیات خیبر

نیروهای علی ‌هاشمی‌حتی آب راه‌های هور را هم متر کرده بودند و فیلمی‌ که از اتوبان بغداد- بصره گرفته بودند، در دستشان بود.

* خیبر در کجا انجام شد؟

منطقه عملیات خیبر، شمال بصره و مقابل استان‌های العماره و بصره بود. دو محور هم داشت: یکی هور الهویزه و دیگری «زید» که عملیات رمضان در آن بدون موفقیت انجام شده بود.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
عملیات دو محور جنوبی و  شمالی داشت، محور شمالی در هور و محور جنوبی در زید. دو لشکر سپاه و ارتش در جنوب متوقف شدند.

عراق، انتظار عملیات از هور را نداشت و نیروی کمی ‌را آنجا مستقر کرده بود. در جزایر مجنون فقط یک گردان از نیروهای مردمی‌ عراق بودند و در محور شمالی و جنوبی هم نیروهای مرزی در پاسگاه مستقر بودند. در این میان فقط خط طلاییه پر از موانع و کانال‌های فراوان بود. در محور زید هم موانع زیاد و نیروهای بسیاری مستقر بودند. خاکریزهای مثلثی شکل که طرحش را اسرائیل داده بود هم در این منقه قرار داشت. عراق این خاکریزها را قبل از عملیات بیت المقدس ساخته بود تا از بصره دفاع کند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
خاکریزهای معروف مثلثی‌شکل

فرمانده ارتش دیرتر از همه از طرح عملیات با خبر شده و کمی‌ هم دلگیر شده بود. بعدها که فرماندهی محور زید به آن‌ها سپرده شد به حجت‌الاسلام(آیت الله العظمی) خامنه‌ای نامه نوشتند که در این محور با توجه به وضعیتش، احتمال موفقیت کم است.

محسن رضایی معتقد بود پیش‌روی در هور آنقدر برای عراق غافلگیرکننده است که اگر محور جنوبی (طلائیه) هم قوی نباشد، عملیات موفقیت‌آمیز می‌شود. او همچنین یکی از قوی‌ترین لشکر‌هایش یعنی لشکر 14 امام حسین(ع) که متعلق به نیروهای اصفهانی بود را به محور جنوبی مأمور کرد.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
هوانیروز به کمک آمد

پشتیبانی نیروهایی که برای جنگیدن به هور می‌رفتند با قرارگاه نوح بود. نبود خشکی و لزوم سرعت بالا در انتقال نیرو و تجهیزات باعث شد که از هوانیروز کمک خواسته شود. فرمانده هوانیروز ارتش به کنار هور آمد و نیروی هوایی هم پیشتیبانی پدافند هوایی را بر عهده گرفت. همچنین هواپیماهای اف 14 مأمور شدند تا به جنگ میگ‌های عراقی بروند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
خوزستان/ دشت جفیر/ 3 اسفند 62 / انتقال رزمندگان به خط مقدم عملیات / بالگرد شنوک

* فرماندهی‌ هاشمی‌رفسنجانی

عملیات خیبر اولین تجربه حجت الاسلام هاشمی‌رفسنجانی در فرماندهی جنگ بود. او قبل از آمدنش به جبهه به امام قول داده بود تا با یک پیروزی به تهران برگردد تا راهی برای پایان جنگ باشد. حضرت امام هم فقط سکوت کرده بودند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
اولین حضور هاشمی رفسنجانی در جبهه به‌عنوان فرمانده جنگ

هاشمی‌رفسنجانی در ذهنش به این فکر کرده بود که می‌توانیم با گرفتن یک منطقه از خاک عراق، پای میز مذاکره و پذیرفتن آتش بس برویم و به بهانه این منطقه، حقمان را از صدام بگیریم. برخی مخالف این نیت بودند و می‌گفتند رزمنده‌هایی که آمده‌اند تا از راه کربلا به قدس بروند را ناامید می‌کند و برخی دیگر هم خوشحال شدند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
جزیره جنوبی مجنون/5 اسفند62 / فرماندهان سپاه کمبود قایق را از کاستی‌های عملیات می‌دانستند

هاشمی‌رفسنجانی در خاطراتش می‌نویسد: آن‌گونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نیفتاد. معلوم است مسئله مهم برای بسیاری از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چیز هم همین را نشان می‌دهد. شاید به همین جهت امام موافق طرح ختم جنگ نیستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، بر زبان نمی‌آورند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
طلائیه/ اسفند 62

* بالاخره عملیات خیبر شروع شد

3 اسفند 62 بود که عملیات خیبر با رمز یا رسول الله(ص) آغاز شد. در شب و روز اول، نیروها در محور شمالی به جاده بصره العماره رسیدند. اما در جنوب (محور زید) نیروها نتوانستند از موانع عبور کنند و عملیات در آنجا خیلی زود متوقف شد. با این حال موفقیت محور شمالی امیدوارکننده بود.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
موقعیت هور الهویزه

در مرحله بعدی باید تعدادی از نیروها از راه هور به جزایر مجنون حمله می‌کردند و گروهی هم از طریق طلائیه که تنها راه خشکی در منطقه شمالی عملیات بود این حمله را انجام می‌دادند. عملیات در طلائیه با یک روز تأخیر انجام شد اما نیروهای هور از این موضوع مطلع نشدند و به سمت جزیره جنوبی رفتند. حالا باید از سمت طلائیه حمایت می‌شدند اما کسی آنجا نبود. شرایط سختی پیش آمده بود و به همین خاطر نیروهایی که قرار بود شبانه به خط بزنند را در روز، راهی منطقه کردند. عراق هم هر چه توان داشت بر روی طلائیه متمرکز کرد تا این نیروها به جزیره جنوبی نرسند. عراق می‌دانست که اگر نیروها به جزیره جنوبی برسند، کار عملیات به انجا می‌رسد به همین خاطر از تمام توانش بهره برد تا ایرانی‌ها را زمینگیر کند. یگان‌های ایران در طلائیه و مجنون خیلی شهید دادند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
حاج محمد ابراهیم همت و بچه‌های لشکر 27 در دوکوهه آماده بودند تا شبانه به خط بزنند اما مجبور شدند در روز حمله کنند

* نگرانی در تهران

گزارش‌های علی صیاد شیرازی در تهران، امام را نگران کرده بود.‌ هاشمی‌رفسنجانی پیش امام رفت و گزارشی داد. امام هم معتقد بود که قطع جاده بصره بغداد، ضربه مهلکی به صدام می‌زند.

هاشمی‌رفسنجانی به جنوب برگشت و به محسن رضایی خبر داد که به همه گفته: هر چه در چنته دارید به میدان بیاورید.

محسن رضایی هم دستور داده بود افراد در حد فرمانده لشکر هم باید بجنگند؛ حتی اگر سازمان رزم سپاه مختل شود.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
خوزستان/ دشت جفیر / اسفند 62

* ادامه عملیات

لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بسیاری از نیروهایش را از دست داد. لشکر 14 امام حسین(ع) که در محور زید (جنوبی) عمل می‌کرد، به کمک رزمنده‌های تهرانی آمد. پیشروی اولیه‌شان موفق بود اما باز هم عراقی‌ها آن‌ها را زمینگیر کردند.

در همین گیر و دار، محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر 27 به شهادت رسید و حسین خرازی را با دست قطع شده و با بدنی پر از تیر و ترکش از منطقه بیرون بردند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
شهید حمید باکری

هم‌زمان با نبرد طلائیه، عراقی‌ها به 4 گردان خط‌شکن از لشکر 8 نجف اشرف (اصفهان) و 31 عاشورا (آذربایجان) حمله کردند. شهادت جانسوز رزمندگان این 4 گردان، سخت‌ترین لحظات خیبر برای فرماندهان در قرارگاه بود. حمید باکری معاون لشکر 31 عاشورا هم در جزیره شهید شد تا غم این نبرد، کامل شود.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
خوزستان/ دشت جفیر / اسفند 62

* نبرد در مجنون

صلاح نبود نیروهایی که در شمال هورالهویزه به جاده بصره رسیده بودند، در آنجا بمانند و به همین خاطر عقب‌نشینی کردند و به جزایر مجنون آمدند. عراقی‌ها هم که در طلائیه پیروز بودند، به بازپسگیری جزایر امیدوار شدند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
طلائیه / اسفند 62 / رزمندگان روزهای سخت‌تری را پیشِ‌رو دارند

عراق در رسانه‌هایش مدام تبلیغ می‌کرد که به زودی جزایر را خواهد گرفت و نام جزایر مجنون، محور خبری رسانه‌های دنیا شده بود.

اگر عراق، جزایر را پس می‌گرفت، نشان می‌داد که می‌تواند همه عملیات‌های ایران را شکست بدهد.

بعدازظهر 14 اسفند 62 از دفتر امام خبر دادند که امام فرموده‌اند: جزایر حتما باید نگهداشته شود. هر طور که شده.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
فرماندهان سپاه قبل از عملیات تا نزدیکی عراقی‌ها به شناسایی پرداختند تا بدانند بناست نیروهای‌شان در چه منطقه‌ای بجنگند

با ابلاغ این پیام به رزمندگان، روحیه تازه‌ای به آنان دمیده شد. محسن رضایی هم ابلاغ کرد که از جزایر بیرون نمی‌رویم؛ حتی اگر سازمان سپاه از بین برود... بسیاری از فرماندهان قرارگاه هم سلاح گرفتند و به خط مقدم رفتند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
شمال غربی طلائیه / 4 اسفند 62 / بسیجی‌ها بیشترین رزمندگان ایران را تشکیل می‌دادند

از 16 تا 20 اسفند، عراق هر چه داشت رو کرد تا جزایر را پس بگیرد. 72 ساعت جنگ بی‌امان ادامه داشت اما حرف امام زمین نماند. جزایر به سمبل قدرت ایران و ضعف عراق تبدیل شده بود.

* جنگ شیمیایی

عراق با آتش پر حجم، زمین جزایر مجنون را شخم زد. بمب‌های شیمیایی هم تمام آنجا را آلوده کرد. حفظ جزایر غیر ممکن می‌نمود اما رزمندگان غیور این کار را ممکن کرده بودند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
تانک تی72 که شوروی به عراق داده بود و آرپی‌جی آن را از کار نمی‌انداخت

«افرایم کارش» می‌نویسد: ایرانی‌‌ها در 5 اسفند مرحله دوم عملیات خیبر را آغاز کردند که تا 28 اسفند ادامه داشت. ایرانی‌ها موفق شدند از باتلاق وسیع بگذرند و جزایر مجنون را تصرف کنند. عراقی‌ها فکر می‌کردند این عمل غیر ممکن است. البته آن‌ها سرانجام با تلاش‌های سخت عراقی‌ها که وحشیانه از سلاح‌های شیمیایی (گاز خردل و گاز اعصاب) استفاده کردند، کنترل شدند. البته ایرانی‌ها موفق شدند جزایر را حفظ کنند.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
پل خیبر از ابتکارات عملیات خیبر بود

سوم فروردین 63 خبرگزاری فرانسه نوشت: نیروهای ایرانی پلی 13 کیلومتری مثل قایق شناور ساخته‌اند که جزیره شمالی را به مرز ایران وصل می‌کند. این در تاریخ نظامی‌مدرن بی‌سابقه است.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
انتقال مجروحین از طریق پل خیبر به‌طول 13 کیلومتر

* در جستجوی نقطه پایان

هاشمی‌رفسنجانی بعد از عملیات خیبر از فرماندهان خواست تا راه آینده را ترسیم کنند. او فکر می‌کرد نیروهای ایرانی بیش از 50 کیلومتر را تصرف می‌کنند اما فقط 13 کیلومتر تصرف شده بود. او گفت: در مورد صلح، نظر امام مطرح است و ایشان می‌گوید بدون جنگ، صلح امکان ندارد و اگر ما هم نتوانیم بجنگیم، امام به مردم می‌گویند: بروید و بجنگید.

آمریکایی‌ها همزمان با گسترش روابط‌شان با عراق، عملیات تحریمی‌ علیه ایران با نام «استانچ» را کلید زدند. کشورهای بسیاری از جمله شوروی با این عملیات همراه شدند. شوروی از همراهی ایران درباره حل مشکلاتش در افغانستان ناامید شده بود و پیشنهاد فروش چهار و نیم میلیارد دلار اسلحه را به عراق داد.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
محسن رضایی در حال تشریح فعالیت‌های جاسوسی حزب توده

ایران هم مبارزه قوی با حزب توده که متعلق به شوروی بود را در دستور کار قرار داد.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
محاکمه اعضای حزب توده

در این شرایط سخت، طرح عملیات عبور از اروند و گرفتن فاو مطرح شد و تمریناتی هم انجام شد، اما ‌هاشمی‌رفسنجانی این طرح را عملی نمی‌دانست و به عملیات «والفجر8 انجام نشده» معروف شد.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
جزیره مجنون جنوبی / 8 اسفند 62 / مجروحین منتظرند تا بالگردهای هوانیروز آنها را به عقب منتقل کند

* یادی از دلاوران شناسایی هور

برای پیگیری امکان عملیات در هور، محسن رضایی کار شناسایی هور را به نحوی کاملا محرمانه به علی‌ هاشمی‌ و افراد بومی‌اش داد.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
نمایی از هورالهویزه / بیش از 70 درصد هور را نی پوشانده

علی‌ هاشمی ‌به همراه نیروهای بومی ‌و غیر بومی‌اش یک سال در هور شناسایی کردند که از آن یک سال 400 گزارش باقی مانده است.

باز کردن معبر در هور، گرما، هوای شرجی، امکان شنیدن صدای کنارزدن نی‌ها توسط عراقی‌ها، ابتلا به بیماری‌های پوستی برای نیروهای شناسایی غیر بومی، حمله پشه‌ها، آبگرفتگی درون بلم‌ها و آوردن اطلاعات از خاک عراق، از سختی‌های شناسایی در این منطقه بود.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
علی هاشمی و یارانش، زحمات بی‌بدیلی برای شناسایی قبل از عملیات کشیدند / نفر سوم از راست

اما این کار سخت و جانفرسا به خوبی انجام شد و عملیات خیبر بالاخره با تمام پستی و بلندی‌هایش انجام شد.

پیکر علی‌ هاشمی‌ که در هور به جا مانده بود، چند سال پیش تفحص شد و به تهران آمد و بر دوش مردم تهران و سپس اهواز تشییع شد.

آنچه باید درباره عملیات «خیبر» بدانیم+عکس و نقشه
حمید رمضانی

اولین بار حمید رمضانی و احمد سوداگر در شناسایی عملیات والفجر مقدماتی، تشخیص دادند که هور قابلیت عملیاتی دارد./

منبع:مشرق
۰ نظر موافقین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۰۳
ع . شکیبا---۱۲۲۲